۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

رقیب برای خاطرات آقای...
















این مطلب را بیش از یکسال پیش نوشته بودم. وقتی که جلد جدید خاطرات آقای «بابا»! منتشر شده بود. حالا که آقای بابا باز هم شروع کردند به خاطره در کردن از خودشان و هی پشت سر هم میگویند امام این را گفت، آن را گفت، بد ندیدم باز هم اینجا منتشرش کنم.










پریروز

هوا تاریک بود که خوابیدم. من خواب بودم اما فکر کنم در تمام مدتی که خوابیده بودم ساعت اتاقم کار کرده بود. این را صبح وقتی که بیدار شدم فهمیدم. چون موقع خواب عقربه ها ساعت دوازده را نشان می داد اما وقتی بیدار شدم هشت بود! از بچه ها پرسیدم نکند یکی از شما ساعت را جلو کشیده باشد؟ بالاتفاق منکر شدند و گفتند الان چند سال است که ساعتها کار می کنند و جلو می روند. قبول کردم!

صبحانه چای خوردم. یک عدد تفاله چای روی سطح آن شناور بود که هرچقدر با انگشت زدم فرو نرفت و هی بالا می آمد. اعصابم خورد شد. چایی را نصفه کاره گذاشتم و شیر خوردم. شیرش سفید بود. تعجب کردم، خواستم از بچه ها بپرسم که دیدم نیستند. زنگ زدم از تهران بپرسم. خطها شلوغ بود. به بچه ها گفتم از وزیر مخابرات دلیل شلوغی خطها را سوال کنند.



دیروز

دیشب راحت نخوابیده بودم و خیلی خسته بودم ولی برای نماز پا شدم. بعد از نماز خوابم نبرد، نشستم بسکتبال نوین نگاه کردم. چه میکنه این «شکیل»! بچه ها نزدیک ساعت نه بیدار شدند. با هم صبحانه خوردیم. چای خوردیم. نان را تکه میکردم و پنیر را با چاقو میمالیدم روش. بچه ها با قاشق چای خوری پنیر را میمالیدند روش. یکی از آنها هم اصلا پنیر نمی خورد که بخواهد با چاقو یا قاشق چای خوری پنیر را بمالد روش. من نمی دانم چرا پنیرها را جوری نمی سازند که لازم نباشد برای مالیدن آن روی نان از چیزی استفاده کنیم؟ گفتم از وزیر بازرگانی پیگیری کنند!

همین موقع یادم افتاد که گفتم بودم از وزیر مخابرات پیگیری کنند شلوغی خطوط را. از بچه ها پرسیدم؛ گفتند چون خط شلوغ بوده موفق به تماس با وزیر مخابرات نشده اند. کمی دلم شکست! بعد از صبحانه نهار خوردیم. بعدش هم شام. بینش چند لیوان آب خورده بودم. لیوان را میگیرم زیر شیر آب تا پر شود. وقتی پر شد باید شیر را ببندم. بستم. وقتی آب خوردم دیگر آبی در لیوان نبود. لیوان خالی را گذاشتم در جایی که لیوانهای خالی را میگذارند. قبل از من دیگران هم کلی لیوان خالی را بعد از خوردن آبشان گذاشته بودند در همانجا که لیوانهای خالی را بعد از خودن آبشان می گذارند. نمیدانم اینهمه آب را چه کسی خورده است؟!



امروز

نهار املت داشتیم. نمیدانم من وقتی گشنه می شوم نهار می خوریم یا وقتی نهار می خوریم گشنه می شوم. خواستم به بچه ها بگویم از وزیر بهداشت پیگیری کنند که بچه ها زودتر گفتند هنوز خطها شلوغ است. نهار را با قاشق می خورم. در این یک مورد بچه ها با من هم نظر هستند و هیچ کس از چاقو استفاده نمی کند. چند سال است آنها را زیر نظر دارم اما هیچ وقت ندیدم املت را با چاقو بخورند. خدا را شکر بچه های خلفی از آب در آمده اند. جونگولی های بابا!

بعد از نهار خواستم آب بخورم. پرید در گلویم. سرفه کردم. دستگاه شوک برقی آوردند. خدا را شکر عملیات احیا انجام شد و من به زندگی برگشتم. بچه ها گفتند از تهران زنگ زدند و گفتند خبر برگشت من به زندگی موجی از خوشحالی را در دل مردم ایجاد کرده. گفتم خب وقتی زنگ زده بودند می گفتید سوالهایم را از وزرا بپرسند. گفتند خط ها یکدفعه دوباره شلوغ شده است!



فردا

هوا فردا خوب است. این را هواشناسی گفته است. انقدر دوست دارم هوا خوب نباشد تا بگویم زنگ بزنند و بپرسند چرا دقت نمی کنند در پیش بینی هوا! ولی حیف که احتمالا فردا هم خط شلوغ خواهد بود. با بچه ها قرار گذاشته ایم فردا شام بخوریم. 42 سال است هر روز داریم این قرار را می گذاریم و به آن عمل می کنیم. من خیلی دوست دارم به قرارهایم عمل کنم.

فردا قرار است کمی هم اسب سواری کنیم. برای اسب سواری باید سوار اسب شد. در این صورت است که اسب پایین و انسان روی آن قرار می گیرد. اسب با بز فرق دارد. بز هم با سوسک فرق دارد. سوسک دو تا شاخک دارد اما بز از دماغش آب می چکد. اما اسب با هر دوی اینها فرق دارد چون قدش بلند است. باید دقت کنم تا این موارد را حتما بنویسم تا در تاریخ ثبت شود وگرنه ممکن است بعدها یکی اشتباهی سوار سوسک شود تا با دمپایی بکوبد بر سر بز!






م.ر سیخونکچی





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum349/thread60153.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: