سخنان ابوذر بر سر قبر فرزندش
من زهد فى الدنيا هانت عليه المصيبات(1)
كسى كه نزد او دنيا كوچك شد، مصيبتهايش هم كوچك مىشود.
در مصيبتهاى عالم دنيا از مرگ اولاد سخت تر نمى دانم. ابوذر پسرش مرد، بر سر قبر پسرش گريه مىكرد مىگفت: پسرم! گريه نمى كنم كه تو مردى و از كف من رفتى، از اين جهت مى گريم كه امشب شب اول قبرت هست، جاى تو كجاست؟ آيا جواب نكير و منكر را درست اداكردى يا نه؟.
بايد آخرت نزد تو مهم باشد و به آن اهميت بدهى. پسرت كه مرد، مثل ابوذر باشى و بگويى آيا با تقوا رفت. با ايمان رفت. در آنجا با چه كسى محشور است؟ نه اينكه حيف بود از كفم رفت. جايش خالى است. مگر اينجا چه بود، چه ارزشى داشت كه از اينجا رفت ارزشمند شده بلكه بايد بدانى كه او راحت شد و تو هم بايد مشتاق رفتن باشى.
ابوذر هم همين را گفت كه: اگر نبود كه آرزو دارم باز باشم تا بار سفر ببندم، از خدا مىخواستم كه همين الان جانم را بگيرد و با تو باشم؛ ولى اميدوارم خدا مهلتم دهد تا بار سفر ببندم.
يعنى اگر من بخواهم بعد از تو بمانم براى اين است كه تداركى كنم، توبهاى كنم و بار سفر ببندم. نمىدانم آيا دلها متوجه وطن اصلى شده يا نه؟ به فكر آرامگاه ابدى خودت افتاده اى يا نه؟
1 - اصول كافى: 2/50.
ايمان
شهيد محراب آيةالله دستغيب
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/YEvJd7
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر