با پیامبر(ص) در آخرین ساعات حیات
نویسنده:حسین علی عربی
منابع : مجله معرفت، شماره 65
منابع : مجله معرفت، شماره 65
اشاره
رحلت جانگداز پیامبراکرم صلی الله علیه و آله یکی از اندوه بارترین حوادث تاریخ اسلام به شمار می رود؛ چنان که حضرت علی علیه السلام پس از غسل و کفن بدن پاک آن فرستاده خدا، کفن را از صورتش کنار زد و با قلبی شکسته و اندوهگین، او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! با رحلت تو، رشته نبوّت و وحی الهی و اخبار آسمان ها منقطع گردید. اگر ما را به شکیبایی در برابر ناگواری ها دعوت نفرموده بودی، چنان در فراق تو اشک می ریختم که چشمه های اشک چشمانم را خشک می گردانیدم، حزن و اندوه ما در این مصیبت، همیشگی است، اگرچه این مقدار از حزن و اندوه در مصیبت فقدان تو بسیار ناچیز است؛ اما چاره ای جز این نیست. پدر و مادرم به فدایت! ما را در سرای دیگر به یاد آور و در خاطر خود نگاه دار.»(1) آن گاه صورت مبارکش را با کفن پوشانید. در این نوشتار درصدد هستیم که مهم ترین مسأله مربوط به ایام رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله ، یعنی خلافت و جانشینی آن حضرت را مورد بررسی قرار دهیم و بدین منظور از کتاب های مختلف تاریخ صدر اسلام، به ویژه از کتاب «موسوعة التاریخ الاسلامی» استفاده کرده ایم.
تاریخ وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
قول مشهور علمای شیعه این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری قمری، و قول مشهور عامّه این است که دوازدهم ربیع الاول همان سال، رحلت نمود.
شیخ مفید می نویسد: «پیامبر در روز دوشنبه، بیست وهشتم صفر سال یازدهم هجری رحلت فرمود و در این هنگام شصت و سه سال داشت.»(2) به پی روی از او، مرحوم طبرسی در اعلام الوری و قطب راوندی در قصص الانبیاء و حلبی در مناقب آل ابی طالب و اربلی در کشف الغمّه، همین تاریخ را از او نقل کرده اند و این خبر مشهور است. اما در اصول کافی، ج 1، ص 439 آمده است: «رسول خدادر شب دوازدهم ربیع الاول رحلت کرد.» شیخ طوسی هم همین قول را در أمالی، ص 266، حدیث 491 با سند خود از ابن حَزَم روایت کرده، و این مطابق با چیزی است که در سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 304 ذکر گردیده است. البته شیخ طوسی در کتاب دیگرش، تهذیب، ج 6، ص 2 و مصباح، ص 732 از استادش، شیخ مفید پی روی کرده و همان بیست و هشتم صفر را نقل کرده است.
این در حالی است که ابن خشاب بغدادی (م 567 ه.ق) و ابن أبی ثلج بغدادی (م 325 ه.ق) با سند خود، از نصر بن علی جهضمی، از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام ، از پدرش، از پدرانش، از حضرت علی علیه السلام روایت کرده اند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه، مطابق با دوم ربیع الاول سال یازدهم هجری، در حالی که شصت و سه سال داشت، رحلت فرمود.»(3)
(4)
(5)
اهمیت جنگ با رومیان
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خوبی بر اهمیت منطقه شامات و فلسطین که تحت سیطره رومیان قرار داشت، واقف بود و مطمئن بود که دولت نیرومند روم، که شاهد گسترش روزافزون اسلام و قلع و قمع یهودیان فتنه جو و گرفتن جزیه از مسیحیان بوده است، ساکت و آرام نمی نشیند و درصدد فرصتی است که ضربه ای به حکومت نوپای اسلام بزند. از این رو، در سال هشتم هجری سپاهی را به فرمان دهی جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه روانه این سرزمین نمود تا خطرات احتمالی را دفع کنند. در این سریه، هر سه فرمانده شجاع به همراه عده زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند و باقی مانده لشکر اسلام به فرماندهی خالد بن ولید عقب نشینی کرد و به مدینه بازگشت.
سپس در سال نهم هجری وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به سرزمین حجاز در مدینه منتشر گردید، پیامبر همراه با سی هزار جنگجو عازم «تبوک» گردید و بدون برخورد با دشمن و جنگ و خون ریزی، به مدینه بازگشت. بدین سان، احتمال خطر در نظر پیامبر بسیار جدّی بود و به همین دلیل، پس از مراسم حجة الوداع و ورود به مدینه، سپاهی منظّم برای اعزام به این منطقه آماده کرد و دستور داد بزرگان مهاجران و انصار در آن شرکت کنند.(6) پیامبر برای تشویق مسلمانان به شرکت در این جهاد، با دست خود پرچمی برای اُسامه بست(7) و به او فرمود: «به نام خدا و در راه خدا جهاد کن و با دشمنان خدا وارد جنگ شو. سحرگاهان بر اُنبا شبیخون بزن و مسافت مدینه تا شام را آن چنان سریع طی کن که دشمن از حرکت تو خبردار نشود.»
اعتراض به فرماندهی اُسامه
ابن اسحاق از عروة بن زبیر و دیگران روایت کرده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله با وجودی که از بیماری رنج می برد، لشکر اُسامه را به سوی «بلقاء» و «داروم» در سرزمین فلسطین راهی کرد. در این میان، عده ای می گفتند: چگونه او را که جوانی بیش نیست بر تمام مهاجران و انصار برتری داده و او را فرمانده آنان قرار داده است؟
به دنبال اعتراض عده ای از صحابه، آن حضرت در حالی که سرش را با پارچه ای بسته بود، از حجره بیرون آمد و بر منبر نشست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، دستورات اسامه را اطاعت کنید و همراه لشکر او خارج شوید. به جانم سوگند که اگر امروز درباره فرماندهی او ایراد می گیرید، در گذشته در مورد پدرش هم ایراد می گرفتید. او شایستگی فرمان دهی را دارد چنان که پدرش هم شایستگی فرمان دهی را داشت.» سپس از منبر پایین آمد.(8)
(9)
(10)
(11)
برحذر داشتن مردم از فتنه
شیخ مفید در ارشاد می گوید: «هنگامی که رسول خدا از نزدیک شدن اجل خود مطّلع گردید، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی می کرد و آنان را از فتنه انگیزی و اختلاف پس از خودش برحذر می داشت. و بسیار سفارش می کرد که به سنّت او متمسّک شوند، و بر آن اتفاق نظر و وحدت داشته باشند، و آنان را به پی روی از عترت خود، و اطاعت و حفاظت از آن ها، و کمک و یاری به آن ها در دین تشویق می کرد، و از اختلاف و ارتداد برحذر می داشت و راویان بسیاری از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: ای مردم، من از میان شما می روم و شما در حوض کوثر بر من وارد می شوید. آگاه باشید که درباره دو چیز از شما سؤال خواهم کرد. پس مواظب باشید که چگونه از آن ها محافظت می کنید. بدانید که خداوند به من خبر داده است که این دو از هم جدا نمی شوند تا مرا ملاقات کنند. من این ها را از خدا درخواست کردم و آن ها را به من عطا فرمود. آگاه باشد که من این دو را در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم. از آن دو پیشی نگیرید که متفرق می شوید و از آن دو عقب نمانید که هلاک می شوید و سعی نکنید که چیزی به آن دو یاد بدهید؛ زیرا آن دو آگاه تر از شما هستند. ای مردم، این گونه نباشید که پس از من به کفر خویش بازگردید و خون همدیگر را بریزید... آگاه باشید که علی بن ابی طالب، برادر و وصی من است که بر سر تأویل قرآن می جنگد؛ چنان که من بر سر تنزیل قرآن جنگیدم.
آن حضرت اسامه را به فرماندهی انتخاب کرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد که به سوی سرزمین روم، همان جایی که پدرش به شهادت رسیده بود، حرکت کند. نقشه آن حضرت این بود که مهاجران و انصار اولیه را از مدینه به بیرون بفرستد تا در هنگام وفاتش، کسی از این ها در مدینه نمانده باشد که در ریاست بر مردم طمع کند، و به منازعه با جانشین و وصی او بپردازد، و بخواهد حق او را پای مال گرداند. به همین دلیل، اسامه را به فرمان دهی افرادی که ذکر شد منصوب کرد و تلاش نمود که هر چه سریع تر آنان از مدینه بیرون بروند. او به اسامه دستور داد که در «جرف» اردو بزند و مردم را ترغیب کرد که هرچه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حرکت کنند، و آنان را از سستی و کُندی برحذر داشت. اما در همین ایام که درصدد بود تا سپاه اسامه را هرچه سریع تر اعزام کند، بیمار شد و بستری گردید و در اثر آن رحلت کرد.»(12)
آن گاه شیخ مفید قضیه نماز را نقل کرده و سپس گفته است: پس از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز را به جای آورد، به منزل خود رفت و گروهی از مسلمانان را، که ابوبکر و عمربن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادم که هرچه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنید؟ چرا از دستور من سرپیچی کرده اید؟ ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم؛ زیرا دوست ندارم که حال شما را از دیگران بپرسم! امّا حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید.(13)
زیارت بقیع و ایراد خطبه
شیخ مفید در ارشاد آورده است: پیامبر به حضرت علی علیه السلام فرمود: جبرئیل هر سال قرآن را یک مرتبه بر من عرضه می کرد و امسال آن را دو مرتبه عرضه کرده است. سبب آن را چیزی نمی دانم، جز این که اجل من فرا رسیده است.(14) یا علی، من بین انتخاب گنج های دنیا و جاودانگی در آن و بین بهشت مخیّر شدم، اما ملاقات پروردگارم و بهشت را اختیار کردم.»(15)
(16)
(17)
نیابت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
شیخ مفید در ارشاد آورده است که بلال هر روز اذان می گفت، سپس پیش پیامبر اکرم می آمد و او را از اذان باخبر می کرد. یک روز اذان صبح را گفت، سپس پیش آن حضرت آمد که دید به سبب بیماری بی هوش شده است. بلال با صدای بلند گفت: «الصلاة، یرحمکم اللّه.» رسول خدا صلی الله علیه و آله با صدای بلال، به هوش آمد و فرمود: «یکی به جای من نماز بخواند، من توانایی آن را ندارم.»
به دنبال آن، عایشه، گفت: ابوبکر را خبر کنید!(18) و حفصه گفت: عمر را خبر کنید!
سپس علی و فضل بن عباس را فراخواند و پس از وضو، با تکیه بر آن ها به سوی مسجد حرکت کرد، در حالی که از ضعف پاهایش بر زمین کشیده می شد.
وقتی که از منزل وارد مسجد شد، ابوبکر را دید که در محراب ایستاده است. آن حضرت نزدیک محراب رفت و با دست به ابوبکر اشاره کرد که عقب برود. ابوبکر به عقب رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله در محراب ایستاد. او نماز را از همان جایی که ابوبکر قطع کرده بود، ادامه نداد، بلکه نماز را از اول با تکبیرة الاحرام شروع کرد.(19)
حدیث دوات و کاغذ
شیخ مفید در ادامه می نویسد: پس از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز را به جای آورد، به منزلش رفت. او به خاطر ناراحتی و خستگی بی هوش شد. در این حال، صدای گریه و زاری از جمعیتی که داخل منزل آمده بودند، برخاست. آن حضرت صلی الله علیه و آله پس از لحظاتی به هوش آمد و فرمود: دوات و کتف شتری (کاغذی) بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از آن هیچ گاه گم راه نشوید! یکی برخاست تا دنبال دوات و کاغذ برود که پیامبر صلی الله علیه و آله دوباره بی هوش شد. عمر به آن شخص گفت: برگرد! زیرا او هذیان می گوید!(20)، آن فرد برگشت و بعضی از حاضران گفتند: «انّا للّه و انا الیه راجعون.» ما بر خلاف دستور رسول خدا عمل کردیم!
این روایت را قبل از شیخ مفید، هلالی حامدی در کتابش، ج 2، ص 794 و نیشابوری در ایضاح، ص 259 و طبری در تاریخ خود به سه طریق از سعید بن جبیر از ابن عباس بدون ذکر نام عمر نقل کرده اند. مرحوم مجلسی هم آن را در بحارالانوار، ج 30، ص 7073 به پنج طریق از بخاری و به دو طریق از الجمع بین الصحیحین و به سه طریق از صحیح مسلم آورده است که بعضی به جابر بن عبدالله انصاری اسناد داده شده، و بقیه از ابن عباس روایت شده اند.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 2021، از کتاب تاریخ بغداد، تألیف احمد بن ابی طاهر بغدادی خراسانی (م204208 ه.ق)، از ابن عباس روایت کرده است: در زمان خلافت عمر، بر او وارد شدم. او گفت: پسر عمویت را، که بزرگ خانواده شماست در چه حالی ترک کردی و پیش من آمدی؟، گفتم: در حالی او را ترک کردم که با دلو خود از چاه برای نخلستان ها، آب می کشید و قرآن می خواند. سپس پرسید: ای عبدالله، آیا هنوز هم به فکر خلافت هست؟ گفتم: بله. پرسید: آیا هنوز هم گمان می کند که رسول خدا او را نصب کرده است؟ گفتم: بله، و بالاتر این که از پدرم درباره آنچه او ادعا می کند، سؤال کردم. پدرم پاسخ داد: او راست می گوید. عمر گفت: «علی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله جایگاه والایی داشت. ولی این چیزی است که حجتی را اثبات نمی کند و عذری را برطرف نمی نماید. پیامبر صلی الله علیه و آله در زمانی، جایگاه علی علیه السلام را بالا برد و هنگام وفاتش تصمیم داشت که به جانشینی وی تصریح کند، اما من از آن جلوگیری کردم و این به خاطر دل سوزی نسبت به اسلام و آگاهی از آن بود. به خدا قسم، نمی بایست که قریش بر امر حکومت مسلّط شوند؛ زیرا در این صورت، عرب ها در تمام نقاط علیه آن ها طغیان می کردند! رسول خدا صلی الله علیه و آله هم آنچه را که در دل داشتم، فهمید، لذا، از بیان آن خودداری کرد.» خداوند ابا دارد که امضا کند، مگر آنچه را که جاری شده است!»
وی همچنین در شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 79 از ابن عباس نقل کرده است: همراه عمر به قصد شام خارج شده بودیم. در بین راه به من گفت: ای پسر عباس، از پسر عمویت گلایه دارم؛ زیرا از او درخواست کردم که همراه من خارج شود، اما امتناع کرد. هنوز هم او را ناراضی می بینم!، به نظرتو ناخرسندی اش به خاطر چیست؟، گمان می کنم که او هنوز به خاطر از دست دادن مقام خلافت از ما دلخور است! گفتم: همین طور است. او می گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را برای خلافت معیّن کرده است. او گفت: ای پسر عباس، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین چیزی را اراده کرد، اما وقتی خدا آن را اراده نکرده بود، چه می شود؟!، رسول خدا چیزی را اراده کرده بود، ولی خدا چیز دیگری را اراده کرده بود، بدین سان، اراده الهی انجام شد و اراده رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام نشد! آیا هرچه را که رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده کرد، انجام شد؟! آن حضرت تصمیم داشت که هنگام وفاتش او را برای خلافت معیّن کند، اما من از ترس برپا شدن فتنه و به خاطر گسترش اسلام، از این کار جلوگیری کردم! رسول خدا هم این را متوجه شد و از بیان تصمیم خودش، خودداری کرد!
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum295/thread60852.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر