عامل ورود یک کاسب ساده به مجلس عرفا!
مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: یکی از دلایلی که آیتالله العظمی ادیب، فردی مانند مرحوم چلویی را - که یک کاسب بود و به صورت ظاهر عالم نبود - پذیرفت، این بود که لقمه حلال را مواظبت میکرد.
آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «نشانه مخلصین عالم» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید
:
ممیّزی بین عبد خدا و عبد شیطان !
آنچه که خصّیصین حضرت حقّ، عرفای عظیمالشّأن و بندگان حقیقی پروردگار عالم برای مرز بندگی پروردگار عالم و بندگی شیطان و نفس امّاره، تبیین میکنند؛ خیر است و شرّ.
یعنی اگر کسی در اعمال خیر قرار گرفت، طبیعی است بنده خدا و عبد الهی شده است و هر کس به شرّ ورورد پیدا کند، یعنی به جند شیطان و به همه آنچه که غیر از انسانیّت است، ورود پیدا کرده است. لذا ممیّزی بین عبد خدا بودن و عبد شیطان و نفس بودن، همین خیر و شرّ بودن است.
اوّلین راه برای عبد شدن
لذا اولیا الهی برای اینکه انسان بتواند عبد شود، بیان میکنند: اوّل از همه، تا میتواند باید از شرّ، دوری کند. اگر از شرّ، دوری نکرد، طبیعی است گرفتار این نفس دون میشود و آرام آرام از بندگی خدا خروج پیدا میکند و یک موقعی نگاه میکند میبیند به جای اینکه جزء حزب پروردگار عالم قرار بگیرد، جزء سپاه ابلیس شده است! پس همه اینها بستگی دارد به اینکه عمل انسان، خیر باشد، یا شرّ.
نشانه مخلصین عالم
لذا یک نکته بسیار عالی که اولیا خدا آن را از نشانههای مخلصین عالم هم شمردهاند، این است که اگر کسی بخواهد بفهمد جدّاً عملش خالص است و بعد از این عمل خالص، به مقام مخلصین عالم میرسد یا خیر، باید دقّت کند تا ببیند در عمرش، چقدر اعمال شرّ انجام داده است؟ اگر نبود، یعنی جزء گروه مخلصین عالم است. امّا اگر اعمالش، نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت، همراه با شرّ بود، معلوم میشود دیگر عمل او (ولو اعمالی که به ظاهر عمل خوب است)، با نفس امّاره گره خورده است. این نکته خیلی عجیبی است که اگر انسان دقّت کند، آن موقع است که حقیقت بندگی را هم متوجّه میشود.
بذر نفاق و دورویی در وجود فرد شرور !
لذا باید به قول اولیا دقّت کنیم به جای اینکه اعمال به ظاهر خوبمان، زیاد شود، اعمال شرّمان کم شود. نکته، نکته بسیار مهمّی است. چرا که اگر خدای ناکرده اعمال زشت، شرّ و شرارت، وجود کسی را بگیرد؛ معلوم میشود اعمال خوب او هم نفاقگونه است و او تبدیل میشود به کسی که منافق و دورو است. لذا باید در این تأمّل کرد.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرماید: اگر کسی شرّ در وجودش بود، به عنوان فاسق تبیین شده و آن وقت این فاسق، کسی است که در وجودش بذر نفاق است!
میفرمایند: «شرّ الناس فاسق الفسق فی شرّه» یعنی فاسق که شرورترین انسانها هست، علّت فسقش هم شرّش است. «شرور منافق عند اللّه تبارک و تعالی»، و آن کسی که شرور است و وجودش در شرّ است، عندالله تبارک و تعالی به عنوان منافق است.
همین تعبیر را وجود مقدّس خاتم انبیاء، محمّد مصطفی(ص) طور دیگری بیان میفرمایند، میفرمایند: میخواهید بدانید در روز قیامت، یکی از بدترین مردم نزد پروردگار عالم چه کسی است؟ آن کسی که دورو است، «مِنْ شرّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ذُو الْوَجْهَیْنِ» و خود این دلالت بر این است: کسی که شرّ وجودش را میگیرد، منافق میشود.
مثلاً برای کسی گرفتاری و دردسر درست میکند، امّا وقتی جلویش میآید، اعلان میکند من شما را دوست دارم. نعوذبالله، نستجیربالله، پشت سر او صفحه میگذارد، باعث شرّ در جامعه میشود، امّا در مقابلش اظهار دوستی میکند، برای همین فردای قیامت، اینها از بدترین افراد هم هستند.
طبیعی است وقتی کسی شرارتش زیاد شد، منافق میشود و وقتی کسی در وجودش هیچ شرّی نبود، به اخلاص کشیده میشود؛ یعنی دوست ندارد برای مردم گرفتاری درست کند.
به فضل الهی و حسب روایات شریفه، عرض میکنیم که اساس این شرارت، همین حبّ به دنیاست، وقتی انسان حبّ به دنیا پیدا کرد، معلوم است شرور میشود و دوست دارد همه را نابود کند، امّا به ظاهر خودش وجود داشته باشد. این گرفتاری است که اگر در آن تأمّل نکنیم، بیچاره میشویم.
بدترین انسانها از لسان مبارک پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع)
لذا یکی از نشانههای کسانی که شرّ در وجود آنها است، این است که دیگران از دست او در امان نباشند، پیغمبر اکرم، خاتم رسل، حضرت محمد مصطفی(ص) میفرمایند: «إِنَّ مِنْ أَشَرِّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ تُکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ»، از بدترین بندگان خدا، آن کسی است که مردم از ترس زبانش وحشت داشته باشند و نخواهند با او همنشینی کنند و تا ببینند فلانی آمد از او فرار کنند؛ چون میدانند بدزبان است و نعوذبالله و نستجیربالله عامل تهمت و غیبت و گناه میشود و وقتی کنارش مینشینی، زبانش به فحشا باز میشود.
البته فحشا فقط فحش نیست. عزیزم! اولیا خدا میگویند: گاهی فحشای لسان این است که خدای ناکرده رفیقی پیدا کنی که وقتی کنارش بنشینی، حرفهایی بزند و از فیلمها و مسائلی تعریف کند که انسان را به گناه دعوت کند و به شهوت بیندازد، این لسان، دیگر لسان شرّ است و این خودش به عنوان فواحش است. لذا میفرمایند: کسی که بر اثر بد زبانی، دیگران از او وحشت کنند و نخواهند همنشین او شوند که نکند مجدّداً شرارتی برای آنها درست کند، بدترین انسانهاست.
یا وجود مقدس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: بدترین انسانها، آن کسی است که مردم از ترس شرارتش از او پرهیز کنند. مثلاً وقتی در جمعی نشستهاند، تا آن شخص وارد شود بگویند: بلند شوید برویم، الان دو مرتبه برایمان گرفتاری درست میکند، حرف و حدیث درست میکند و شرّی به پا میکند.
لذا مولیالموالی(ع) میفرمایند: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَتَّقِیهِ النَّاسُ مَخَافَةَ شَرِّهِ»، از بدترین مردم آن کسی است که مردم به واسطه شرّ او، خوف و وحشت داشته باشند و بترسند، لذا از او پرهیز و دوری کنند (تقوا خودش به معنای دوری است) که نکند شرّش به آنها برسد.
مثلاً میترسند از اینکه در یک مجلس با او بنشینند که نکند بعداً حرف و حدیثی در بیاورد یا میترسند با او حرف بزنند که نکند سرّشان را در جایی فاش کند و ... .
به فضل الهی راجع به مطلب سرّ بعداً عرض میکنیم که در روایت داریم: آن کسی که سرّ مردم را فاش کند و اسرار مردم را برملا کند؛ فردای قیامت چنان پروردگار عالم اسرارش را برملا میکند که حیثیّتش از بین میرود و این از عذاب جهنّم برای او دردناکتر است
!
مؤمن؛ محل امن و آرامش مردم
لذا مؤمن سعی میکند که شرّ نداشته باشد. اتّفاقاً حسب روایات شریفه از نشانههای مؤمن این است که وقتی کسی دلش میگیرد، مأمن و جایگاه آرامش او باشد. طوری که دیگران بگویند: برویم کنار فلانی بنشینیم و درد و دل کنیم تا آرام شویم، نه اینکه بگویند: اگر با او درد و دل کنیم، شرارت نفس او عامل میشود حیثیت و آبرویمان برود و گرفتار و بیچاره شویم، مؤمن این طور نیست و مرکز آرامش برای دیگران است.
یکی از نکاتی که اولیا خدا در آخر عمرشان به خصّیصین یا آن شاگرد یا شاگردان مخصوصشان توصیه میکردند این بود که عزیزان! سعی کنید مردم به سمت شما بیایند و محل امن و محلّ آرامش مردم باشید. لذا آنقدر بندگان خاصّ خدا و اولیا الهی به آن مقام رسیده بودند که با وجود تمام مشکلاتی که خودشان داشتند امّا سنگ صبور دیگران میشدند. طوری بود که اینها عامل آرامش بودند و برای خدا صبر میکردند و گوش میدادند.
بیان میکنند: یکی از خصایص آن مرد الهی و عظیمالشّأن، شهید بزرگوار آیتالله مدنی این بود که گاه مینشست، طوری که ساعتها حرف میزدند و درد دلهایشان را برایش میگفتند و او گوش میداد. حتّی آن موقعی هم که امام جمعه شده بود، باز وقتی را برای مردم قرار میداد. یک مرتبه کسی این پیرمرد را در خیابان نگه داشته بود و هی حرف میزند به قدری که پاهای آقا سست شد و افتاد. آن شخص عذرخواهی کرد ولی آقا فرمود: من از شما عذرخواهی میکنم که پایم دیگر طاقت نیاورد. لذا از آن شخص اجازه گرفت و گفت: اجازه میدهید با هم بنشینیم حرف بزنیم؟ آن شخص میگوید ساعت را نگاه کردم و دیدم که قریب دو ساعت است که آقا را اذیّت کردم و گفتم: آقا! من شرمندهام!
مردان الهی اینگونهاند و مأمن دیگران میشوند. امّا منافق و شرور چه؟ مردم از او میترسند، فرار میکنند و از زبان او وحشت دارند که گرفتار نشوند.
توصیه آیتالله قاضی هنگام تبعید آیتالله مسقطی
لذا این مطلب، نکته بسیار مهمی است که ممیّزی بین بندگی خدا و بندگی شیطان، همین خیر و شرّ است. آیتالله مسقطی(آسیّد محمد اصفهانی)، آن عارف عظیمالشّأن که از شاگردان آیتالله قاضی، عارف بزرگوار و موحّد عظیمالشّأن بود، وقتی میخواست برای تبعید به مسقط برود، آقا نکتهای را به ایشان بیان فرمودند. فرمودند: همانطور که تا به حال حلم و بردباری نشان دادی، کاری کن که در این حلم و بردباری مأمن دیگران باشی و اگر این طور شدی، بدان از هر شرّی دوری.
لذا میگویند: یکی از کارهایی که آیتالله به مسقطی در مسقط میکرد، این بود که گاه فقط در جایی مینشست که این بادیهنشینها بیایند و حرفها و مطالب و مسائلشان را مطرح کنند و آرامش بگیرند، طوری شده بود که آنها در محضر ایشان میآمدند، ایشان را نگاه میکردند و خودشان میگفتند: وقتیدقایقی در محضر شما میآییم، آرام میشویم.
معلوم است بندگان خدا که از شرّ دور شدند، آرامش، وجودشان را میگیرد و این آرامش را به دیگران انتقال میدهند، این در حالی است که یک عدّه هستند که مردم از دستشان فرار میکنند و دوری میجویند و حسب این روایت شریفه بدترین مردم عندالله میشوند، امّا یک عدّه هم فقط مینشینند تا مردم بیایند و با نگاه به آنها و همنشینی با آنها، آرامش بگیرند
.
آمدم آرام شدم، دارم میروم !
علامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی میفرمود: آسیّد هاشم حدّاد همین خصوصیّت را داشت. ایشان میفرمود: من یک بار دیدم که کسانی آمده بودند و از ایشان سؤال میپرسیدند. یک بنده خدایی سؤال میکرد، یک مقدار طولانی شد. شخصی بلند شد برود، آقا به تصوّر اینکه او کاری دارد، گفت: شما فرمایشی داشتید؟ فرمود: خیر، آمدم آرامش گرفتم و حالا میروم، جالب این است که آقا با او حرف هم نزد، بلکه فقط نگاه و همنشینی با ایشان، برای آن فرد آرامش ایجاد کرد و گفت: «آمدم آرام شدم، دارم میروم»!
بندگان خدا این طور میشوند، اگر بخواهیم بنده خدا شویم، باید وجودمان آرامبخش باشد، نه اینکه نعوذبالله، نستجیربالله مردم از ما فرار کنند که نکند حالا که وارد شد، یک شرّ جدیدی به پا کند یا بترسند و وحشت کنند و بگویند: دوباره این آمد، وامصیبتا! بناست چه گرفتاری برایمان به وجود بیاورد و ... . لذا فرق بندگان خدا با اینها در این موارد است.
عالمی که فردای قیامت، جاهل محشور می شود !!!
پس اگر فردی این حال را داشت که کسی از او نترسید و مأمن و آرامش برای دیگران بود؛ پروردگار عالم به او عنایت میکند و به او علم مرحمت میشود امّا اگر شرّ بود، ولو به صورت ظاهر عالِم هم باشد، از بدترین انسانها میشود.
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «انّ من اشرّ النّاس منزلة عند اللّه یوم القیامة العلماء الشرور» که اولیا خدا حسب این مطلب، میفرمایند: حتّی آن کسی که به ظاهر چیزی بداند و به ظاهر عالم باشد، امّا شرور باشد و کسی از دستش در امان نباشد، فردای قیامت منزلتش عندالله تبارک و تعالی جزو بدترین کسان است؛ یعنی دیگر نه تنها این علم سودی ندارد و مفید نیست، بلکه پروردگار عالم او را جزو کسانی قرار میدهد که بدترین انسانها است و جالب این است که در ادامه میفرماید: «حشره اللّه مع الجهّال» خدا او را با جهّال عالم محشور میکند؛ یعنی او دیگر عالم نیست.
چه فایده این علمی که بخواهد شرارت در او به وجود بیاید؟! اگر مردم از دست کسی در امان نباشند، ولو به ظاهر عالم هم باشد، - دور از اعزّه روحانی حاضر در مجلس - ولو یک عمامه به سری مثل من باشد، یا - دور از اعزّه - اگر استاد دانشگاه باشد، اگر معلّم باشد، اگر به ظاهر مدیر باشد، اگر چنین و چنان باشد امّا مردم تا او را ببینند، بترسند؛ شاگرد یا زیر مجموعهاش تا او را ببیند، بترسند و همه از او وحشت کنند؛ میفرماید: این فردای قیامت از شرورترین انسانهاست که پروردگار عالم او را با جهّال عالم محشور میکند و جزو کسانی میشود که جاهل است و دیگر عالِم نیست - در این مطلب تأمل کنیم، خیلی مهم است
-
چه کنیم تا خیر، خود به خود بر ما نازل شود؟
راه رستگاری چیست؟ اولیا خدا میگویند: راه رستگاری همین است که شرارت را در وجودمان کم کنیم؛ چون بعد از آن، خوبیها خودش میآید.
یک موقعی آیتالله آسیّد عبدالاعلی سبزواری - که از مراجع تقلید در نجف اشرف هم شدند - از استاد بزرگوارشان، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب نصیحت خواسته بودند، آقا فرموده بودند: عزیزم! شرّ در وجودت نباشد، خیر خود به خود بر تو نازل میشود.
یعنی نمیخواهد دنبال خیر برویم، فقط اگر از شرّ دوری بجوییم؛ خیر است که مِن ناحیه الله تبارک و تعالی بر وجودمان نازل میشود.
بالاترین مردانگی !
لذا بعضی خیر مطلق میشوند، آنها که دیگر شررها را از وجودشان زدودند و پاک کردند، امّا بعضی هم خدای ناکرده شرّ مطلق میشوند، آنها که وقتی یک شرّ را انجام دادند، به جای توبه، انابه، گریه، ناله، فغان و عذرخواهی از آن کسی که شرّ را برایش به وجود آوردند؛ گردنکشی و طغیان کنند و اصلاً تصوّر کنند هیچ اتّفاقی نیفتاده است و تازه طلبکار هم باشند که مگر چه شده؟!
مثلاً شخصی به همسایهاش اذیّت برساند، امّا فکر کند مگر چه شده، لذا خیلی طلبکارانه هم برخورد کند! به رفیقش در خوابگاه، همحجرهای، استاد و یا پدر و مادرش و ... شرّ برساند، تازه گردنکشی هم بکند که مگر چه شده؟! اتّفاقاً عجیب است که اگر کسی این حال برایش به وجود بیاید، روایات شریفه میفرمایند: دیگر امیدی به اصلاح او نیست، مگر پروردگار عالم تفضّلی کند!
لذا عزیزان من! مخصوصاً خطابم به شما جوانهای عزیز است، دختران گرامیام! پسران عزیزم! اگر خدای ناکرده کوچکترین شرّی به وجود آمد، زود اصلاح کنید. مثلاً کسی در رانندگی اشتباه کرده، خودش هم میفهمد، امّا وقتی برایش یک بوق میزنند که چرا جلوی من پیچیدی؛ تازه گردنکشی هم میکند و میخواهد بیرون بیاید و فریاد بزند که مگر چه شده و ...؟!
چرا این مثال را میزنم؟ برای این که از همین کوچکها شروع میشود. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: اگر میخواهید از گناه، پاک شوید؛ از کوچکترین گناه بپرهیزید و بدتان بیایید. امّا اگر این طور نشد، تازه طلبکارانه برخورد میکند و مدام شرّ پشت شر میآید تا اینکه گرفتار شده و وجودش شرّ میشود. اصلاً معلوم است چنین شخصی مدام برای دیگران، خودش و خانوادهاش، شرّ درست میکند و دیگر اصلاً قابل تحمّل نیست.
چه اشکال دارد عذرخواهی کند؟! بالاترین مردانگی این است که اگر انسان اشتباه کرد و شرارتی به دیگران رساند، بلافاصله عذرخواهی کند. نه اینکه تازه تصوّر کند که اگر بگویم، به تعبیر عامیانه طرف، پررو میشود. عجبا! اسفا! انسانیّت خودمان را زیر پا بگذاریم که به تعبیر نفس دون - که این هم از همان وساوس نفس است - نکند فلانی پررو شود! یا اینکه اگر بگویم: من شرّ کردم و من بودم این کار را انجام دادم، دیگران شماتتم میکنند و امکان دارد بگویند: دیدی خودش اقرار کرد، پس او همه چیز را خراب کرده است.
امّا عزیزان! این، نفس دون است که این چنین وسوسه میکند و میگوید: نیاز به عذرخواهی نیست، اگر عذرخواهی کنیم، دیگران میگویند: دیدی تو چنین و چنانی، پس محکم بایست و عذرخواهی هم نکن. ولی همه اینها، از نفس است و این نفس دون است که انسان را گرفتار میکند
.
عاقبت توقف نکردن در لقمه شبهه ناک !
دو نکته را عرض کنم که بسیار عالی است. یکی از دلایلی که ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب، فردی مانند مرحوم چلویی را - که یک کاسب بود و به صورت ظاهر عالم نبود - ؛ پذیرفت، این بود که لقمه حلال را مواظبت میکرد و در این زمینه خیلی مراقب بود.
عزیزان! هر چه انسان میکشد، از این لقمه است. «قف عند شبهه» اگر شبههناک است، توقّف کنیم.
نگوییم: دیگر در این وضعیت اقتصادی، این مطالب را رها کنید، الآن اوضاع خراب است و نمیشود در شبههناکش هم توقّف کنم، إنشاءالله حلال است و ... . عجبا!!! همین إنشاءالله حلال است، گرفتارمان میکند. باید مواظب باشیم. اگر لقمه شبههناک بود، بیچارهمان میکند و به لقمه حرام مبتلایمان میکند. در مورد اثر لقمه حرام هم روایات میفرمایند: دیگر گوش شنوا نمیشود، یعنی به صورت ظاهر پای وعظ هم هست امّا شنوا نیست و برایش اثرگذار نخواهد بود و اصلاً متوجّه نمیشود چه میگویند.
لقمه این قدر اثر دارد که خدا نیاورد انسان به آنجا برسد، ولی حسب مطالبی که بزرگان میگویند و روایات شریفه هم این را تأیید میکند، طوری میشود که حتّی دیگر وعظ، آیات الهی و روایات شریفه را به تمسخر میکشد و می-گوید: این حرفها چیست؟!
لذا لقمه حرام آن قدر اثر میگذارد که دیگر نمیشنود. یعنی در ابتدا امکان دارد بشنود و قلبش بخواهد یک مقدار نرم شود، امّا لقمه حرام نمیگذارد. آنقدر لقمه حرام میخورد که دیگر قلب، قلب شقی میشود و معلوم است دیگر موعظه را نمیشنود و کار به جایی میرسد که موعظه را تمسخر هم میکند. لذا عزیزان! به لقمه دقّت کنیم که یکی از کارهای ایشان (مرحوم چلویی) هم مواظبت در این امر بود.
عامل ورود یک کاسب ساده در مجلس عرفا و اولیا خدا
یکی از مطالب دیگر ایشان (مرحوم چلویی) این بود که اگر خدای ناکرده حس میکرد (تازه حس میکرد، نه اینکه واقعاً بداند)، به کسی اذیّت و شرّی رسانده و امکان دارد این عمل، حرف زدن، رفتار و کردارش برای کسی شرارت بیاورد؛ بلافاصله از طرف عذرخواهی میکرد. خدا انسان را یاری کند، بعضی از نوجوانی و جوانی این حالت را دارند.
آیتالله دزفولی فرمودند: من از ایشان پرسیدم آقا راجع به شما این طور بیان کردند، لبخندی زدند و گفتند: آقا چیز دیگری نگفتند؟ گفتم: بله، آقا گفتند: شما از نوجوانی اینطور بودید. گفتند: آقا درست فرمودند، من از نوجوانی اگر حس میکردم از طرف من دارد به یک همکلاسیام یا کس دیگری، ضرر و شرّی میرسد، ولو به اینکه خودشان میگفتند: چنین چیزی نیست، امّا چون خودم احساس میکردم زبانم، رفتارم و ...، او را گرفتار و ناراحت کرد؛ زود عذرخواهی میکردم
.
هنر اولیا خدا چیست؟ آنها چگونه به مقامات رسیدند؟
اگر اولیا خدا به مقامات میرسند، به خاطر رعایت همین مواردی است که به ظاهر برای من و شما عادی است. فکر نکنیم آنها مثلاً فلان کار خارق العادهای را انجام دادند تا توانستند به این مقامات عالیه برسند. خیر، این طور نیست، عزیز دلم! آنچه آن بزرگان انجام دادند، این است: نکات اخلاقی را رعایت کردند؛ یعنی جدّاً متخلق به اخلاق الهی شدند و جدّاً این فرمایش «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ» را در وجود خودشان ملکه کردند و جدّاً متوجّه شدند که «الخلق وعاء الدّین»، آنها چون خواستند دیندار باشند، فهمیدند دیندار بودن، نیاز به ظرف دارد، لذا ظرف دینداری یعنی اخلاق را برای خودشان ایجاد کردند، برای همین رشد کردند و به مقامات بالا و بالا رسیدند.
این طور نیست که فکر کنیم مثلاً فلان ذکر را خواندند، یک صده چنین و چنان گرفتند، نمیدانم فلان اعمال را انجام دادند، رفتند عزلت نشینی کردند، رفتند روزههای چنین و چنان گرفتند، رفتند فلان اعمال را در دل شب انجام دادند و حالا توانستند مثلاً طی الارض کنند یا ...؛ خیر، آنچه که آنها انجام دادند، همین بود که شرّ نداشتند. لذا همانطور که آن بزرگوار فرمود: بعد از آن، نزول خیر خودش میآید و این خیرات یکی پس از دیگری بر او فرود میآیند.
دلیل هم این است: وجودی که از شرّ خالی شد، معلوم است این ظرف باید از چیز دیگر پر شود، لذا ظرفی که از شرّ خالی شد را به خیر پرش میکنند و حتّی دیگر نیاز نیست من و شما دنبال خیر برویم، خودشان پرش میکنند. وقتی آنها پر کنند هم، معلوم است چطور پر میکنند!
پس عزیز دلم! این کد را به ذهنت بسپار که اگر ظرف وجودیمان را از شرّ خالی کردیم، مینگریم که به لطف خدا و لطف آقاجان، از خیر پرش میکنند، لذا گامی که انسان باید برای انسانیت بردارد، همین است.
پس عزیزان! عرفا آن طور که من و شما تصور کنیم، چنین و چنان کردند تا توانستند به آن مقامات برسند، نبودند. هنر اینها این بوده که ظرف وجودیشان را از شرّ پاک کردند. اگر ابوالعرفا آنگونه ابوالعرفا شد، اگر آیتالله العظمی بهجت، بهجتالقلوب شد، اگر آن قاضی بزرگوار، موحّد دهر شد و اگر آن سلطانآبادی عظیمالشّأن، سلطانالعارفین شد، اگر امام راحل امام العارفین شد و اگر میبینید سایر بزرگان این چنین طی مراحل و مقامات کردند؛ فقط و فقط رمزش این است که وجودشان را از شرّ خالی کردند. راهش فقط همین است و راه دیگری ندارد
.
عذرخواهی بخاطر لگدمال کردن کفش !
اگر ما هم توانستیم موفّق شویم و وجود خود را از شرّ خالی کنیم؛ تمام است. عیب ندارد، هر که هر چه گفت، بگوید، امّا ما تا دیدیم شرّ رساندیم، بلافاصله عذرخواهی کنیم و بگوییم: ببخشید، آن وقت مطالبش را میبینیم. معالأسف ما نمیدانیم همین یک مطلب، ما را به کجا میرساند؟!
اوّل انقلاب، با یکی از اولیا خدا، اوتاد و مردان الهی در مسجد بازار بودم، در آن زمان وقتی مراسمی بود، همگی آن جا جمع میشدند، جلوی در همینطور کفشهای مردم ریخته بود، بحث که تمام شد، بیرون آمدیم، مردم هجوم میآورند تا بروند در خیابانها تظاهرات کنند و انزجار خودشان را نسبت به رژیم طاغوتی نشان دهند.
این مرد الهی وقتی میخواست کفشش را بپوشد، پایش را روی کفش یکی گذاشت. حالا در این بحبوحه و شلوغی که همین طور جمعیّت داشت میآمد، یک کنار ایستاد و مدام آن کفش را که پایش روی آن رفته بود، نگاه میکرد تا آن طرف میرفت، بر میگرداند و آن را سر جایش میگذاشت. من یکی دو بار به آن بزرگوار عرض کردم: برویم، بالاخره اینجا دیگران هم کفشها را لگد میکنند، عیبی ندارد و استثناء است. فرمود: نخیر، بایست. شاید بیش از بیست دقیقه گذشت تا همه این جمعیّت آمدند و دید یک آقایی این کفش را پوشید. سریع به دنبال او رفت و صدایش زد.
گفت: بله؟
فرمود: ببخشید من پایم را روی کفش شما گذاشتم.
آن آقا گفت: آقا! چه میگویی؟!
فرمود: هیچی، کفشهایتان را آنجا گذاشته بودید، من پایم را با کفش روی کفش شما گذاشتم. عمداً هم نبود امّا عذرخواهی میکنم.
من گفتم: آقا! با اینکه ما از اوّلین نفر خروجیها بودیم، ایشان بیش از بیست دقیقه است که اینجا ایستاده و تا شما نیامدید، بیرون نرفتند.
گفت: آقا این حرفها را رها کن، کمی جلو رفت امّا یک دفعه انگار یک جرقّهای به ذهنش خورد، برگشت و گفت: آقا! چی گفتید؟!
فرمود: هیچی، از شما عذرخواهی کردم، با کف کفشم، کفش شما را لگدمال کردم.
این شخص تعجّب کرد و با اینکه در آن حال و هوای شور تظاهرات و ... بود، به تعبیر عامیانه مثل کسی که بادش را خالی کنی، یک دفعه توقّف کرد و گفت: شما چه گفتید؟
فرمود: بله، همین است. ما همه این کارها را که میخواهیم انجام دهیم تا این رژیم برود، برای این است که مراقب و مواظب باشیم تا به دین عمل بشود. دین به من میگوید: اگر کفش شما را لگدمال کردم، باید عذرخواهی کنم.
بعد گفت: شما بیش از بیست دقیقه ایستادید؟!
فرمود: حالا هر چقدر ایستادیم، فرق نمیکند.
این چنین بود که این شخص آمد تا بعد به آیتالله العظمی ادیب متّصل شد. گر چه کم هم توانست از آقا استفاده کند امّا به هر حال به این راه کشیده شد.
خود ایشان میگفت: چون میترسیدم شرارت در وجودم قرار بگیرد، این عمل را انجام دادم. لذا با این کار، خط سیری او را عوض کرد و خود این آقا اتّصال به عرفا پیدا کرد. بعد در راه هم که میرفتیم، آن شخص متعجّب بود که حالا شما اینجا آمدی، چطور آرام هستی؟! لذا ابوالعرفا به این آقا گفت: حالا آرام با هم میرویم، به این راهپیمایی و تظاهرات میرسیم و إنشاءالله درست میشود.
اگر انسان مراقب باشد، با یک عمل که به ظاهر و به نظر من و شما، هیچ است؛ میتواند تفکّرات یک نفر را در مسیر صحیح هدایت کند. حالا مگر چه شد؟! در آن شلوغی، در آن بحبوحه، در آن وضعیّت که کسی از کسی انتظار ندارد. گاهی کفشها گم هم میشود، چه برسد بهاینکه لگدمال شود، حالا این آقا کناری بایستد تا عذرخواهی کند! شاید حتّی من و شما تصور کنیم که این خیلی بیکار است. نستجیربالله، نعوذبالله امکان دارد اینطور هم بگوییم: اصلاً این کار عاقلانه است که در آن وضعیّت بایستد، این دیگر قاعده کار است، کسی از کسی انتظار ندارد. امّا ببینید یک عمل، انسان را به کجا میرساند؟! پس باید خیلی مواظب باشیم.
گریه و فغان اولیا برای اینکه چرا مردم از رؤیت حجّت دورند؟ !
آن وقت اگر شرّ از وجودمان تخلیه بشود، انسان ولیّ خدا میشود و میبیند آنچه دیگران نمیبینند و ...، حتّی بعد از مرگش به انسانها خیرات و برکات میدهد، آنوقت است که حضرت حجّت(عج) هم به اینها نگاه میکند و دیگر سینهشان مملو از خیر میشود و خیلی از چیزها را میفهمند.
همین بزرگوار جلوتر میدانست که فلانی که قائممقام است، رهبر نمیشود، همین مرد طوری بود که هر روز، موفق به خواندن زیارت عاشورا بود. کسی که هر روز بخواند، دیگر یک بار گریهاش میآید، دو بار گریهاش میآید، سه بار گریهاش میآید، یک هفته، یک ماه، دو ماه، امّا ایشان شصت، هفتاد سال هر روز تا «السلام علیک یا اباعبداللّه» میگفتند، گریه میکردند و طوری بود که خودشان را میزدند!
چون آنها هستند که بالجد میفهمند. وقتی مرکز خیر شدی، حال و مطالبت عوض میشود. وقتی شرّ از وجودت خارج شد، اصلاً تغییر میکنی و با دیگران متفاوت خواهی بود. طوری است که حتی شاید دیگران تو را درک نکنند. این چیست که هر روز تا میخواند، از همان اوّل زار میزند و اشک، ناله، فغان و فریاد دارد؟! چه خبر است؟! چه شده؟! آنها چه میبییند که ما نمیبینیم؟! چه متوجّه میشوند که ما متوجّه نمیشویم؟!
لذا عزیزان! اگر شرّ خالی بشود، غوغا میشود. وجود، نور میشود، نور! وجود ظلمت من چه میفهمد آنها چه میگویند امّا وجود نور میفهمد چه خبر است، آنها میفهمند چه خبر است.
آنها هستند که میفهمند و تا اسم آقا میآمد، گویی که عبد و طور دیگری میشدند تا دعای سلامتی آقا را میخواندند «اللهم کن لولیک»، حالشان متغیر میشد. تا دعای فرج میخواندند، «الهی عظم البلاء»، آنها میفهمیدند «عظم البلاء» یعنی چه. یک عمر است داریم میخوانیم «الهی عظم البلاء» امّا نمیفهمیم یعنی چه! چه بلای عظیمی است؟! آنها میفهمند دوری از آقا و محروم بودن مردم از رؤیت حجّت، عظیمترین بلاست، آنها میفهمند. اینها گریه میکردند که چرا مردم از رؤیت حجّت دورند. الله اکبر! معلوم است خودشان میفهمیدند، دیده بودند، چیزی متوجّه شده بودند. چه میدانیم؟! اینطور میشود، حالشان، حال خوش میشد، وضعشان تغییر میکرد.
من و تو چگونهایم؟! برای همین اینها نه هر شب، دقایقی قبل از خواب، بلکه شاید همه لحظاتشان یاد حضرت بودند.
در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد. چه بگویم که یک موقعی نگویند شرک و کفر است، چه میدانیم؟! آنها میفهمند چه خبر است.
آقا جان! به مادر ادب قسم عنایتی کن
ما با آقایمان چگونه هستیم؟ چرا ما نمیتوانیم هر شب با آقا حرف بزنیم؟ وجودمان را از شرّ خالی کردیم؟
عرض کردم جوان عزیز! هر شب، دقایقی قبل از خواب، با آقاجان حرف بزن. من نیاز دارم، شما نیاز داری، زن، مرد، کوچک، بزرگ با آن آقای خوبیها خلوت کنیم، چرا موفق نمیشویم؟ اگر از شرّ دور شویم، موفّق میشویم.
آقاجان! من نمیتوانم از شرّ دور شوم، خودت عنایت کن یابن الحسن!
آقاجان! به خاطر آن بانوی مکرّمهای که وجودش خیر مطلق بود، امّالبنین، عنایتی کن. وقتی اولین آقازادهاش، قمر منیر بنیهاشم دنیا آمد، دید بعضی شماتت میکنند و میگویند: فاطمه دیگر خودش بچّهدار شد، بعید است بچّههای فاطمه زهرا را به خوبی نگهداری کند. او قنداق ابالفضل را آورد، گفت: بچّهها بنشینید، امیرالمؤمنین هم هست، دور سر امیرالمؤمنین، دور سر امام حسن، دور سر امام حسین، دور سر زینبین گرداند و گفت: من کنیزتان هستم، این بچّه هم غلام شماست.
آقاجان! یابن الحسن! به آن بانو، یک نگاهی به ما کن.
منبع: فارس
عقیق
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum84/thread50493.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر