۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

روایتی از یک دختر مرفه هندی؛ از آرزوی ستاره‌شدن در بالیوود تا انتخاب حجاب

روایتی از یک دختر مرفه هندی؛ از آرزوی ستاره‌شدن در بالیوود تا انتخاب حجاب







(بسم الله الرحمن الرحیم)



«مورسایلین پیرزادا» اگر چه مسلمان‌زاده‌ بود اما اعتقادات ضعیفی داشت و اهل انجام مناسک دینی نبود. بزرگترین آرزوی او ستاره‌شدن در بالیوود و سرگرمی‌اش خرید از پاساژهای گران‌قیمت دبی بود تا اینکه...






«مورسایلین پیرزادا» دختر 23 ساله کشمیری که آرزویش ستاره شدن در سینمای بالیوود بود ولی مرگ «یاش چوپرا» کارگردان مشهور بالیوود به قدری او را متحول می‌کند که او با وجود اینکه یک مسلمان‌زاده غیرمعتقد است، پس از مطالعه و تحقیق بسیار به اسلام روی آورده و محجبه می‌شود. اکنون او یک دختر مسلمان محجبه و معتقد است.

و اما شرح ماجرا...

«مورسایلین پیرزادا»، دختر «فیروز پیرزادا»، یکی از پولدارترین و مشهورترین تاجران کشمیر است.

زندگی روزانه او با پوشیدن لباس‌هایی از معروفترین برندها و خرید از گران‌ترین پاساژها سپری می‌شود، سرگرمی او این است که ماهی چند بار به همراه دوستانش برای یک خرید کلی به دبی مسافرت کند.

ولی بزرگترین آرزوی این دختر 23 ساله که در بمبئی متولد شده، ستاره شدن در سینمای بالیوود است.

البته او چند سال پیش از آن در فیلم «زمانی آنجا یک ببر بود» به عنوان دستیار کبیر خان(فیلمساز بالیوودی) کار کرده ولی او بلند پروازتر از این حرف‌‌هاست.

پدر «مورسایلین» یکی از دوستان قدیمی «یاش چوپرا»، فیلمساز مشهور سینمای هند مشهور به سلطان فیلم‌های رمانتیک است و به واسطه این آشنایی «مورسایلین» که هنوز یک سال از تحصیلات دانشگاهش مانده، قرار است در آینده‌ای نزدیک در چند پروژه مهم سینمایی حضور داشته باشد.

تا آنکه یک حادثه همه چیز را برهم می‌زند، سی‌ام مهرماه 1391 خبر غیرمنتظره مرگ «یاش چوپرا» در رسانه‌های سراسر جهان منتشر می‌شود: «یاش چوپرا، سلطان رمانس سینمای هند، در سن 80 سالگی در بیمارستانی در بمبئی درگذشت.»

مابقی ماجرا از زبان «مورسایلین پیرزادا»...

* مرگ «یاش چوپرا» کل زندگی‌ام را دگرگون کرد

من خیلی به «یاش چوپرا» نزدیک بودم. او برایم مثل یک پدربزرگ بود. مرگ او مرا شوکه کرد و به طور کلی مرا در هم ریخت، شروع‌ کردم به فکر کردن درباره زندگی و قدرتی بزرگ و مافوق تصور که همه چیز را کنترل می‌کند. برای سه یا چهارماه دچار افسردگی خیلی شدید شدم، دست به هیچ کاری نمی‌زدم.









* سخنرانی مبلغان اسلامی، مرا از خوابی طولانی بیدار کرد

زمانی‌که شروع کردم به جستجوی در اینترنت و سایت‌های مختلف، با ویدئوهای چند تن از سخنران‌ها و مبلغ‌های اسلامی برخوردم. وقتی‌که برای اولین بار این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: اوه خدای من! مثل این می‌ماند که دارند با من حرف می‌زنند.

* زمانی‌که به اهمیت حجاب برای زنان پی بردم، محجبه شدم

من پیش از این تنها به اسم مسلمان بودم و در عمل هیچ خبری از مسلمان بودن نبود. ولی آن سخنان ارزشمند حقیقتا مرا بیدار کرد. از همان جا بود شروع کردم به نماز خواندن، دو بار در روز نماز می‌خواندم ولی هنگام نماز خواندن از خدا می‌خواستم که مرا راهنمایی کند و راه درست را به من نشان دهد.









می‌دانید شاید به عقیده برخی اسلام دین سختگیرانه‌ای باشد ولی من اسلام را بسیار راحتی یافتم. در ماه‌های اولی که در حال تحقیق درباره اسلام بودم، روسری نمی‌پوشیدم و در مراکز اسلامی رفت و آمد می‌کردم ولی هیچ کس مرا وادار به حجاب نکرد، تا آنکه خودم پس از مدتی با تمام وجود به اهمیت حجاب برای زنان پی بردم و از همان زمان محجبه شدم. از این تغییرم بسیار خوشحالم و از صمیم قلب دوست دارم که بتوانم افراد زیادی را به سمت خداوند راهنمایی کنم چون تنها حقیقت همین است.

* جلوی دوربین احساس ناامنی و بی‌پناهی کردم

اگرچه روزی بزرگترین آرزویم ستاره بالیوود شدن بود ولی خوب به خاطر دارم که زمانی‌که 19 سال داشتم در فیلم «زمانی آنجا یک ببر بود» از من تست گریم گرفته شد و قرار بود که برای تست بازیگری جلوی دوربین بروم، زمانی‌که جلوی دوربین رفتم، پروژکتورها به سمت من روشن بود و تمام چشم‌ها به من دوخته شده بود، احساس خیلی بدی داشتم احساس ناامنی و بی‌پناهی. احساس می‌کردم به یک شیء تبدیل شده‌‌ام که همه نگاه‌ها متوجه آن است، ناگهان بیرون دویدم و گفتم: نه این آن چیزی نیست که من می‌خواهم.








ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1CnS6DS



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: