۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

آخرین برگ دیوان خدا

آخرین برگ دیوان خدا











از مدینه مپرس که غم‌زده و جامه‌چاک، در گوشه‌ای نشسته است و ناگزیر است در این اندوه.

دریای بی‌کرانه‌ای که اینک در بستر آرمیده است و نفس‌های مهربانش به شماره افتاده‌اند، سال‌های سال، ستون‌های عرش را بر دوش... کشیده و عمری، دلیل هستی بوده است.

زمین، کسی را گم کرده است؛ کسی که رد گام‌هایش، بهشت را به ارمغان جای گذاشت و دست‌های بر آسمان برآمده‌اش، باران را به جای خشکسالی می‌آورد؛

کسی که بودنش، کابوس را از خواب کائنات سترده بود؛ او که نامش، بر جاهلیت زمین تاخت و فطرت‌ها را به اوج پاکی برد.



مردی از دنیا می‌رود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم‌هایش، به پایان برساند...



مردی که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهای سطر پیامبری و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت.



مردی از دنیا می‌رود که آخرت را همچون پنجره‌ای دیگر بر نگاه‌های بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل‌نشینان دنیا را روزنه‌ای هست که می‌تواند به دریای آخرت برساندشان؛ مردی که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال برای یک پرنده به تصویر کشید؛ مردی که دست‌های دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.



مردی از دنیا می‌رود که انسان‌ها را گره زد به وظیفه خویش؛ مردی که زیر بازوی عقل را گرفت تا برخیزد، مرهم بر زخم‌های معنویت نهاد تا جان بگیرد و ایمان را همچون شعله‌ای همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمی برافروخت تا از تیرگی‌ها نهراسد و در تاریکی‌ها نمیرد.



هنوز صدای «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذیِ خَلَقَ» است که می‌آید و در غارهای تفکر مشتاقان، ندای عرش را برمی‌انگیزد.



هنوز صدای «اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاْءَکْرَم»، دیدگان حقیقت طلب را به خوانش صحیفه‌های رحمت فرا می‌خواند و دست‌های شکرگزار را به نوشتن کتیبه‌های تفسیر.



پیامبر می‌رود؛ ولی...»







منتظران منجی





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum295/thread60912.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: