براي حل مسئله تاريخي زن، بنظر ما فقط يك راه وجود دارد و آن بازگشت به قوانين و خواستهاي طبيعت از انسان است زيرا هر جا كه انسان با طبيعت هماهنگ بوده و برخلاف جريان آن حركت نكرده، توانسته راحت و آرامش و ديگر حقوق خود را باز يابد و هر جا كه در بستر اين رود عظيم برخلاف جريان آن شنا كرده زندگاني سخت و همراه با ناكامي و شكست را تجربه كرده است.
زن و مرد دو پديده طبيعي و فرزندان طبيعت مهربان هستند. براي يافتن راه راحت و سعادت و احياناً حقوق از دست رفتهاند بايد انسان را شناخت و شناخت انسان به شناخت ماهيت طبيعي زن و مرد و خواستههاي طبيعت از آنان بستگي دارد.
پس از شناخت موقعيت زن و مرد در طبيعت ، نوبت به تعريف جامعه انساني و بررسي جايگاه زن و مرد در جامعه ميرسد، بدون آنكه نگاه ما از طبيعت و قواعد آن برداشته شود.
حتي اجتماع بشري و جامعهها نيز همه پديده هاي برخاسته از طبيعت و مخلوق سيرت انسانها و غريزه اجتماعي بودن آنها هستند و تغييرات و حركات و محركههاي (ديناميسم) اجتماعات بشري (كه در جامعهشناسي از آن بحث ميشود) و تاريخ و فلسفه تاريخ را بايد دستهاي از همان قوانين طبيعي دانست.
براي شناخت دقيق و علمي زن و بررسي مسائل مربوط به وي بايد با دو ديدگاه به مسئله نگريست و در دو حوزه به بررسي پرداخت اول زن در طبيعت ، دوم زن در جامعه .
الف - زن در طبيعت
هنگاميكه حوزه بررسي فقط طبيعت باشد و پژوهشگر بدنبال موقعيت زن در آن بپردازد گام اول آنست كه به سراغ قوانين طبيعت و ارزشهاي طبيعت و مهمترين اصول و قوانين طبيعت بگردد تا جايگاه زن را در مدارج مختلف ارزشهاي طبيعي با قوانين طبيعت و خود طبيعت مقايسه و كشف نمايد و از آن طريق به حدود ارزش زن در طبيعت و نقش پنهان و آشكار وي پي ببرد.
با اين نگاه به طبيعت و كندوكاو همه قوانين و قواعد آن هر پژوهشگر به اين نتيجه ميرسد كه مهمترين قانون طبيعت چيزي جز قانون «بقاء نوع» و تلاش و دفاع براي زنده ماندن و مهمتر از همه قانون «بقاء نسل» موجودات- و از جمله انسان- نيست و اين موضوعي است كه هر كس بآساني آنرا درك ميكند.
همه چرخه حيات در جانداران بر روي بقاء نسل متمركز است و اين قانون عملاً مهمترين و زير بنائيترين قوانين طبيعت است كه خداوند در آفرينش جهان پايه آفرينش را بر آن نهاده است، زيرا در غير اينصورت چرخه هستي- چه در انسان و چه در موجودات زنده ديگر- بزودي به پايان تلخ خود ميرسيد و نسل انسان و جانداران يكي پس از ديگري نابود ميشد. مطالعه زندگي جانداران- از حشرات گرفته تا جانداران كاملتر- نشان ميدهد كه چگونه براساس غرايز (كه سختافزارهاي جانداران شمرده ميشوند) تقريباً تمام عمر خود را ناآگاهانه صرف حفظ زندگي خود و توليدنسل و كوشش براي باقي گذاشتن نسل بعد از خود ميكنند و چگونه و با چه اصرار و جديّتي در پايداري نسل خود در جهان كوشا هستند.
گرچه اجراي قانون حفظ نسل و بصورت توالد و تناسل بظاهر برعهده دو طرف است و مأمورين و مسئولين آن دو جنس نرينه و مادينه هستند و در انسان، مرد و زن هر دو در حفظ نسل دخالت دارند اما مأموريت اصلي و محور حفظ نسل و ايجاد و تغذيه و حفظ حيات او با زن است و مرد، معاون و نفر دوم در كمك به حفظ نسل و نيز مأمور حراست مادر و فرزندان و تأمين همه نيازهاي حياتي آنان است و از جمله، دستيار زن در آبستني و تلقيح نطفه ميباشد. في المثل زن در حكم زمين زراعي و مرد بذر پاش آن است و بديهي است زمين در اين مشاركت مهمتر است و سهم بيشتري دارد.
با اندكي دقت در اين نتيجه بررسي، دو اصل طبيعي بدست ميآيد: اول، محور بودن زن در حوزه طبيعت و نقش حساس و اساسي او در حفظ كيان بشر. دوم، اينكه مهمترين وظيفه و نقش زن، مادري و آوردن فرزند و پرورش و حفظ سلامت او مي باشد و هر نقش ديگري را برعهده بگيرد خارج از وظايف طبيعي اوست.
خداوند قاعده طبيعت را چنين قرار داده كه به هر موجود وظيفهاي طبيعي و جهاني محول كرده و تمام ابزار و امكانات و عواطف آنرا نيز به وي داده است. مثلاً اگر به ساختار جسماني و روحي زن توجه شود ديده ميشود كه همه ويژگيهاي ظاهري و باطني زن بگونهاي آفريده شده است كه بتواند اين مأموريت و وظيفه خود را بنحو احسن و با شوق و انگيزه انجام دهد.
ساختمان بدن زن،- علاوه بر دستگاه توليد فرزند يا قواي جنسي بدني او كه از مغز تا زانو و شامل اندام و اعصاب و بخشي از مخ گسترده است- از جمله طول قد و عرض شانه و قدرت و سفتي عضلات و شكل لگن خاصره بگونهايست كه بتواند براحتي وظايفي چون بچهداري و زندگي عادي را پشت سر بگذارد و به كارهاي دشوار مانند پيكار و بارها و كارهاي سنگين- كه به عضلات و اندام قوي نيازمند است- نپردازد، بهمين سبب اينگونه كارهاي خشن براي زن گرچه ممكن ولي بسيار دشوارتر است و با روحيه او نيز هماهنگ و سازگار نيست.
ساختار روحي زن نيز كه اعصاب و عواطف او را ظريف و حساس همانند جسم و بدن او ساخته است، بگونه اي است كه از يكطرف با انگيزه تمام دوستدار و طالب فرزند بوده[1] و با استفاده از همه وسائل فريبندهاي كه در وجود او نهاده شده، بتواند مرد را بسوي خود بكشاند و با استفاده از غريزهاي كه خداوند بهمين هدف در مرد نهاده، او را وادار به كمك در توليدنسل كند و نياز طبيعي زن را تأمين نمايد و از طرف ديگر با وجود سختيها و دشواريهاي حاملگي و زايمان، از آن با شوق و علاقه استقبال نمايد و فرزند را طي سالها شيردادن يا دايگي يا تربيت، نگهداري و حضانت نمايد و از اين كار خود شادمان باشد.
اين ويژگيها نشان ميدهد كه نقش زن در حوزه طبيعت چيست و خداوند چگونه بدست طبيعت همه وسايل و مقدمات توليد و بقاء نسل انسان را در اصل بر دوش زن گذارده و مرد را يكي از وسايل و مقدمات انجام صحيح اين وظيفه قرار داده است. بنابرين برخلاف معروف، قهرمان ميدان طبيعت نه مرد كه زن است زيرا كليد اصلي طبيعت يعني بقاء و استمرار نسل بدست او است و مرد نقش دوم يعني، كمك به زن را در تهيه امكانات و انعقاد نطفه دارد و مأمور حفاظت از خانواده ميباشد.
بلحاظ اهمين اين نقش مي توان به ارزش زن در طبيعت و جهان پي برد زيرا كه همواره ارزش واقعي هرچيز تابعي از اهميت نقش هر چيز و هر كس و تابع درجه نياز طبيعي به وجود آن و مخاطرات وابسته به فقدان يا كمبود آنست.
اما چرا اين ارزش زن در تمام طول تاريخ، حتي بر خود آنان، پنهان مانده است؟ و چرا جز آئين اسلام دين و مكتب و ايدئولوژي ديگري اهميت آنرا نشان نداده و معرفي نكرده؟ دليل آن را بايد يكي ضعيف نمايي زن و ديگر فراواني و حضور پنجاه درصدي زنان در همه جوامع- و باصطلاح اقتصادي « وفور» آن- دانست و ميدانيم كه عرضه فراوان و وفور هر چيز، ارزش آنرا براي افراد ظاهربين و سطحي، پائين مي آورد و حضور بيش از حد اشياء و اشخاص قدر و قيمت آنها را كم ميكند و بصورت اشخاص و اشيائي عادي و حتي مبتذل در ميآورد.
ب- زن در جامعه
نگاه به زن و وضعيت او نسبت به مرد، هنگامي كه از حوزه طبيعت به حوزه جامعه و اجتماعات بشري وارد شود، بدلايلي، از جمله دلايل زير، عوض مي شود و مرد جايگاه اجتماعي زن را ميگيرد اگرچه تا حدودي اين موقعيت و محور بودن مرد در جامعه صوري و ظاهري است:
اول آنكه معيارها و محورهاي «ارزش» تا حدودي دگرگون مي شود زيرا مسائل و بايسته ها و نيازهاي اجتماعات بيشتر در امنيت جامعه و نگهباني حيات افراد آنست نه فقط حفظ نسل، زيرا در جوامع بشري نوعي كمتوجهي به اصل توالد و حفظ نسل ديده ميشود. بيشتر نيازهاي عمده جامعه ها بترتيب اهميت عبارتست از: امنيت و دفاع از كيان خود، موضوع سياست و اداره صحيح جامعه، اداره اقتصاد و تأمين مواد اوليه زندگي، كار و تحصيل منابع حياتي براي زندگي.
امنيت - هر جامعه خود را بصورت يك اندام زنده مي بيند و مي يابد و درك مي كند كه حفظ زندگي و تأمين رفاه و سلامت اعضاء (يعني افراد آن) بسته به زندگي و سلامت جامعه و مجموعه مردم است. اين اندام زنده- يعني جامعه- در درجه اول (بعد از هوا و غذا) به بقاء و دوري از خطر نيازمند است تا بتواند هستي و رفاه خود را حفظ كند، و بقاء و رفاه هر جامعه مستقيماً به "امنيت" آن مربوط است.
تأمين امنيت بطور طبيعي به افرادي از جامعه نيازمند است كه از لحاظ جسماني نيرومند باشند و از عهده دفاع و پيكار برآيند و از لحاظ روحي و اعصاب، مقاوم و قوي و داراي دليري و نهراسيدن از خطر و رو در رو شدن با مشكلات جسمي و روحي باشند و اين ويژگيها معمولاً در مردها ديده مي شود و وجود آن در زن بسيار استثنائي است.
همين نقش برجسته مرد سبب ارزش اجتماعي او در طول تاريخ بشر بوده و بهمين دليل در جوامع نخستين بشر، كه جنگ و حمله و دفاع كار عادي طوايف و اقوام و حتي شهرهاي يك سرزمين بود، مرد جايگاه برتري در اجتماعات يافته و محور جامعه ميگرديد و نقش اجتماعي او سبب بالارفتن ارزش اجتماعي او ميشد.
زن بسبب ضعف روحي و بدني و توان اندك براي جنگ و تحمل خطر بنظر جامعه در صف دوم قرار ميگرفت و در برخي عرفها و فرهنگها، موجودي كمفايده بلكه (بسبب امكان اسارت بدست دشمن و سرشكستگي قوم و قبيله خود)، حتي فاقد ارزش شمرده شده و به او تحقير و آزار مي رسيد. ما در آينده به ارزيابي اين ارزيابي عرفها و اجتماعات خواهيم پرداخت و خواهيم گفت كه اگر با اين استدلال كه گفته شد مرد مسئول اجتماعي حراست از امينت جامعه است، زن نيز مسئوليت حفظ نسل و جلوگيري از نابودي جوامع را برعهده داشته و دارد و بنابرين هر يك داراي ارزش مساوي مي باشند و با نوعي تقسيم كار طبيعي ميان دو جنس زن و مرد به بشريت خدمت مي كنند.
حكومت و اداره جامعه- سبب و دليل ديگري كه براي تفوق مرد در اجتماعات و محور شدن او در جامعه يافت ميشود توانائي او براي اداره جامعه و نظم عمومي است. بنظر ميرسيد كه حكومت- كه در واقع بمعناي اداره صحيح جامعه و تأمين و برنامهريزي براي رفاه و امنيت افراد ميباشد- تا حدود زيادي به توانائيهايي بستگي دارد كه در بخش امنيت و دفاع از جامعه گفته شد و به اعصاب نيرومند و عواطفي مغلوب و قاطعيت و جزم و اراده قوي نيازمند است كه معمولاً در مردان ديده مي شود و در اغلب زنان ديده نمي شود و حكومت زناني توانا بندرت اتفاق افتاده است.
همين تقدم و توانائي مردان در حكومت و سياست و فرماندهي نيروهاي نظامي و جنگي همواره يكي از دلايل محور شدن آنان در جامعه و تقدم و تسلط آنان بر زن شمرده شده است.
اقتصاد- در طول تاريخ تأمين مواد غذائي و اداره معاش خانواده برعهده مردان بوده و در قرون اخير نيز با وجود ورود زنان به عرصه كار و ادارات و مشاغل ديگر، باز هم مردان نقش عمده را در تأمين معاش برعهده دارند.
كارهاي دشوار ويژه در دوره هاي قديم، مانند شكار يا سفرهاي طولاني پرخطر و كار در معادن و جنگلها و كوهستانها، نيازمند جسمي نيرومند و اعصابي خستگي ناپذير و فولادين و اراده يي نفوذناپذير و قوي بود و هم امروز هم اداره امور اقتصادي، بويژه در سطح كلان، به خصلتهايي نيازمند است كه معمولاً در مردان ديده ميشود و كارهاي زنان در بخش اقتصاد يا كار و توليد، نوعي خاص و ساده و در در جه دوم است.
هر جامعه بدلايلي كه گذشت براي مرد بسبب نقش مسلّم او در حفظ امنيت و دفاع و نيز در حكومت و اداره جامعه و راهبرد اقتصاد جامعه جايگاه بالاتر و ارزش بيشتر مي دهد و زنان نيز خود به اين تقدم مردان اعتراف دارند و متكي به آنان هستند و اين وظايف را از آنان مي خواهند.
زن در طول تاريخ نه فقط سلطه ظاهري مرد را به خود پذيرفته بلكه حتي آنرا از روي غريزه مي پسندد. گرچه ممكن است يكي از دلايل سالاري مرد و رياست او را نياز اقتصادي زن به او بدانيم ولي حتي در موارديكه زن نياز مالي به مرد نداشته باز ديده ميشود كه زن رياست را شايسته مرد ميداند و داوطلبانه او را به سالاري و سلطه مي پذيرد، و گفتيم كه البته مقصود از رياست و ولايت مرد، فرودستي و خواري زن نيست و اين موضوع ديگري است كه بحث جداگانه اي دارد.
گرچه عهدهدار بودن بار سنگين هزينه و نفقه زن و خانواده فضيلتي براي مرد است اما اولاً آنرا مرد با افتخار و سربلندي انجام ميدهد و ثانياً طبق مقررات ديني و اجتماعي سبب سلطه غير مشروع و غيرانساني او نمي گردد مثلاً از نظر اسلام اين تعهدي است كه مرد در برابر نقش حساس زن در خانواده برعهده گرفته است و منتي بر زن ندارد.
دومين دليل محور شدن مرد در حوزه اجتماعات بشري و بالارفتن ارزش اجتماعي او نسبت به زن وضع خاص روانشناختي و فيزيكي و بدني زن است كه او را وابسته و نيازمند به مرد مي سازد. عللي مانند: 1- ضعف بدني و عضلاني و اتكاء او در كارهاي دشوار براي امنيت و دفاع از خود به مرد. 2- داشتن ترس در برابر خطرات و حوادث. 3- غلبه عقلانيت و منطق در مرد و قدرت بيشتر او در حل مسائل و مشكلات زندگي در جامعه. 4- نياز مادي و اقتصادي به مرد در بيشتر افراد و خانواده ها، و بعلاوه غريزه باطني زن براي اتكاء به مرد و تبعيت ذاتي از رهبري و پيشوائي او سبب مي گردد كه حتي زنان نيز به مردان ارزش و موقعيت اجتماعي داده و محور بودن و سلطه ظاهري آنان را برسميت بشناسند.
در تحليل علمي، اين محور شدن مرد در جامعه بمعناي فرودستي و بيارزش زن نيست، اگرچه بيشتر مردم باشتباه اين ويژگيهاي زن و تفوق اجتماعي مرد را سبب فرودستي و كاهش رتبه واقعي زن ميدانند.
اين دو عامل و عوامل ريز موجود در آن همواره در طول تاريخ سبب گرديده كه مرد در جوامع متمدن و ماقبل تمدن، مثلاً از خانواده بعنوان پدر و در قبيله و ايل و طايفه بعنوان خان و رئيس گرفته يا در كشورها و دولتشهرها امير و شاه، محور سلطه و در مركز قدرت قرار گيرد و زن تابع او باشد.
عامل سومي را نيز مي توان به اين دو عامل افزود و آن غريزه برتري طلبي و زورمداري در مرد و عموماً در جنس نر است. در ساختار طبيعي انسان و برخي جانداران ديگر، جنس نر بسبب برتري و قدرت جسماني و رواني بر جنس ماده سلطه دارد، مثلاً ديده مي شود كه پسران از همان دوران كودكي از زور و قدرت جسماني خود براي تسلط بر دختران همسال خود استفاده مي كنند و همين قاعده طبيعي سالهاي بعد و در بزرگسالي هم گاهي در خانواده ها و در جامعه ديده مي شود.
اين سلطه طبيعي و غريزي جنس مرد، بعدها در نظامهاي مذهبي (اسلامي) و نظامهاي حقوقي تعديل و تا حدودي بسيار محدود مي شود. از طرفي ديگر زن نيز بطور طبيعي از قدرت جسمي و روحي مرد و نوعي سلطه سالم او بر خود احساس غرور ميكند و حتي خود را به آن نيازمند مي بيند.
زنان مرد ضعيف و بي اراده و مطيع و بدون قاطعيت را نمي پسندند و حتي مي توان گفت از اينگونه مرد تنفر دارند. زن مردي را مي پسندد كه توان سلطه بر وي را داشته باشد بدون آنكه به او آزار برساند يا با روح و شخصيت او بازي كند.
در روابط جنسي بين زن و شوهر و كيفيت برخورد جسماني آندو نيز اين سلطه پذيري زن هويداست و تكرار مي كنم كه در واقع زن اين وضعيت يعني سلطه روحي و جسمي مرد بر خود را بسود خود و مفيد براي امنيت و زندگي خود مي داند، زيرا در يك نگاه پنهان زنانه، زنان مرد را ابراز قدرت و عزت خود و سلاح و وسيلهاي براي دفاع از حراست از خانواده و آبروي خود ميدانند و هرچه اين سلاح قويتر باشد بيشتر بسود آنهاست و از همينجاست كه زن بآساني بنوعي فرمانبرداري و تبعيت از مرد تن ميدهد و سنگيني و مشكلات حمل اين اسلحه مفيد را براحتي تحمل مينمايد.
قانون هم با توجه به اين ويژگيهاي طبيعي زن و مرد است كه گاهي زن را به تبعيت از مرد فراخوانده است تا با تركيب بهتري اساس خانواده را استوار سازند.
با بررسي سريع و كوتاه سه سبب بالا براي وضعيت برتر و محور شدن مرد در جامعه به دليل دوم- (يعني بررسي روانشناسي زن و ضعفهاي او) نگاهي دوباره مياندازيم، كه بظاهر سبب پائين آمدن او از سكوي يك و موقعيت محوري او در طبيعت گرديده است و اين نقاط روانشناختي زن را- كه معمولاً از آن به «ضعف» تعبير ميشود و آنرا باعث سركوفت و ضرورتي زن ميشمارند- به زير ذرهبين ميبريم و خواهيم ديد كه اين ضعفها در واقع (و بجاي خود) نوعي قدرت است و توانائي و سلطهاي پنهاني در پشت آن نهفته است، و زن را بر مرد فائق ميسازد.
برغم ظاهر و محاسبات عرفي، تفوق مرد، نوعي تفوق توافقي بين زن و مرد و بمصلحت زن است و با تفوق و محور بودن زن در حوزه طبيعت منافاتي ندارد بلكه ميتوان بقطع و يقين گفت كه اقتدار و سلطه و سالاري مرد در جامعه در واقع براي تأمين و تضمين مأموريت طبيعي زن يعني حفظ نسل بشر ميباشد و چيزي از موقعيت زن در جامعه نميكاهد، و زن، همانگونه كه در طبيعت محور و داراي ارزش اول است، در جامعه نيز در كنار مرد، موقعيت و ارزش خود را دارد و بدليل داشتن چيزهائي كه نام آنرا «ضعف» گذاشته اند به موجودي كم ارزش تبديل نميشود، و اين نكتهاي است كه در درجه اول بايد خود زن به آن علم و آگاهي داشته باشد.
1- ضعف جسماني زن
برخلاف تصور بيشتر مردم، زن از لحاظ جسماني ضعيفتر از مرد نيست و ضعف او فقط در شكل و قدرت عضلاني اوست كه او را ضعيفتر از مرد نشان ميدهد و در ديگر اندامها فرقي با مردان ندارد.
ضعيف بودن زن يكي از غلطهاي معروفي كه از سنت يهودي و يوناني و رومي ارث به اروپا رسيد و هنوز هم در همه جا بگوش ميرسد ادعاي ضعيف بودن زن است كه از همان ديدگاه تاريخي «مرد مركزي» برخاسته است.
بديهي است كه وقتي مرد را ميزان و ملاك ارزيابي قرار دهند تشخيص ضعف و قوت هم با وي مقايسه و مربوط مي شود و چون مردها نوعاً جسمي قويتر از زنها دارند بنابرين ملاك قوّت نيز همواره، قوت عضلاني و بدني خواهد شد كه معمولاً در مردها بيشتر از زن است و در نتيجه براساس اين ملاك غيرمنطقي، زنها ضعيف و مردها قوي شمرده ميشوند. اما اگر ملاك قوّت در توانائي به انجام نقش يا نقشها و انجام بهتر وظيفه خاص يا وظيفه ها باشد، حكم و قضاوت در قوت و ضعف هم متفاوت خواهد بود.
همانگونه كه قوت يك ورزشكار در عضلات بدن اوست، قوت يك فيلسوف در استدلال و فكر او و قوت يك وكيل يا قاضي در استدلال حقوقي او و قوت يك فرمانده نظامي در نقشه هاي نظامي او و قوت يكي خطيب در زبان و تكلم اوست، قوت زن را نيز بايد در جاي ديگري جستجو كرد. بعبارت ديگر ميزان قدرت همه جا به قوت عضلات مربوط نيست زيرا يك مرد نيرومند در جسم ممكن است بسبب ضعف مديريت، ابزاري در دست مردان يا زناني باشد كه داراي قوت تدبير و فكر و مديريت هستند و بسيار ديده شده است زناني كه بمراتب از بيشتر مردان از اين نظر قويتر بوده اند ولي قدرت جسماني نداشتهاند و همانگونه كه تجربه نشان ميدهد، در يك محاسبه دقيق و واقعي، اغلب مردها اسير زن و فرمانبردار او بوده اند نه بالعكس اگر چه بظاهر و در نگاه سطحي عكس آنرا نشان دهد.
در مقايسه ميان دستگاهها و اجسام ساخت بشر نيز كه برخي ظريف و ديگر بظاهر قويتر هستند ظاهر اجسام بزرگ نبايستي يك پژوهشگر را فريب دهد و آنرا قويتر از يك دستگاه ظريف بينگارد چه آنكه ظرافت، منافاتي با قدرت ندارد. در ميان اين دوگونه دستگاه- ظريف و كوچك يا خشن و بزرگ- نبايستي ظرافت را با ضعف همراه شمرد، زيرا ظرافت گاهي از نظر فني با حساسيّت و دقت و قوت ملازمه دارد.
ظرافت روحي و جسمي زن را- كه بغلط آن را ضعف زن معرفي ميكنند- يكي از ضرورتهاي زن براي نقش مهم و طبيعي اوست. ظرافت و ضعف نسبي زن در جسم و عضلات يك حكمت و نيز هنر صنع الهي است زيرا كه به زن چيزي بيشتر از آنكه براي انجام وظايف اصليش لازم است، نداده و از همين جاست كه ميتوان به كاركرد و نقشي كه طبيعت به وي واگذار كرده پي برد و از او بيشتر از آنچه توان اصلي اوست مطالبه نكرد.
خداوند در آفرينش موجودات همواره قاعده صرفه جوئي و حذف زوائد را گذاشته است، بنابر اين قاعده طبيعي، زن براي انجام وظايف طبيعي و مأموريت اصلي خود احتياج به عضلات قوي ندارد و مرد مأمور تأمين حراست و امنيت و معاش و رفاه زن است. در زن نيروها و شكل اندامها و ويژگيهائي جسمي و روحي قرار داده شده است كه به آن نياز دارد. در برابر بيماريها نيز مقاومت او از مردان بيشتر است.
زن مسئول اصلي توليد و بقاء نسل است و براي توليد و نگهداري فرزند به اندامي سترك و عضلاتي قوي نياز نيست، و يكي از اصول و قوانين طبيعت حذف زوايد و اضافات (و اصل عدم زايد) است. در قوانين طبيعت، اسراف و خرج بيهوده مردود است[2] .
بنابرين، بلحاظ قوانين طبيعي زن نبايستي جسمي بزرگتر و قويتر از آنچه بدان نيازمند است داشته باشد[3] و اين نه بمعناي نقص كه حتي بمعناي كمال اوست، يعني ضعف نسبي عضلاني زن در برابر مرد بسود او و براي آنستكه خداوند مرد را براي حفظ و حراست و حمايت او و درگيريهاي و كارهاي دشوار زندگي قرار داده است، و زن را از اين امور و وظايف اضافي معاف ساخته و مسئوليت امور دشوار را از دوش او برداشته است.
خداوند، در مقابل- و بدست طبيعت- به مرد، متناسب با وظايف و تقسيم كار طبيعي و اجتماعي او، اندام و قوايي ظاهري و باطني و ذهني داده تا كه براي تأمين زندگي خانوادگي، امنيت، معاش، مسكن، دفاع و بطور خلاصه براي حمايت از زن و فرزند و كمك به زن در انجام وظايف مهم او، توان و قدرت لازم و ابزار مادي و معنوي ضروري را داشته باشد و بتواند وظيفه خود را در خانه و جامعه انجام دهد.
اگر مردي در شرايط و روابط اخلاقي نامناسب خانوادگي (كه حتي ممكن است ندانسته بوسيله خود زن ايجاد شده باشد) و در حال خشم، آزاري- زباني يا بدني- به زن وارد سازد و از قدرت بدني خود براي اينكار سوءاستفاده كند اين پديده، كاملاً استثنائي و غيرعادي و خارج از برنامه طبيعي خانواده است و بايد آنرا نوعي آسيب يا بيماري دانست كه عارض خانواده و روابط زن و شوهر شده، زيرا قدرت روحي و بدني كه در مردها بيشتر است نه براي استفاده و اعمال آن بزيان خانواده بلكه بسود خانواده و براي امكان دفاع بهتر از زن و فرزند در برابر عوامل مضر يا دشمن بوده است زيرا همانطور كه گفتيم دفاع از زن وظيفه مرد است و از اينروست كه قدرت اينكار هم به مرد داده شده است.
جنگ و دفاع يا تهيه خوراك و تحصيل درآمد با كارهاي سنگين در خارج، بيشتر به زور بازو و اعصاب و بدني محكم و عاطفه و قلبي با حساسيت كمتر نيازمند است. اين وظايف را قرآن قوّاميت ناميده، مرد قوّام زن است يعني بايد تمام امور مربوط به زندگي و توليد و پرورش فرزند را برعهده بگيرد و حتي كاركردن در داخل منزل از لحاظ حقوق اسلامي براي زن اجباري نيست و خدمات داخل خانه و خانواده سهم مقرر زن نمي باشد. بار سنگين خانواده بر دوش مرد است و بقول زنهاي ايراني، مرد، ستون خيمه خانواده است.
براي زن همواره اين سؤال وجود داشته كه جرا بايد مردها قويتر از زن باشند و بعبارت قرآني و اسلامي: چرا بايد مرد قوّام زن باشد و چرا زنها قوّام مردها نيستند؟ اين سؤال و ابهام ناشي از ندانستن رمز طبيعي و الهي آنست. حتي اگر خداوند زور بدني زن و مرد را در ابتداي خلقت مساوي آفريده بود، باز چون زن وظايف خاص و انحصاري خودش را داشته و حمايت مرد براي او حياتي است خداوند از روي حكمت، سهم زن را نيز بطور اماني به مرد ميداد تا آنرا صرف در حمايت و نگهباني زن و فرزند كند. بهمين سبب است كه اسلام بشدت از زن در برابر تجاوز و زورگوئي مرد دفاع مي كند زيرا زور و قدرت بدني مرد بايد بنفع زن باشد نه بضرر او و استفاده بضرر زن جرم و قابل مجازات است. در واقع زور نبايد تنها افتخار مرد باشد زيرا بسياري از حيوانات زورمندتر از مردان هستند. افتخار مرد مسئوليت و قواميت اوست كه ارزشي والا براي او شمرده ميشود.
برخي ضعف عضلاني زن را سبب سلطه و سالاري مرد دانسته و آنرا دليل بر ضعف مطلق زن در برابر مرد وانمود ميكنند. همانطور كه پيش از اين گفتيم بايد بين سلطه و سالاري مطلق با قدرت عضلاني و باصطلاح: «زور بازو» ملازمهيي نيست. تعريف سلطه به داشتن قدرت بيشتر جسماني تعريفي كامل نيست زيرا انواع ديگر سلطه در حوزه حيات انساني را دربر نميگيرد و تعريفي است براساس غرايز خاص حيوانات نه تعريفي جامع.
نمونهها و مصاديق مهم سلطه مانند سلطه شاه بر رعيت (زور سالاري) و فرمانده لشگر بر افراد خود (نظم سالاري) و كارفرما و رئيس كارگاه بزرگ (سرمايه سالاري كه صدها و هزاران كارگر زورمند و پرقدرت در آن كار ميكنند) نشان ميدهند كه سلطه با معيار زور بازو نيست و ثروت و اسلحه و وسايل و وسايط ديگر مادي و حتي معنوي نيز مي تواند سبب سلطه افرادي با جسم ضعيف بر مردماني با اجسامي قوي و بازواني زورمند بشود، چيزي كه خاص جوامع انساني است و در جانداران ديگر ديده نميشود. از اينرو براي يافتن مصاديق واقعي سلطه در حوزه بشري تحقيق بيشتري بايد كرد و بدينوسيله مسائل بشري مربوط به سلطه از جمله مسئله زن را از اينراه حل نمود.
بحسب ظاهر، زور و ثروت و تدبير و حتي پشتوانه هاي قومي و سياسي و گروهي ابزارهايي براي سلطه ميباشد اما در رابطه بين زن و مرد شكل قضيه دگرگون ميشود، زيرا اگرچه قدرت جسماني مرد و توان حمايت او از زن و قدرت اقتصادي او (اگر داشته باشد) و نياز جنسي و رواني زن به مرد نيروي فكر و تدبير و سياستهاي مديريت زندگي مرد ميتواند ابزار سلطه او بر زن و تبعيت زن از مرد شود اما با يك بررسي دقيق ميتوان كشف كرد كه زن نيز داراي ابزارهائي براي سلطه بر مرد است و مرد از ديدگاه ديگري كه به قضيه بنگريم در برابر زن ضعيف و سلطه پذير است و ايندو با تقابل اين دو نوع سلطه موازي به نوعي تعادل و در نتيجه آرامش و صلح ميرسند.
خداوند براساس عدل خود، زن و مرد را بگونهاي آفريده كه در كنار هم بتوانند در شرايط مساوي و عادلانه زندگي كنند. همانگونه كه از قرآن و متون اسلامي بر ميآيد خداوند زن و مرد را از يك نفس يا روح آفريده و ايندو مانند سيبي هستند كه به دو نيم شده باشند و هر يك را مكمل ديگري قرار داده است. بنابر عدل الهي نبايستي بطور مطلق يكي را بر ديگري سروري و سالاري بدهد بلكه بالعكس به هر دو توانائيها و استعدادهايي داده كه ميتوانند با ديگري معامله كنند و به رابطهاي عدالتآميز برسند.
اگر زن و مرد دو واحد مستقل بودند جا داشت كه جهان و جامعه بشري به دو بخش زنها و مردها تقسيم شود اما آنچه در انسانيت واقعيت دارد زوجي از يك زن و يك مرد است كه يك «واحد انساني» را تشكيل مي دهد. جدا بودن استعدادها و ويژگيهاي زن و مرد نه دليل جدائي بلكه براي آنستكه اهداف آفرينش بصورت كامل انجام گردد. و سهمي از اهداف آفرينش بدست زن و سهمي ديگر بدست مرد داده شده است.
اگر به مرد قدرت جسماني داده شده زن نيز به سلاحهايي مسلح است كه او را نه فقط حمايت كند كه حتي ميتواند بر اوج عزت برساند بشرط آنكه به موهبتهائي كه به او شده آگاهي داشته و از آن بصورت صحيح و بهنگام استفاده كند.
2- ضعف روحي
زنها بطور عادي بيشتر از مردها از خطر مي ترسند و در برابر حوادث به خود بيم راه ميدهند، از اينرو از جنگ و صحنههاي پرخطر و خشن گريزانند. اعصاب زن حساستر از مرد و شكننده تر از آن است و از اينروست كه زنان در برابر خطر و حوادث سخت، زود خود را مي بازند و به شيون و گريه و زاري و گاه ضعف و غش ميافتند.
اين علايم را معمولاً مردها نشانه ضعف شخصيت و ناتواني زن مي دانند. حتي از دوران كودكي نيز پسران در بازي با دختران همسال خود اين حالات و ويژگيهاي دخترانه (زنانه) را نميپسندند و دختران را موجوداتي ضعيف و هماوردهائي نابرابر و همبازيهاي نامناسب ميشمرند و نقشهاي مهم بازي را به آنها نميدهند.
در بزرگسالي هم اين- بظاهر- ضعفهاي زن، بنظر سطحي اشخاص سبب فرودستي آنان در برابر مردان و سلطه و سالاري مردان بر زنها ميگردد. همين احساس كودكي پسران در بزرگسالي بياد آنها مي آيد و در قضاوت آنها اثر مي گذارد. اين برخوردهاي كودكانه پسران براي دختران نيز نشانه و دليلي بر ضعف و كمبود آفرينشي و فرودستي و ذلت در مقايسه با پسران شمرده شده و عقدههايي در نهاد ناآگاه و در دل آن دختران ايجاد ميكند. روشن است كه قضاوت پسرانه و مردانه در اينباره قضاوتي غير علمي و كودكانه و ناشي از جهل به حقيقت و بياطلاعي از راز اين فرقهاي ذاتي خدادادي است.
پس وجود عواطف هم مانند ضعف بدني زن هم يك نقطه قوت براي زن است، زيرا نه فقط به مرد اجازه هماوردي و رزمآزمائي به زن را نميدهد كه بالعكس مرد خود را مسئول نگهباني، كمك، حراست او ميبيند. افتخار مردها به اينستكه زنان از آنها كمك بخواهند و در خطرات و كارهاي دشوار از آنها ياري بطلبند.
اين عواطف را خداوند از روي حكمت و منطق دقيق آفرينش در زنها قرار داده است و ظهور اين بظاهر ضعفها در زن دنباله همان كاركرد و نقش طبيعي زن، يعني مسئوليت سنگين توليد نسل و حفظ آن، است.
زن براي انجام نقش و وظايف طبيعي خود بايد در برابر دشمن و خطر و آسيبهاي طبيعي و غيرطبيعي از مرد حساسيت بيشتري داشته و (مانند دستگاههاي امنيتي و مراقبتي) هرچه درجه حساسيت آن بيشتر و «سنسور» آن حساستر باشد زودتر خطر را احساس و از آن جلوگيري ميكند. زن با اعصاب حساس و ظريف خود «ريسك» كمتري مي كند و درنتيجه دچار خطر كمتري مي شود و اين بسبب لزوم نقش حساس زن در نگهداري فرزند است.
اگر حساسيت ذاتي انسان را معيار قوت او قرار دهيم معادله عوض ميشود و بايد زن از مرد قويتر شمرده شود زيرا حساسيت يكي از نقاط مثبت هر دستگاه است. اما در قانون آفرينش معيارها بگونهاي ديگر و بر اساس اختلاف نقشها و كاركردهاست و چون مرد در جامعه و خانواده وظيفه دفاع و حمايت را دارد حساسيت بيش از حد كه به آن ترس ميگويند- و براي زن يك امتياز شمرده مي شود- براي مرد نقص و عيب ميباشد[4] . كمال ذاتي هر يك در آن چيزي كه طبيعت در آنها نهاده و نقشي است كه از آنها خواسته و بقول معروف «از شير حمله خوش بود و از غزال رم».
3- غلبه احساسات و عواطف بر منطق
يكي ديگر از ويژگيهاي زن را كه معمولاً دليل بر ضعف و نقصان و فرودستي او ميدانند و حتي سبب سلطه و محور شدن مرد در حوزه اجتماع و خانواده ميشمرند، و غلبه احساسات و عواطف زنان بر عقل و منطق است، كه بندرت در مردها نيز ديده ميشود.
با وجود ابزار تعقل و منطق در زن، غلبه احساسات و عواطف او سبب شده كه حتي زن ضعيف در عقل و منطق معرفي شود و انگ بيمنطقي به او زده شود.
وجود قلب حساس و عواطف رقيق به زن سبب روحيه مهرورزي و عشق پروري او و سبب تنفر او از خشونت و آزار و دشمني مي شود و مي كوشد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند.
برخلاف تصور عامه مردم و اعتقادات عاميانه و غيرعلمي، وجود اين عواطف در زن بيهودي آفريده نشده و نبايد آنرا نقطه ضعفي براي زن دانست، بلكه برعكس، بموجب حكمت الهي و فلسفه آفرينش زن و مرد، زن با داشتن اين ويژگي باعث تنظيم نبض زندگي فردي و اجتماعي مي شود و تب و تاب را از اندام خانواده و جامعه بيرون ميبرد و به آرامش و نرمش مي كشاند و جنگ و قهر را به صلح و دوستي مبدل ميسازد و با همين ابزار است كه زن بايد هنر و استعداد خود را در رام كردن روح سركش مرد نشان دهد.
نقش آرامبخش و مهرگستري در خانواده و جامعه داراي اهميت بسيار است كه به آن بسيار اندك توجه مي شود. اگر زنان نيز مانند مردان، جنگجو و قهرطلب و بدون عواطف عشقورزي و مهرگستري بودند خانواده، و بدنبال آن همه جامعه بشري ميدان پيكار و خشونت ميشد و با رخت بربستن مهرورزي و عشق و نرمش، تمام زندگي بشر بزودي به جهنمي تبديل و پس از مدتي نابود ميگرديد.
آنچه خوي خشن و ماجراجوي مرد را آرام و مبدل به عشق به زن و مهر به فرزند و بستگان و مردم ديگر ميكند مهرباني و روح آرامبخش زن است- چه همسر و چه مادر- و خداوند اين استعداد و توانائي را همچون موهبتي در نهاد زن نهاده و قرآن مجيد نيز زن را كانون آرامش معرفي كرده است[5] . عواطف ظريف زن نيروئي است كه ميتواند رشتهاي پنهاني در ميان همسران ايجاد و آندو را با هم مهربان سازد.
در مرد نيز نياز به عشق و مهرباني زن فراوان است. همين نياز طبيعي و روحي مرد به زن يكي از وسايل طبيعي پائين آوردن مردان جبار و ستمگر از اوج خودخواهي و سلطه طلبي است و عواطف زنانه از اينگونه مردها، مرداني مطيع و آرام و مهربان و مفيد ميسازد.
مردها امنيت جامعه و خانواده را تأمين ميكنند و زنها آرامش و امنيت رواني و روحي مردها و خانواده و جامعه را فراهم ميسازند.
علاوه بر نقش عواطف زنانه در ايجاد آرامش و امنيت روحي در خانواده و جامعه اين عواطف براي انجام وظيفه مادري و پرورش دشوار كودك و تن دادن به رنج حاملگي و زايمان نيز ضروري است و مردها تا اين اندازه به عواطف رقيق نيازهاي ندارند بلكه حتي وجود اين عواطف مانع انجام وظايف اجتماعي آنان ميشود.
خداوند بدست طبيعت، به زنها نقش مهم بقاء نسل را با تمام ابزارها و استعدادهاي لازم براي آن داده است و چون داشتن حساسيت شديد عواطف زنانه (و بعبارت فني، ظرافت و حساسيت شديد دستگاههاي گيرنده زن) او را به دستگاههاي ديگري مجهز كرده كه خطرات حياتي اين حساسيت شديد را دفع كند و آن فرا افكني بوسيله فرياد (جيغ) و گريه و مانند آن است كه در وجود زن امري ضروري است و از خرابي و زيان وارد آمدن به دستگاههاي احساسي زن جلوگيري ميكند. بنابرين اين حالات بظاهر ضعفآميز زن نيز با حكمت الهي و با منطقي استوار پديد آمده و آنرا نبايد ضعف و نقص زن بلكه بايد لازمه حساسيتهاي مفيد او بايد دانست.
حكمت ديگري كه در اين بظاهر ضعفها نهفته شده، استعدادهائي براي جذابيت زن براي صيد و رام كردن مرد است. استفاده ماهرانه- و گاه حتي ناآگاهانه و بطور طبيعي- زنها از اين ويژگيها و شگردهاي طبيعت است كه بصورت ضعفهاي ظاهري در زن نهاده شده و براي صيد و رامسازي مردهاست و بهتر است آنرا ضعف مصنوعي يا تظاهر به ضعف بناميم. ضعيفنمايي در زن حالتي غريزي است تا مرد را براي كارهاي دشوار زندگي آماده و داوطلب نمايد.
خداوند با حكمت و دانايي خود نه فقط با دادن اين، بظاهر، ضعفها و حساسيتهاي مظلومانه، به زن ظلم نكرده كه بالعكس اين ضعفها را همچون ابزارهايي براي جاذبيت زن در برابر مرد و تسخير و رامنمودن مردهاي خشن قرار داده و آنها را وسيلهاي براي سلطه زن بر مرد ساخته است و از اينروست كه زنها گاهي از ضعف خود براي دلربائي و جذب مرد استفاده ميكنند.
اظهار احساسات و گريه زن در بيشتر مواقع در شكست و اراده مرد بمراتب بيشتر از قدرت بدني كارساز بوده است زيرا توسل به زور نميتواند اعتقاد و انديشه- و باصطلاح قلب- را هدف قرار دهد ولي ابراز احساسات زنانه- مثلاً گريه و يا رفتارهاي زنانهيي همانند آن- بر مغز و روح مرد اثر مي گذارد و او را تسخير و مجبور بلااراده به انجام خواسته زن مي كند، از اينروست كه عواطف زنانه را بايد يكي از وسايل سلطه زن بر مرد شمرد و بآساني از كنار آن نگذشت.
قدرت و سلطه و سالاري، هميشه با زور و قلدري و صداي زبر و خشن نيست. خداوند متعال سلطه را بر دو گونه قرار داده، جسماني و روحي و عاطفي؛ و سلطه از راه عواطف و روح بمراتب مؤثر از سلطه مادي و جسماني است، رامكنندگان وحش نيز بخوبي مي دانند كه براي سلطه بر آنها بهترين وسيله، محبت كردن و نرمي است نه خشونت و بقول سعدي «كه احسان كمندي است بر گردنش[6] ».
خداوند سلطه عاطفي را به زن داده است بشرط آنكه زنها بخوبي از اين استعداد و موهبت الهي و قدرت باطني خود آگاه باشند و جاي بهرهگيري از آنرا بدانند و نقش و جايگاه خود را در خانواده- و در نتيجه در سرتاسر جامعه- بشناسند و با تقليد از قدرتنمايي بدني يا كلامي مردها (بصورت بد زباني و پاسخگويي بيمنطق) ضعف از خود نشان ندهند و از نقش و جايگاه برتر خود باز نمانند و موقعيت زن بودن، يعني نظم دهندگي و تعديل و آرامبخشي جامعه و خانواده و كنترل ثبات روحيات انسانها، را از دست ندهند.
4- نياز مادّي و رواني زن
برخي يكي از علل فرودستي زن و سلطه مرد بر او را نيازهاي زن به مرد دانستهاند. گفتيم كه اين نگاهي ناقص و سطحي و يكطرفه به موضوع است زيرا از نياز متقابل مرد به زن غفلت كردهاند و آنرا بحساب نياوردهاند. خداوند بر اساس عدالت خود زن و مرد را بطور مساوي به يكديگر نيازمند ساخته است تا بتوانند بكمك يكديگر چرخ زندگي خانواده و اجتماع را بچرخانند.
مهمترين اين نيازها نياز جنسي است كه گاه از آن بغلط به «نقش مادري» تعبير نموده و آنرا مايه ضعف و نياز و فرودستي زن بحساب آورده اند. نياز جنسي اصولاً نيازي مشترك بين زن و مرد است- همانگونه كه در تشبيه به دو كارگاه زنجيره اي آنرا بيان كرديم- و نياز مرد به زن در ظاهر و در عمل گاهي بيشتر از زن نشان داده مي شود. علاوه بر آن مادري نه فقط براي زن نياز شمرده نمي شود و اعتبار و عزت زن را كاهش نمي دهد كه بالعكس باعث سروري و سالاري او نيز هست و بر اعتبار اجتماعي او نيز ميافزايد.
مرد براي اداره فرزندان و خانه و خانواده و حفظ دارائي و حريم داخلي و حتي براي حفظ موقعيت اجتماعي خود نيازمند به زن است. زني كه بصورت همسر و مادر فرزندان و مدير و كدبانوي خانه و گاه حافظ اعتبار اجتماعي شوهر، دستكم در نيمي از جامعه- يعني در ميان زنان- است.
روابط جنسي و وجود غريزه مشابه در مردها نيز بطور طبيعي نه فقط باعث نياز او به زن و براي تشكيل خانواده و بقاء و ماندگاري نسل و حفظ جامعه مي شود، بلكه حتي مرد را گاه به نوعي ارزش دادن و برسميت شناختن زن- باصطلاح ديپلماسي بصورت «de juré»- ميگردد.
زن- بشرط زيركي و خودداري از ابراز ضعفهاي اخلاقي خود- گهگاه ميتواند در زندگي داخلي با شوهر با بهرهگيري از اين غريزه، زنسالاري و سلطه و سروري راه بيندازد و مرد را تحت اراده خود درآورد.
در قرن معاصر افرادي پيدا شدند كه تحت عنوان فمنيسم و بنام حمايت از زن و ببهانه آنكه جاذبه و غريزه جنسي در زن سبب ذلت و فرودستي و از دست دادن حقوق او ميشود، زن را به دوري از مرد و گرايش به همجنس بازي دعوت و تشويق كردند.
شايد اين حاميان دروغين زنان نميدانستند كه ترك رابطه صحيح با مرد نه فقط به زن اعتبار نمي دهد كه چندين زيان روحي و جسمي ديگر نيز به او وارد مي سازد. با اين بينش غلط كه از طرف باند صهيونيست غربي حمايت و تبليغ ميشد حتي همان فرهنگ و ارزش بحد نهايت پائين آمده زن در جامعه غربي را (كه زن را فقط براي اطفاء شهوت ميخواهد) از بين ميبرد و رشته اجتماع بشري را از هم مي پاشيد و دورنماي تاريكي را براي زن پيش نظر مي آورد.
بهمان اندازه كه روابط جنسي سالم و طبيعي از لحاظ بهداشتي و پزشكي مفيد بلكه براي زن ضروري است، ترك آن بهمان اندازه براي مرد و زن زيانبار است بويژه اگر به عمل غيرطبيعي و مضر همجنس بازي پرداخت شود و اگرلذت كاذب آن را بحساب نياورند، هيچ سودي، در برابر آنهمه زيانهاي جسماني و موضعي از يكطرف و آسيبهاي روحي و عصبي از سوي ديگر، ندارد، زيانهايي كه ممكن است به جنون يا بيماريهاي روحي و اعصاب منتهي شود.
5- مادري
برخي در حوزه فمينيسم و زاريهاي مصنوعي باصطلاح طرفداران زن، نقش مادري را بغلط يكي از دلايل ذلت و فرودستي زن وانمود ميكنند و زنان را به زندگي مردانه و ترك وظيفه طبيعي آنان دعوت مي كنند.
اين برداشت بسيار سطحي و نادرست و نتيجه گيري از آن مغرضانه است نقش مادري در ساختار آفرينش بقدري اهميت داشته كه مي توان بيشتر نيروها و غريزه هاي انساني را مقدمه و وسيله اي براي آن دانست. ظرافت و زيبائي زن، لطافت جسم و روح او، وجود غريزه جنسي در مرد و انگيزه هاي قوي براي توجه به زن، وجود دهها شيوه و فريب طبيعي و مصنوعي در زن كه نام آن جلوه جاذبه زن است، و مرد را خواسته و ناخواسته بصورت كمندي ناپيدا بسته و بسوي زن ميآورد و او را مجبور و مقهور به دادن نطفه ميسازد، همه و همه براي يك هدف مهم يعني توليد نسل (از آبستني تا زايش و پرورش كودك) ميباشد و اين اهميت نقش مادري و ارزش طبيعي و اجتماعي و انساني آنرا ثابت ميكند.
جاذبه جنسي زن از يكطرف و نقش مادري او دو ارزش طبيعي و اجتماعي و دو اهرم قوي براي جذب مرد و به رسميت شناختن مقام و موقعيت اجتماعي و خانوادگي زن است. اين موقعيت در هرجا كه بوسيله زنان هوشمند بخوبي شناخته و حفظ و استفاده شده است، توانسته است آن زنان را در جامعه به مرتبه عالي برساند و حتي مردان را باستخدام و خدمت خود درآورد، و بالعكس هرجا كه زن هوشمندي و شعور و شناخت لازم را براي حفظ موقعيت خود نداشته برده جنسي و وسيله اي براي اطفاء موقت شهوت مرد شده و يا در بهترين وضع خود به كارخانه فرزندسازي مبدل گشته، و اين تنزل زن از موقعيت آسماني خود گناه كسي نيست جز خود اين دسته از زنان كه از امكانات خدادادي خود بصورت بهينه استفاده نكرده و دستخوش تبليغات بظاهر دوستانه دشمنان بشريت و از جمله دشمنان زن شده يا خود در دام غرايز جنسي خود گرفتار آمده اند.
نقش مادري و داشتن فرزند براي مرداني كه به فرزند نياز و علاقه داشته اند در بيشتر موارد توانسته نوعي سلطه و افتخار و سربلندي براي زن بياورد و مرد را بيش از بيش به خدمت و زن و خانواده علاقمند سازد.
زناني كه يا از روي جهل به موقعيت خود يا از روي غرض و براي بدآموزي زنان ديگر، مسئوليت مادري و فرزند داري را «كار اجباري» و با اعمال شاقه مانند آن ميدانند چرا برعكس آن قضاوت نميكنند و مرد را برده اي نميدانند كه عليرغم صداي درشت و رفتار و روحيه خشن، مانند اسيري دربند زنان و خانواده گرفتار است و هزاران دشواري و ذلت و رنج را در جامعه تحمل ميكند تا بتواند وسيله رفاه و راحت خانواده را فراهم سازد!؟
6- نگاه جنسي به زن
گاهي علاوه بر ضعف ظاهري زن كه آنرا نقيصه او ميدانند، نگاه جنسي و شهواني به زن و محور بودن زن را براي ارضاي شهوات جنسي مرد، نيز نوعي نقص و سبب ذلت و فرودستي او در جامعه دانسته اند كه از غلطها و اشتباهات بزرگ برخي جوامع كنوني اروپاست و ديديم كه در ادبيات ديني يهود و مسيحي نيز برآن تأكيد شده بود.
زن و مرد دو طرف يك قاعده طبيعي يعني وظيفه توليد و حفظ نسل انسان هستند و زوجيت ايندو كه هر يك مكمل ديگري است براساس «اصل ثنويت و زوجيت در طبيعت» و در آفرينش است كه جز خدا (كه براساس ادّله عقلي و فلسفي احد و واحد است) همه مخلوقات مادي بايستي با نوعي ثنويت، مكمل خلقت بوده و خود نيز بصورت زوج زندگي كنند.
خداوند در طبيعت همه حيوانات غريزه شهوت جنسي را گذاشته تا بصورت قهري و جبري بسوي جنس مقابل رفته و با رفتار متقابل بين آندو، هدف طبيعت حاصل شود.
اما در اين ميان، زن در جوامع بشري از قديم تا به امروز محور شهوت جنسي و براي كامروايي جنسي مرد شناخته شده و مرد در اين بينش غلط، وانمود ميشود كه گويي تنها هدف خلقت بوده و زن موجودي است كه بايد لذت جنسي براي مرد فراهم سازد، همانگونه كه ميتواند از مواهب ديگر خدادادي در طبيعت براي حيات يا لذت خود استفاده كند.
اين يك نگاه اوليه عاميانه و بدور از ديگر قواعد طبيعي است كه اديان و برخي فلسفه ها به آن اشاره كرده اند. گفتيم كه طبق قاعده طبيعت، زن مأمور اصلي پرورش فرزند و حفظ نسل بشر از تباهي و فناست و مرد نيز براي حسن انجام اين مأموريت زن وظايفي دارد كه از جمله، مسئول همبستري با زن، كمك به پرورش فرزند و تأمين همه چيزهايي است كه زن و فرزند او (خانواده) به آن نياز دارند.
در زن ابزارهاي رواني موردنياز او و در مرد نيز وسايل جسماني و رواني براي اين وظيفه نهاده شده و اگر نگوئيم كه زن بمراتب براي انجام غريزه جنسي به مرد محتاجتر است بايد گفته شود كه ايندو بطور مساوي محور يك غريزه (غريزه جنسي) قرار دارند و هر يك براي ديگري وسيله اطفاي آتش اين غريزه مي باشند و در اين معامله، مرد ترجيحي بر زن ندارد و سهمي بيشتر نميبرد.
براي روشن ساختن رابطه منطقي و طبيعي زن و مرد و نياز متقابل آنان كه به نوعي قرارداد و توافق (ازدواج) ميانجامد ناگزير مثالي مي آوريم: كارگاه يا كارخانه اي را درنظرآوريد كه متخصص در توليد كالائي است ولي مواد اوليه آنرا نميتواند توليد كند، و كارخانه ديگري را درنظر بگيريد كه متخصص در استخراج مواد لازم براي كارخانه اول و آمادهسازي و تحويل در آنجاست. هر يك از ايندو به يكديگر نيازمندند و از خودداري هر يك از قبول قرارداد يا نقض و عدم اجراي آن، به طرف ديگر زيان وارد ميشود و همكاري و همياري و توليد مشترك آندو بنفع هر دوي آنهاست.
هيچيك از ايندو بينياز از ديگري نيست و نياز كارگاه توليد كننده به صادركننده مواد اوليه عيب و كاستي او نميباشد، همچنانكه ضرورت حياتي كارگاه مواد اولي آن، به طرف ديگر زيان وارد ميشود و همكاري و همياري و توليد مشترك آندو بنفع هر دوي آنهاست.
هيچيك از ايندو بينياز از ديگري نيست و نياز كارگاه توليد كننده به صادركننده مواد اوليه عيب و كاستي او نميباشد، همچنانكه ضرورت حياتي كارگاه مواد اوليه نيز نقص و فرودستي او نميشود.
رابطه زن و شوهر نيز براساس يك نياز طرفيني است، نيازي طبيعي كه پشت سر آن حكمتي بزرگ- يعني حفظ نسل- نهفته است و خداوند در نهاد ايندو غريزه اي گذاشته كه آندو را بسوي هم براند و از يكديگر لذت جسمي و روحي ببرند، و آندو را بصورتي منطقي نيازمند يكديگر ساخته است.
پس بهمان اندازه كه زن براي مرد لذت جنسي فراهم مي آورد مرد نيز وسيله لذت جنسي و شهواني براي زن است و حتي از برخي روايات ديني برميآيد كه نود درصد لذت در اين معامله نصيب زن مي شود و براي مرد نيش و نوش همراه است و پيامدهايي ناخوش نيز بهمراه ميآورد.
اما بدو دليل، نگاه عاميانه مردم از نگاه علمي و طبيعي در اين موضوع بازمانده و زن را موجودي فرودست و تنها وسيله شهوتراني و لذات جنسي دانستهاند:
يكي ويژگيهاي جسماني و پوستي و حركات زن و ديگر زيركي او در پنهان نگاه داشتن تمايلات جنسي و نگاه شهواني او به مرد كه از نوعي غرور و خودداري وي سرچشمه مي گرفته و بصورت تظاهر به استغناء از مرد و گريز از وي خودنمائي ميكند. اين دو حس باضافه روحيه غلبه و سلطهگري مرد، زن را منبع و مرجع شهوت جنسي و تدريجاً بصورت تنها وسيله لذت و خوشگذراني مرد معرفي كرده است و حتي آنرا تنها نقش زنانه دانسته و از ديگر ارزشها فراموش شده است.
عامل ديگر كه سبب شده زن را منحصراً موجودي براي لذت جنسي و شهوتراني مرد معرفي كند خودنمائيهاي غير منطقي زن در همه دورانها بويژه در قرن معاصر است كه بصورت برهنگي و بدننمائي ظاهر مي شود و زن را تا سطح كالائي براي مصرف مردان و استفاده كوتاه مدت آنان پائين مي آورد.
اين پديده كه از زنان غربي آغاز و از سوي جريانهاي ضدبشري ترويج و گسترده شد براي زن دو نقش عمده تعريف كرد: 1- زن براي ارضاي جنسي مرد، 2- زن براي كار ارزان و زنان ندانسته در اثر اين پديده اجتماعي كه به عادت و فرهنگ مبدل شد سند بردگي خود را امضا كردند و به قرنها پيش يعني دنياي غير متمدن ماقبل تاريخ بازگشت نمودند و ندانستند كه زن در آفرينش جايگاه برتري دارد زيرا هم در عرصه طبيعت، قطب و مدار اصلي است و هم در جامعه، يكي از دو ركن اساسي اجتماع بشري شمرده ميشود و داراي ابعادي مختلف است كه يكي از آنها بُعد جنسي و نيروي شهوت است كه در هر دو جنس وجود دارد. اما از آن هنگام كه زن با رفتار فردي و اجتماعي خود كوشيد كه خود را نماد شهوت و محور امور جنسي بشناساند يا خود را در معرض شهوتراني بيقاعده و قانون مردها قرار دهد، طبعاً ارزشهاي ديگر او رو به فراموشي رفت و موجودي ويژه شهوتراني و اطفاي غريزه مرد معرفي شد و از آنهمه جلال خدادادي گذشته و به يك عروسك براي بازي و لذت موقت مردان نزول و هبوط نمود.
عجيب است كه زناني كه با خودنمايي و نيمبرهنگي بمنظور تحريك شهوت مردان خود را سمبل شهوت ميسازند و با برجسته كردن اين ويژگي خود در واقع از ديگر ارزشهاي خود و مسئوليتهاي مهمي كه در طبيعت و جامعه دارند (كه بهيچوجه كمتر از اداره كشور نيست) ميگذرند و در سطح يك ابزار جنسي براي مرد باقي ميمانند خود آنها گاهي اولين شاكيان از وضع اجتماعي و كمارزشي زن ميباشند!
با وجود آنكه مرد نيز مانند زن داراي بعد جنسي است ولي عملاً ميبينيم كه چگونه با شناخت و اهميت دادن به نقش اجتماعي خود نقش جنسي خود را پنهان مي سازد و همواره خود را داراي ابعاد مختلف و مهم اجتماعي نشان ميدهد. در جوامع غير ديني چرا مرد سمبل شهوت جنسي نيست و زن به اين انگ و علامت شناخته ميشود؟ آيا جز اينست كه خود زن در اين تنزل رتبه اجتماعي مقصر بوده است؟
زن براي گريز از شهوت محوري در جامعه و مركز شهوت جنسي شدن علاوه بر قوانين ديني (و اسلامي) مجهز به استعدادها و غرايزي است. زن بطور غريزي تظاهر به بينيازي و بي توجهي به مرد ميكند (كه در زنان شرقي بيشتر از زنان امروزي غربي ديده ميشود). اين غريزه، كه عليرغم تمايل زن به مرد، در او ديده ميشود- ضمن آنكه يكي از شگردهاي زيباي طبيعت براي جلب علاقه بيشتر مرد و عزت و ارزش بيشتر زن و جلوگيري از سرد مزاجي نسبي مردان ميباشد- براي تك بُعدي نشدن هويت زن و حفظ اعتبار اجتماعي و نگهباني از ديگر ارزشهاي زنانه در جامعه بوده است.
يكي از فلسفههاي پوشيدگي بيشتر زن (يا همان حجاب) در جامعه، همين حفظ شئونات و عزت اجتماعي زن و نيز جلوگيري از خطرات و آزار جنسي و تجاوزها به او است. برهنگي زن در جامعه غربي يا غربزده با هدف جذب مردان گاهي حتي نتيجه عكس داده و سبب سردمزاجي و بياعتنايي مردان به زن و در نتيجه احتياج بيشتر زن به مرد و عرضه بيشتر در برابر تقاضاي كمتر شده از اينروست كه زن در جوامع غربي از لحاظ جنسي كمارزشتر از زن شرقي و بويژه زن مسلمان است و ازدواج و تشكيل خانواده كمتر واقع ميشود.
زن در جامعه در پناه حجاب و لباس مناسب خود، بُعد جنسي و شهوي خود را تا حدود زيادي در ارزيابيهاي عادي اجتماعي مخفي نگه ميدارد تا ابعاد ديگر شخصيتي او و نقشهاي مهم ديگرش (اجتماعي، علمي، سياسي و ...) پنهان نماند و معرفي شود.
زن در يك محيط اداري، بايد يك عضو اداري، در يك محيط رسمي يا عادي، يك شهروند محترم، در يك محيط علمي و فرهنگي، يك فرد دانشمند و مؤثر، در يك محيط سياسي، يك فرد داراي جايگاه سياسي، و در هر محيط بتناسب آن محيط، مانند مردان بايد عضو كارا و فعال و مناسب آن محيط بنظر بيايد و جنبه جنسي كه ويژه زندگي پنهان خانوادگي است بايد به خاطر نيايد و فراموش گردد.
زن در پناه حجاب خود، نه فقط خود را آلت دست مردان و كالايي براي مصرف آنها معرفي نميكند و خود را از بسياري از خطرات جاني و آبروئي حفظ و بيمه ميسازد كه حتي مانع تحريك و فتنهانگيزي در جوانان و مردان جامعه ميشود نه معاون و شريك در جرم آنان و آنها را غيرمستقيم به انجام كارهاي ناشايست و حتي جرم و جنايت وادار نميسازد و از اين طريق هم به امنيت خود و هم به امنيت اجتماعي كمك مينمايد.
دستهاي پنهان دشمنان بشريت در غرب و امروزه در سراسر جهان يا نشر و تبليغ فرهنگ تخريبي خود چنين وانمود كردند كه لازمه تساوي زن و مرد در اينست كه هرگونه مردها عمل كنند زن نيز همانگونه بشود و از جمله قيد عفت و حجاب را از خود بردارد و حصار عصمت (يعني امنيت) را بشكند؛ و اين اولين گام براي گمراهي زن و انحراف او از جاده طبيعت و سقوط از موقعيت حقيقي خود بود.
تساوي زن و مرد در حقوق اجتماعي ملازم و برابر با برهنگي زن و حتي با كارگري و كار در كارگاهها نيست بلكه با پنهانسازي خاصيت شديد و اغواگر جنسي خود در ميان اجتماع و در محيط غيرقانوني خانوادگي است تا، همانگونه كه گفتيم، مانند مرد امنيت جنسي داشته باشد و جامعه فرصت پيدا كند تا بدور از خاصيت جنسي زن، شخصيت او را برسميت بشناسد و به اهميت نقش اجتماعي و طبيعي او احترام بگذارد.
اسلام و اديان واقعي ديگر در برخورد ميان دو طبيعت و دو جنس زن و مرد همواره كوشيده است كه نظام و سنتي منطقي و عاقلانه حاكم باشد تا ضمن آنكه هر دو جنس (زن و مرد) بتوانند وظايف و نقشهاي خود را بانجام برسانند، ارزشها و كرامت خداداده يكديگر را نيز بپذيرند.
حجاب و لباس زن يكي از همين نظامات الهي و سنتهاي صحيح و عقلائي است كه براي آنكه به زن نه فقط با نظر جنسي بلكه با تمام آنچه كه هست و با تمام ارزشهائي كه داراي آنست نگريسته شود.
كنترل كردن جلوههاي جنسي زن، بويژه ساختار جسماني دلربا و اغواگر او، در سطح جامعه (و نه در زندگي خصوصي با شوهر) يكي از قوانين حكيمانه وعقلايي بوده و هست كه براي حفظ نظم عمومي هر جامعه بكار ميآمده و ميآيد زيرا جلوههاي شهوتانگيز زن نه فقط تماماً بضرر شخصيت زن است بلكه موجب اختلال امنيت و سلامت اجتماعي و سستي و تزلزل پايگاه خانواده و نسب و سلامت روحي اولاد و حتي بالارفتن آمار جرايم و جنايات ميشود. با نگاه و تحليل آمارهاي وحشتناك وقوع جرايم و جنايات در كشورهاي غربي باصطلاح متمدن و پيشرفته، و سستي اساس خانواده و فزوني فرزندان نامشروع و عقدههاي ويرانگري كه از اين راه به نسلها وارد ميشود و پيامدهاي تلخي را كه ببار ميآورد، ميتوان به اثرات خطرناك و پليد آزادي جنسي و تننمايي زنان تا حدودي آشنا شد.
يكي از مهمترين مسائل زن امروز سرگرداني و ترديد او در ميان دو قطب مخالف است، يكي دين و اخلاق و نظم اجتماعي و انساني كه زن را به خودداري از عرضه كردن «تابو»هاو ارزان كردن پشتوانههاي شخصيتي او (و ميتوان در يك كلمه: «ستر و حجاب» ) ميخواند و او را به مناعت و عزت نفس دعوت مي كند.
و قطب ديگر كه منافع خود (و احياناً توسعه فساد در بين بشر) را دنبال ميكند و نامهاي مختلف و نقابهاي گوناگون دارد و بيتقوائي و برهنگي زن دامي براي صيد پول و وسيلهيي براي رشد درآمد اوست و زن را هم ارز يك شيء زيبا و او را يك كالا يا يك ابزار تبليغاتي ميداند.
يكي از ايندو دوست زن و ديگري دشمن اوست، و قضاوت تشخيص دوست و دشمن از ميان ايندو با خود زن است اگر توان اين قضاوت را داشته باشد.
زن، مخلوق گرامي خدا و بتعبير معروف «هنر خلقت» است، خدا براي او بعنوان بشر يا انسان، كرامت و عزت و سرفرازي و خوشبختي خواسته و از اينرو هرآنچه را كه دشمن عزت و كرامت ذاتي و آفت شخصيت و حيثيت زن باشد را براي او ممنوع يا حرام ساخته. بسيار اشتباه و تصور كودكانه است كه زنها تصور كنند كه خدا نسبت به آنها ستم روا داشته كه براي آنها محدوديتهائي بصورت حجاب و ديگر ممنوعيتها قرار داده است! همانطور كه بسيار احمقانه است كه يك جواهر فروش، توصيههاي امنيتي پليس شهر را دشمني با خود و يا صنف جواهر فروش بداند و آرزو كند كه كاش مي توانست مانند ديگر دكانها شبها آزادانه كالاي خود را بگذارد و برود.
تمام آنچه كه ابزارهاي سعادت و كاميابي حقيقي زن است (يعني مزاياي جسمي و روحي و رفتاري كه بنام جاذبه جنسي ناميده ميشود) و مي تواند زندگي او را تنظيم كند، چيزهائي است كه دزدان شخصيت زن در كمين آن هستند و بآساني ميتوانند از آن براي لذت موقت خود و ديگر مردها و بهرهگيري براي تجارت و سود بيشتر از كالاي خود يعني زن استفاده كنند. از اينروست كه دين اسلام و تجربه ديرينه بشري حكما و فلاسفه به اين نتيجه رسيده است كه زن بسبب داشتن ويژگيهاي آفرينشي كه سرمايه سعادت اوست بايد بيشتر از مرد مراقبت خود باشد و در گرداگرد اين سرمايه گرانبهاي خود حصاري محكم بكشد و چشم و دست تجاوز دشمنان خود و دزدان ناموس را از آن كوتاه سازد.
تقريباً در بيشتر فرهنگهاي بشري، اشخاص و حتي اشيائي يافت ميشده كه از صورت دم دستي و عادي بودن بدور نگهداشته شده و براي آن حرمت قائل بودند و در جامعه شناسي اديان به آن «تابو» مي گويند. بزرگان قبيله و در اديان آسماني اولياء دين همين منزلت را داشتهاند و مصاديقي براي تابو بوده اند. اين موضوع بسيار مهم است كه جنس زن در فرهنگ اديان آسماني داراي منزلت تابو است و بهمين دليل است كه در زبان عربي به زن «حَرَم» نيز گفته شده يعني نامي كه به مكانهاي مقدس داده ميشود، مانند تابوهاي ديگر هيچكس جز بصورت مشروع، حق تماس و لمس او را ندارد و حتي بايد چشم را از او دور بدارد.
«تابو» در اصطلاح جامعهشناسي چيز يا شخصي است كه داراي نوعي قداست و حرمت باشد و عامه مردم از تماس با آن نهي شده باشند و در صورت تماس، گناه مرتكب شده و بوسيله نيروهاي غيبي مجازات و در نظر عرف عامه مطرود گردند. تابو باين معنا بشكلهاي گوناگون همواره در همه اديان و فرهنگها و ملتها وجود داشته و دارد.
زن در فرهنگ ديني چنين مرتبه اي دارد يعني- برخلاف آنچه كه امروزه در غرب نوعي فرهنگ پيشرفته شمرده ميشود- زن داراي قداست معنوي است و دست دادن و تماس و تصرف او قاعده و قانون و راه و رسم شرعي دارد و رعايت نكردن آن نظم جامعه را بر هم ميزند.
خود زن نيز، بلحاظ آنكه يك شيء بيجان و بياراده نيست و يك انسان با تمام تكاليف و حقوق و ارزشهاي انساني است، مانند ديگران مكلف به رعايت اين حرمت و اين مرتبه است و نبايد حصار خود را به كناري بگذارد و در تماس خود با ديگران حدّ و مرز و قاعده و قانون نداشته باشد. او نيز نبايد با مردان دست بدهد يا تماس بدني پيدا كند تا حرمت خود و نظم عمومي را رعايت كرده باشد و اين محدوديت و رعايت نظم براي زن به آن حرمت و احترام و ارزش اجتماعي مي ارزد و رنج احتمالي حجاب در برابر افتخار و خواص و فوائد فردي و اجتماعي آن قابل تحمل و آسان است.
از مجموع مطالبي كه در بحث موقعيت زن در اجتماع گفته شد ثابت میشود كه، عليرغم وجود برخي بظاهر ضعفها در زن كه در مقايسه با مرد به ذهن ميرسد و بهانه اي براي تبليغات فمينيستي شده، زن داراي استعدادها و توانائيهايي است كه زنان با آن توانائيها و يا بهره گيري درست و آگاهانه از آنها، مي توانند موقعيت و ارزش اجتماعي و نيز جايگاه حقيقي خدا داده خود را پيدا كنند و خود را همانگونه كه محور در طبيعت هستند در اجتماع نيز محور يا دستكم يكي از دو ركن اصلي جامعه قرار دهند.
ديديم كه زن با توانائيها و ابزارهاي طبيعي كه بصورت عواطف گوناگون در وي نهاده شده و حتي از ضعف ظاهري خود ميتواند قدرت ظاهري و جسماني مرد را تحت تأثير قرار دهد و اگر نتواند نشانه تقصير و كوتاهي خود اوست و ظلم طبيعت نيست.
در واقع، همانگونه كه حقوق طبيعي و ذاتي زن و مرد با هم برابر است، سلطه و قدرت آنان نيز برابر يا نزديك به برابر است مشروط بر آنكه قدرت و سلطه را فقط به سلطه و قدرت جسماني و زور بازو تفسير نكنيم.
در تجربه تاريخي نيز ديده شده است كه گاه زنان در خانه شوهران و فرزندان يا زنان شاهان و دولتمردان، حاكم واقعي خانه يا حتي كشور شدهاند و شوهر آنها عليرغم قدرت و منصب ظاهري، تابع اراده زنان خود و در اختيار رأي و اراده آنان بودهاند. حتي در زندگي عادي نيز كه مرد بظاهر خشن و يا ستمگر بوده، باز سلطه پنهاني زن و سالاري و برتري اسرارآميز ولي حقيقي و نهايي او قابل درك است.
ضعف واقعي زن و علت اصلي سقوط او از مدار عزّت و ارزش اجتماعي و كرامتي كه خداوند (بنص قرآن مجيد) به او داده، در ظلم مردان و بهرهكشي اجتماع از آنها نيست بلكه در بيتوجهي زنان به مقام و منزلت خود است كه از ناآشنايي آنها به معناي زن و «فلسفه زن» بودن سرچشمه ميگيرد.
پی نوشت:
1- عشق و علاقه كودكانه دختران به عروسك نشانهيي از اين غريزه است.
2- ممكن است در برخي موارد بشر نتواند اين مطلب را بيابد ولي اثبات شدني است.
3- البته استعداد قوي شدن با همان بدن در او هست يعني ممنوع از قدرت بدني نيست ولي نياز عادي او نمي باشد.
4- در حديث آمده است كه دليري و سخاوت براي مرد كمال و براي زن امتيازي منفي است.
5- سوره روم- آيه 21: خداوند از (جنس) خودتان همسراني آفريده كه براي «آرامش» به آنها پناه ببريد و در كنار آنها به آرامش برسيد.
6- سعدي- گلستان
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
زن و مرد دو پديده طبيعي و فرزندان طبيعت مهربان هستند. براي يافتن راه راحت و سعادت و احياناً حقوق از دست رفتهاند بايد انسان را شناخت و شناخت انسان به شناخت ماهيت طبيعي زن و مرد و خواستههاي طبيعت از آنان بستگي دارد.
پس از شناخت موقعيت زن و مرد در طبيعت ، نوبت به تعريف جامعه انساني و بررسي جايگاه زن و مرد در جامعه ميرسد، بدون آنكه نگاه ما از طبيعت و قواعد آن برداشته شود.
حتي اجتماع بشري و جامعهها نيز همه پديده هاي برخاسته از طبيعت و مخلوق سيرت انسانها و غريزه اجتماعي بودن آنها هستند و تغييرات و حركات و محركههاي (ديناميسم) اجتماعات بشري (كه در جامعهشناسي از آن بحث ميشود) و تاريخ و فلسفه تاريخ را بايد دستهاي از همان قوانين طبيعي دانست.
براي شناخت دقيق و علمي زن و بررسي مسائل مربوط به وي بايد با دو ديدگاه به مسئله نگريست و در دو حوزه به بررسي پرداخت اول زن در طبيعت ، دوم زن در جامعه .
الف - زن در طبيعت
هنگاميكه حوزه بررسي فقط طبيعت باشد و پژوهشگر بدنبال موقعيت زن در آن بپردازد گام اول آنست كه به سراغ قوانين طبيعت و ارزشهاي طبيعت و مهمترين اصول و قوانين طبيعت بگردد تا جايگاه زن را در مدارج مختلف ارزشهاي طبيعي با قوانين طبيعت و خود طبيعت مقايسه و كشف نمايد و از آن طريق به حدود ارزش زن در طبيعت و نقش پنهان و آشكار وي پي ببرد.
با اين نگاه به طبيعت و كندوكاو همه قوانين و قواعد آن هر پژوهشگر به اين نتيجه ميرسد كه مهمترين قانون طبيعت چيزي جز قانون «بقاء نوع» و تلاش و دفاع براي زنده ماندن و مهمتر از همه قانون «بقاء نسل» موجودات- و از جمله انسان- نيست و اين موضوعي است كه هر كس بآساني آنرا درك ميكند.
همه چرخه حيات در جانداران بر روي بقاء نسل متمركز است و اين قانون عملاً مهمترين و زير بنائيترين قوانين طبيعت است كه خداوند در آفرينش جهان پايه آفرينش را بر آن نهاده است، زيرا در غير اينصورت چرخه هستي- چه در انسان و چه در موجودات زنده ديگر- بزودي به پايان تلخ خود ميرسيد و نسل انسان و جانداران يكي پس از ديگري نابود ميشد. مطالعه زندگي جانداران- از حشرات گرفته تا جانداران كاملتر- نشان ميدهد كه چگونه براساس غرايز (كه سختافزارهاي جانداران شمرده ميشوند) تقريباً تمام عمر خود را ناآگاهانه صرف حفظ زندگي خود و توليدنسل و كوشش براي باقي گذاشتن نسل بعد از خود ميكنند و چگونه و با چه اصرار و جديّتي در پايداري نسل خود در جهان كوشا هستند.
گرچه اجراي قانون حفظ نسل و بصورت توالد و تناسل بظاهر برعهده دو طرف است و مأمورين و مسئولين آن دو جنس نرينه و مادينه هستند و در انسان، مرد و زن هر دو در حفظ نسل دخالت دارند اما مأموريت اصلي و محور حفظ نسل و ايجاد و تغذيه و حفظ حيات او با زن است و مرد، معاون و نفر دوم در كمك به حفظ نسل و نيز مأمور حراست مادر و فرزندان و تأمين همه نيازهاي حياتي آنان است و از جمله، دستيار زن در آبستني و تلقيح نطفه ميباشد. في المثل زن در حكم زمين زراعي و مرد بذر پاش آن است و بديهي است زمين در اين مشاركت مهمتر است و سهم بيشتري دارد.
با اندكي دقت در اين نتيجه بررسي، دو اصل طبيعي بدست ميآيد: اول، محور بودن زن در حوزه طبيعت و نقش حساس و اساسي او در حفظ كيان بشر. دوم، اينكه مهمترين وظيفه و نقش زن، مادري و آوردن فرزند و پرورش و حفظ سلامت او مي باشد و هر نقش ديگري را برعهده بگيرد خارج از وظايف طبيعي اوست.
خداوند قاعده طبيعت را چنين قرار داده كه به هر موجود وظيفهاي طبيعي و جهاني محول كرده و تمام ابزار و امكانات و عواطف آنرا نيز به وي داده است. مثلاً اگر به ساختار جسماني و روحي زن توجه شود ديده ميشود كه همه ويژگيهاي ظاهري و باطني زن بگونهاي آفريده شده است كه بتواند اين مأموريت و وظيفه خود را بنحو احسن و با شوق و انگيزه انجام دهد.
ساختمان بدن زن،- علاوه بر دستگاه توليد فرزند يا قواي جنسي بدني او كه از مغز تا زانو و شامل اندام و اعصاب و بخشي از مخ گسترده است- از جمله طول قد و عرض شانه و قدرت و سفتي عضلات و شكل لگن خاصره بگونهايست كه بتواند براحتي وظايفي چون بچهداري و زندگي عادي را پشت سر بگذارد و به كارهاي دشوار مانند پيكار و بارها و كارهاي سنگين- كه به عضلات و اندام قوي نيازمند است- نپردازد، بهمين سبب اينگونه كارهاي خشن براي زن گرچه ممكن ولي بسيار دشوارتر است و با روحيه او نيز هماهنگ و سازگار نيست.
ساختار روحي زن نيز كه اعصاب و عواطف او را ظريف و حساس همانند جسم و بدن او ساخته است، بگونه اي است كه از يكطرف با انگيزه تمام دوستدار و طالب فرزند بوده[1] و با استفاده از همه وسائل فريبندهاي كه در وجود او نهاده شده، بتواند مرد را بسوي خود بكشاند و با استفاده از غريزهاي كه خداوند بهمين هدف در مرد نهاده، او را وادار به كمك در توليدنسل كند و نياز طبيعي زن را تأمين نمايد و از طرف ديگر با وجود سختيها و دشواريهاي حاملگي و زايمان، از آن با شوق و علاقه استقبال نمايد و فرزند را طي سالها شيردادن يا دايگي يا تربيت، نگهداري و حضانت نمايد و از اين كار خود شادمان باشد.
اين ويژگيها نشان ميدهد كه نقش زن در حوزه طبيعت چيست و خداوند چگونه بدست طبيعت همه وسايل و مقدمات توليد و بقاء نسل انسان را در اصل بر دوش زن گذارده و مرد را يكي از وسايل و مقدمات انجام صحيح اين وظيفه قرار داده است. بنابرين برخلاف معروف، قهرمان ميدان طبيعت نه مرد كه زن است زيرا كليد اصلي طبيعت يعني بقاء و استمرار نسل بدست او است و مرد نقش دوم يعني، كمك به زن را در تهيه امكانات و انعقاد نطفه دارد و مأمور حفاظت از خانواده ميباشد.
بلحاظ اهمين اين نقش مي توان به ارزش زن در طبيعت و جهان پي برد زيرا كه همواره ارزش واقعي هرچيز تابعي از اهميت نقش هر چيز و هر كس و تابع درجه نياز طبيعي به وجود آن و مخاطرات وابسته به فقدان يا كمبود آنست.
اما چرا اين ارزش زن در تمام طول تاريخ، حتي بر خود آنان، پنهان مانده است؟ و چرا جز آئين اسلام دين و مكتب و ايدئولوژي ديگري اهميت آنرا نشان نداده و معرفي نكرده؟ دليل آن را بايد يكي ضعيف نمايي زن و ديگر فراواني و حضور پنجاه درصدي زنان در همه جوامع- و باصطلاح اقتصادي « وفور» آن- دانست و ميدانيم كه عرضه فراوان و وفور هر چيز، ارزش آنرا براي افراد ظاهربين و سطحي، پائين مي آورد و حضور بيش از حد اشياء و اشخاص قدر و قيمت آنها را كم ميكند و بصورت اشخاص و اشيائي عادي و حتي مبتذل در ميآورد.
ب- زن در جامعه
نگاه به زن و وضعيت او نسبت به مرد، هنگامي كه از حوزه طبيعت به حوزه جامعه و اجتماعات بشري وارد شود، بدلايلي، از جمله دلايل زير، عوض مي شود و مرد جايگاه اجتماعي زن را ميگيرد اگرچه تا حدودي اين موقعيت و محور بودن مرد در جامعه صوري و ظاهري است:
اول آنكه معيارها و محورهاي «ارزش» تا حدودي دگرگون مي شود زيرا مسائل و بايسته ها و نيازهاي اجتماعات بيشتر در امنيت جامعه و نگهباني حيات افراد آنست نه فقط حفظ نسل، زيرا در جوامع بشري نوعي كمتوجهي به اصل توالد و حفظ نسل ديده ميشود. بيشتر نيازهاي عمده جامعه ها بترتيب اهميت عبارتست از: امنيت و دفاع از كيان خود، موضوع سياست و اداره صحيح جامعه، اداره اقتصاد و تأمين مواد اوليه زندگي، كار و تحصيل منابع حياتي براي زندگي.
امنيت - هر جامعه خود را بصورت يك اندام زنده مي بيند و مي يابد و درك مي كند كه حفظ زندگي و تأمين رفاه و سلامت اعضاء (يعني افراد آن) بسته به زندگي و سلامت جامعه و مجموعه مردم است. اين اندام زنده- يعني جامعه- در درجه اول (بعد از هوا و غذا) به بقاء و دوري از خطر نيازمند است تا بتواند هستي و رفاه خود را حفظ كند، و بقاء و رفاه هر جامعه مستقيماً به "امنيت" آن مربوط است.
تأمين امنيت بطور طبيعي به افرادي از جامعه نيازمند است كه از لحاظ جسماني نيرومند باشند و از عهده دفاع و پيكار برآيند و از لحاظ روحي و اعصاب، مقاوم و قوي و داراي دليري و نهراسيدن از خطر و رو در رو شدن با مشكلات جسمي و روحي باشند و اين ويژگيها معمولاً در مردها ديده مي شود و وجود آن در زن بسيار استثنائي است.
همين نقش برجسته مرد سبب ارزش اجتماعي او در طول تاريخ بشر بوده و بهمين دليل در جوامع نخستين بشر، كه جنگ و حمله و دفاع كار عادي طوايف و اقوام و حتي شهرهاي يك سرزمين بود، مرد جايگاه برتري در اجتماعات يافته و محور جامعه ميگرديد و نقش اجتماعي او سبب بالارفتن ارزش اجتماعي او ميشد.
زن بسبب ضعف روحي و بدني و توان اندك براي جنگ و تحمل خطر بنظر جامعه در صف دوم قرار ميگرفت و در برخي عرفها و فرهنگها، موجودي كمفايده بلكه (بسبب امكان اسارت بدست دشمن و سرشكستگي قوم و قبيله خود)، حتي فاقد ارزش شمرده شده و به او تحقير و آزار مي رسيد. ما در آينده به ارزيابي اين ارزيابي عرفها و اجتماعات خواهيم پرداخت و خواهيم گفت كه اگر با اين استدلال كه گفته شد مرد مسئول اجتماعي حراست از امينت جامعه است، زن نيز مسئوليت حفظ نسل و جلوگيري از نابودي جوامع را برعهده داشته و دارد و بنابرين هر يك داراي ارزش مساوي مي باشند و با نوعي تقسيم كار طبيعي ميان دو جنس زن و مرد به بشريت خدمت مي كنند.
حكومت و اداره جامعه- سبب و دليل ديگري كه براي تفوق مرد در اجتماعات و محور شدن او در جامعه يافت ميشود توانائي او براي اداره جامعه و نظم عمومي است. بنظر ميرسيد كه حكومت- كه در واقع بمعناي اداره صحيح جامعه و تأمين و برنامهريزي براي رفاه و امنيت افراد ميباشد- تا حدود زيادي به توانائيهايي بستگي دارد كه در بخش امنيت و دفاع از جامعه گفته شد و به اعصاب نيرومند و عواطفي مغلوب و قاطعيت و جزم و اراده قوي نيازمند است كه معمولاً در مردان ديده مي شود و در اغلب زنان ديده نمي شود و حكومت زناني توانا بندرت اتفاق افتاده است.
همين تقدم و توانائي مردان در حكومت و سياست و فرماندهي نيروهاي نظامي و جنگي همواره يكي از دلايل محور شدن آنان در جامعه و تقدم و تسلط آنان بر زن شمرده شده است.
اقتصاد- در طول تاريخ تأمين مواد غذائي و اداره معاش خانواده برعهده مردان بوده و در قرون اخير نيز با وجود ورود زنان به عرصه كار و ادارات و مشاغل ديگر، باز هم مردان نقش عمده را در تأمين معاش برعهده دارند.
كارهاي دشوار ويژه در دوره هاي قديم، مانند شكار يا سفرهاي طولاني پرخطر و كار در معادن و جنگلها و كوهستانها، نيازمند جسمي نيرومند و اعصابي خستگي ناپذير و فولادين و اراده يي نفوذناپذير و قوي بود و هم امروز هم اداره امور اقتصادي، بويژه در سطح كلان، به خصلتهايي نيازمند است كه معمولاً در مردان ديده ميشود و كارهاي زنان در بخش اقتصاد يا كار و توليد، نوعي خاص و ساده و در در جه دوم است.
هر جامعه بدلايلي كه گذشت براي مرد بسبب نقش مسلّم او در حفظ امنيت و دفاع و نيز در حكومت و اداره جامعه و راهبرد اقتصاد جامعه جايگاه بالاتر و ارزش بيشتر مي دهد و زنان نيز خود به اين تقدم مردان اعتراف دارند و متكي به آنان هستند و اين وظايف را از آنان مي خواهند.
زن در طول تاريخ نه فقط سلطه ظاهري مرد را به خود پذيرفته بلكه حتي آنرا از روي غريزه مي پسندد. گرچه ممكن است يكي از دلايل سالاري مرد و رياست او را نياز اقتصادي زن به او بدانيم ولي حتي در موارديكه زن نياز مالي به مرد نداشته باز ديده ميشود كه زن رياست را شايسته مرد ميداند و داوطلبانه او را به سالاري و سلطه مي پذيرد، و گفتيم كه البته مقصود از رياست و ولايت مرد، فرودستي و خواري زن نيست و اين موضوع ديگري است كه بحث جداگانه اي دارد.
گرچه عهدهدار بودن بار سنگين هزينه و نفقه زن و خانواده فضيلتي براي مرد است اما اولاً آنرا مرد با افتخار و سربلندي انجام ميدهد و ثانياً طبق مقررات ديني و اجتماعي سبب سلطه غير مشروع و غيرانساني او نمي گردد مثلاً از نظر اسلام اين تعهدي است كه مرد در برابر نقش حساس زن در خانواده برعهده گرفته است و منتي بر زن ندارد.
دومين دليل محور شدن مرد در حوزه اجتماعات بشري و بالارفتن ارزش اجتماعي او نسبت به زن وضع خاص روانشناختي و فيزيكي و بدني زن است كه او را وابسته و نيازمند به مرد مي سازد. عللي مانند: 1- ضعف بدني و عضلاني و اتكاء او در كارهاي دشوار براي امنيت و دفاع از خود به مرد. 2- داشتن ترس در برابر خطرات و حوادث. 3- غلبه عقلانيت و منطق در مرد و قدرت بيشتر او در حل مسائل و مشكلات زندگي در جامعه. 4- نياز مادي و اقتصادي به مرد در بيشتر افراد و خانواده ها، و بعلاوه غريزه باطني زن براي اتكاء به مرد و تبعيت ذاتي از رهبري و پيشوائي او سبب مي گردد كه حتي زنان نيز به مردان ارزش و موقعيت اجتماعي داده و محور بودن و سلطه ظاهري آنان را برسميت بشناسند.
در تحليل علمي، اين محور شدن مرد در جامعه بمعناي فرودستي و بيارزش زن نيست، اگرچه بيشتر مردم باشتباه اين ويژگيهاي زن و تفوق اجتماعي مرد را سبب فرودستي و كاهش رتبه واقعي زن ميدانند.
اين دو عامل و عوامل ريز موجود در آن همواره در طول تاريخ سبب گرديده كه مرد در جوامع متمدن و ماقبل تمدن، مثلاً از خانواده بعنوان پدر و در قبيله و ايل و طايفه بعنوان خان و رئيس گرفته يا در كشورها و دولتشهرها امير و شاه، محور سلطه و در مركز قدرت قرار گيرد و زن تابع او باشد.
عامل سومي را نيز مي توان به اين دو عامل افزود و آن غريزه برتري طلبي و زورمداري در مرد و عموماً در جنس نر است. در ساختار طبيعي انسان و برخي جانداران ديگر، جنس نر بسبب برتري و قدرت جسماني و رواني بر جنس ماده سلطه دارد، مثلاً ديده مي شود كه پسران از همان دوران كودكي از زور و قدرت جسماني خود براي تسلط بر دختران همسال خود استفاده مي كنند و همين قاعده طبيعي سالهاي بعد و در بزرگسالي هم گاهي در خانواده ها و در جامعه ديده مي شود.
اين سلطه طبيعي و غريزي جنس مرد، بعدها در نظامهاي مذهبي (اسلامي) و نظامهاي حقوقي تعديل و تا حدودي بسيار محدود مي شود. از طرفي ديگر زن نيز بطور طبيعي از قدرت جسمي و روحي مرد و نوعي سلطه سالم او بر خود احساس غرور ميكند و حتي خود را به آن نيازمند مي بيند.
زنان مرد ضعيف و بي اراده و مطيع و بدون قاطعيت را نمي پسندند و حتي مي توان گفت از اينگونه مرد تنفر دارند. زن مردي را مي پسندد كه توان سلطه بر وي را داشته باشد بدون آنكه به او آزار برساند يا با روح و شخصيت او بازي كند.
در روابط جنسي بين زن و شوهر و كيفيت برخورد جسماني آندو نيز اين سلطه پذيري زن هويداست و تكرار مي كنم كه در واقع زن اين وضعيت يعني سلطه روحي و جسمي مرد بر خود را بسود خود و مفيد براي امنيت و زندگي خود مي داند، زيرا در يك نگاه پنهان زنانه، زنان مرد را ابراز قدرت و عزت خود و سلاح و وسيلهاي براي دفاع از حراست از خانواده و آبروي خود ميدانند و هرچه اين سلاح قويتر باشد بيشتر بسود آنهاست و از همينجاست كه زن بآساني بنوعي فرمانبرداري و تبعيت از مرد تن ميدهد و سنگيني و مشكلات حمل اين اسلحه مفيد را براحتي تحمل مينمايد.
قانون هم با توجه به اين ويژگيهاي طبيعي زن و مرد است كه گاهي زن را به تبعيت از مرد فراخوانده است تا با تركيب بهتري اساس خانواده را استوار سازند.
با بررسي سريع و كوتاه سه سبب بالا براي وضعيت برتر و محور شدن مرد در جامعه به دليل دوم- (يعني بررسي روانشناسي زن و ضعفهاي او) نگاهي دوباره مياندازيم، كه بظاهر سبب پائين آمدن او از سكوي يك و موقعيت محوري او در طبيعت گرديده است و اين نقاط روانشناختي زن را- كه معمولاً از آن به «ضعف» تعبير ميشود و آنرا باعث سركوفت و ضرورتي زن ميشمارند- به زير ذرهبين ميبريم و خواهيم ديد كه اين ضعفها در واقع (و بجاي خود) نوعي قدرت است و توانائي و سلطهاي پنهاني در پشت آن نهفته است، و زن را بر مرد فائق ميسازد.
برغم ظاهر و محاسبات عرفي، تفوق مرد، نوعي تفوق توافقي بين زن و مرد و بمصلحت زن است و با تفوق و محور بودن زن در حوزه طبيعت منافاتي ندارد بلكه ميتوان بقطع و يقين گفت كه اقتدار و سلطه و سالاري مرد در جامعه در واقع براي تأمين و تضمين مأموريت طبيعي زن يعني حفظ نسل بشر ميباشد و چيزي از موقعيت زن در جامعه نميكاهد، و زن، همانگونه كه در طبيعت محور و داراي ارزش اول است، در جامعه نيز در كنار مرد، موقعيت و ارزش خود را دارد و بدليل داشتن چيزهائي كه نام آنرا «ضعف» گذاشته اند به موجودي كم ارزش تبديل نميشود، و اين نكتهاي است كه در درجه اول بايد خود زن به آن علم و آگاهي داشته باشد.
1- ضعف جسماني زن
برخلاف تصور بيشتر مردم، زن از لحاظ جسماني ضعيفتر از مرد نيست و ضعف او فقط در شكل و قدرت عضلاني اوست كه او را ضعيفتر از مرد نشان ميدهد و در ديگر اندامها فرقي با مردان ندارد.
ضعيف بودن زن يكي از غلطهاي معروفي كه از سنت يهودي و يوناني و رومي ارث به اروپا رسيد و هنوز هم در همه جا بگوش ميرسد ادعاي ضعيف بودن زن است كه از همان ديدگاه تاريخي «مرد مركزي» برخاسته است.
بديهي است كه وقتي مرد را ميزان و ملاك ارزيابي قرار دهند تشخيص ضعف و قوت هم با وي مقايسه و مربوط مي شود و چون مردها نوعاً جسمي قويتر از زنها دارند بنابرين ملاك قوّت نيز همواره، قوت عضلاني و بدني خواهد شد كه معمولاً در مردها بيشتر از زن است و در نتيجه براساس اين ملاك غيرمنطقي، زنها ضعيف و مردها قوي شمرده ميشوند. اما اگر ملاك قوّت در توانائي به انجام نقش يا نقشها و انجام بهتر وظيفه خاص يا وظيفه ها باشد، حكم و قضاوت در قوت و ضعف هم متفاوت خواهد بود.
همانگونه كه قوت يك ورزشكار در عضلات بدن اوست، قوت يك فيلسوف در استدلال و فكر او و قوت يك وكيل يا قاضي در استدلال حقوقي او و قوت يك فرمانده نظامي در نقشه هاي نظامي او و قوت يكي خطيب در زبان و تكلم اوست، قوت زن را نيز بايد در جاي ديگري جستجو كرد. بعبارت ديگر ميزان قدرت همه جا به قوت عضلات مربوط نيست زيرا يك مرد نيرومند در جسم ممكن است بسبب ضعف مديريت، ابزاري در دست مردان يا زناني باشد كه داراي قوت تدبير و فكر و مديريت هستند و بسيار ديده شده است زناني كه بمراتب از بيشتر مردان از اين نظر قويتر بوده اند ولي قدرت جسماني نداشتهاند و همانگونه كه تجربه نشان ميدهد، در يك محاسبه دقيق و واقعي، اغلب مردها اسير زن و فرمانبردار او بوده اند نه بالعكس اگر چه بظاهر و در نگاه سطحي عكس آنرا نشان دهد.
در مقايسه ميان دستگاهها و اجسام ساخت بشر نيز كه برخي ظريف و ديگر بظاهر قويتر هستند ظاهر اجسام بزرگ نبايستي يك پژوهشگر را فريب دهد و آنرا قويتر از يك دستگاه ظريف بينگارد چه آنكه ظرافت، منافاتي با قدرت ندارد. در ميان اين دوگونه دستگاه- ظريف و كوچك يا خشن و بزرگ- نبايستي ظرافت را با ضعف همراه شمرد، زيرا ظرافت گاهي از نظر فني با حساسيّت و دقت و قوت ملازمه دارد.
ظرافت روحي و جسمي زن را- كه بغلط آن را ضعف زن معرفي ميكنند- يكي از ضرورتهاي زن براي نقش مهم و طبيعي اوست. ظرافت و ضعف نسبي زن در جسم و عضلات يك حكمت و نيز هنر صنع الهي است زيرا كه به زن چيزي بيشتر از آنكه براي انجام وظايف اصليش لازم است، نداده و از همين جاست كه ميتوان به كاركرد و نقشي كه طبيعت به وي واگذار كرده پي برد و از او بيشتر از آنچه توان اصلي اوست مطالبه نكرد.
خداوند در آفرينش موجودات همواره قاعده صرفه جوئي و حذف زوائد را گذاشته است، بنابر اين قاعده طبيعي، زن براي انجام وظايف طبيعي و مأموريت اصلي خود احتياج به عضلات قوي ندارد و مرد مأمور تأمين حراست و امنيت و معاش و رفاه زن است. در زن نيروها و شكل اندامها و ويژگيهائي جسمي و روحي قرار داده شده است كه به آن نياز دارد. در برابر بيماريها نيز مقاومت او از مردان بيشتر است.
زن مسئول اصلي توليد و بقاء نسل است و براي توليد و نگهداري فرزند به اندامي سترك و عضلاتي قوي نياز نيست، و يكي از اصول و قوانين طبيعت حذف زوايد و اضافات (و اصل عدم زايد) است. در قوانين طبيعت، اسراف و خرج بيهوده مردود است[2] .
بنابرين، بلحاظ قوانين طبيعي زن نبايستي جسمي بزرگتر و قويتر از آنچه بدان نيازمند است داشته باشد[3] و اين نه بمعناي نقص كه حتي بمعناي كمال اوست، يعني ضعف نسبي عضلاني زن در برابر مرد بسود او و براي آنستكه خداوند مرد را براي حفظ و حراست و حمايت او و درگيريهاي و كارهاي دشوار زندگي قرار داده است، و زن را از اين امور و وظايف اضافي معاف ساخته و مسئوليت امور دشوار را از دوش او برداشته است.
خداوند، در مقابل- و بدست طبيعت- به مرد، متناسب با وظايف و تقسيم كار طبيعي و اجتماعي او، اندام و قوايي ظاهري و باطني و ذهني داده تا كه براي تأمين زندگي خانوادگي، امنيت، معاش، مسكن، دفاع و بطور خلاصه براي حمايت از زن و فرزند و كمك به زن در انجام وظايف مهم او، توان و قدرت لازم و ابزار مادي و معنوي ضروري را داشته باشد و بتواند وظيفه خود را در خانه و جامعه انجام دهد.
اگر مردي در شرايط و روابط اخلاقي نامناسب خانوادگي (كه حتي ممكن است ندانسته بوسيله خود زن ايجاد شده باشد) و در حال خشم، آزاري- زباني يا بدني- به زن وارد سازد و از قدرت بدني خود براي اينكار سوءاستفاده كند اين پديده، كاملاً استثنائي و غيرعادي و خارج از برنامه طبيعي خانواده است و بايد آنرا نوعي آسيب يا بيماري دانست كه عارض خانواده و روابط زن و شوهر شده، زيرا قدرت روحي و بدني كه در مردها بيشتر است نه براي استفاده و اعمال آن بزيان خانواده بلكه بسود خانواده و براي امكان دفاع بهتر از زن و فرزند در برابر عوامل مضر يا دشمن بوده است زيرا همانطور كه گفتيم دفاع از زن وظيفه مرد است و از اينروست كه قدرت اينكار هم به مرد داده شده است.
جنگ و دفاع يا تهيه خوراك و تحصيل درآمد با كارهاي سنگين در خارج، بيشتر به زور بازو و اعصاب و بدني محكم و عاطفه و قلبي با حساسيت كمتر نيازمند است. اين وظايف را قرآن قوّاميت ناميده، مرد قوّام زن است يعني بايد تمام امور مربوط به زندگي و توليد و پرورش فرزند را برعهده بگيرد و حتي كاركردن در داخل منزل از لحاظ حقوق اسلامي براي زن اجباري نيست و خدمات داخل خانه و خانواده سهم مقرر زن نمي باشد. بار سنگين خانواده بر دوش مرد است و بقول زنهاي ايراني، مرد، ستون خيمه خانواده است.
براي زن همواره اين سؤال وجود داشته كه جرا بايد مردها قويتر از زن باشند و بعبارت قرآني و اسلامي: چرا بايد مرد قوّام زن باشد و چرا زنها قوّام مردها نيستند؟ اين سؤال و ابهام ناشي از ندانستن رمز طبيعي و الهي آنست. حتي اگر خداوند زور بدني زن و مرد را در ابتداي خلقت مساوي آفريده بود، باز چون زن وظايف خاص و انحصاري خودش را داشته و حمايت مرد براي او حياتي است خداوند از روي حكمت، سهم زن را نيز بطور اماني به مرد ميداد تا آنرا صرف در حمايت و نگهباني زن و فرزند كند. بهمين سبب است كه اسلام بشدت از زن در برابر تجاوز و زورگوئي مرد دفاع مي كند زيرا زور و قدرت بدني مرد بايد بنفع زن باشد نه بضرر او و استفاده بضرر زن جرم و قابل مجازات است. در واقع زور نبايد تنها افتخار مرد باشد زيرا بسياري از حيوانات زورمندتر از مردان هستند. افتخار مرد مسئوليت و قواميت اوست كه ارزشي والا براي او شمرده ميشود.
برخي ضعف عضلاني زن را سبب سلطه و سالاري مرد دانسته و آنرا دليل بر ضعف مطلق زن در برابر مرد وانمود ميكنند. همانطور كه پيش از اين گفتيم بايد بين سلطه و سالاري مطلق با قدرت عضلاني و باصطلاح: «زور بازو» ملازمهيي نيست. تعريف سلطه به داشتن قدرت بيشتر جسماني تعريفي كامل نيست زيرا انواع ديگر سلطه در حوزه حيات انساني را دربر نميگيرد و تعريفي است براساس غرايز خاص حيوانات نه تعريفي جامع.
نمونهها و مصاديق مهم سلطه مانند سلطه شاه بر رعيت (زور سالاري) و فرمانده لشگر بر افراد خود (نظم سالاري) و كارفرما و رئيس كارگاه بزرگ (سرمايه سالاري كه صدها و هزاران كارگر زورمند و پرقدرت در آن كار ميكنند) نشان ميدهند كه سلطه با معيار زور بازو نيست و ثروت و اسلحه و وسايل و وسايط ديگر مادي و حتي معنوي نيز مي تواند سبب سلطه افرادي با جسم ضعيف بر مردماني با اجسامي قوي و بازواني زورمند بشود، چيزي كه خاص جوامع انساني است و در جانداران ديگر ديده نميشود. از اينرو براي يافتن مصاديق واقعي سلطه در حوزه بشري تحقيق بيشتري بايد كرد و بدينوسيله مسائل بشري مربوط به سلطه از جمله مسئله زن را از اينراه حل نمود.
بحسب ظاهر، زور و ثروت و تدبير و حتي پشتوانه هاي قومي و سياسي و گروهي ابزارهايي براي سلطه ميباشد اما در رابطه بين زن و مرد شكل قضيه دگرگون ميشود، زيرا اگرچه قدرت جسماني مرد و توان حمايت او از زن و قدرت اقتصادي او (اگر داشته باشد) و نياز جنسي و رواني زن به مرد نيروي فكر و تدبير و سياستهاي مديريت زندگي مرد ميتواند ابزار سلطه او بر زن و تبعيت زن از مرد شود اما با يك بررسي دقيق ميتوان كشف كرد كه زن نيز داراي ابزارهائي براي سلطه بر مرد است و مرد از ديدگاه ديگري كه به قضيه بنگريم در برابر زن ضعيف و سلطه پذير است و ايندو با تقابل اين دو نوع سلطه موازي به نوعي تعادل و در نتيجه آرامش و صلح ميرسند.
خداوند براساس عدل خود، زن و مرد را بگونهاي آفريده كه در كنار هم بتوانند در شرايط مساوي و عادلانه زندگي كنند. همانگونه كه از قرآن و متون اسلامي بر ميآيد خداوند زن و مرد را از يك نفس يا روح آفريده و ايندو مانند سيبي هستند كه به دو نيم شده باشند و هر يك را مكمل ديگري قرار داده است. بنابر عدل الهي نبايستي بطور مطلق يكي را بر ديگري سروري و سالاري بدهد بلكه بالعكس به هر دو توانائيها و استعدادهايي داده كه ميتوانند با ديگري معامله كنند و به رابطهاي عدالتآميز برسند.
اگر زن و مرد دو واحد مستقل بودند جا داشت كه جهان و جامعه بشري به دو بخش زنها و مردها تقسيم شود اما آنچه در انسانيت واقعيت دارد زوجي از يك زن و يك مرد است كه يك «واحد انساني» را تشكيل مي دهد. جدا بودن استعدادها و ويژگيهاي زن و مرد نه دليل جدائي بلكه براي آنستكه اهداف آفرينش بصورت كامل انجام گردد. و سهمي از اهداف آفرينش بدست زن و سهمي ديگر بدست مرد داده شده است.
اگر به مرد قدرت جسماني داده شده زن نيز به سلاحهايي مسلح است كه او را نه فقط حمايت كند كه حتي ميتواند بر اوج عزت برساند بشرط آنكه به موهبتهائي كه به او شده آگاهي داشته و از آن بصورت صحيح و بهنگام استفاده كند.
2- ضعف روحي
زنها بطور عادي بيشتر از مردها از خطر مي ترسند و در برابر حوادث به خود بيم راه ميدهند، از اينرو از جنگ و صحنههاي پرخطر و خشن گريزانند. اعصاب زن حساستر از مرد و شكننده تر از آن است و از اينروست كه زنان در برابر خطر و حوادث سخت، زود خود را مي بازند و به شيون و گريه و زاري و گاه ضعف و غش ميافتند.
اين علايم را معمولاً مردها نشانه ضعف شخصيت و ناتواني زن مي دانند. حتي از دوران كودكي نيز پسران در بازي با دختران همسال خود اين حالات و ويژگيهاي دخترانه (زنانه) را نميپسندند و دختران را موجوداتي ضعيف و هماوردهائي نابرابر و همبازيهاي نامناسب ميشمرند و نقشهاي مهم بازي را به آنها نميدهند.
در بزرگسالي هم اين- بظاهر- ضعفهاي زن، بنظر سطحي اشخاص سبب فرودستي آنان در برابر مردان و سلطه و سالاري مردان بر زنها ميگردد. همين احساس كودكي پسران در بزرگسالي بياد آنها مي آيد و در قضاوت آنها اثر مي گذارد. اين برخوردهاي كودكانه پسران براي دختران نيز نشانه و دليلي بر ضعف و كمبود آفرينشي و فرودستي و ذلت در مقايسه با پسران شمرده شده و عقدههايي در نهاد ناآگاه و در دل آن دختران ايجاد ميكند. روشن است كه قضاوت پسرانه و مردانه در اينباره قضاوتي غير علمي و كودكانه و ناشي از جهل به حقيقت و بياطلاعي از راز اين فرقهاي ذاتي خدادادي است.
پس وجود عواطف هم مانند ضعف بدني زن هم يك نقطه قوت براي زن است، زيرا نه فقط به مرد اجازه هماوردي و رزمآزمائي به زن را نميدهد كه بالعكس مرد خود را مسئول نگهباني، كمك، حراست او ميبيند. افتخار مردها به اينستكه زنان از آنها كمك بخواهند و در خطرات و كارهاي دشوار از آنها ياري بطلبند.
اين عواطف را خداوند از روي حكمت و منطق دقيق آفرينش در زنها قرار داده است و ظهور اين بظاهر ضعفها در زن دنباله همان كاركرد و نقش طبيعي زن، يعني مسئوليت سنگين توليد نسل و حفظ آن، است.
زن براي انجام نقش و وظايف طبيعي خود بايد در برابر دشمن و خطر و آسيبهاي طبيعي و غيرطبيعي از مرد حساسيت بيشتري داشته و (مانند دستگاههاي امنيتي و مراقبتي) هرچه درجه حساسيت آن بيشتر و «سنسور» آن حساستر باشد زودتر خطر را احساس و از آن جلوگيري ميكند. زن با اعصاب حساس و ظريف خود «ريسك» كمتري مي كند و درنتيجه دچار خطر كمتري مي شود و اين بسبب لزوم نقش حساس زن در نگهداري فرزند است.
اگر حساسيت ذاتي انسان را معيار قوت او قرار دهيم معادله عوض ميشود و بايد زن از مرد قويتر شمرده شود زيرا حساسيت يكي از نقاط مثبت هر دستگاه است. اما در قانون آفرينش معيارها بگونهاي ديگر و بر اساس اختلاف نقشها و كاركردهاست و چون مرد در جامعه و خانواده وظيفه دفاع و حمايت را دارد حساسيت بيش از حد كه به آن ترس ميگويند- و براي زن يك امتياز شمرده مي شود- براي مرد نقص و عيب ميباشد[4] . كمال ذاتي هر يك در آن چيزي كه طبيعت در آنها نهاده و نقشي است كه از آنها خواسته و بقول معروف «از شير حمله خوش بود و از غزال رم».
3- غلبه احساسات و عواطف بر منطق
يكي ديگر از ويژگيهاي زن را كه معمولاً دليل بر ضعف و نقصان و فرودستي او ميدانند و حتي سبب سلطه و محور شدن مرد در حوزه اجتماع و خانواده ميشمرند، و غلبه احساسات و عواطف زنان بر عقل و منطق است، كه بندرت در مردها نيز ديده ميشود.
با وجود ابزار تعقل و منطق در زن، غلبه احساسات و عواطف او سبب شده كه حتي زن ضعيف در عقل و منطق معرفي شود و انگ بيمنطقي به او زده شود.
وجود قلب حساس و عواطف رقيق به زن سبب روحيه مهرورزي و عشق پروري او و سبب تنفر او از خشونت و آزار و دشمني مي شود و مي كوشد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند.
برخلاف تصور عامه مردم و اعتقادات عاميانه و غيرعلمي، وجود اين عواطف در زن بيهودي آفريده نشده و نبايد آنرا نقطه ضعفي براي زن دانست، بلكه برعكس، بموجب حكمت الهي و فلسفه آفرينش زن و مرد، زن با داشتن اين ويژگي باعث تنظيم نبض زندگي فردي و اجتماعي مي شود و تب و تاب را از اندام خانواده و جامعه بيرون ميبرد و به آرامش و نرمش مي كشاند و جنگ و قهر را به صلح و دوستي مبدل ميسازد و با همين ابزار است كه زن بايد هنر و استعداد خود را در رام كردن روح سركش مرد نشان دهد.
نقش آرامبخش و مهرگستري در خانواده و جامعه داراي اهميت بسيار است كه به آن بسيار اندك توجه مي شود. اگر زنان نيز مانند مردان، جنگجو و قهرطلب و بدون عواطف عشقورزي و مهرگستري بودند خانواده، و بدنبال آن همه جامعه بشري ميدان پيكار و خشونت ميشد و با رخت بربستن مهرورزي و عشق و نرمش، تمام زندگي بشر بزودي به جهنمي تبديل و پس از مدتي نابود ميگرديد.
آنچه خوي خشن و ماجراجوي مرد را آرام و مبدل به عشق به زن و مهر به فرزند و بستگان و مردم ديگر ميكند مهرباني و روح آرامبخش زن است- چه همسر و چه مادر- و خداوند اين استعداد و توانائي را همچون موهبتي در نهاد زن نهاده و قرآن مجيد نيز زن را كانون آرامش معرفي كرده است[5] . عواطف ظريف زن نيروئي است كه ميتواند رشتهاي پنهاني در ميان همسران ايجاد و آندو را با هم مهربان سازد.
در مرد نيز نياز به عشق و مهرباني زن فراوان است. همين نياز طبيعي و روحي مرد به زن يكي از وسايل طبيعي پائين آوردن مردان جبار و ستمگر از اوج خودخواهي و سلطه طلبي است و عواطف زنانه از اينگونه مردها، مرداني مطيع و آرام و مهربان و مفيد ميسازد.
مردها امنيت جامعه و خانواده را تأمين ميكنند و زنها آرامش و امنيت رواني و روحي مردها و خانواده و جامعه را فراهم ميسازند.
علاوه بر نقش عواطف زنانه در ايجاد آرامش و امنيت روحي در خانواده و جامعه اين عواطف براي انجام وظيفه مادري و پرورش دشوار كودك و تن دادن به رنج حاملگي و زايمان نيز ضروري است و مردها تا اين اندازه به عواطف رقيق نيازهاي ندارند بلكه حتي وجود اين عواطف مانع انجام وظايف اجتماعي آنان ميشود.
خداوند بدست طبيعت، به زنها نقش مهم بقاء نسل را با تمام ابزارها و استعدادهاي لازم براي آن داده است و چون داشتن حساسيت شديد عواطف زنانه (و بعبارت فني، ظرافت و حساسيت شديد دستگاههاي گيرنده زن) او را به دستگاههاي ديگري مجهز كرده كه خطرات حياتي اين حساسيت شديد را دفع كند و آن فرا افكني بوسيله فرياد (جيغ) و گريه و مانند آن است كه در وجود زن امري ضروري است و از خرابي و زيان وارد آمدن به دستگاههاي احساسي زن جلوگيري ميكند. بنابرين اين حالات بظاهر ضعفآميز زن نيز با حكمت الهي و با منطقي استوار پديد آمده و آنرا نبايد ضعف و نقص زن بلكه بايد لازمه حساسيتهاي مفيد او بايد دانست.
حكمت ديگري كه در اين بظاهر ضعفها نهفته شده، استعدادهائي براي جذابيت زن براي صيد و رام كردن مرد است. استفاده ماهرانه- و گاه حتي ناآگاهانه و بطور طبيعي- زنها از اين ويژگيها و شگردهاي طبيعت است كه بصورت ضعفهاي ظاهري در زن نهاده شده و براي صيد و رامسازي مردهاست و بهتر است آنرا ضعف مصنوعي يا تظاهر به ضعف بناميم. ضعيفنمايي در زن حالتي غريزي است تا مرد را براي كارهاي دشوار زندگي آماده و داوطلب نمايد.
خداوند با حكمت و دانايي خود نه فقط با دادن اين، بظاهر، ضعفها و حساسيتهاي مظلومانه، به زن ظلم نكرده كه بالعكس اين ضعفها را همچون ابزارهايي براي جاذبيت زن در برابر مرد و تسخير و رامنمودن مردهاي خشن قرار داده و آنها را وسيلهاي براي سلطه زن بر مرد ساخته است و از اينروست كه زنها گاهي از ضعف خود براي دلربائي و جذب مرد استفاده ميكنند.
اظهار احساسات و گريه زن در بيشتر مواقع در شكست و اراده مرد بمراتب بيشتر از قدرت بدني كارساز بوده است زيرا توسل به زور نميتواند اعتقاد و انديشه- و باصطلاح قلب- را هدف قرار دهد ولي ابراز احساسات زنانه- مثلاً گريه و يا رفتارهاي زنانهيي همانند آن- بر مغز و روح مرد اثر مي گذارد و او را تسخير و مجبور بلااراده به انجام خواسته زن مي كند، از اينروست كه عواطف زنانه را بايد يكي از وسايل سلطه زن بر مرد شمرد و بآساني از كنار آن نگذشت.
قدرت و سلطه و سالاري، هميشه با زور و قلدري و صداي زبر و خشن نيست. خداوند متعال سلطه را بر دو گونه قرار داده، جسماني و روحي و عاطفي؛ و سلطه از راه عواطف و روح بمراتب مؤثر از سلطه مادي و جسماني است، رامكنندگان وحش نيز بخوبي مي دانند كه براي سلطه بر آنها بهترين وسيله، محبت كردن و نرمي است نه خشونت و بقول سعدي «كه احسان كمندي است بر گردنش[6] ».
خداوند سلطه عاطفي را به زن داده است بشرط آنكه زنها بخوبي از اين استعداد و موهبت الهي و قدرت باطني خود آگاه باشند و جاي بهرهگيري از آنرا بدانند و نقش و جايگاه خود را در خانواده- و در نتيجه در سرتاسر جامعه- بشناسند و با تقليد از قدرتنمايي بدني يا كلامي مردها (بصورت بد زباني و پاسخگويي بيمنطق) ضعف از خود نشان ندهند و از نقش و جايگاه برتر خود باز نمانند و موقعيت زن بودن، يعني نظم دهندگي و تعديل و آرامبخشي جامعه و خانواده و كنترل ثبات روحيات انسانها، را از دست ندهند.
4- نياز مادّي و رواني زن
برخي يكي از علل فرودستي زن و سلطه مرد بر او را نيازهاي زن به مرد دانستهاند. گفتيم كه اين نگاهي ناقص و سطحي و يكطرفه به موضوع است زيرا از نياز متقابل مرد به زن غفلت كردهاند و آنرا بحساب نياوردهاند. خداوند بر اساس عدالت خود زن و مرد را بطور مساوي به يكديگر نيازمند ساخته است تا بتوانند بكمك يكديگر چرخ زندگي خانواده و اجتماع را بچرخانند.
مهمترين اين نيازها نياز جنسي است كه گاه از آن بغلط به «نقش مادري» تعبير نموده و آنرا مايه ضعف و نياز و فرودستي زن بحساب آورده اند. نياز جنسي اصولاً نيازي مشترك بين زن و مرد است- همانگونه كه در تشبيه به دو كارگاه زنجيره اي آنرا بيان كرديم- و نياز مرد به زن در ظاهر و در عمل گاهي بيشتر از زن نشان داده مي شود. علاوه بر آن مادري نه فقط براي زن نياز شمرده نمي شود و اعتبار و عزت زن را كاهش نمي دهد كه بالعكس باعث سروري و سالاري او نيز هست و بر اعتبار اجتماعي او نيز ميافزايد.
مرد براي اداره فرزندان و خانه و خانواده و حفظ دارائي و حريم داخلي و حتي براي حفظ موقعيت اجتماعي خود نيازمند به زن است. زني كه بصورت همسر و مادر فرزندان و مدير و كدبانوي خانه و گاه حافظ اعتبار اجتماعي شوهر، دستكم در نيمي از جامعه- يعني در ميان زنان- است.
روابط جنسي و وجود غريزه مشابه در مردها نيز بطور طبيعي نه فقط باعث نياز او به زن و براي تشكيل خانواده و بقاء و ماندگاري نسل و حفظ جامعه مي شود، بلكه حتي مرد را گاه به نوعي ارزش دادن و برسميت شناختن زن- باصطلاح ديپلماسي بصورت «de juré»- ميگردد.
زن- بشرط زيركي و خودداري از ابراز ضعفهاي اخلاقي خود- گهگاه ميتواند در زندگي داخلي با شوهر با بهرهگيري از اين غريزه، زنسالاري و سلطه و سروري راه بيندازد و مرد را تحت اراده خود درآورد.
در قرن معاصر افرادي پيدا شدند كه تحت عنوان فمنيسم و بنام حمايت از زن و ببهانه آنكه جاذبه و غريزه جنسي در زن سبب ذلت و فرودستي و از دست دادن حقوق او ميشود، زن را به دوري از مرد و گرايش به همجنس بازي دعوت و تشويق كردند.
شايد اين حاميان دروغين زنان نميدانستند كه ترك رابطه صحيح با مرد نه فقط به زن اعتبار نمي دهد كه چندين زيان روحي و جسمي ديگر نيز به او وارد مي سازد. با اين بينش غلط كه از طرف باند صهيونيست غربي حمايت و تبليغ ميشد حتي همان فرهنگ و ارزش بحد نهايت پائين آمده زن در جامعه غربي را (كه زن را فقط براي اطفاء شهوت ميخواهد) از بين ميبرد و رشته اجتماع بشري را از هم مي پاشيد و دورنماي تاريكي را براي زن پيش نظر مي آورد.
بهمان اندازه كه روابط جنسي سالم و طبيعي از لحاظ بهداشتي و پزشكي مفيد بلكه براي زن ضروري است، ترك آن بهمان اندازه براي مرد و زن زيانبار است بويژه اگر به عمل غيرطبيعي و مضر همجنس بازي پرداخت شود و اگرلذت كاذب آن را بحساب نياورند، هيچ سودي، در برابر آنهمه زيانهاي جسماني و موضعي از يكطرف و آسيبهاي روحي و عصبي از سوي ديگر، ندارد، زيانهايي كه ممكن است به جنون يا بيماريهاي روحي و اعصاب منتهي شود.
5- مادري
برخي در حوزه فمينيسم و زاريهاي مصنوعي باصطلاح طرفداران زن، نقش مادري را بغلط يكي از دلايل ذلت و فرودستي زن وانمود ميكنند و زنان را به زندگي مردانه و ترك وظيفه طبيعي آنان دعوت مي كنند.
اين برداشت بسيار سطحي و نادرست و نتيجه گيري از آن مغرضانه است نقش مادري در ساختار آفرينش بقدري اهميت داشته كه مي توان بيشتر نيروها و غريزه هاي انساني را مقدمه و وسيله اي براي آن دانست. ظرافت و زيبائي زن، لطافت جسم و روح او، وجود غريزه جنسي در مرد و انگيزه هاي قوي براي توجه به زن، وجود دهها شيوه و فريب طبيعي و مصنوعي در زن كه نام آن جلوه جاذبه زن است، و مرد را خواسته و ناخواسته بصورت كمندي ناپيدا بسته و بسوي زن ميآورد و او را مجبور و مقهور به دادن نطفه ميسازد، همه و همه براي يك هدف مهم يعني توليد نسل (از آبستني تا زايش و پرورش كودك) ميباشد و اين اهميت نقش مادري و ارزش طبيعي و اجتماعي و انساني آنرا ثابت ميكند.
جاذبه جنسي زن از يكطرف و نقش مادري او دو ارزش طبيعي و اجتماعي و دو اهرم قوي براي جذب مرد و به رسميت شناختن مقام و موقعيت اجتماعي و خانوادگي زن است. اين موقعيت در هرجا كه بوسيله زنان هوشمند بخوبي شناخته و حفظ و استفاده شده است، توانسته است آن زنان را در جامعه به مرتبه عالي برساند و حتي مردان را باستخدام و خدمت خود درآورد، و بالعكس هرجا كه زن هوشمندي و شعور و شناخت لازم را براي حفظ موقعيت خود نداشته برده جنسي و وسيله اي براي اطفاء موقت شهوت مرد شده و يا در بهترين وضع خود به كارخانه فرزندسازي مبدل گشته، و اين تنزل زن از موقعيت آسماني خود گناه كسي نيست جز خود اين دسته از زنان كه از امكانات خدادادي خود بصورت بهينه استفاده نكرده و دستخوش تبليغات بظاهر دوستانه دشمنان بشريت و از جمله دشمنان زن شده يا خود در دام غرايز جنسي خود گرفتار آمده اند.
نقش مادري و داشتن فرزند براي مرداني كه به فرزند نياز و علاقه داشته اند در بيشتر موارد توانسته نوعي سلطه و افتخار و سربلندي براي زن بياورد و مرد را بيش از بيش به خدمت و زن و خانواده علاقمند سازد.
زناني كه يا از روي جهل به موقعيت خود يا از روي غرض و براي بدآموزي زنان ديگر، مسئوليت مادري و فرزند داري را «كار اجباري» و با اعمال شاقه مانند آن ميدانند چرا برعكس آن قضاوت نميكنند و مرد را برده اي نميدانند كه عليرغم صداي درشت و رفتار و روحيه خشن، مانند اسيري دربند زنان و خانواده گرفتار است و هزاران دشواري و ذلت و رنج را در جامعه تحمل ميكند تا بتواند وسيله رفاه و راحت خانواده را فراهم سازد!؟
6- نگاه جنسي به زن
گاهي علاوه بر ضعف ظاهري زن كه آنرا نقيصه او ميدانند، نگاه جنسي و شهواني به زن و محور بودن زن را براي ارضاي شهوات جنسي مرد، نيز نوعي نقص و سبب ذلت و فرودستي او در جامعه دانسته اند كه از غلطها و اشتباهات بزرگ برخي جوامع كنوني اروپاست و ديديم كه در ادبيات ديني يهود و مسيحي نيز برآن تأكيد شده بود.
زن و مرد دو طرف يك قاعده طبيعي يعني وظيفه توليد و حفظ نسل انسان هستند و زوجيت ايندو كه هر يك مكمل ديگري است براساس «اصل ثنويت و زوجيت در طبيعت» و در آفرينش است كه جز خدا (كه براساس ادّله عقلي و فلسفي احد و واحد است) همه مخلوقات مادي بايستي با نوعي ثنويت، مكمل خلقت بوده و خود نيز بصورت زوج زندگي كنند.
خداوند در طبيعت همه حيوانات غريزه شهوت جنسي را گذاشته تا بصورت قهري و جبري بسوي جنس مقابل رفته و با رفتار متقابل بين آندو، هدف طبيعت حاصل شود.
اما در اين ميان، زن در جوامع بشري از قديم تا به امروز محور شهوت جنسي و براي كامروايي جنسي مرد شناخته شده و مرد در اين بينش غلط، وانمود ميشود كه گويي تنها هدف خلقت بوده و زن موجودي است كه بايد لذت جنسي براي مرد فراهم سازد، همانگونه كه ميتواند از مواهب ديگر خدادادي در طبيعت براي حيات يا لذت خود استفاده كند.
اين يك نگاه اوليه عاميانه و بدور از ديگر قواعد طبيعي است كه اديان و برخي فلسفه ها به آن اشاره كرده اند. گفتيم كه طبق قاعده طبيعت، زن مأمور اصلي پرورش فرزند و حفظ نسل بشر از تباهي و فناست و مرد نيز براي حسن انجام اين مأموريت زن وظايفي دارد كه از جمله، مسئول همبستري با زن، كمك به پرورش فرزند و تأمين همه چيزهايي است كه زن و فرزند او (خانواده) به آن نياز دارند.
در زن ابزارهاي رواني موردنياز او و در مرد نيز وسايل جسماني و رواني براي اين وظيفه نهاده شده و اگر نگوئيم كه زن بمراتب براي انجام غريزه جنسي به مرد محتاجتر است بايد گفته شود كه ايندو بطور مساوي محور يك غريزه (غريزه جنسي) قرار دارند و هر يك براي ديگري وسيله اطفاي آتش اين غريزه مي باشند و در اين معامله، مرد ترجيحي بر زن ندارد و سهمي بيشتر نميبرد.
براي روشن ساختن رابطه منطقي و طبيعي زن و مرد و نياز متقابل آنان كه به نوعي قرارداد و توافق (ازدواج) ميانجامد ناگزير مثالي مي آوريم: كارگاه يا كارخانه اي را درنظرآوريد كه متخصص در توليد كالائي است ولي مواد اوليه آنرا نميتواند توليد كند، و كارخانه ديگري را درنظر بگيريد كه متخصص در استخراج مواد لازم براي كارخانه اول و آمادهسازي و تحويل در آنجاست. هر يك از ايندو به يكديگر نيازمندند و از خودداري هر يك از قبول قرارداد يا نقض و عدم اجراي آن، به طرف ديگر زيان وارد ميشود و همكاري و همياري و توليد مشترك آندو بنفع هر دوي آنهاست.
هيچيك از ايندو بينياز از ديگري نيست و نياز كارگاه توليد كننده به صادركننده مواد اوليه عيب و كاستي او نميباشد، همچنانكه ضرورت حياتي كارگاه مواد اولي آن، به طرف ديگر زيان وارد ميشود و همكاري و همياري و توليد مشترك آندو بنفع هر دوي آنهاست.
هيچيك از ايندو بينياز از ديگري نيست و نياز كارگاه توليد كننده به صادركننده مواد اوليه عيب و كاستي او نميباشد، همچنانكه ضرورت حياتي كارگاه مواد اوليه نيز نقص و فرودستي او نميشود.
رابطه زن و شوهر نيز براساس يك نياز طرفيني است، نيازي طبيعي كه پشت سر آن حكمتي بزرگ- يعني حفظ نسل- نهفته است و خداوند در نهاد ايندو غريزه اي گذاشته كه آندو را بسوي هم براند و از يكديگر لذت جسمي و روحي ببرند، و آندو را بصورتي منطقي نيازمند يكديگر ساخته است.
پس بهمان اندازه كه زن براي مرد لذت جنسي فراهم مي آورد مرد نيز وسيله لذت جنسي و شهواني براي زن است و حتي از برخي روايات ديني برميآيد كه نود درصد لذت در اين معامله نصيب زن مي شود و براي مرد نيش و نوش همراه است و پيامدهايي ناخوش نيز بهمراه ميآورد.
اما بدو دليل، نگاه عاميانه مردم از نگاه علمي و طبيعي در اين موضوع بازمانده و زن را موجودي فرودست و تنها وسيله شهوتراني و لذات جنسي دانستهاند:
يكي ويژگيهاي جسماني و پوستي و حركات زن و ديگر زيركي او در پنهان نگاه داشتن تمايلات جنسي و نگاه شهواني او به مرد كه از نوعي غرور و خودداري وي سرچشمه مي گرفته و بصورت تظاهر به استغناء از مرد و گريز از وي خودنمائي ميكند. اين دو حس باضافه روحيه غلبه و سلطهگري مرد، زن را منبع و مرجع شهوت جنسي و تدريجاً بصورت تنها وسيله لذت و خوشگذراني مرد معرفي كرده است و حتي آنرا تنها نقش زنانه دانسته و از ديگر ارزشها فراموش شده است.
عامل ديگر كه سبب شده زن را منحصراً موجودي براي لذت جنسي و شهوتراني مرد معرفي كند خودنمائيهاي غير منطقي زن در همه دورانها بويژه در قرن معاصر است كه بصورت برهنگي و بدننمائي ظاهر مي شود و زن را تا سطح كالائي براي مصرف مردان و استفاده كوتاه مدت آنان پائين مي آورد.
اين پديده كه از زنان غربي آغاز و از سوي جريانهاي ضدبشري ترويج و گسترده شد براي زن دو نقش عمده تعريف كرد: 1- زن براي ارضاي جنسي مرد، 2- زن براي كار ارزان و زنان ندانسته در اثر اين پديده اجتماعي كه به عادت و فرهنگ مبدل شد سند بردگي خود را امضا كردند و به قرنها پيش يعني دنياي غير متمدن ماقبل تاريخ بازگشت نمودند و ندانستند كه زن در آفرينش جايگاه برتري دارد زيرا هم در عرصه طبيعت، قطب و مدار اصلي است و هم در جامعه، يكي از دو ركن اساسي اجتماع بشري شمرده ميشود و داراي ابعادي مختلف است كه يكي از آنها بُعد جنسي و نيروي شهوت است كه در هر دو جنس وجود دارد. اما از آن هنگام كه زن با رفتار فردي و اجتماعي خود كوشيد كه خود را نماد شهوت و محور امور جنسي بشناساند يا خود را در معرض شهوتراني بيقاعده و قانون مردها قرار دهد، طبعاً ارزشهاي ديگر او رو به فراموشي رفت و موجودي ويژه شهوتراني و اطفاي غريزه مرد معرفي شد و از آنهمه جلال خدادادي گذشته و به يك عروسك براي بازي و لذت موقت مردان نزول و هبوط نمود.
عجيب است كه زناني كه با خودنمايي و نيمبرهنگي بمنظور تحريك شهوت مردان خود را سمبل شهوت ميسازند و با برجسته كردن اين ويژگي خود در واقع از ديگر ارزشهاي خود و مسئوليتهاي مهمي كه در طبيعت و جامعه دارند (كه بهيچوجه كمتر از اداره كشور نيست) ميگذرند و در سطح يك ابزار جنسي براي مرد باقي ميمانند خود آنها گاهي اولين شاكيان از وضع اجتماعي و كمارزشي زن ميباشند!
با وجود آنكه مرد نيز مانند زن داراي بعد جنسي است ولي عملاً ميبينيم كه چگونه با شناخت و اهميت دادن به نقش اجتماعي خود نقش جنسي خود را پنهان مي سازد و همواره خود را داراي ابعاد مختلف و مهم اجتماعي نشان ميدهد. در جوامع غير ديني چرا مرد سمبل شهوت جنسي نيست و زن به اين انگ و علامت شناخته ميشود؟ آيا جز اينست كه خود زن در اين تنزل رتبه اجتماعي مقصر بوده است؟
زن براي گريز از شهوت محوري در جامعه و مركز شهوت جنسي شدن علاوه بر قوانين ديني (و اسلامي) مجهز به استعدادها و غرايزي است. زن بطور غريزي تظاهر به بينيازي و بي توجهي به مرد ميكند (كه در زنان شرقي بيشتر از زنان امروزي غربي ديده ميشود). اين غريزه، كه عليرغم تمايل زن به مرد، در او ديده ميشود- ضمن آنكه يكي از شگردهاي زيباي طبيعت براي جلب علاقه بيشتر مرد و عزت و ارزش بيشتر زن و جلوگيري از سرد مزاجي نسبي مردان ميباشد- براي تك بُعدي نشدن هويت زن و حفظ اعتبار اجتماعي و نگهباني از ديگر ارزشهاي زنانه در جامعه بوده است.
يكي از فلسفههاي پوشيدگي بيشتر زن (يا همان حجاب) در جامعه، همين حفظ شئونات و عزت اجتماعي زن و نيز جلوگيري از خطرات و آزار جنسي و تجاوزها به او است. برهنگي زن در جامعه غربي يا غربزده با هدف جذب مردان گاهي حتي نتيجه عكس داده و سبب سردمزاجي و بياعتنايي مردان به زن و در نتيجه احتياج بيشتر زن به مرد و عرضه بيشتر در برابر تقاضاي كمتر شده از اينروست كه زن در جوامع غربي از لحاظ جنسي كمارزشتر از زن شرقي و بويژه زن مسلمان است و ازدواج و تشكيل خانواده كمتر واقع ميشود.
زن در جامعه در پناه حجاب و لباس مناسب خود، بُعد جنسي و شهوي خود را تا حدود زيادي در ارزيابيهاي عادي اجتماعي مخفي نگه ميدارد تا ابعاد ديگر شخصيتي او و نقشهاي مهم ديگرش (اجتماعي، علمي، سياسي و ...) پنهان نماند و معرفي شود.
زن در يك محيط اداري، بايد يك عضو اداري، در يك محيط رسمي يا عادي، يك شهروند محترم، در يك محيط علمي و فرهنگي، يك فرد دانشمند و مؤثر، در يك محيط سياسي، يك فرد داراي جايگاه سياسي، و در هر محيط بتناسب آن محيط، مانند مردان بايد عضو كارا و فعال و مناسب آن محيط بنظر بيايد و جنبه جنسي كه ويژه زندگي پنهان خانوادگي است بايد به خاطر نيايد و فراموش گردد.
زن در پناه حجاب خود، نه فقط خود را آلت دست مردان و كالايي براي مصرف آنها معرفي نميكند و خود را از بسياري از خطرات جاني و آبروئي حفظ و بيمه ميسازد كه حتي مانع تحريك و فتنهانگيزي در جوانان و مردان جامعه ميشود نه معاون و شريك در جرم آنان و آنها را غيرمستقيم به انجام كارهاي ناشايست و حتي جرم و جنايت وادار نميسازد و از اين طريق هم به امنيت خود و هم به امنيت اجتماعي كمك مينمايد.
دستهاي پنهان دشمنان بشريت در غرب و امروزه در سراسر جهان يا نشر و تبليغ فرهنگ تخريبي خود چنين وانمود كردند كه لازمه تساوي زن و مرد در اينست كه هرگونه مردها عمل كنند زن نيز همانگونه بشود و از جمله قيد عفت و حجاب را از خود بردارد و حصار عصمت (يعني امنيت) را بشكند؛ و اين اولين گام براي گمراهي زن و انحراف او از جاده طبيعت و سقوط از موقعيت حقيقي خود بود.
تساوي زن و مرد در حقوق اجتماعي ملازم و برابر با برهنگي زن و حتي با كارگري و كار در كارگاهها نيست بلكه با پنهانسازي خاصيت شديد و اغواگر جنسي خود در ميان اجتماع و در محيط غيرقانوني خانوادگي است تا، همانگونه كه گفتيم، مانند مرد امنيت جنسي داشته باشد و جامعه فرصت پيدا كند تا بدور از خاصيت جنسي زن، شخصيت او را برسميت بشناسد و به اهميت نقش اجتماعي و طبيعي او احترام بگذارد.
اسلام و اديان واقعي ديگر در برخورد ميان دو طبيعت و دو جنس زن و مرد همواره كوشيده است كه نظام و سنتي منطقي و عاقلانه حاكم باشد تا ضمن آنكه هر دو جنس (زن و مرد) بتوانند وظايف و نقشهاي خود را بانجام برسانند، ارزشها و كرامت خداداده يكديگر را نيز بپذيرند.
حجاب و لباس زن يكي از همين نظامات الهي و سنتهاي صحيح و عقلائي است كه براي آنكه به زن نه فقط با نظر جنسي بلكه با تمام آنچه كه هست و با تمام ارزشهائي كه داراي آنست نگريسته شود.
كنترل كردن جلوههاي جنسي زن، بويژه ساختار جسماني دلربا و اغواگر او، در سطح جامعه (و نه در زندگي خصوصي با شوهر) يكي از قوانين حكيمانه وعقلايي بوده و هست كه براي حفظ نظم عمومي هر جامعه بكار ميآمده و ميآيد زيرا جلوههاي شهوتانگيز زن نه فقط تماماً بضرر شخصيت زن است بلكه موجب اختلال امنيت و سلامت اجتماعي و سستي و تزلزل پايگاه خانواده و نسب و سلامت روحي اولاد و حتي بالارفتن آمار جرايم و جنايات ميشود. با نگاه و تحليل آمارهاي وحشتناك وقوع جرايم و جنايات در كشورهاي غربي باصطلاح متمدن و پيشرفته، و سستي اساس خانواده و فزوني فرزندان نامشروع و عقدههاي ويرانگري كه از اين راه به نسلها وارد ميشود و پيامدهاي تلخي را كه ببار ميآورد، ميتوان به اثرات خطرناك و پليد آزادي جنسي و تننمايي زنان تا حدودي آشنا شد.
يكي از مهمترين مسائل زن امروز سرگرداني و ترديد او در ميان دو قطب مخالف است، يكي دين و اخلاق و نظم اجتماعي و انساني كه زن را به خودداري از عرضه كردن «تابو»هاو ارزان كردن پشتوانههاي شخصيتي او (و ميتوان در يك كلمه: «ستر و حجاب» ) ميخواند و او را به مناعت و عزت نفس دعوت مي كند.
و قطب ديگر كه منافع خود (و احياناً توسعه فساد در بين بشر) را دنبال ميكند و نامهاي مختلف و نقابهاي گوناگون دارد و بيتقوائي و برهنگي زن دامي براي صيد پول و وسيلهيي براي رشد درآمد اوست و زن را هم ارز يك شيء زيبا و او را يك كالا يا يك ابزار تبليغاتي ميداند.
يكي از ايندو دوست زن و ديگري دشمن اوست، و قضاوت تشخيص دوست و دشمن از ميان ايندو با خود زن است اگر توان اين قضاوت را داشته باشد.
زن، مخلوق گرامي خدا و بتعبير معروف «هنر خلقت» است، خدا براي او بعنوان بشر يا انسان، كرامت و عزت و سرفرازي و خوشبختي خواسته و از اينرو هرآنچه را كه دشمن عزت و كرامت ذاتي و آفت شخصيت و حيثيت زن باشد را براي او ممنوع يا حرام ساخته. بسيار اشتباه و تصور كودكانه است كه زنها تصور كنند كه خدا نسبت به آنها ستم روا داشته كه براي آنها محدوديتهائي بصورت حجاب و ديگر ممنوعيتها قرار داده است! همانطور كه بسيار احمقانه است كه يك جواهر فروش، توصيههاي امنيتي پليس شهر را دشمني با خود و يا صنف جواهر فروش بداند و آرزو كند كه كاش مي توانست مانند ديگر دكانها شبها آزادانه كالاي خود را بگذارد و برود.
تمام آنچه كه ابزارهاي سعادت و كاميابي حقيقي زن است (يعني مزاياي جسمي و روحي و رفتاري كه بنام جاذبه جنسي ناميده ميشود) و مي تواند زندگي او را تنظيم كند، چيزهائي است كه دزدان شخصيت زن در كمين آن هستند و بآساني ميتوانند از آن براي لذت موقت خود و ديگر مردها و بهرهگيري براي تجارت و سود بيشتر از كالاي خود يعني زن استفاده كنند. از اينروست كه دين اسلام و تجربه ديرينه بشري حكما و فلاسفه به اين نتيجه رسيده است كه زن بسبب داشتن ويژگيهاي آفرينشي كه سرمايه سعادت اوست بايد بيشتر از مرد مراقبت خود باشد و در گرداگرد اين سرمايه گرانبهاي خود حصاري محكم بكشد و چشم و دست تجاوز دشمنان خود و دزدان ناموس را از آن كوتاه سازد.
تقريباً در بيشتر فرهنگهاي بشري، اشخاص و حتي اشيائي يافت ميشده كه از صورت دم دستي و عادي بودن بدور نگهداشته شده و براي آن حرمت قائل بودند و در جامعه شناسي اديان به آن «تابو» مي گويند. بزرگان قبيله و در اديان آسماني اولياء دين همين منزلت را داشتهاند و مصاديقي براي تابو بوده اند. اين موضوع بسيار مهم است كه جنس زن در فرهنگ اديان آسماني داراي منزلت تابو است و بهمين دليل است كه در زبان عربي به زن «حَرَم» نيز گفته شده يعني نامي كه به مكانهاي مقدس داده ميشود، مانند تابوهاي ديگر هيچكس جز بصورت مشروع، حق تماس و لمس او را ندارد و حتي بايد چشم را از او دور بدارد.
«تابو» در اصطلاح جامعهشناسي چيز يا شخصي است كه داراي نوعي قداست و حرمت باشد و عامه مردم از تماس با آن نهي شده باشند و در صورت تماس، گناه مرتكب شده و بوسيله نيروهاي غيبي مجازات و در نظر عرف عامه مطرود گردند. تابو باين معنا بشكلهاي گوناگون همواره در همه اديان و فرهنگها و ملتها وجود داشته و دارد.
زن در فرهنگ ديني چنين مرتبه اي دارد يعني- برخلاف آنچه كه امروزه در غرب نوعي فرهنگ پيشرفته شمرده ميشود- زن داراي قداست معنوي است و دست دادن و تماس و تصرف او قاعده و قانون و راه و رسم شرعي دارد و رعايت نكردن آن نظم جامعه را بر هم ميزند.
خود زن نيز، بلحاظ آنكه يك شيء بيجان و بياراده نيست و يك انسان با تمام تكاليف و حقوق و ارزشهاي انساني است، مانند ديگران مكلف به رعايت اين حرمت و اين مرتبه است و نبايد حصار خود را به كناري بگذارد و در تماس خود با ديگران حدّ و مرز و قاعده و قانون نداشته باشد. او نيز نبايد با مردان دست بدهد يا تماس بدني پيدا كند تا حرمت خود و نظم عمومي را رعايت كرده باشد و اين محدوديت و رعايت نظم براي زن به آن حرمت و احترام و ارزش اجتماعي مي ارزد و رنج احتمالي حجاب در برابر افتخار و خواص و فوائد فردي و اجتماعي آن قابل تحمل و آسان است.
* * *
از مجموع مطالبي كه در بحث موقعيت زن در اجتماع گفته شد ثابت میشود كه، عليرغم وجود برخي بظاهر ضعفها در زن كه در مقايسه با مرد به ذهن ميرسد و بهانه اي براي تبليغات فمينيستي شده، زن داراي استعدادها و توانائيهايي است كه زنان با آن توانائيها و يا بهره گيري درست و آگاهانه از آنها، مي توانند موقعيت و ارزش اجتماعي و نيز جايگاه حقيقي خدا داده خود را پيدا كنند و خود را همانگونه كه محور در طبيعت هستند در اجتماع نيز محور يا دستكم يكي از دو ركن اصلي جامعه قرار دهند.
ديديم كه زن با توانائيها و ابزارهاي طبيعي كه بصورت عواطف گوناگون در وي نهاده شده و حتي از ضعف ظاهري خود ميتواند قدرت ظاهري و جسماني مرد را تحت تأثير قرار دهد و اگر نتواند نشانه تقصير و كوتاهي خود اوست و ظلم طبيعت نيست.
در واقع، همانگونه كه حقوق طبيعي و ذاتي زن و مرد با هم برابر است، سلطه و قدرت آنان نيز برابر يا نزديك به برابر است مشروط بر آنكه قدرت و سلطه را فقط به سلطه و قدرت جسماني و زور بازو تفسير نكنيم.
در تجربه تاريخي نيز ديده شده است كه گاه زنان در خانه شوهران و فرزندان يا زنان شاهان و دولتمردان، حاكم واقعي خانه يا حتي كشور شدهاند و شوهر آنها عليرغم قدرت و منصب ظاهري، تابع اراده زنان خود و در اختيار رأي و اراده آنان بودهاند. حتي در زندگي عادي نيز كه مرد بظاهر خشن و يا ستمگر بوده، باز سلطه پنهاني زن و سالاري و برتري اسرارآميز ولي حقيقي و نهايي او قابل درك است.
ضعف واقعي زن و علت اصلي سقوط او از مدار عزّت و ارزش اجتماعي و كرامتي كه خداوند (بنص قرآن مجيد) به او داده، در ظلم مردان و بهرهكشي اجتماع از آنها نيست بلكه در بيتوجهي زنان به مقام و منزلت خود است كه از ناآشنايي آنها به معناي زن و «فلسفه زن» بودن سرچشمه ميگيرد.
پی نوشت:
1- عشق و علاقه كودكانه دختران به عروسك نشانهيي از اين غريزه است.
2- ممكن است در برخي موارد بشر نتواند اين مطلب را بيابد ولي اثبات شدني است.
3- البته استعداد قوي شدن با همان بدن در او هست يعني ممنوع از قدرت بدني نيست ولي نياز عادي او نمي باشد.
4- در حديث آمده است كه دليري و سخاوت براي مرد كمال و براي زن امتيازي منفي است.
5- سوره روم- آيه 21: خداوند از (جنس) خودتان همسراني آفريده كه براي «آرامش» به آنها پناه ببريد و در كنار آنها به آرامش برسيد.
6- سعدي- گلستان
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum76/thread49830.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر