چیستی سینمای دینی بحثی است که اگرچه بیشتر ظاهری آکادمیک دارد، ولی آنجایی که برخی فیلم ها ادعای دینی بودن داشته و یا اینگونه مطرح می شوند، آن مباحث نظری مورد اختلاف کم کم رخ می نمایانند. در گفتگوی زیر که در همین مورد صورت گرفته است، مسعود فراستی معتقد است که تاکنون فیلمی که بتوان آن را «دینی» نامید نداشته ایم و تنها لحظاتی را می توان در سینمای غرب و بعضاً ایران، فرم دینی دانست. متن گفتگوی در ادامه می آید.
به نظر شما سینمای دینی چه سینمایی است؟
به نظر من سینمای دینی در «فرم» یک فیلم تجلی پیدا می کند و صرفاً یک محتوا و مضمون دینی، فیلم را دینی نمی کند. بعلاوه اینکه کار یک درجه سخت تر هم هست؛ چرا که فرم متعین دینی در ایران، حتماً باید از یک فرم ملی هم بگذرد. یعنی ما باید بگردیم فرم هایی که در فرهنگ ما سابقه دارد، در ناخودآگاه اجتماعی ما ریشه دارد را پیدا کنیم و آرام آرام حرکت کنیم به سمت چیزی که سالهاست نرسیدیم. یعنی یک فرم دینی ملی.
منظور شما از «فرم» در اینجا دقیقاً چیست؟
مجموعه اشکالی که از طریق آنها ما می خواهیم مفهومی را بیان کنیم.
خب یک «فرم دینی» چه فرمی است؟
من نمی دانم چه فرمی هست و فکر هم نکنم کسی بداند. فقط می توانم بگویم چه چیزی نیست.
چه نیست؟
آن چیزهایی که تاحالا دیدیم نیست! یعنی نه «مفهوم سازیِ خارج رویداد و قصه» است، نه «اسلوموشن های احمقانه هالیوودی» است، نه قصه و مضمون است، بلکه گذار از فرم های زیست شده – فرم هایی که ما با آنها زندگی کردیم – و پیدا کردن حال و هوایی در فرم که بتواند لحظه ای ما را از واقعیت ملموس بکَنَد و ببرد به یک فضا و حال و هوای دینی.
خب ما داشتیم چنین چیزهایی...
من نمی شناسم!
یعنی تاکنون فیلم هایی که بتواند حالات معنوی انسان را برانگیزد نداشتیم؟
نداشتیم.
خب آن آثاری که الآن به نام سینمای دینی معروف اند را شما چطور نقد می فرمایید؟ مثلاً سریال حضرت یوسف.
آنکه به نظر من بالکل رنگ دینی ندارد. چون هیچ چیز در فرم کار نکرده است؛ قسمت آخر آن که دیگر جمع بندی و اوج فیلم است، آن نوع رسیدن یوسف به پدر، آن اسلوموشن ها، آن شیوه کات ها و اینسرتها، هیچ کدام حال و هوای دینی ندارد. بلکه تنها یک شکل مخاطب پسند دارد. نه شخصیت پردازی آن دینی است، من از او یک «پیغمبر» نمی فهمم، نه رفتار، نه نگاه، آن اسلوموشن ها اصلاً فیلم فارسی است و با فیلم فارسی نمی شود فیلم دینی ساخت.
آیا در سینمای غرب نمونه هایی از این فرم دینی مورد نظر شما داریم؟
لحظاتی پیدا می کنیم در آثار مثلاً برگمان، برگسون، درایر که به آن فرم نزدیک می شویم. مثلاً لحظاتی در «مُهر هفتم»[1] رو داریم، سکانسی که یک تنهایی شوالیه است بعد از بازی با مرگ، به آسمان نگاه می کند، از مرگ می ترسد و نوعی پناه می برد. یا در «Ordet»[2] و «ژاندارک»[3] درایر[4] لحظاتی هست که آن بو هست. در سینمای برگسون بعضی از سکوت هایش، البته نه فیلم «کشیش» که فیلم بدی است. یا مثلاً در فیلم «چه سرسبز بود دره من»[5] آن صحنه خوب شدن در کنار آن کشیک است. به شدت هم در فضا، هم در شخصیت، هم در دیالوگ و هم در میزانسن، چیزی و مجموعه ای اتفاق می افتد که می شود به آن صفت دینی داد.
خب بسیاری از مثلاً همین فیلم های ایرانی که شما می فرمایید دینی نیستند، بسیاری از مخاطبین اینها را دیده اند و ابراز کردند که ما واقعاً یک احساس دینی پیدا کردیم، حتی اشکشان جاری شده و یک احساس دینی پیدا کردند. اینها را شما ملاک دینی بودن نیم دانید؟
نه، اصلاً بحث ما نظری است.
شما فرمودید «یک لحظه انسان از خودش و از این عالم کنده بشود»؛ خب برخی از تماشای این صحنه ها حتی احساس توبه می کنند.
فیلم تمام شود توبه اش یادش می رود! برای اینکه کار نکرده روی او. هنر باید کار کند روی آدم، جوری باید کار کند که چه عجزمان، چه در خود رفتن و چه وجدی که ایجاد می کند، یک چیز نشسته شده در روح باشد. مثلاً جزو معدود لحظاتی که اینطوریست، در «بچه های آسمان» است؛ آن لحظه ای که بچه ها دارند مشق می نویسند و دختر اصرار می کند که «میگم». دوربین می آید بالا، مستأصل است، یک نگاه می اندازد به دفترش، می نویسد «تو رو خدا»... حتی اگر نمی نوشت توروخدا، نوع موسیقی، استیصال و مکث، این در فرم رفته است.
در مثال هایی که زدم، تنها لحظاتی در حد یک تلنگر وجود دارد و فیلم دینی که در تمام طول آن روی انسان کار کند، هنوز نداریم. من نمی گویم ممکن است یا نه، ولی هنوز نداریم.
[1] The Seventh Seal (1957) فیلم مهرهفتم ساخته شده به سال 1957 میلادی محصول سوئد در 97 دقیقه یکی از شاهکارهای اینگمار برگمان میباشد. فیلمی راجع به ایمان – زندگی – مرگ و هراس همیشگی انسانها از خطر نیستی.
[2] نام دیگر آن The world محصول 1955 کشور دانمارک.
[3] "مصائب ژاندارک" (۱۹۲۷)، روایت درایر از دستگیری، بازجویی و شکنجه، محاکمه و اعدام ژاندارک، دوشیزه اورلیان و قهرمان ملی فرانسوی است که شجاعانه در برابر متجاوزان انگلیسی و دستگاه مذهبی پشتیبان آنها (کلیسا) ایستاد و جانش را در این راه گذاشت و بعد از مرگ، قدیسه خوانده شد.
[4] کارل تئودور درایر (به انگلیسی: Carl Theodor Dreyer, Jr.) (۳ فوریه ۱۸۸۹ - ۲۰ مارس ۱۹۶۸) فیلمساز دانمارکی است. وی یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ محسوب میشود و در طول ۵۰ سال حیات حرفهای اش تنها ۱۴ فیلم ساخت. دریر در زمره فیلمسازان معنا گرا و مذهبی محسوب میشود. در فیلمهایش به مضامین سختیهای مسیحی بودن در جامعه نابسامان معاصر میپردازد، همچنین مسائلی همچون تعصب و تحجر مذهبی را نیز مورد نکوهش قرار میدهد.
[5] How Green Was My Valley 1941 فیلمی سیاه و سفید به کارگردانی جان فورد در ژانر درام و خانوادگی است که از روی رمانی با همین نام از ریچارد لولین اقتباس شده است.این فیلم در ۵ رشته اسکار دریافت کرد. داستان فیلم در روستایی زیبا در ولز می گذرد که کشف یک معدن ذغال سنگ، زندگی ساکنان آن را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.
به نظر شما سینمای دینی چه سینمایی است؟
به نظر من سینمای دینی در «فرم» یک فیلم تجلی پیدا می کند و صرفاً یک محتوا و مضمون دینی، فیلم را دینی نمی کند. بعلاوه اینکه کار یک درجه سخت تر هم هست؛ چرا که فرم متعین دینی در ایران، حتماً باید از یک فرم ملی هم بگذرد. یعنی ما باید بگردیم فرم هایی که در فرهنگ ما سابقه دارد، در ناخودآگاه اجتماعی ما ریشه دارد را پیدا کنیم و آرام آرام حرکت کنیم به سمت چیزی که سالهاست نرسیدیم. یعنی یک فرم دینی ملی.
منظور شما از «فرم» در اینجا دقیقاً چیست؟
مجموعه اشکالی که از طریق آنها ما می خواهیم مفهومی را بیان کنیم.
خب یک «فرم دینی» چه فرمی است؟
من نمی دانم چه فرمی هست و فکر هم نکنم کسی بداند. فقط می توانم بگویم چه چیزی نیست.
چه نیست؟
آن چیزهایی که تاحالا دیدیم نیست! یعنی نه «مفهوم سازیِ خارج رویداد و قصه» است، نه «اسلوموشن های احمقانه هالیوودی» است، نه قصه و مضمون است، بلکه گذار از فرم های زیست شده – فرم هایی که ما با آنها زندگی کردیم – و پیدا کردن حال و هوایی در فرم که بتواند لحظه ای ما را از واقعیت ملموس بکَنَد و ببرد به یک فضا و حال و هوای دینی.
خب ما داشتیم چنین چیزهایی...
من نمی شناسم!
یعنی تاکنون فیلم هایی که بتواند حالات معنوی انسان را برانگیزد نداشتیم؟
نداشتیم.
خب آن آثاری که الآن به نام سینمای دینی معروف اند را شما چطور نقد می فرمایید؟ مثلاً سریال حضرت یوسف.
آنکه به نظر من بالکل رنگ دینی ندارد. چون هیچ چیز در فرم کار نکرده است؛ قسمت آخر آن که دیگر جمع بندی و اوج فیلم است، آن نوع رسیدن یوسف به پدر، آن اسلوموشن ها، آن شیوه کات ها و اینسرتها، هیچ کدام حال و هوای دینی ندارد. بلکه تنها یک شکل مخاطب پسند دارد. نه شخصیت پردازی آن دینی است، من از او یک «پیغمبر» نمی فهمم، نه رفتار، نه نگاه، آن اسلوموشن ها اصلاً فیلم فارسی است و با فیلم فارسی نمی شود فیلم دینی ساخت.
آیا در سینمای غرب نمونه هایی از این فرم دینی مورد نظر شما داریم؟
لحظاتی پیدا می کنیم در آثار مثلاً برگمان، برگسون، درایر که به آن فرم نزدیک می شویم. مثلاً لحظاتی در «مُهر هفتم»[1] رو داریم، سکانسی که یک تنهایی شوالیه است بعد از بازی با مرگ، به آسمان نگاه می کند، از مرگ می ترسد و نوعی پناه می برد. یا در «Ordet»[2] و «ژاندارک»[3] درایر[4] لحظاتی هست که آن بو هست. در سینمای برگسون بعضی از سکوت هایش، البته نه فیلم «کشیش» که فیلم بدی است. یا مثلاً در فیلم «چه سرسبز بود دره من»[5] آن صحنه خوب شدن در کنار آن کشیک است. به شدت هم در فضا، هم در شخصیت، هم در دیالوگ و هم در میزانسن، چیزی و مجموعه ای اتفاق می افتد که می شود به آن صفت دینی داد.
خب بسیاری از مثلاً همین فیلم های ایرانی که شما می فرمایید دینی نیستند، بسیاری از مخاطبین اینها را دیده اند و ابراز کردند که ما واقعاً یک احساس دینی پیدا کردیم، حتی اشکشان جاری شده و یک احساس دینی پیدا کردند. اینها را شما ملاک دینی بودن نیم دانید؟
نه، اصلاً بحث ما نظری است.
شما فرمودید «یک لحظه انسان از خودش و از این عالم کنده بشود»؛ خب برخی از تماشای این صحنه ها حتی احساس توبه می کنند.
فیلم تمام شود توبه اش یادش می رود! برای اینکه کار نکرده روی او. هنر باید کار کند روی آدم، جوری باید کار کند که چه عجزمان، چه در خود رفتن و چه وجدی که ایجاد می کند، یک چیز نشسته شده در روح باشد. مثلاً جزو معدود لحظاتی که اینطوریست، در «بچه های آسمان» است؛ آن لحظه ای که بچه ها دارند مشق می نویسند و دختر اصرار می کند که «میگم». دوربین می آید بالا، مستأصل است، یک نگاه می اندازد به دفترش، می نویسد «تو رو خدا»... حتی اگر نمی نوشت توروخدا، نوع موسیقی، استیصال و مکث، این در فرم رفته است.
در مثال هایی که زدم، تنها لحظاتی در حد یک تلنگر وجود دارد و فیلم دینی که در تمام طول آن روی انسان کار کند، هنوز نداریم. من نمی گویم ممکن است یا نه، ولی هنوز نداریم.
[1] The Seventh Seal (1957) فیلم مهرهفتم ساخته شده به سال 1957 میلادی محصول سوئد در 97 دقیقه یکی از شاهکارهای اینگمار برگمان میباشد. فیلمی راجع به ایمان – زندگی – مرگ و هراس همیشگی انسانها از خطر نیستی.
[2] نام دیگر آن The world محصول 1955 کشور دانمارک.
[3] "مصائب ژاندارک" (۱۹۲۷)، روایت درایر از دستگیری، بازجویی و شکنجه، محاکمه و اعدام ژاندارک، دوشیزه اورلیان و قهرمان ملی فرانسوی است که شجاعانه در برابر متجاوزان انگلیسی و دستگاه مذهبی پشتیبان آنها (کلیسا) ایستاد و جانش را در این راه گذاشت و بعد از مرگ، قدیسه خوانده شد.
[4] کارل تئودور درایر (به انگلیسی: Carl Theodor Dreyer, Jr.) (۳ فوریه ۱۸۸۹ - ۲۰ مارس ۱۹۶۸) فیلمساز دانمارکی است. وی یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ محسوب میشود و در طول ۵۰ سال حیات حرفهای اش تنها ۱۴ فیلم ساخت. دریر در زمره فیلمسازان معنا گرا و مذهبی محسوب میشود. در فیلمهایش به مضامین سختیهای مسیحی بودن در جامعه نابسامان معاصر میپردازد، همچنین مسائلی همچون تعصب و تحجر مذهبی را نیز مورد نکوهش قرار میدهد.
[5] How Green Was My Valley 1941 فیلمی سیاه و سفید به کارگردانی جان فورد در ژانر درام و خانوادگی است که از روی رمانی با همین نام از ریچارد لولین اقتباس شده است.این فیلم در ۵ رشته اسکار دریافت کرد. داستان فیلم در روستایی زیبا در ولز می گذرد که کشف یک معدن ذغال سنگ، زندگی ساکنان آن را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum287/thread52379.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر