۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

شعر|گـــــــــرگ

گـــــــــرگ






























گفت دانایی که: گرگی خیره سر،


هست پنهان در نهاد هر بشر


هر که گرگش را در اندازد به خاک


رفته رفته می شود انسان پاک


وآن که با گرگش مدارا می کند


خلق و خوی گرگ پیدا می کند


در جوانی جان گرگت را بگیر


وای اگر این گرگ گردد با تو پیر


روز پیری، گر که باشی هم چو شیر


ناتوانی در مصاف گرگ پیر


مردمان گر یکدگر را می درند


گرگ هاشان رهنما و رهبرند


وآن ستمکاران که با هم محرم اند


گرگ هاشان آشنایان هم اند


گرگ ها همراه و انسان ها غریب


با که باید گفت این حال عجیب؟


فریدون مشیری









ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum228/thread53568.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: