بسم الله الرحمن الرحیم
برگرفته شده از qomboy.blog.ir
مردی صبح از خواب بیدار شد و فهمید تبرش ناپدید شده است.او شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد.برای همین تمام روز، او را زیر نظر گرفت.
اومتوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند.آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود تا از او شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد.آری! زنش آن را جا به جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و مثل یک انسان درستکار رفتار می کند... .
اومتوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند.آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود تا از او شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد.آری! زنش آن را جا به جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و مثل یک انسان درستکار رفتار می کند... .
برگرفته شده از:
کتاب: "داستان ها ی حکمت آموز"
برگرفته شده از qomboy.blog.ir
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum78/thread60938.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر