۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

سلطان کلاهبرداری ایران کیست؟






معرفی خود به عنوان خواهرزاده شاه مخلوع، کمک به موسسات خیریه ، کلاهبرداری ۵ میلیاردی با خروس پر سفید ، فروش کاخ دادگستری و تلویزیون زندان، تقلید صدای محمدرضا گلزار و درآمد میلیاردی از آموزش روش های کلاهبرداری تلفنی ، روش هایی است که باعث شد نام ابداع کنندگان این شگردها در لیست معروف ترین کلاهبرداران ایران قرار بگیرد.



به گزارش فرهنگ نیوز ، کلاهبرداری به روشی مجرمانه برای تصاحب پول و اموال مردم با روش های متقلبانه گفته می شود. طی سال های اخیر کلاهبرداری ها به دو دسته بزرگ اینترنتی و غیر اینترنتی تقسیم می شوند. بررسی این پرونده ها نشان می دهد، کلاهبرداران های اینترنتی اغلب جوان و نوجوان بوده و میانگین سنی آنها بین ۱۷ تا ۳۵ سال است. در مقابل کلاهبرداران غیر اینترنتی اغلب بیش از ۳۰ سال سن دارند. برخی کلاهبرداران با انتخاب روش های عجیب اقدام به کلاهبرداری های بزرگ در کشور کردند که روش های متقلبانه آنها و مقدار پولی که از این راه ها به دست آوردند باعث شده نامشان در لیست معروفترین کلاهبرداران ایران قرار بگیرد. در این گزارش به بررسی افراد حاضر در این لیست و روش های کلاهبراری آنها پرداخته می شود.



از معرفی خود به عنوان خواهرزاده شاه تا کلاهبرداری با عنوان خیریه



شايد كلاهبردار به دنيا نيامده است اما از زماني كه او را شناختند يك كلاهبردار حرفه‌اي بود. در آن سال‌هاي جواني خود را پسر وزير جا مي‌زد و حالا كه سن و سالي را گذرانده به عنوان پدري مهربان و خير ، خودش را معرفي مي‌كند. براي همين به او لقب "مرد هزارچهره" داده‌اند.



"حجت " ۵۸ ساله، ايراني الاصل و متولد تالش است. هنوز نمي‌دانند او درحال حاضر دقيقا در كجاست، آخرين بار رد او را در سوئد گرفته‌اند و پليس اينترپل همچنان به جست‌وجوي او در اين كشور است. اطلاعات به دست آمده از پرونده مرد هزارچهره نشان مي‌دهد او يك چهره ورزشكار نيز دارد و تاکنون در بيش از ۱۰۲ مسابقه ماراتن و نيمه ماراتن در خارج از کشور شرکت کرده و حتي در اين مسابقات ۲۲ مدال طلا، نقره و برنز وپنج جام قهرماني نيز برده است.



اما داستان اخاذي و كلاهبرداري‌هاي او به سال‌هاي دور باز مي‌گردد، به حدود سال‌هاي ۵۰ و وقتي چهره جوانتري داشت. شروع فعاليت‌هايش به طور دقيق مشخص نيست اما ۱۳۵۱ اولين پرونده او با عنوان اخاذي در ساواك (سازمان اطلاعات و امنيت در دوران پهلوي) ثبت شد. او خود را درکرمان مسموم كرده بود و در بيمارستان، فرزند "حميدرضا خلعت‌بري" وزير امور خارجه وقت، معرفي کرد. با وجود آنكه به دام افتاد اما باز روش خود را ادامه داد و در شهرهاي ديگر خود را گاه فرزند وزيرامور خارجه وقت، فرزند استاندار خراسان يا فرزند وزير راه و ترابري جا مي‌زد. حتي تا آنجا پيش رفت كه يكبار خود را خواهرزاده محمدرضا پهلوي (شاه مخلوع) معرفي كرد.



بازي كردن در نقش‌هاي ديگري و استفاده از نام اشخاص به عنوان شيوه و روش كار مرد هزارچهره باقي ماند و او حتي در دوران بعد از انقلاب نيز با همين روش اقدام به كلاهبرداري كرد. او در پرونده خود شاكيان فريب خورده زيادي در بين کارکنان مراکز مختلفي مانند ادارات کل تربيت بدني و مراکز ورزشي، شهرداري‌ها و شوراهاي اسلامي شهرها، مراکز درماني و بيمارستان‌ها، مراکز آموزشي و دانشگاهي، مراکزفرهنگي و هنري، دادگستري‌ها و حتي اشخاص از مراکز غيردولتي دارد. آخرين پرونده كلاهبرداي او در ايران نيز مربوط به سال ۱۳۷۰ است. حجت قصد داشت با جعل اسناد، ملک مسکوني تيمسار فراري "عباس تقدس" كه از سوي بنياد مستضعفان مصادره شده بود را بفروش برساند اما با طرح شکايتي از سوي خريدار دستگيرشد. او در مراحل رسيدگي به اين پرونده نيز باز خود را به چهره ديگري درآورد و به صورت غيرمجاز از ايران فرار كرد و به كشور سوئد رفت .



حجت در همه اين ۲۱ سال متهم فراري است كه هنوز ردي از او يافت نشده و به كلاهبرداري‌هاي خود ادامه مي‌دهد و با همان شيوه استفاده از چهره‌هاي مختلف خود را با نام هاي مستعار گوناگون مانند خلعت بري، رامبد، مدني، آگاه، جوادي، سميعي و... به عنوان مديرعامل ثروتمند کارخانجات ماشين‌سازي و کاغذسازي اسکانديناوي، يا مدير بنياد خيريه و... معرفي مي‌كند. خود را ايراني ثروتمندي که سال ها از وطنش دور بوده، معرفي مي کند. او با عنوان اينكه يك ايراني دور از وطن است و حس وطن دوستانه‌اش اجازه نمي‌دهد محروميت‌هاي كشورش را ببيند مدعي مي‌شود مي‌خواهد با اهداي ماشين‌آلات خود به مردم و مراكز خيريه كمك كند. او در تماس زيركانه خود با اين مراكز توضيح مي‌دهد كه به دليل حضور نداشتن در ايران، تنها عوارض گمركي اين ماشين‌ها كه قيمت بسيار زيادي دارد را به حسابي در ايران پرداخت كنند و بقيه ماجرا ديگر با اوست. ازآنجا که مبلغ تعيين شده از سوي سوژه در مقابل ارزش ماشين‌ها ناچيز است، مدير اين مراكز گرفتار تصميم عجولانه شده و وجه را به حساب صرافاني که از سوي او انتخاب شده بودند واريز مي‌كردند.



كلاهبرداري ۵ ميلياردي با خروس پر سفید



مرد خروس را زیر بغل زد و به میدان آورد. خروس بزرگ با پرهای سفید و چشمانی که دائما دور و بر را نظاره می‌کرد. او خروس را رو به جمعیت گرفت و گفت: «خروس سفید مي‌تواند گواه حقيقت حرف‌هاي ما باشد.»



هفت مرد و يك زن بودند. همگي وارد بوستان شهریار شدند. بساط چنداني به همراه نداشتند و تنها خروس را به نمايش گذاشته بودند. اينجا، مقابل تالار رودکی حتما مشتريان بيشتري به سراغشان مي‌آمد. معركه‌گيري براي فروش چند مهره بود. آنان "تيربند" مي فروختند. جمعيت همچنان متعجب و خيره فروشنده‌ها را نگاه مي‌كردند. مي‌خواستند تيربند را به گردن خروس ببند و به او شليك كند اما اول يك شرط داشت: «پول را كه بپرادازيد ما تيربند را وصل مي‌كنيم.»



معركه‌گيري هنوز تمام نشده بود. يكي فرياد مي‌زد، ديگري همراهي‌اش مي‌كرد. سه نفر هم در سكوت اطراف را نگاه مي‌كردند و دائما مواظب دور و بر بودند. زني هم همراه آنان بود و چيزهاي لازم را سريع دم دست مردان قرار مي‌داد. «حتي مي‌توانيد آن را روي خودتان هم امتحان مي‌كنيم. مهره را مي‌بنيدم بعد به سويتان شليك مي‌كنيم، اسلحه در همين كيف كناري است.»



همه با ترس و تعجب تنها نگاه مي‌كردند و منتظر حركتي از طرف يكي از معركه‌گيران بودند. "مهره تيربند"‌ آنقدر قدرت دارد كه مي‌تواند فرد را در برابر تيرگلوله نيز حفظ كند. "فقط كافيست آن را به خود وصل كنيد با خاصيت مغناطيسي خود مثل يك زره آهنين حافظ شماست." بالاخره يك نفر از بين جمعيت پيدا مي‌شود و براي معامله نزديك معركه‌گيران مي‌رود. مي‌خواهد اول امتحان كند ببيند خروس تاپ تحمل شليك گلوله را دارد و پرهاي سفيدش به رنگ خون در نخواهد آمد! اما معركه‌گير طفره مي‌رفت. چون نیاز به خواندن وردهای مخصوص است، این کار را نمی‌کند. مي‌گويد اگر پول را پرداخت كند تازه مهره‌ها را حاضر است به او نشان دهد. چند مهره و سنگریزه را با ترفندهای مختلف از یک کیسه سبزرنگ کوچک بيرون آورد و دوباره آن را داخل كرد. ديگر سكوت برقرار شده بود مرد با چشمان هيجان زده و مردد كيسه سبزرنگ را نگاه مي‌كرد كه ناگهان صدايي همه را ميخكوب كرد.



"هيچ‌كس از جايش تكان نخورد." در كمتر از چند ثانيه و پيش از آنكه كسي بتواند تكاني بخورد پليس دور معركه‌گيرا را گرفت و به آنان حمله كرد. خروس سفيد وحشت‌زده شروع به سر و صدا كرد، مهره‌ها پخش زمين شد و به هر سو مي‌رفت. فروشنده اصلي را روي زمين انداختند تا تكان نخورد، هركدام به سمت يكي از معركه‌گيران رفتند و آنها را گرفتند. دست‌هايشان را از پشت بستند.



باند كلاهبرداري معركه‌گيران لو رفته بود و همه اين معركه‌گيري تحت كنترل نامحسوس پليس بود. اين هفت مرد و يك زن مبلغ ۵ ميليارد تومان با همين شيوه كلاهبرداري كرده بودند. اولين مهره‌هاي تيربند را در استان‌هاي جنوبي كشور فروختند و با همين روش و تبليغات روي مهرهاي مغناطيسي دروغين راه را گرفتند و به تهران آمدند.



مهره‌هاي سفيد، یک سنگ سفید و دو سنگ سبز به اندازه نخود، پر مرغ و چند برگ کاغذ که روی آنها دعای بخت‌گشایی نوشته شده بود، سنگریزه‌هاي رودخانه، چند مهره‌مار، شاخ افعی شاخ‌دار، پر مرغان هوايي و يك خروس همه آن‌چيزهايي بود كه اين باند با استفاده از آن‌ها ۵ ميليارد تومان از مردم كلاهبرداري كردند.





فروش کاخ دادگستری و گرفتن لقب آرسن لوپن



مرد مو قهوه ای زمانی که وارد ساختمان کاخ دادگستری شد، چهره‌اش تغییر کرد، ابتدا کمی تعجب کرد اما وقتی به اتاق‌ها سر می‌زد چهره‌اش بیشتر در هم فرو می‌رفت. او که دیگر کاملا عصبانی شده بود وارد اتاق‌ها شد و با خشم و زبانی که فارسی را به سختی صحبت می‌کرد، می‌گفت: "چرا بیرون نرفته‌اید! از اینجا بروید، اینجا متعلق به من است!" این خارجی درمانده کسی نبود جز یک تاجر پولدار که ۱۰ روز پیش کاخ دادگستری را برای ساخت مرکزی تجاری در ایران ، به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان خریداری کرده بود.



فروشنده و فردی که این جرأت را به خرج داده تا کاخ دادگستری در خیابان خیام را به کل بفروشد کسی جز آرسن‌لوپن ایران نبود.



مردی باهوش و مسلط به زبان عربی و انگلیسی. مهدی بلیغ یکی از کلاهبرداران سرشناس ایران است و اگرچه بیشتر عمر خود را در فرار و یا زندگی در زندان سپری کرده اما در تمام این سال‌ها مردم همیشه پیگیر خبرها و شنیدن کلاهبرداری تازه و جذابی از این مرد چشم سبز بودند و با وجود اعدامش در سال ۱۳۶۰ و بعد از انقلاب هنوزنام او در رسانه‌ها جای دارد و از او به عنوان یکی از باهوشترین کلاهبرداران ایران یاد می‌شود. آنقدر که مسعود کیمیایی کارگردان سینمای ایران تصمیم گرفته از داستان زندگی او فیلمی بسازد. این مرد هیچ‌گاه دست از کلاهبرداری برنداشت و از هر نوع کلاهبرداری کوچک تا بزرگ، از فروختن کاخ دادگستری به مرد خارجی تا فروش یک تلوزیون زندان به مبلغ ۱۰۰ هزار تومان به یک زندانی را در پرونده خود دارد.



او روز محاکمه خود به اتهام قتل همدستش برای اولین بار از دست مأموران فرار کرد. بليغ قبل ازاينكه به جلسه محاكمه در دادگستري وارد شود، از مأمور همراهش اجازه رفتن به دستشويي را گرفت. مأموران بدون آنكه از نيت واقعي وي اطلاعي داشته باشند با درخواست وي موافقت مي كنند. مهدي بليغ وارد دستشويي مي شود و مأموران محافظ وي پشت در دستشويي انتظار بيرون آمدن او را مي كشند ولي پس از آنكه اين انتظار طولاني مي شود آنان چندبار در مي زنند و متوجه مي شوند در دستشويي از داخل بسته شده است. وقتی در دستشویی باز شد تنها صحنه روبه روی مأموران پنجره شکسته دستشویی بود. بلیغ فرار کرده بود.



با وجود آنکه جست‌وجو برای پیدا کردن بلیغ شروع می‌شود او از کشور خارج شده و زندگی جدید را شروع می‌کند. هیچ کس از او خبر ندارد تا آنکه ردپاي او را در عراق پیدا می‌کنند. بلیغ در مدت این مدت با یک دختر عراقی ازدواج می‌کند و صاحب فرزندی نیز می‌شود. اما زندگی خوب و آرام او دیری نمی‌پاید و با هماهنگی‌هاي پليس بين الملل ايران با پليس بين الملل عراق دستگیر می‌شود. بلیغ به همراه چند مأمور با قایق به سمت ایران فرستاده می‌شوند. اما او در همان زمان دومین فرار بزرگ خود را رقم می‌زند. او از یک لحظه غفلت پلیس استفاده كرد و خود را در آب انداخت. شليك هاي متعدد مأموران بي نتيجه مي ماند و بليغ شناكنان ازميان رگبار گلوله ها جان سالم به در برد. این متهم فراری مدت زيادي را روي آب شناور مي ماند تا اينكه يك ماهيگير او را از آب مي گيرد. او بليغ را درحالي كه بي حال شده است به خانه اش مي برد. بليغ اینبار بعد از بهبودي به كويت رفت واز آنجا نیز به لبنان گریخت. اما بعد از مدتی در لبنان نیز شناسایی شد و پس از دستگیری در خردادماه سال ۱۳۳۷ با ۱۲ مورد اتهام در شعبه دوم دیوان عالی محاکمه شد. او حتی زمانی که در زندان بود تلویزیون زندان را به یک زندانی فروخت. زندانی نگون بخت هم موقع آزادی قصد بردن تلویزیون را به خانه اش داشت که تازه فهمید چه کلاهی سرش رفته است.



فرارها و دستگیری‌های مهدی بلیغ در تمام این سال‌هها ادامه داشت اما در نهایت زندگی برای او تلخ تمام شد. مردی که می‌گویند به دلیل گذراندن زندان‌ها طولانی به قانون تسلط زیادی داشت و برای زندانیان کم درآمد نامه در درخواست‌های حقوقی می‌نوشت، در نهایت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به اتهام حمل موارد مخدر دستگیر شد و یکسال بعد یعنی در سال ۱۳۶۰ و در سن ۶۳ سالگی اعدام شد. او در سال‌های آخر عمر در فقر و اعتیاد به سر می‌برد.



دستگیری گلزار در زندان



گاهی شباهت ظاهری به ورزشکاران و هنرمندان هم راهی خوب و راحت برای کلاهبرداری است. این بار شباهت صدای مرد کلاهبرداری به محمدرضا گلزار برای این بازیگر دردسرساز شد.این کلاهبرداری عجیب زمانی فاش شد ، که کارمند یکی از فرودگاههای تهران پیش ماموران رفت و گفت طعمه کلاهبرداری شده است.



کارمند بیچاره چندی قبل در دفتر کارش نشسته بود که مردی با صدایی آرام و لحنی مودبانه سلام کرد و گفت: من محمدرضا گلزار هستم. کارمند فرودگاه باورش نمی شد که این ستاره سینما به او زنگ زده باشد.



قربانی کلاهبرداری گفت: " خیلی تعجب کرده بودم. محمدرضا گلزار به من زنگ زده بود. او بعد از اینکه با حرف هایش مرا آرام کرد، گفت ؛ او و همکارش‌ بهرام‌ رادان‌ با فرودگاه‌ قراردادی‌ بسته اند که‌ بر اساس آن‌ فروش‌ بلیت‌ هواپیماها را به‌ صورت‌ انحصاری‌ در اختیار دارند. آن‌ مرد سپس‌ به‌ من‌ گفت‌ او و بهرام‌ رادان‌ قصد دارند مرا به‌ عنوان‌ مدیر فروش‌ معرفی‌ کنند وقتی‌ این‌ حرف‌ را شنیدم‌ خیلی‌ خوشحال‌ شدم‌ موقعیت‌ مناسبی‌ نصیبم‌ شده‌ بود و می‌توانستم‌ به‌ پیشرفت‌ خوبی‌ دست‌ پیدا کنم‌ برای‌ همین‌ بلافاصله‌ پیشنهاد آن‌ مرد را قبول‌ کردم‌ و حتی‌ به‌ او گفتم‌ همسرم‌ بیکار است‌ و وی‌ و رادان‌ می‌توانند از او نیز کمک‌ بگیرند. گلزار قلابی‌ نیز درخواست‌ مرا پذیرفت‌ و گفت‌ برای‌ انجام‌ مراحل‌ اداری‌ استخدام‌ خود و همسرم‌ باید ۱۷۰ هزار تومان‌ به‌ یک‌ شماره‌ حساب‌ واریز کنم‌ او سپس‌ شماره‌ حساب‌ مردی‌ به‌ نام‌ مهران‌ را به‌ من‌ داد و من‌ نیز بلافاصله‌ پول‌ را پرداخت‌ کردم‌. "



ماجرای کلاهبرداری به همین جا ختم نشد و استخدام همسر شاکی از سوی حراست‌ فرودگاه‌ رد شد. گلزار قلابی وقتی این موضوع را شنید مثل روز اول خیلی خونسرد به طعمه خود قول داد که در جلسه ای آینده با دکتر الهام ، سخنگوی دولت این موضوع را مطرح می کند تا مشکل استخدام رفع شود.



گلزار قلابی در مرحله بعد درخواست استخدام سه منشی را می دهد که این رفتار او باعث شک کارمند فرودگاه شده و او موضوع را به پلیس اطلاع می دهد.



این شکایت کافی بود تا ماموران تحقیقات برای دستگیری گلزار قلابی را آغاز کنند. ماموران از شاکی خواستند همچنان به ارتباطش با متهم ادامه بدهد تا بتوانند ردی از او به دست بیاورند. ماموران در ردیابی تماس های مرد کلاهبردار دریافتند او از زندان تماس می گیرد . به همین خاطر هماهنگی با مسوولان زندان انجام شد و مرد شیاد به دام افتاد.







سلطان کلاهبرداری ایران کیست؟



سلطان کلاهبرداری ایران مرد میانسالی است که با یک تلفن توانسته گردش مالی بسیاری به دست بیاورد. به دلیل آموزش کلاهبرداری و جعل به زندانیان به او لقب دکتر داده‌اند. او در زندان برای مجرمان خرده پا کلاس آموزشی می‌گذارد و به این طریق از آن‌ها شهریه می‌گیرد. هر بار که به دلیل ارتکاب جرمی به زندان می‌رود، زندانیان زیادی را آموزش می‌دهد و آن‌ها را تبدیل به کلاهبرداران حرفه‌ای می‌کند. سلطان کلاهبرداری کشور که به دکتر حمیدزاده معروف است از چند سال قبل فعالیت‌های مجرمانه خود را در یکی از زندان‌های استان البرز آغاز کرد. متهم می‌انسال روش جدیدی را ابداع کرد و با استفاده از تلفن زندان اقدام به کلاهبرداری از اصناف به روش کارت به کارت کرده و میلیارد‌ها تومان به این روش به جیب زد.



او تنها در یکی از کلاهبرداری‌هایش توانسته بود با چرب زبانی خود را مسئول خرید یکی از ارگان‌های نظامی کشور معرفی کند و با جلب اعتماد مغازه داران میوه وتره بار تهران صد‌ها میلیون از آن‌ها کلاهبرداری کرد. بررسی اقدامات تبهکارانه دکتر حمیدزاده نشان داد، او به بهانه گرفتن پرینت حساب طعمه‌های خود را به پای عابر بانک کشانده و از آن‌ها می‌خواست زبان انگلیسی را انتخاب کنند. او سپس با کمک صاحب حساب اقدام به انتقال پول به حساب خود می‌کرد.



سلطان کلاهبرداری کشور که تاکون ۳۵ سابقه کیفری از جمله اعتیاد، کلاهبرداری، جعل و سرقت را دارد که هفته گذشته از سوی ماموران مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس آگاهی در زندان شناسایی شد. او در بازجویی‌ها به ۵۰۰ کلاهبرداری کارت به کارت اعتراف کرد .



ظهور آرسن لوپن دیگری در ایران



می توان نام او را، آرسن لوپن دیگر ایران گذاشت. حامد با جا زدن خود به عنوان مأمور نظامی، صدها میلیون تومان از افراد زیادی کلاهبرداری کرد و حتی باعث سکته قلبی همبندی خود در زندان شد.



زندانی بیچاره با اعتماد به همبندی‌اش از او می‌خواهد در دوران مرخصی از زندان به سراغ خانواده‌اش برود و اگر هم توانست رضایت خانواده شاکی را جلب کند. او شنیده بود هم‌بندی‌اش یک نظامی است و دست به خیر دارد. برای همین به او می‌سپارد تا راهی برای رهاییش پیدا کند اما مدتی بعد خانواده‌اش خبر بدی به او می‌دهند. "حامد پیش ما آمد و گفت خانواده شاکی گفته‌اند اگر ۴ میلیون تومان بدهید ما هم رضایت می‌دهیم." خانواده زندانی به هر دری می‌زنند تا پولی جور کنند و همه چیز را می‌فروشند و ۴ میلیون را به دست دوست زندانی می‌سپارند اما بعد نه خبری از او و نه رضایتی از طرف خانواده شاکی می‌شود. مأمور قلابی مهربان پول را گرفت و فرار کرد و زندانی هم بعد از فهمیدن موضوع سکته قلبی می‌کند و مجبور می‌شود یکسال دیگر هم در زندان بماند.



مأموران رد پای حامد را در هفت شکایت دیگر مربوط به کلاهبرداری پیدا می‌کنند.او همه این هشت کلاهبرداری را در مدت مرخصی و بعد از فرار از زندان انجام داد. او که بعد از شش سال ماندن در زندان دست به این فرار زده بود، هنوز دستگیر نشده و پلیس حتی چهره‌های مختلف او را منتشر کرد تا شاید کسی او را دیده باشد اما این کار تنها به تعداد شاکی‌های پرونده مأمور قلابی اضافه کرد و معلوم شد او چند صد میلیون کلاهبرداری کرده است.





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum59/thread53657.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: