در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم بخش اعظم اقتصاد انگلستان در دست اقلیت مذهبی نسبتا کوچکی بنام "کواکرها" (Quakers) بود. ( تلفظ صحیح آن کویکر بر وزن maker است . کواکرها فرقه ای مذهبی بودند که خود را در هیچ یک از شاخه های مسیحیت یعنی کاتولیک، پروتستان و ارتودکس قرار نمی دادند. آنها بصورت فرقه ای نیمه مخفی هنوز هم در آمریکا و انگلیس فعالند). آنان بیش از نیمی از صنایع فولاد را در اختیار خود داشتند و هر دو بانک بزرگ انگلستان، بارکلیز (Barclays) و لویدز (Lloyds) در کنترل آنان بود. کواکرها هم چنین تسلط بلامنازعی بر بازار شکلات و بیسکویت داشتند که امروز هم مواد غذائی به همین نام و با آرم یک مرد کواکر در آمریکا و اروپا بفروش می رسد. آنان در دنیای آن روز نقش تعیین کننده ای در برقراری روابط تجاری بین کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس و عمدتا بریتانیا و آمریکا بازی می کردند.
موفقیت خیره کننده کواکرها از معاملاتی آغاز شد که آنان بین خود انجام می دادند. کواکرها چون از ورود به کلیه مشاغل دولتی ممنوع شده بودند در نتیجه تمامی توجه خود را معطوف به تجارت کردند. آنان برای ایجاد تسهیلات در معاملات برای یکدیگر اعتبارات مالی قائل می شدند. این اعتبار ناشی از اطمینان خاطر بسیار بالائی بود که فرد فروشنده نسبت به خریدار احساس می کرد. اساس تجارت بر اساس اعتماد بود. اگر یکی از آنان در فیلادلفیا احتیاج به کالائی داشت دیگری بدون دریافت پیش پرداخت آن کالا را از لندن برای وی حمل می کرد تا بعدا وجه آنرا در زمان معینی دریافت کند. آوازه معاملات بی خدشه و توام با صداقت کواکرها بسرعت در نقاط دیگر دنیا پیچید. کواکرها به انسانهائی صادق، جدی و هم چنین دقیق در امر تجارت معروف شدند. مردم از انجام معامله با آنان احساس آرامش کرده و با آغوش باز روابط تجاری خود را با آنان گسترش می دادند. اینگونه بود که کواکرها بطور انفجاری رشد کردند. پس از این حادثه مردم متوجه شدند که برخورداری از صداقت و امانت در انجام معاملات می تواند پارامتر عمده ای برای پیشرفت و موفقیت تلقی گردد. درستکاری نتیجه اش تنها یک پاداش معنوی نبود بلکه بطور ملموس شکل مادی نیز بخود می گرفت.
پس از این سیر تکاملی کپیتالیسم به سمت برقراری اعتماد در روابط تجاری و شفافیت در انجام معاملات حرکت کرد. در واقع همین امر باعث افزایش تولید و رشد اقتصادی در جوامع غربی شد و این امربطور اتفاقی شکل نگرفت. سیر تکاملی که از آن یاد شد مدیون سرشت نیک کپیتالیست ها نبود بلکه از آن رو که افراد احساس می کردند در جوّ اعتماد منافعشان بهتر تامین شده و سود بیشتری عایدشان می گردد شکل پراتیک بخود گرفت. اگر معاملات همواره در هاله ای از شک و ابهام قرار می گرفت هم بر حجم و هم بر سرعت کار تاثیر فوق العاده می گذاشت. از آن مهمتر هزینه انجام معاملات نیز بالا می رفت چرا که فرد باید زمان و هزینه ای را صرف تحقیق و بررسی کارنامه تجاری طرف مقابل خود می کرد و هم چنین دستگاههای قضائی باید بطور دائم بکار گرفته می شدند تا قراردادهای منعقد شده محترم شمرده شوند. آنچه که در مناسبات اقتصادی از آن بنام اعتماد یاد می شود با ایمان بدون خدشه و اعتقاد راسخ به یک اصل که مثلا در قلمرو مذهب یافت می شود تفاوت دارد. در اقتصاد به همین اندازه که طرفین به هم اعتماد کنند که تعهدات خود را بجا می آورند کفایت می کند.
توماس شلینگ اقتصاددان می گوید کافی است شما قصد برپا کردن یک بیزینس در یک کشور توسعه نیافته را کنید تا متوجه شوید که اعتماد و صداقت چه سرمایه بزرگی در مناسبات اقتصادی است. اعتماد سازی هسته مرکزی تاریخ کپیتالیسم بوده است.
در قرون وسطی مردم تنها به کسانی که از تیره خود آنان بودند اعتماد می کردند و بس. "آونر گریف" (Avner Grief) مورخ و اقتصاددان و استاد دانشگاه برجسته ستنفورد (Stanford University)در کتاب "درسهائی از تجارت قرون وسطی" در مورد تجار مراکشی در قرن یازدهم می گوید آنها بطور جمعی سیستمی را شکل داده بودند که اگر کسی از آن تخطی می کرد مورد مجازات جمع و تحریم معاملاتی قرار می گرفت. آنان پایه گذار یک نظام حقوقی خود- سازمانی بودند که امروز در بزرگترین بازارهای بورس جهان نیز حاکم است. کواکرها همچون تجار چینی امروز، اصل اعتماد به یکدیگر را پایه مناسبات اقتصادی خود قرار داده بودند. هم آنان در آن روز موفق بودند و هم تجار چینی امروز. در انگلیس قوانین تجارت حول محور مسئولیت شخص در خصوص انجام تعهداتش در قراردادهای فی مابین، تکامل یافت. "دانیل دفو" (Daniel Defoe) رمان نویس و روزنامه نگار انگلیسی نویسنده رمان مشهور رابینسون کرزو در قرن هجدهم نوشت: "تاجر صادق حکم یک جواهر را دارد و هر کجا که یافت شود ارزشمند است".
این کلمات دفو نشان می دهد که تجار صادق چندان زیاد نبوده و مانند جواهر کمیاب نیز بوده اند. کواکرها آن گونه به شهرت و اعتبار رسیدند، چرا که تجاری صادق و کمیاب بودند. کواکرها خلاف عرف آن روزگار عمل می کردند. آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل می نویسد: وقتی بخش بزرگی از مردم وارد خرید و فروش می شوند، با خود صداقت و وقت شناسی را به ارمغان می آورند.
نهادینه شدن اصل اعتماد در قرن نوزدهم اتفاق افتاد و این درست مصادف شد با شکوفائی کپیتالیسم. در آلمان و بریتانیا در سالهای آغازین دهه ١٨٠٠ تجار دریافتند که صداقت مترادف است با سود بیشتر. در پایان قرن نوزدهم سازمانها و انستیتوهائی بوجود آمد که بر حسن انجام معاملات نظارت می کرد. البته مهم اینست که این سازمانها از درون شرکتهای تجاری و تجار پدید آمدند و شکل گرفتند و ابدا جنبه دولتی نداشتند. به این عبارت که تجار می خواستند با سیستم "خود- سازمانی" (Self- Organized) و "خود- بازبین" (Self-regulated) مراقب باشند که افرادی نام صنف آنان را بر اثر حرکات نادرست ضایع نکنند. در وال ستریت مجموعه بانکی و مالی "جی پی مورگان" (JP Morgan) با تکیه بر اصل اعتماد کسب و کار پررونقی را بوجود آورد. در پایان قرن نوزدهم سرمایه گذاران خارجی نیز اشتیاق زیادی به سرمایه گذاری در آمریکا از خود نشان می دادند. هر کجا که شرکتی بزرگ تاسیس می شد و یکی از مدیران جی پی مورگان در آن عهده دار نقشی می شد برای سرمایه گذاران امنیت خاطر را پدید می آورد. اما در قلب تحولات بزرگی که منجر به رشد غول آسای کپیتالیسم شد این اصل نهفته بود که سرمایه داران به انباشت سرمایه بیش از سود توجه می کردند. این اصل بدون تردید پایه سرمایه داری مدرن را تشکیل می دهد.
بدین ترتیب سرمایه داران دریافتند بجای انجام یک معامله با سود بالا که در آن تقلب بکار رفته باشد انجام زنجیره ای از معاملات توام با صداقت اما با سود پائین تر نهایتا سودآورتر است. در پیش گرفتن صداقت، شهرت اشخاص و یا شرکتها را دهان به دهان منتقل می نمود و بطور تصاعدی بر حجم معاملات و سوددهی آنان افزوده می گشت. دیگر اصل اعتماد چیزی بیش از یک اصل دلخواه تلقی می شد. اعتماد یک ضرورت در مناسبات تجاری محسوب می گشت.
پیش از شکل گیری نظام کپیتالیسم، اعتماد، بیشتر جنبه شخصی و یا حداکثر گروهی داشت. شما به فرد دیگر اعتماد می کردید چون او را می شناختید. ولی با شکل گیری کپیتالیسم اعتماد بطور سیستماتیک بصورت بخشی از مناسبات اقتصادی در جامعه در آمد. شما با افرادی که هیچ گونه شناختی با آنان نداشتید وارد خرید و فروش می شدید زیرا که اعتماد، اصلی پذیرفته شده حاکم بر روابط اقتصادی شده بود. البته کپیتالیسم تنها اصل اعتماد را بصورت یک باور عمومی بر جامعه حاکم نکرد. روابط بسیاری در جامعه که پیش از آن بر اساس خون و یا دوستی و علاقه بود بقول "کارل مارکس" به یک "پیوند پولی" (Money Nexus) تبدیل گشت. با این همه این عمومی شدن اصل اعتماد حسن سیستم به شمار می رفت. بعبارت دیگر اگر این اعتماد در محدوده افرادی که شما نسبت به آنان شناخت داشتید باقی می ماند گسترش روابط اقتصادی میسر نمی شد. بقول اقتصاددان "ستیفن ناک" (Stephen Knack) در امر تجارت بخصوص در جوامع بزرگ و پیچیده آنچه که مهم است این است که دو غریبه از دو نقطه بدور از یکدیگر بتوانند با یکدیگر رابطه تجاری برقرار کنند. اعتماد در جوامع کپیتالیستی چون زمینه زندگی روزمره ما گشته است دیگر کمتر قابل رویت است.
فی المثل شما می توانید به هر مغازه ای در هر کجای آمریکا قدم بگذارید و یک سی دی که ممکن است در کشوری هزاران کیلومتر دورتر تولید شده باشد خریداری کنید با این اطمینان خاطر که حتما جنس مرغوبی بدست شما داده شده است و اگر هم آنرا به خانه آورده و بعدا متوجه شوید که سی دی خالی است و یا خط افتاده می توانید آنرا به مغازه بازگردانده و آنرا تعویض کنید و یا اصلا پول خود را پس بگیرید. ما چون به این سیستم عادت کرده ایم قابل اعتماد بودن مغازه را امری بدیهی می انگاریم ولی این امر موفقیت عظیمی است که این نظام بدست آورده است.
قطعا بنظر بعضی از شما این مسئله کمی گیج کننده بنظر می آید چون می دانیم که اقتصاد بازار آزاد علی القاعده باید خود محوری و حرص را دامن بزند و نه انصاف و اعتماد را. اما واقعیت این است که اقتصاد بازار ممکن است که به مردم آموزش اصل صداقت واعتماد را ندهد اما شرایطی را فراهم می آورد که مردم بتوانند تحت آن به یکدیگر اعتماد کرده و با هم مشغول تجارت شوند هر چند که بسیاری از همین شرایط بوجود آمده سوء استفاده کرده و بهره های کلان می برند. با این همه باز اصل موضوع اعتماد همچنان در جامعه بر جای خود برقرار می ماند.
فوایدی که از وجود اعتماد عمومی و همکاری نصیب جامعه می شود غیرقابل گفتگوست. اما همین امر باعث می گردد که گروهی از شرایط بوجود آمده سوء استفاده کرده و سود های نجومی نصیب خود کنند. اگر اعتماد یکی از بهترین فرآورده های اقتصاد آزاد باشد، فساد قطعا مخرب ترین آنان خواهد بود. طی قرون گذشته سیستم اقتصاد بازار مکانیزم ها و موسساتی را پدید آورده و به توسعه آنان همت گماشت که چون ناظری بر رفتار افراد و شرکتها عمل می کردند و بدین ترتیب محدوده فساد را کنترل و از اشاعه آن جلوگیری می نمودند. حسابداران خبره، آژانس های رتبه بندی شرکتها که بهسلامت کار در موسسات بزرگ نمره می دهند، آنالیست های شخص ثالث مستقل از خریدار و فروشنده و بانکهای سرمایه گذاری در وال ستریت این نقش را بر عهده گرفتند. اساس تفکر هم همان بود که پیش تر گفته شد اینکه صداقت باعث می گردد که کسب و کار توسعه یافته و سود بیشتری عاید گردد.
اما زمانی که فساد گسترده تاروپود این سازمان ها را در بر گرفت وقایع تاسف بار بازار بورس در آخرین سالهای دهه ۹٠ و ابتدای ٢٠٠٠ پدید آمد. کپیتالیسم زمانی به بهترین وجه عمل می کند که مردم در مناسبات اقتصادی خود دریابند که به نفع آنان است که سود آنی را فدای منافع دراز مدت آتی کنند اما در وقایع حباب بازار بورس و سهام شرکت های تکنولژی اطلاعات (IT)، مدیران شرکتهای بزرگ دریافته بودند که آن افزایش قیمتها پایه واقعی نداشته و چون خود در تقلبات شرکتها دست داشتند می دانستند که آینده ای وجود ندارد که بخاطر آن رفتاری صادقانه از خود بروز دهند. حال اگر به دلایلی اکثریت افراد یک جامعه در خود همین احساس را داشته باشند و فرهنگ غالب این باشد که معلوم نیست در پس امروز فردائی باشد و اصولا روابط دراز مدت معنای خود را از دست داده باشد، آنوقت مناسبات اقتصادی و به تبع آن اجتماعی چه شکلی به خود خواهد گرفت؟
بخش دوم:
همانگونه که در بخش نخست این بحث گفتیم کپیتالیسم سیستم اخلاقی خاص خود را که در آن "اعتماد" نقشی مرکزی را بر عهده داشت پدید آورد. بطور مثال با مراجعه به نقش کارتهای اعتباری در اقتصاد آمریکا می توان دریافت که تا چه حد پدیده اعتماد از سوی کمپانی های صادر کننده به دارندگان کارت ها در به جریان انداختن اقتصاد موثر بوده است و این در حالیست که بدهی آمریکائیها بر روی کارت هایشان به رقم نجومی ٢٫۴٠٠٫۶٠٠٫٠٠٠٫٠٠٠ دلار (نزدیک به ٢۵٠٠ میلیارد دلار) سر می زند. مطالعاتی که صورت گرفته نشان می دهد که از ١٠٠ درصد دارندگان کارتهای اعتباری ۵/٨٨ درصد آنان از زیر بار بدهی و تعهدات خود شانه خالی نمی کنند و تنها ۵/١١ درصد از مردم از پرداخت دین خود عدول می کنند و تازه در میان این ۵/١١ درصد از مردم کسانی که به هیچ وجه نیت بدی ندارند و تنها بدلیل بیکار شدن و اخراج از محل کار و یا ورشکستگی بلا تقصیر قادر به پرداخت دین خود نیستند، نیز دیده می شوند. باین ترتیب ملاحظه می کنیم که سیستم اخلاقی و اجتماعی حاکم بر کشورهای غربی بطور موثری قادر است که چرخ عظیم اقتصاد را در کشورهای مذکور به حرکت درآورد.
اما آیا این صداقت مثال زدنی بر پایه و اساس اخلاق و عزت انسانی بنا گردیده؟ واقعیت اینست که در اقتصاد بازار آزاد رعایت قواعد بازی و خودداری از سوء استفاده از اعتماد متقابل در معاملات چنانکه پیشتر گفتیم به نوعی ضرورت برای ادامه حیات فرد در جامعه مبدل گشته است. با توسعه بانکهای نگهداری اطلاعات، در جامعه ایکه زندگی افراد تنها با اتکاء بر بدهی و قرض کردن میسر است، در صورت تخطی فرد از پرداخت یک بدهی بلافاصله تخلف مزبور در گزارش وضعیت اعتباری (Credit Information Report) وی منعکس می گردد و متعاقبا راه هر گونه وام و اعتبار بر او مسدود می گردد. با زیر پا گذاردن اخلاقیات حاکم بر جامعه، فرد اعتبار مالی خود را از دست داده و اخذ وام از موسسات مالی برای وی بسیار مشکل بلکه غیرممکن می گردد. این وضعیت، زندگی را در نظامی که در هر قدم آن "مصرف کننده" مجبور است با پیش فروش کردن زندگی خود به بانکها وموسسات مالی و تبدیل شدن به ماشین تولید ثروت برای انستیتوهای مزبور به حیات خود ادامه دهد، به جهنمی تبدیل می کند.
در ایران اما، مناسبات اقتصادی مبتنی بر الگوی بازار آزاد توسعه نیافت. دلائل این امر بر دو دسته از عوامل متکی است که بخشی از آنها مربوط می شود به وضعیت این کشور به عنوان عضوی از جامعه بزرگ اسلامی و بخش دیگر ناشی می شود از شرایط ملی و داخلی خاص ایران. توجه شما را به این مسئله جلب می کنم که بررسی این بخش که محتاج مقاله بلند جداگانه ایست را تا آنجا که ممکن است خلاصه می کنم در حالی که سعی خواهم داشت پارامترهای اصلی مطرح و مورد بحث قرار گیرند.
امروزه در ۵٧ کشور جهان جمعیت غالب را مسلمانان تشکیل می دهند. جمعیت جهان اسلام حدود یک پنجم کل جمعیت کره زمین است ولی با این وجود امروزه کمتر نشانی از نوآوری و ابداع و اختراع در این جوامع به چشم می خورد. در مجموع زمانی که اروپا بسرعت در حال پیشرفت بود در جهان اسلام به خصوص دوران صفویه در ایران و همزمان در امپراطوری عثمانی جز جنگ خبر دیگری نبود.
در اروپا در عین حال که جنگهای پی در پی بوقوع می پیوست، علوم بسرعت راه خود را به جلو باز می کردند. فیزیکدانان، شیمیدانان و ریاضیدانانی مانند لاگرانژ و لاپلاس و لاوازیه و گوس گامهای بلندی در پیشبرد علوم مادی برداشتند اما در جهان اسلام، دنیا سرد و بیروح بود.
اسلام که حدود یک هزار سال به لحاظ قدرت سیاسی یکی از بازیگران مطرح در صحنه سیاست جهانی بود و نیز تا قرن سیزدهم آوانگارد در علوم و فلسفه به شمار می رفت بناگاه بصورت ناظری درآمد که رودخانه خروشان پیشرفت های علمی و مادی از کنار وی عبور می کرد. جوامع اسلامی مبهوت و مقهور این سرعت بر جای خود میخکوب شدند و در مرحله پیش سرمایه داری متوقف باقی ماندند.
دین اسلام که پیروانش را به تفکر و تعقل ترغیب می کرد پس از یک دوران شکوفائی در علم و هنر به ناگاه دچار رخوت و سکون شد. گام اول را برای مذموم دانستن فلسفه و نیز تعقل (Reason) و هم چنین بستن باب اجتهاد امام محمد غزالی (١٠۵٩- ١١١١ میلادی) برداشت.
سالهای طلائی دوران شکوفائی علم و هنر و فلسفه که در دوران عباسیان در آکادمی بزرگ بیت الحکمه بغداد به اوج خود رسیده بود و اروپا را در سایه پیشرفت های خیره کننده خود قرار داده بود با ظهور کتاب تهافت الفلاسفه The Incoherence of Philosophers (به فارسی می توان آنرا پریشان گوئی و یا تناقض گوئی فلاسفه ترجمه کرد) اثر امام محمد غزالی این فیلسوف ایرانی زاده طوس که تلاش انسان را برای دریافت قوانین طبیعت امری عبث و در تضاد با دین می پنداشت و اتکاء و دنباله روی از فلسفه ارسطوئی را که کلید پیدایش علوم است را انحراف از دین می دانست، رو به خاموشی گذارد.
پایه اولیه علوم تجربی دنیای مدرن امروز اعم از شیمی و فیزیک، پزشکی و جراحی و زمین شناسی و بخصوص علوم مهندسی همگی در بیت الحکمه گذارده شد که در این میان ایرانیان نقش فعال و برجسته ای داشتند. در دوران مامون کتابخانه بزرگ و اعجاب آور بغداد در بر گیرنده ترجمه تمامی متون ارزنده یونان باستان گردید که این امر جهشی ناگهانی را در دنیای اسلام باعث گردید و از همین زمان به مدت ٧٠٠ سال، عربی زبان مسلط و جهانی علم شد.
توسعه افکار غزالی با حادثه بزرگ دیگری همراه شد و بالاخره در سال ١٢٨۵ میلادی بناگاه همه چیز منجمد شد. با حمله مغول و درهم شکسته شدن تمامی مراکز معارف و علوم اسلامی و به آتش کشیده شدن کتابها و کتابخانه ها جهان اسلام به حال رکود و جمود درآمد.
هجوم مغولان شوک بزرگی بر جهان اسلام وارد کرد. بنا بر گزارش برخی مورخان میلیونها نفر در سرزمین های اسلامی از دم تیغ گذشتند و شهرها با خاک یکسان شدند. هزاران جلد کتاب که دستاورد قرن ها کار فکری مسلمانان بودند طعمه آتش شد. با توجه به اینکه جمعیت شهرهای تصرف شده طبیعتا چندین برابر نیروی نظامی مغول ها بود آنان تنها راه تثبیت تسلط خود را قلع و قمع وحشیانه مردم می دیدند. هجوم مغولان ضربات فرهنگی سنگینی به جوامع اسلامی وارد کرد که نهایتا نتوانستند زیربار سنگین آن قامت راست کنند.
گذشته از بعد علمی در بعد اقتصادی و بازرگانی نیز موانعی بر سر راه توسعه جوامع اسلامی بود. با پیدایش اولین جرقه های انقلاب صنعتی موسسات مالی و بانکها شکل گرفتند. بانک قلب تپنده انقلاب صنعتی در غرب بود. اما بانکها برای ادامه حیات خود به عاملی نیازمند بودند که در اسلام حرام بود. بهره! به جرات می توان گفت که رشد سرمایه داری و شکوفائی اقتصادی و صنعتی در غرب مدیون حرکت آزادانه سرمایه و تعلق گرفتن سود به سرمایه هائی بود که بخش های مختلف اقتصاد اعم از تولید و توزیع و خدمات و تجارت را تامین مالی می کردند. بانکها و موسسات فایننس با جذب سرمایه و پرداخت بهره به صاحبان آن مجددا آنرا به آنانکه نیازمند سرمایه بودند وام می دادند. این مکانیزم باعث پدید آمدن سرمایه های انباشته شده ای گردید که از طریق معاملات ربوی روز به روز به عظمت و بزرگی آنان افزوده شد. "ربا" پایه اصلی شکل گیری اقتصاد صنعتی و فوق صنعتی گردید.
مردم برای خرید ابتدائی ترین نیازهای خود بدلیل محرومیت از هر گونه حمایت دولتی در نظام بازار آزاد دست به سوی بانکها و صاحبان سرمایه دراز می کردند. نتیجه و ماحصل کار صدها میلیون انسان به شکل بهره به موسسات مالی باز می گشت. تولیدات کشاورزی، صنعتی و بخش خدمات هم از طریق مکانیزم ربا به تسلط و انقیاد سرمایه های بزرگ در آمد اما از سوئی نیز در غیاب هر گونه آلترناتیو دیگر برای رشد راهی جز این در سیستم اقتصادی سرمایه داری متصور نبود.
معاملات توام با ربا یعنی تعلق گرفتن سود به سرمایه بدون شرکت کردن صاحب سرمایه در امر تولید به رشد صنعتی و اقتصادی و پیشرفتهای علمی و فنی کمک رساند ولی در همان حال شدیدترین شکل تراکم سرمایه و بی سابقه ترین شکاف های طبقاتی را از حیث وسعت و عمق در تاریخ پدید آورد.
در این بحبوحه جوامع اسلامی قادر به تشکیل بانک به مفهوم غربی آن نبودند چرا که ربا در قرآن به منزله جنگ با خدا و رسول خدا تلقی شده است (بقره ٢٧٨، ٢٧٩). ربا اقتصاد را به حرکت درمی آورد اما خود ریشه اصلی بیعدالتی های اقتصادی و اجتماعی بود. در این زمینه همچون زمینه های دیگر علمی نه کار تحقیقی و تئوریک جامعی در جوامع اسلامی صورت گرفت و نه حتی زمانیکه اروپا بسرعت وارد فاز صنعتی می شد ایده و فکری پیشنهاد شد که به مرور زمان شکل تکاملی بخود بگیرد. جامعه اسلامی از متفکرینی چون آدام اسمیت (١٧٢٣- ١٧٩٠) خالی بود و آلترناتیو اقتصاد سرمایه داری یعنی اقتصاد سوسیالیستی نیز که همواره با زیربنای فلسفی ضد خدا (و نه بی خدا) مترادف می شد نتوانست جای پائی در کشورهای مسلمان پیدا کند. دنیای اسلام با جدیت تمام حق مالکیت خصوصی را به رسمیت می شناخت اما برای ایجاد چارچوب برای توسعه اقتصاد دستش بسته بود.
این ابهام و نوسان بین شریعت و مصلحت حتی تا امروز بین مسلمانان در جریان است و تکلیف مناسبات اقتصادی در کشورهای مسلمان هنوز هم کاملا روشن نیست. بدلیل مخالفت نهادهای مذهبی با بهره جذب تمام و کمال روابط سرمایه داری میسر نبود و از سوئی نیز الگوی دیگری در پیش پای آنان قرار داده نشده بود. بجز حرکتهای پراکنده برای امحاء مالکیت خصوصی نهاد های رسمی دین به شدت با هر تفکری که مالکیت خصوصی را به مخاطره اندازد به مخالفت برمی خاستند و آنرا به کفر و الحاد نسبت می دادند. درست است که بعدها بخصوص پس از جنگ جهانی دوم رفته رفته بانکداری به سبک غربی در کشورهای اسلامی پا گرفت ولی اولا پیدایش آنها بسیار دیر صورت گرفت زیرا که صنعت و تکنولوژی در کار نبود که بانکها بتوانند به پیشرفت و توسعه آنان کمک برسانند، ثانیا نظام بانکی ایجاد شده دارای ظرفیت و پیچیدگی های سیستم بانکی غرب نبود.
ممکن است خوانندگانی که آشنائی بیشتری با مسائل اسلامی دارند ذهنشان متوجه مضاربه (Mudaraba) و تشابه آن با نقش شرکتهای سرمایه گذاری مشترک (Joint Stock Corporations) شود اما تفاوت ظرفیت ها بین این دو نهاد بسیار زیاد است. مضاربه دارای شخصیت متمایزی نبود، برای عقد قرارداد و طرح دعاوی افراد بودند که باید وارد عمل می شدند و نه یک شخصیتی حقوقی مانند یک کورپوریشن. بدهی های یک کورپوریشن به مایملک خصوصی افراد ربطی نداشت حال آنکه مضاربه فاقد چنین خاصیتی بود. در مضاربه شخصی که مبادرت به جمع آوری سرمایه می نمود ریسکی را نمی پذیرفت زیرا که پرداخت سود تضمین شده و یا به عبارت دیگر بهره حرام بود. سرمایه گذاران در سود و زیان سهیم می شدند (هرچند که در عمل ممکن بود این قانون نقض گردد و بهره رد و بدل شود). مضاربه به یک معامله مشخص و معین ناظر بود و قابلیت کار طولانی و دراز مدت را نداشت چرا که فاقد هویت و شخصیت بود. اساس کار مضاربه بر اطمینان و اعتماد بود و لذا در محدوده جوامع کوچکتر مانند خانواده و یا محله عمل می شد و لذا خاصیت سیال بودن و حرکت گسترده سرمایه را از آن گرفته و لذا درگیر شدن تعداد زیادی سرمایه گذار و تشکیل یک موسسه بزرگ مالی را غیرممکن می کرد.
مسئله بسیار حائز اهمیت دیگری که اصولا عمر هر نوع مشارکتی را در چارچوب قوانین اسلامی کوتاه می کرد و این بخصوص در مشارکت های از نوع مضاربه دیده می شد قوانین ارث در اسلام بود.
قوانین ارث باعث می شد که با مرگ یکی از شرکای سرمایه گذار کل مجموعه با خطر تلاشی روبرو شود. مجموعه سرمایه گذاران که با همسر و پدر و مادر، دختر و پسر متوفی روبرو می شدند چاره ای جز تبدیل هر چه سریعتر موضوع معامله به پول (Liquidate) و پرداخت پول به وراث نداشتند. این مسئله از اهمیتی خاص برخوردار بود و از اینرو مشارکت های اسلامی همواره کوچک و قابل کنترل نگاه داشته می شدند. تصور اینکه این نوع مشارکت در سرمایه گذاری به اینترپرایزهای امروز غرب که گاه دهها هزار کارگر و کارمند را در خدمت خود دارند بیانجامد واقع گرایانه بنظر نمی رسد.
قوانین مضاربه از زمان ظهور اسلام تا قرنها بعد از کاربرد خوبی برخوردار بود چون اساس اقتصاد تجارت بود و مورد تجارت یا جنس و مواد بود و یا دام و محصولات کشاورزی. با مرگ یکی از شرکا و فروش مورد تجارت و تقسیم آن بین وراث به عمر مشارکت پایان داده می شد بدون اینکه پیچیدگی های خاصی را برای باقی شرکا بوجود آورد.
بهرحال قوانین ارث اسلامی که به منظور توزیع ثروت در جامعه، برقراری عدالت و جلوگیری از تکاثر سرمایه در دست عده ای قلیل طراحی شده بود در غیاب هر نوع بازنگری، عمر مشارکت در سرمایه گذاری را کوتاه کرده و اجازه پیدایش نهادهای اقتصادی بزرگ را در جامعه نداد.
زمانی که اروپا به سرعت به سمت توسعه پیش می رفت هم چنانکه گفته شد دنیای اسلام گرفتار دو نوع تفکر غیرپویا شد که هرگز اجازه رشد متفکرینی سیستم ساز چون آدام اسمیت در حوزه اقتصاد و یا فیزیکدانان و ریاضیدانانی که بسط صنعت بوجود آنها وابسته بود را در جامعه ندادند و تنها در بخش معماری بود که مسلمانان به پیشرفت های قابل توجهی نائل آمدند.
در جهان تسنن هر چند که عثمانی ها از قدرت نظامی خیره کننده ای برخوردار بودند و تا ابتدای قرن بیستم هم بعنوان یک قدرت سیاسی مطرح بودند اما تسلط عجیب فلسفه غزالی راه ابتکار و خلاقیت و نوآوری را بکلی بر آنان بسته بود.
در این سوی جهان اسلام و در دنیای تشیع نیز با ورود صفویه به صحنه سیاسی با آنکه روح ستیزه جوی آنان باعث گردید بزرگترین امپراطوری ایرانی بعد از اسلام را بر پا کنند اما باز تاریخ ٢٠٠ ساله این خاندان نیز جز جنگ و خونریزی خبر چندان هیجان انگیز دیگری برای نسلهای بعد از خود باقی نگذاشت.
صفویه که نخستین حکومت شیعی را که بر سراسر ایران حاکمیت یافت بر پا کردند توانستند بار دیگر ایران را بعنوان یک ملت و یک کشور مطرح کنند با این همه دو قرن حکومت صفویه درست در زمانی که اروپا خود را آماده ورود به دوران صنعتی می کرد کشور را دستخوش انواع خرافات و عقب ماندگی فکری کرده و شخصیت های بیمارگونه و پریشان شاهان صفوی جوّ ترور و وحشت را در سراسر ایران حاکم کرد.
شاه طهماسب صفوی به مدت ١١ سال از کاخ و حرمسرا پا بیرون نگذاشت و آنچنان وسواسی به مقوله پاکی و نجسی داشت که در بسیاری اوقات در حمام مشغول نظافت خود بود. در اواخر عمر نامه ای از مقدس اردبیلی بعنوان ذخیره آخرت دریافت کرده بود و دستور داده بود به هنگام دفن آن را در کفن وی قرار دهند تا وی نامه را در شب اول قبر به نکیر و منکر نشان دهد بلکه با پا در میانی مقدس اردبیلی مورد لطف قرار گیرد. کسیکه بعد از وی به سلطنت رسید پسر وی شاه اسماعیل دوم به مدت ٢۵ سال و تا مرگ پدر در قلعه قهقهه در شمال آذربایجان زندانی بود. دوران زندان از شاه اسماعیل دوم یک فرد روان پریش و بیرحم ساخته بود. در روز تاجگذاری دستور داد ۶ تن از برادرانش را کشتند، شمار زیادی از برادر زادگان و عموها و نزدیکان را گردن زدند و ١٨ نفر از وابستگان خود را کور کرد.
تنها دورانی که می توان گفت صفویه قدری خود را به مظاهر تمدن نزدیک کردند دوران حکومت شاه عباس بود. برادران شرلی که در دستگاه شاه عباس مقامهای قابل اهمیتی داشتند درکتاب خاطرات خود مطالب جالبی از تحولاتی که وی بوجود آورده بود نقل می کنند. او پایتخت را از قزوین به اصفهان آورد و با بنا کردن مساجد بغایت زیبا و ارج گذاشتن دانشمندان و فلاسفه از جمله شیخ بهائی، میرداماد، میرفندرسکی، ملا صدرا و بسیاری دیگر سعی کرد کشور را از دوران سیاه قبلی خارج کند. اما خود شاه عباس شخصیتی عجیب با خصائص متناقض از خود نشان می داد و از همه مهمتر اینکه در بیرحمی و قساوت نمونه بود.
او در حالیکه گاه جامه درویشان می پوشید و شبگردی می کرد و با مردم حشر و نشر می نمود و دست نقاش نامدار رضا عباسی را می بوسید و به شعرا صله می داد، شبها بساط عیش و نوش و چرخش جامها در حرمسرای او همراه با همهمه سازها و لذت جوئی بر پا بود و همزمان در خیابانهای اصفهان توده ای از اجساد که دست و پا و سرشان بریده شده بود روی هم تلنبار بودند. شاه عباس چهار پسرش را کور کرد و آنها را به قتل رساند. در دربار او تعدادی درویش که آنچنان موهایشان بلند بود که امکان تشخیص آنها از حیوانات مشکل بود بنام "چیگین" حضور داشتند که مخالفان شاه را که محکوم به مرگ شده بودند زنده زنده می دریدند و می خوردند.
شاه صفی خشونت و قساوت را از حد گذرانده بود و شاه عباس دوم وقتی از دست زنان حرم خشمگین می شد دستور می داد آنها را زنده زنده به آتش بیاندازند. در حرم شاه سلیمان ٨٠٠ زن روزگار می گذراندند و مخالفانش از بالای مناره های مساجد به پائین پرت می شدند. این نمای روزگاری بود که صفویه بر ایران حکومت می کرد و طبیعی بود که در چنین فضائی انتظار شکوفائی علم و رشد نهادهای اقتصادی و مدنی در حد یک رویا باقی بماند.
با توجه به بحثهایی که با برخی از دوستان فرهیخته در مورد نقش غزالی پیش آمد، لازم می دانم دو تحقیق در زمینه نقش غزالی در بستن فضای تحقیق در دنیای اسلام یکی مربوط به دانشگاه مریلند و دیگری سازمان یونسکو را در اختیار شما خوانندگان عزیزبگذارم. از قصوری که در این مورد پیش آمد پوزش می طلبم.
شهیر شهید ثالث
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum379/thread60902.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر