بسم الله الرحمن الرحیم
نقد فیلم پست چی سه بار در نمی زند
این فیلم یکی از پر معنی ترین و پر محتوی ترین فیلمهای معنا گرا و نمادین تاریخ ایران است ، که به روایت بی طرفانه تاریخ سیاسی ، اجتماعی ایران ، در طی سه سلسله حکومتی اخیر ( قاجاریه ، پهلوی ، جمهوری اسلامی ) و چگونگی رابطه ملت با آن حکومتها می پردازد . و از آن جمله فیلمهایی است که از لحاظ غنای معنایی ، طی هر چنددهه فقط یک فیلم مانند آن ساخته می شود .
می دانیم هر فیلم معنا گرایِ نمادینی، یک صورت ظاهری دارد و حداقل یک یا چند صورت باطنی . صورت باطنی این فیلم چنان خود را در زیر صورت ظاهری پنهان ساخته که تنها از طریق مطالعه تاریخ ، تفکر ، تجزیه و تحلیل منتقدانه فیلم قابل کشف است . گاهی مشاهده می شودکه چند منتقد به طور جداگانه از ظاهر یک فیلم چند تفسیر مختلف ارائه می دهند در حالی که ممکن است هیچکدام از آنها مطابق با آن تفسیر واقعی ای که مد نظر سازندگان فیلم بوده نباشد . به هر حال ما نیز در اینجا در حد بضاعت فکر خود تفسیری از این فیلم ( فیلم پست چی سه بار در نمی زند ) ارائه می دهیم و قضاوت صحت یا سقم آنرا بر عهده شما خوانندگان گرامی می گذاریم . پس لطفاً یک سی دی از این فیلم تهیه فرموده و مطالعه این مقاله را با مشاهده ویدیوئی آن همزمان سازید تا میزان انطباق این تفسیر را بر اصل فیلم بهتر مورد ارزیابی قرار دهید . امیدوارم این مقاله بهانه ای شود تا فیلمسازان بعدی در ساختن فیلمهای معنا گرا از این فیلم الگو بگیرند و مردم هم با مطالعه آن از این پس با دیدی متفکرانه تر به این دسته از فیلمها می پردازیم ؛ همچنین امید دارم روزی برسد که ایران به بزرگترین قطب سازنده و صادر کننده فیلمهای معنا گرا در جهان تبدیل گردد . آنچه از ظاهر فیلم بر می آید ماجرای سه خانواده مجزا در یک ویلای بزرگ سه طبقه در یک شب طولانی ترسناک است . پس در اینجا ابتدائاً به شرح ظاهر فیلم در هر سه طبقه که ساکنان هر طبقه متعلق به یک زمان از تاریخ ایران بوده و ارتباط آنها با یکدیگر تقریباً قطع می باشد . در طبقه سوم خانه ای مجلل و اشرافی متعلق به یکی از عموزاده های عیاش احمد شاه قاجار به تصویر کشیده می شود که به خاطر فرار احمد شاه به اروپا و ظهور رضا خان قلدر موقعیت خود را در خطر می بیند و در صدد عظیمت به فرنگ برمی آید تا در مرحله بعد همسر پیر ، ندیمه جوان ، و پسر ندیمه اش را هم به دنبال خود بدانجا منتقل کند . ندیمه به دستور بانوی خانه سم در نوشیدنی جناب شازده می ریزد اما شازده متوجه می شود و آنرا نمی خورد . ندیمه به خاطر کرده خود به التماس می افتد و فرار می کند و شازده قجری با پرتاب شی او را نقش بر زمین می کند. سپس به سراغ دستور دهنده این سوء قصد ( همسر خودش ) می رود . و او را هم با شمشیر مضروب می کند . زنش هم در یک فرصت پیش آمده به ضرب یک خنجر کوچک شازده را به قتل می رساند . صندوقچه جواهرات و شمشیر ( که نماد قدرت و ثروت و ابزار حکومت هستند ) از دست شازده قجری می افتد .
و می بینیم در واپسین سکانسهای این طبقه تنها فرد زنده و سر حال همان کودک ( نماد رضا خان ) است که در حقیقت وارث تاج و تخت و ابزار حاکمیت برای ایجاد سلسله جدید می باشد .
اما ساکنان طبقه دوم ؛ فقط یک زوج جوان متعلق به دوره پهلوی هستند . اگر چه ابراهیم غیرت که یک لات قمه کش و از نوچه های شعبان بی مخ است و با گردن کلفتی مه وشی را برای خود تصاحب کرده اما ( مه وشی ) عاشق یک زندانی سیاسی در بند ساواک( نماد جبهه ملی- مذهبی ) می باشد و منتظر فرصتی است تا ضمن کش رفتن صندوقچه ابرام غیرت رضا و استفاده از آنها عاشق خود را از بند برهاند و با او ازدواج کند . ابرام غیرت تهدید می کند که در صورت دل نبریدن مه وشی ( نماد ملت معترض ) از آن جوان زندانی هم جوان را می کشد و هم به تنبیه شدید خود او مبادرت خواهد ورزید . و بالاخره هم به دلیل عدم تمکین همسر او ناچار به این کار می شود . و با پرت کردن مه وشی از پنجره درواقع به تنبیه عملی او دست می زند . و او را از دایره حکومت خود خارج می سازد .
بازیگران طبقه اول یا طبقه همکف هم تنها محمد رضا فروتن و باران کوثری به عنوان یک زوج پر چالش هستند . ماجرا از آنجا شروع می شود که محمدفروتن به بهانه انتقام گیری وتسویه یک حساب قدیمی با پدر زن، همسر خود را عادلانه پس بدهد . در این طبقه حوادث زیادی رخ می دهد که در آن چند بار فروتن را به طبقه اول این ساختمان ظاهراً متروکه می آورد و تلفنی پدر زن نامردش را تهدید می کند که برای نجات جان دخترش هر چه زودتر باید خود را برساند و تقاص اعمال زشت گذشته اش را در یک محاکمه بار هم باران متقابلاً جان همدیگر را نجات می دهند . بالاخره پدر زن که اینک دشمن هر دوی آنها است در سه شکل مختلف ظاهر می شود . سه نفری با قمه و اسلحه به جان آن دو می افتند و نهایتاً پس از یک درگیری خونبار و نفس گیر آن دو بر دشمنان سه گانه خود غالب می شوند . در حین این درگیری ها آن دو مشکلات درونی خود را حل کرده و به هم عادت می کنند و کم کم عاشق همدیگر می شوند . سپس سوار بر ماشین شده و از ویلا خارج می شوند . و رو به آینده ای روشن پیش می روند . اینها که گفته شد خلاصه ظاهر فیلم در این سه طبقه بود .
اکنون ابتدا به تشریح و تفسیر حوادثی که در طبقه سوم اتفاق می افتد همراه با شرح نمادهای به کار رفته در آن و دلایل احتمالی این نماد سازی ها می پردازیم . پس از آن می پردازیم به تفسیر دیالوگ ها و حوادث مهم و نمادهای طبقه دوم . در پایان هم همین کار را عیناً برای حوادث طبقه اول انجام خواهیم داد .
حال تفسیر ماجراهایی که در طبقه سوم حادث شد ؛ اما قبل از آن ابتداعاً چند شخصیت ، شی یا حادثه ای را که در این طبقه نمادهایی از چیزهای دیگر هستند را از نظر می گذرانیم ؛ ۱) علی نصیریان در نقش شازده قجری : نماد کلیت حکومت قاجار و گاه اکثر شاهان این سلسله مخصوصاً محمد علی شاه و احمد شاه ۲) رویا تیموریان در نقش همسر شازده قجری : نماد کلیت ملت عوام ایرانی و رعیت زجر کشیده ، و یا نماینده افکار عمومی مردم عصر قاجاریه ۳) لیلا زارع ، در نقش ندیمه یا کنیز جوان : نماد قسمتی از مردم ایران که در قیام فاتحان در سال ۱۲۸۵ نقش داشتند و در جای دیگری از فیلم نماد مردم نسل جدید در اواخر قاجار و اوایل پهلوی می طلاها : نماد ثروتهای ملی و مصالح این ملت رنج کشیده که بازیچه دست شاهان عیاش قاجار باشد باشد ۴) پارسا مشیری در نقش پسر بچه و فرزند ندیمه : گاه نماد تحصیلکردگان غربزده ، گاه نماد نمایندگان مجلس عصر مشروطه و در اواخر ماجرا نماد رژیم در شرف ظهور پهلوی است . ۵) صندوقچه طلاها: نمادثروتهای ملی ومصالح این ملت رنج کشیده که بازیچه دست شاهان عیاش قاجار شده بود . که البته صندوقچه طلا بعد ها در طبقه دوم به ابرام غیرت ( نماد پهلوی ) به ارث می رسد . ۶) شمشیر و کلاه خود شازده : نماد قدرت نظامی محدود و ضعیف قاجاریه است زیرا شمشیر دارای قدرت و کاربرد کمتری به نسبت اسلحه کمری می باشد . ۷) اما یک سوال تیله های شیشه ای که در حوادث هر سه طبقه بسیار تکرار می شود نماد چیست ؟ می دانیم که عبارت ( دزدیدن قاپ دیگران ) کنایه از دیگران را عاشق و دلباخته خویش ساختن است . قاپ یک قطعه استخوان مکعب مستطیل شکل کوچک در پاچه گوسفند است که در قدیم با آن بازی قاپان یا قمار می کردند . امروزه کودکان همین بازی را به جای قاپ با تیله شیشه ای انجام می دهند . پس در این فیلم تیله هایی را که می بینید همگی به معنای قاپ هستند . به عبارت دیگر هر کس که در این فیلم تیله بازی می کند در حقیقت دارد قاپ نظاره کنندگان خود را می دزدد و در واقع یکی از اساسهای این فیلم را قاپ دزدی و اینکه چه کسی قاپ ملت را بیشتر و بهتر می دزدد تشکیل می دهد.
اینک به شرح و تفسیر اکثر حوادث این طبقه می پردازیم : پسر بچه بازیگوش برای آنکه چشم و گوشش باز شود ابتدا به طبقه اول و بعد به طبقه دوم سرک می کشد و اطلاعاتی به دست آورده و بعد رقص کنان و سرخوش به طبقه سوم بر می گردد . این صحنه در اینجا نماد تحصیل کردگانی است که برای اولین بار در دوره قاجار به طور گسترده به فرنگ عزیمت کرده و بدانجا سرک کشیدند . و پس از آنکه چشم و گوششان به پیشرفتهای دنیای غرب باز شده سر خوش به کشور بازگشتند . کودک به محض ورود به خانه توسط مادرش که ندیمه شازده قجری می باشد مواخذه می شود .
و معنای این مواخذه این است که : چرا به فرنگ رفته ای و حال که رفته ای و چشم و گوشت باز شده اگر مانند روشنفکرها درصدد براندازی حکومت قاجار – که در اینجا شازده نماد آن است – برآیی شازده دودمانمان را به باد می دهد . پس باید مخفیانه مبارزه سیاسی کرد .
کودک همراه با مادر سینی به دستش وارد اندرونی می شوند و شازده را مشغول تمرین رزم با شمشیر می بینند ، اما مشق رزمی که بیشتر به قرتی بازی شبیه است تا به تمرین رزم طوری که هر چه ضربات شمشیرش را به آدمک پارچه ای می کوبد آنرا سوراخ هم نمی کند و به همین دلیل مورد طعن و تمسخر همسرش واقع می شود . رویا تیموریان که در اینجا نماد رعیت زجر کشیده عصر قجر است با طعنه ادامه می دهد : ﴿﴿ اما این ( رقص مسخره ) کجا و رقص زانوی ... جد بزرگ کجا ؟ ﴾﴾ در اینجا مقصود از جد بزرگ ، بنیانگذار سلسله قاجار آقا محمد خان می باشد و این اشاره ای است به قدرت و مدیریت بالای نظامی او سلسله قاجار واجد ۷ پادشاه بود که یکی از دیگری بدتر بودند . اما از حق که نگذریم آقا محمد خان علی رغم همه قساوتهایی که داشت دارای نبوغ و سیاست نظامی بالایی بود . و پس از سالها توانست فتوحات و سرزمینهای بسیاری به دست آورد و به ایران وحدت سیاسی بخشد و حکومت امن و امانی را برای وارثان خود بر جای گذارد . شازده هم در پاسخ همین موضوع را یادآور می شود و می گوید : ﴿﴿ نیمی از مخارج آبدارخانه همایونی از صدقه سر پیش کشهای همین جد بزرگ (آقا محمد خان ) تامین می شد ...﴾﴾ یعنی شاهان بعدی قاجار ( پس از آقا محمد خان ) نیمی از مخارج دربار خود را از طریق مالیاتهای پیش کش شده از خانهای سرزمینهایی که قبلاً توسط آقا محمد خان تصرف شده بود تامین می کردند .
رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ همیشه رعیت جانفشانی می کند و سر آخر یک ابن البختی سوار خر مراد می شود حالا هم که این آقا ( ی رضا خان شده )﴾﴾ برداشتی که از این جمله می توان کرد این است که ؛ در مجموع تحولاتی که منجر به سقوط قاجاریه شد خود رضا خان یا انگلیس تاثیر زیادی نداشتند بلکه ارتقاء سطح فکری خود مردم و نمایندگان مجلس و جانفشانی های انان باعث این امر شد اما سر آخر خوش شانسی به نام رضا خان سوار خر مراد شد و حکومت را به دست گرفت . سپس شازده در نطقی می گوید : ﴿﴿ در فتنه مشروطه اگر ( همین رعیت جانفشان ) بساط آزادی خواهی علم نمی کرد ( و به تظاهرات مکرر دست نمی زد ) نه طایفه قجر دچار واویلا می شد نه خود مردم مبتلای مذلت و خواری می شدند ﴾﴾ می دانیم که از اهم خواسته های مشروطه خواهان معترض یکی عزل صدر اعظم مستبد عین الدوله بود و دیگری به وجود آوردن مجلس شورای ملی برای اولین بار در ایران همین مردم جانفشان ، با درگیری ها ، مهاجرتها ، و تظاهراتهای شدید و مکرر بالاخره قاجاریه را در سال ۱۲۸۵ مجبور به پذیرش خواسته های خویش کردند . البته بر خلاف نظر احمقانه شازده در این فیلم موفقیت ملت در تحمیل مشروطه به حکومت قاجار نه تنها ابتلای به مذلت و خواری نبوده بلکه سندی افتخار آمیز در تاریخ این کشور بوده و خواهد بود . سپس شازده برای تببین اوضاع آن زمان این ضرب المثل را می گوید : ﴿﴿ دنیا به دست ناکسان ( از دید او مردم مشروطه خواه ) راضی شد ، گوساله ( یعنی عین الدوله ) بمرد و کره خر ( نمایندگان اولین دوره مجلس ) قاضی شد ﴾﴾ آگاهید که به موجب فرمان مشروطه عین الدوله عزل و مجلس شورای ملی تشکیل شد . این ضرب المثل را هنگامی می گویند که شخص سودمندی برود و شخص بی خیر و برکتی جانشین او شود . عین الدوله استبدادگر اگر چه برای مردم منفور و مضر بود اما برای شاه قاجار به مثابه گوساله ای پر خیر و برکت بود .
در حالی که نمایندگان مجلس برای مردم سودمند ولی برای شاهان قاجار همیشه موی دماغ و عامل کنترلی بودند . بنا بر این مخلص این ضرب المثل این است که : دنیا به دست مردمی که از لحاظ پایگاه اجتماعی کسی نیستند راضی شد ، عین الدوله سودمند برفت و به جای او مجلسی هایی که همچون قضات تعیین احکام کرده ؛ و دائماً در حال تعیین تکلیف هستند جایگزین شدند . رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ باز جای شکرش باقی است ( که در لحظه پایان حکومت قاجارها ) اقلش این امارت در حاشیه شهر ( منظور دور از ایران و خارج کشور ، یعنی در فرنگ ) از چشم مفتش باجی های رضا قلدر ( منظور مردمی است که اینک تحت حاکمیت رضا قلدر هستند ) پنهان ماند ، علاوه اون صندوقچه جواهرات﴾﴾ می دانیم که پس از انقراض قاجاریه به موجب قانون وقت امارتی در خارج از ایران و حقوقی ماهیانه ( در اینجا صندوقچه جواهرات ) برای امرار معاش شاه و شاهزادگان مستعفی قاجار اختصاص داده شد که البته مردم عامی از اختصاص آن مقدار هم کراهت داشتند . سپس چشم شازده به پسر بچه ( در اینجا نماد روشنفکران مخالف قاجار یا مجلسی ها ) که فال گوش پشت در ایستاده می افتد . و گویا او را مزاحم سلطه بی دغدغه خود بر آن دو زن می بیند پس خشمگین شده سنگ نان سنگکش را به سوی او پرتاب می کند و او را فراری می دهد . این صحنه نماد تمام سرک کشیدنها ، افشاگری ها ، و انتقادهای روشنفکران ، و روزنامه نگاران عصر قجر از نحوه حکومت داری شاهان متأخر قاجار است ، که در اکثر موارد با سرکوب حکومتی و بسته شدن روزنامه ها پاسخ داده می شد . در سکانس بعدی شازده تمامی اسناد ، مدارک ، فرامین مکتوب و احکام نوشتاری حکومت قاجار را ، که اینک دیگر با آمدن سلسله جدید پهلوی منسوخ گشته درون یک سینی به آتش می کشد ، و خاکستر آنرا از پنجره به بیرون پرت می کند در واقع شازده که در این صحنه نماد احمد شاه است ، به اجاق سلطنت قاجار فوت کرده و دست از همه چیز حکومت می شوید . و آنرا به رضاخان می سپارد . و بعد ادامه می دهد : ﴿﴿ فردا راهی فرنگ خواهیم شد ، در آنجا که مستقر شدیم با الباقی تبعیدی های قاجار برای بیرون کشیدن قدرت از چنگ رضا قلدر فکری می کنیم ﴾﴾ رویا تیموریان ( نماد ملت ) از این حرف خنده اش می گیرد و می گوید : ﴿﴿ آن وقت که احمد شاه ترسوی شما قدرتی داشت ،در مبارزه ، جا زد و فرار کرد چه رسد حالا قدرت این شاه نو امده بیش از پیش گشته و نفس کش هم نیست که به او بگوید خرت به چند ؟ ﴾﴾ سپس رویا تیموریان گذشته پر عیش شاهان قبلی قاجار و حقارت و پیسی امروز احمد شاه مخلوع را مجدداً یادآور می شود و می گوید : ﴿﴿ ...برای همچنین کساد بازاری ، چاره نداری جز اینکه قد مباجی شوی مرده را ( نماد ملت و رأیتی که به تازگی شاه قبلی اش برای همیشه به فرنگ رفته و بر نمی گردد ) بسپاری بدست آقا ( یعنی رضا خان ) ﴾﴾ شازده سپس به عنوان یکی از شاهزادگان قجری از انتخاب پشیمان کننده احمد شاه در انتصاب رضاخان به عنوان فرمانده ارتش در سال ۱۲۹۹ و سپس به عنوان نخست وزیر انتقاد می کند و می گوید :﴿﴿ شازده بزرگ ( احمد شاه ) را بگو که یه باجی مفتش ( یعنی تحقیق کننده عامی ) نفرستاد پرسوجو ، تا معلوم دار شه این اسدالله میرزای پیشکار ( یعنی رضاخانی که قرار بود پیشکار قاجار باشد ) چه نان هنزلی می خواد توی سفره ما بذاره ؟( که او را به نخست وزیری منصوب کرد ) ﴾﴾
در سکانس بعدی تصویر جای دیگری می رود که در آن هم کودک و هم رویا تیموریان در مقابل دیدگان کنیز تیله بازی می کنند با توجه به اینکه تیله بازی کردن ، نماد قاپ دزدی و مخ زنی کردن است ، نتیجه می گیریم که آن دو نفر با حرفهایشان مشغول مخ زنی ، و دزدیدن قاپ شخص نظاره کننده ( کنیز ) هستند . رویا تیموریان ( نماد رعیت ) در حین تیله بازی به باز کردن درد دلهای خود که از آخرین روز های لطفعلی خان زند تا اواخر حکومت احمد شاه همچنان بر دلش سنگینی می کند ، می پردازد .
اگر به عکس مردی که رویا تیموریان هنوز عاشق او مانده توجه کنید متوجه می شوید که کلاه نمدی ، لباس و شمای او بسیار شبیه به مردان عصر زندیه ، مخصوصاً شخص لطفعلی خان زند می باشد . بنا بر این آن عکس نماد لطفعلی خان و حکومت زندیه می باشد که ملت ایران عاشق حاکمیت نجیبانی چون آنان بود ، اما از بد روزگار ایران به دست رقیب خونریز ایشان آقا محمد خان قاجار افتاد . رویا تیموریان همین خاطره تلخ را از زبان ملت این چنین بیان می کند : ﴿﴿ بهار جوانی من که بود .... مرا از خانه و معلم سرخانه ای ( یعنی از حکومت لطفعلی خان زند ) که در کلامش درس علم می آموختم ( احتمالاً اشاره به عنایت ویژه زندیه به بحث علم و مخصوصاً اشاره به کتابخانه عظیم زندیه که بعدها توسط آقا محمد خان سوزانده شد ) جدام کردند و فرستادند به سرای شازده قجری ( آقا محمد خان ) که مرا برای پسر عیاش و لاقیدش ( شاهان بعدی قاجار ) تکه گرفت ﴾﴾ ﴿﴿ یعنی روزگار حکومت مرا از جوانمرد دلیری چون لطفعلی خان زند گرفت و به بی لیاقتان سفاکی چون قاجاریه سپرد . ﴾﴾ اگر تاریخ را مطالعه کرده باشید می دانید هنگامی که لطفعلی خان زند ( پادشاه رسمی کشور ) با سپاهی برای سرکوب یاغیان پایتخت را ترک نمود ، وزیر خائنش حاج ابراهیم کلانتر یهودی نژاد از درون پایتخت کودتا کرد ، خانواده و فرزند او را زندانی کرد . و بعد درگاه قلعه شیراز را نیز بر روی سپاهیان خسته لطفعلی خان که تازه از جنگ برگشته بودند بست . لطفعلی خان پس از مدتی انتظار دم درگاه برای تجدید قوا عازم بوشهر گردید . کلانتر که ابتدائاً می خواست خود به تنهایی حاکم کشور شود چند بار برای نابودی لطفعلی خان نیرو فرستاد . اما لطفعلی خان با سپاه اندک خود هم آنان و هم چند لشکر کشی دیگر آقا محمد خان را که جداگانه به او حمله ور می شدند شکست داد .
لیکن از درون سپاه خودی بدو خیانت شد و او بناچار به قلعه کرمان پناه برد . حاج ابراهیم کلانتر چون می بیند به تنهایی از عهده لطفعلی خان بر نمی آید با ارسال نامه ای از آقا محمد خان کمک و همکاری می خواهد . آقا محمد خان پس از چند ماه مقاومت کرمان را در هم می شکند و لطفعلی خان با انگشت شمار افرادی به بم پناهنده می شود . حاکم بم ( جهانگیر خان سیستانی ) هم به او خیانت کرد و او را دست بسته به آقا محمد خان تحویل می دهد . آقا محمد خان نیز ابتدا چشمانش را از حدقه در می آورد و او را به تهران می فرستد و پس از ۳ ماه دستور قتل شبانه اش را صادر می کند . از این رو رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ وقتی علنی شد زنگوله پا تابوت این دودمان اجاقش کور است ( احتمالاً یعنی وقتی علنی شد لطفعلی خان شاه رسمی کشور را وزیر خائنش حاج ابراهیم کلانتر یهودی نژاد به شهر راه نمی دهد . و خانواده و پسر خردسالش را زندانی کرده و گویا اجاقش را کور و ذریه اش را ابتر ساخته) و معلم سرخانه دیروز میرزا حبیب ( منظور همان لطفعلی خان محبوب ملت است ) که حالا هم مردم داغ آن غمخوار ملت را فراموش نکرده اند ، چشم به انتظار ( به امید گشوده شدن دروازه پایتخت توسط وزیر خائن ) نشست دم درگاه همین پیغام مهری شد برسند قتلش ﴾﴾ یعنی شنیده شدن همین پیغامها توسط آقا محمد خان قاجار باعث اتحاد او با کلانتر شده و پس از سه سال جنگهای پی در پی بالاخره منجر به دستگیری و قتل لطفعلی خان زند شد .
سپس رویا تیموریان لحظه به قتل رساندن لطفعلی خان زند به دستور آقا محمد خان قاجار در زندان تهران را اینچنین تعریف می کند : ﴿﴿ خواجه بی وجودی ( یعنی خواجه تاجدار یا آقا محمد خان قاجار ) خبر برد ، شازده ( میرزا خان قاجار استاندار تهران ) شبانه آدم فرستاد سم خورش کردند . لا علاج ملتی که با زندیه انس گرفته بود ماند و تنهایی و غمی که باید با آن می ساخت و می سوخت ﴾﴾ اما بعد خطاب به ندیمه می گوید :﴿﴿ امشب وقت قصاص ( حکومت قاجار ) است آنرا از دست مده ... ﴾﴾ در واقع رویا تیموریان این مقدمه سازی ها را کرد تا ندیمه یا قد مباجی را که در اینجا نماد فاتحان تهران در سال ۱۲۸۸ می باشد به کشتن و براندازی شازده ( در اینجا نماد محمد علی شاه ) ترغیب کند و سپس به او تاکید می کند که پس از سم خور کردن و سرنگونی شازده حتماً جواهرات گرانقیمتی که امیر چی های رضاخان ( یعنی امیران رضا خان یا انگلیسی ها ) هم به دنبال غارت آن هستند را با خود بیاورد . و با تقدیم آن به خود ملت فردای همه اقشار ایران را به گلستان تبدیل کن.
باید اعتراف کنم که من در تفسیر جمله زیر ناتوان بودم و نتوانستم هیچ توجیهی برای آن بیاورم ، جمله ای که در آن قدمباجی خطاب به رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ خانم جون قدمباجی تو خرابه های شترخونه چشم به این عهد سگ سارون ( یعنی عهد قاجار ) باز کرد ، جایی که زمستونهاش زمهریره ، و تابستونهاش جهنم . سر تب برفکی مادرم شش تا از خواهر برادرهام جلوی چشم من و بابام پرپر شدن!! ﴾﴾ بنا بر این در دستنویس این مقاله ابتدائاً نوشتم : ( باید معترف شوم مقصود فیلمساز از پرپر شدن ۶ تا از خواهر برادرهای قدمباجی سر تب برفکی مادرش از وارد کردن این مطالب در وبلاگ به طور اتفاقی مقصودش فهمیدم . زیرا در یک لحظه به ذهنم آمد که ۶ شهر یا ۶ قسمت از ایران در عصر قاجار جدا شده است و شاید این اشاره به همان است . بنا بر این این قسمت را در آخرین لحظات به مقاله افزودم که می شود گفت : مقصود قدمباجی ( نماد ملت قیام کننده ) از پر رپ شدن ۶ تا از خواهر برادرهایش ، در واقع همانان جدا شدن ۶ شهر یا ۶ ملتی است که طی عهدنامه های ننگین ترکمانچای ، گلستان ، پاریس ، آخال ، گلداسمیت ، از مادر خود ایران جداشدند . این ۶ ملت جدا شده که وسعتی معادل وسعت ایران امروز را دارند شامل ملتهای واقع در ۱) تفلیس ۲ ) ایروان ۳) ترکمنستان امروزی ۴) نیمی از افغانستان امروزی ۵) نیمی از پاکستان امروزی ۶) نیمی دیگر افغانستان به همراه نیمی از ازبکستان امروزی می باشد . که همگی در زمان قاجار مانند گلپرهای یک گل از ایران جدا شدند و از مادر خود دور افتادند . اما با وجود این اقرار می کنم که هنوز هم مقصود او را از جمله ﴿﴿ .... اما خانوم اقلش ۳۵ بهار و خزون با آقا هم نفس بودید ... ﴾﴾ را نفهمیده ام . در هر صورت بانو ندیمه را برای سوء قصد راهی می کند و شازده ندیمه را برای نازکش و بادکش و خدوم قرار دادن ، به خدمت خویش فرا می خواند که از لای درب باز هم متوجه فضولی کردن و سرک کشیدن کودک ( نماد نمایندگان مجلس در اوایل مشروطه ، که به رقیبی برای قدرت محمد علی شاه تبدیل شده اند ) می شود پس عصبانی شده و با پرت کردن سیبی به سوی او ، او را مضروب و متواری می کند . خوردن این گوی سرخ بر سر کودک نماد حادثه به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاد در سال ۱۲۸۷ می باشد . که به ویرانی مجلس و دستگیری نمایندگان مردم منجر گردید . در آن جمله ای که علی نصیریان خطاب به کودک می گوید : ﴿﴿ این پسر پدر ندارد ، و این پدر پسر ﴾﴾ مقصود او این است که : نمایندگان روشنفکر معترض مجلس فاقد اصالت شاهزادگی ( پدر ) هستند و قاجاریه مخصوصاً محمد علی شاه نیز فاقد پسر و جانشینی لایقی برای تداوم حکومت قاجار می باشد . سپس رویا تیموریان برای دلجویی از کودک گریان که سیب توی سرش خورده شعر پر معنایی را می خواند که از جمع آوری قوای مردمی در تمام نقاط کشور برای تسخیر پایتخت در سال ۱۲۸۸ به منظور احیای مجدد مجلس حکایت می کند و آن شعر این است :﴿﴿ الستون و ولستون بیا بریم کردستون ، بیا بریم لرستون ، بیا بریم خراسون ، بیا بریم خوزستون ، دنبال یار بگردیم ... ﴾﴾ یعنی برای سرنگونی قاجار از سراسر کشور دنبال یار بگردیم و برای رسیدن به هدف به هر دری بزنیم . رویا تیموریان در اینجا از کودک ( نماد مجلسی ها ) انتظار فرج ندارد و تنها ندیمه ( نماد فاتحان و نیروهای مردمی سراسر کشور ) را به کارزار علیه شازده قجری می فرستد .
هر چند کودک طاقت نیاورده و دست رویا تیموریان را رها کرده و برای پیوستن به صف مبارزه کنندگان بیدار شده شتاب می کند . در سکانس بعد شازده خطاب به قدمباجی ، برنامه ریزی های احمقانه قاجار را برای آتیه ایران ، اینچنین ذکر می کند : ﴿﴿ ... اون کره خرت را هم می فرستم یک پانسیون در لندن ، تا پس صباح آقا زاده تحویل گیریم ، مایه مباهات مادر ( ملت ایران ) بلکم عصای دست ما در سیاست و کیاست و ریاست ﴾﴾ یعنی قاجار تصمیم داشت قشر روشنفکر و تحصیل کرده آن زمان را با علوم و فرهنگ غرب آموزش دهد تا به آقازادگانی تشریفاتی و وابسته به حکومت قاجار و به خیال خودش مایه فخر ملت تبدیل شوند . ( در حالی که چنین کسانی مایه ننگ ملت می شوند نه مایه فخر) و همچنین عصای دست قاجار شوند در تداوم حکومت و سیاست و مادر ( ملت ) هم ساکت و ساکن خدمتگزار عیاشی های قاجار بماند . در آن صحنه ای که قدمباجی از خوردن مشربه شاهی ، به خاطر رو شدن دستش در سم خور کردن شازده ، سرباز می زند و بهانه آنرا غضب خدا از این عمل ذکر می کند احتمالاً اشاره به این اعتقاد قدیمی مردم ایران دارد که معتقد بودند : ( پادشاهی فقط از طرف خدا به شاهزادگان با اصالت اجدادی شاهی اعطا شده است و عوام برای دوری از غضب خدا نباید جانشین آنان گردند ) شاید به همین دلیل هم بود که علی رغم فتح تهران توسط فاتحان و فرار محمد علی شاه هرا تاکنون نفهمیده ام هر کس که آنرا فهمید برای ما نیز آنرا ارسال کند .) اما درست چند ساعت قبل هیچکدام از سران آنان داوطلب جلوس بر کرسی سلطنت نشدند و پس از یک جلسه حکومت را به پسر شاه فراری ( یعنی احمد شاه بچه سال ) تقدیم کردند . شازده ( در اینجا نماد محمد علی شاه ) از سوء قصد قدمباجی سخت عصبانی شده و از اینکه با باز شدن پای امنیتی های خارجی به این کشور شیوه تغییر یافتن حکومت در این کشور هم تغییر کرده ( تغییر حکومت نه با شمشیر بلکه با سیاست و تظاهرات ) برای خود متاسف می شود . و به قدمباجی می گوید : ﴿﴿ اون شوهر وافوری ات حق داشت که تو را ول کرد و گور به گور شد ﴾﴾ منظور او در اینجا از مرد وافوری خود حکومت قاجار است زیرا بعد ها ملت را رها کرده و حکومت آنرا به دست سلسله پهلوی سپرد و خود گور به گور شد . خاطر نشان می شویم که اکثر شاهان و شاهزادگان قاجار میگسار و ملنگ و وافوری بوده اند .
در این فیلم ابتر ماندن عمل فاتحان تهران (قدمباجی)درتغییرحکومت ،وقصاص قاجاریه ،وپراکنده شدن بعدی این نیروهارا،بافرار ومضروب شدن قدمباجی،به دست شازده ،به تصویر می کشد . و بعد رویا تیموریان در را می گشاید ، کودک را گریان بر بالین مادر غرق در خونش می بیند و از اقدام ناکامل آنان در ساقط کردن قاجار ناامید و عصبانی می شود و تصمیم می گیرد با خارج شدن از خانه شازده، خود را از زیر سیطره حکومت او خارج کند . اما شازده با پوشیدن زره و کلاه خود و گرفتن شمشیر آماده رزم شده و جلوی او را می گیرد و می گوید : ﴿﴿ دلم می خواست دوران ما به پایان نمی رسید و هنوز در دوران طفولیت حکومت قاجار باقی می ماندیم . و زمانه امنیت و آرامش آن دوران برای ما ثابت می ماند تا کنون برادرکشی ، پدر کشی و قیام شهرستانی ها علیه خوانین محلی در حکومت قاجار سابقه داشته اما قیام رعیت برای براندازی حکومت مرکزی خیر و تو می خواستی آنرا برای اولین در تاریخ ثبت کنی)) .
می دانیم که در آن زمان در بسیاری از کشورهای پیشرفته علاوه بر اینکه نمایندگان مجلس از طریق رأی عمومی انتخاب می شدند ، شخص اول اجرایی کشور، یعنی نخست وزیر یا رئیس جمهور هم توسط حزب غالب مجلس معرفی می شد ، که این همان جمهوریت کامل است. و مشروطه خواهان ایران هم خواهان همین بودند . اما به دلیل کار شکنی شاهان قاجار و پهلوی ، جمهوریت در این دو سلسله فقط به صورت نصفه و نیمه اجرا می شد ، بدین معنا که مجلس داشتند اما فاقد رئیس جمهور مردمی بودند . بنا بر این رویا تیموریان ( ملت ) هم نفرت شدید خود را از شازده، به دلیل جلوگیری او از اجرای جمهوریت کامل در آن زمان، اینچنین بیان می کند : ﴿﴿ ولله حلال خدا حرام نمی شد اگر ( جمهوریت کامل در این کشور اجرا می شد و پس از انجام انتخابات ) بانوی ناز ( یعنی ملت ) به دست تعزیه گران نیاز (یعنی غمخوار ملت یا نمایندگان مجلس ) می افتاد . ( و سپس از میان حزب غالب مجلسی ها هم ،یکنفر ( طفل ) به عنوان رئیس جمهور متولد می شد و این ملت خود ، هم زاینده رئیس جمهور و هم زاینده نمایندگان مجلس خویش می شد ) یعنی مادر شدن ﴾﴾ که مادر شدن در اینجا به معنای اجرای کامل جمهوریت می باشد زیرا حکومتی که با سیستم کامل اداره شود هرگز انقراض پیدا نمی کند و تا ابد جاودان می ماند اما عجوزه مرد خونریزی چون قاجار ملت را از همچون موهبتی محروم داشت . سپس رویا تیموریان قصد بیرون رفتن از درب خانه را می کند که شازده بر روی او شمشیر می کشد اما او به طعنه می گوید :﴿﴿ اگر مرا بکشید دستگیر شدنتان به دست اجامراوباش رضا قلدر به یک صبح تا پسین هم نمی کشد ﴾﴾ این صحنه اشاره به لحظه تغییر حکومت از قاجار به پهلوی دارد که در آن ملت ( رویا تیموریان ) تهدید می کند که احمد شاه که اینک در رقابت با رضا خان شاه کم آورده و دارد حکومت را از دست می دهد بخواهد برای انتقام گیری به ملت یا اموال ملی صدمه وارد کند یا چپاول کند ، توسط قانون جدید رضا قلدر ، دستگیر و زندانی خواهد شد . رویا تیموریان با حسرت می گوید : ﴿﴿ این بازی نامه ( یعنی حکومت قاجار ) نقطه پایانی می خواست که به قلم من ( ملت ) میسر نشد ﴾﴾ راست هم می گوید زیرا به دست رضاخان دیکتاتور مسلک میسر شد . البته نباید فراموش کنیم با توجه به شجاعتهای فراوانی که ملت در مشروطه ، قیام فاتحان و اعتراضات مختلف دیگر که از خود نشان داد و همچنین با توجه به سست عنصر بودن احمد شاه حتی اگر رضا خان هم قاجاریه را ساقط نمی کرد خود ملت پس از چند سال همین کار را می کرد و جمهوریت را چند دهه زودتر بر پا می ساخت . تیغی که شازده از پشت به رویا تیموریان در لحظه بیرون رفتن از درب می زند گویای معنای کنایی ( از پشت به کسی خنجر زدن ) است . که در ادبیات فارسی کنایه از به کسی خیانت کردن می باشد . و این صحنه نماد تمام خیانتهایی است که قاجار به ملت ایران روا داشت مخصوصاً در تقدیم حکومت به شاه مستبد دیگری به نام رضا خان .
رویا تیموریان که زخم خورده بر دیواری تکیه داده سینه ریز طلایی را به عنوان تحفه فرنگ به شازده می دهد این سینه ریز تحفه ، نماد آن مواجب و مقرری است که از جیب ملت گرسنه برای احمد شاه و خاندان فراری او ماهانه به اروپا فرستاده می شد . ملت بلافاصله پس از دادن تحفه مقرری بدو با کوبیدن خنجری مرگبار در سینه شازده ،به حکومت اودرایران پایان میدهد.که این صحنه درواقع،به تصویب ماده واحده ای توسط نمایندگان مردم درسال۱۳۰۴مبنی برعزل احمدشاه،ونصب ناچاری شاهی جدید، اشاره دارد . شازده تلوتلوخوران صندوقچه طلاها را برداشته و می خواهد با خود ببرد . اما کودک ( که در اینجا نماد رضا خان است ) و مادر زخم خورده اش، را سد راه خود می بیند . به همین خاطر کلاه خود و شمشیر ( نماد قدرت قاجاریه ) و صندوقچه پر از طلا ( نماد ثروت ) از دستش می افتد و سپس خودش نیز می میرد، و آن چیزها را برای کودک که اکنون تنها شخص زنده و قبراق این طبقه و نماد رضا خان قلدر است، به ارث می گذارد . و خود گور به گور می شود .
کاری از وزارت علوم و تحقیقات مجازی! تالار گفتگوی ANTi۶۶۶
نگارنده : شهرام جاویدنیا
نقد فیلم پست چی سه بار در نمی زند
این فیلم یکی از پر معنی ترین و پر محتوی ترین فیلمهای معنا گرا و نمادین تاریخ ایران است ، که به روایت بی طرفانه تاریخ سیاسی ، اجتماعی ایران ، در طی سه سلسله حکومتی اخیر ( قاجاریه ، پهلوی ، جمهوری اسلامی ) و چگونگی رابطه ملت با آن حکومتها می پردازد . و از آن جمله فیلمهایی است که از لحاظ غنای معنایی ، طی هر چنددهه فقط یک فیلم مانند آن ساخته می شود .
می دانیم هر فیلم معنا گرایِ نمادینی، یک صورت ظاهری دارد و حداقل یک یا چند صورت باطنی . صورت باطنی این فیلم چنان خود را در زیر صورت ظاهری پنهان ساخته که تنها از طریق مطالعه تاریخ ، تفکر ، تجزیه و تحلیل منتقدانه فیلم قابل کشف است . گاهی مشاهده می شودکه چند منتقد به طور جداگانه از ظاهر یک فیلم چند تفسیر مختلف ارائه می دهند در حالی که ممکن است هیچکدام از آنها مطابق با آن تفسیر واقعی ای که مد نظر سازندگان فیلم بوده نباشد . به هر حال ما نیز در اینجا در حد بضاعت فکر خود تفسیری از این فیلم ( فیلم پست چی سه بار در نمی زند ) ارائه می دهیم و قضاوت صحت یا سقم آنرا بر عهده شما خوانندگان گرامی می گذاریم . پس لطفاً یک سی دی از این فیلم تهیه فرموده و مطالعه این مقاله را با مشاهده ویدیوئی آن همزمان سازید تا میزان انطباق این تفسیر را بر اصل فیلم بهتر مورد ارزیابی قرار دهید . امیدوارم این مقاله بهانه ای شود تا فیلمسازان بعدی در ساختن فیلمهای معنا گرا از این فیلم الگو بگیرند و مردم هم با مطالعه آن از این پس با دیدی متفکرانه تر به این دسته از فیلمها می پردازیم ؛ همچنین امید دارم روزی برسد که ایران به بزرگترین قطب سازنده و صادر کننده فیلمهای معنا گرا در جهان تبدیل گردد . آنچه از ظاهر فیلم بر می آید ماجرای سه خانواده مجزا در یک ویلای بزرگ سه طبقه در یک شب طولانی ترسناک است . پس در اینجا ابتدائاً به شرح ظاهر فیلم در هر سه طبقه که ساکنان هر طبقه متعلق به یک زمان از تاریخ ایران بوده و ارتباط آنها با یکدیگر تقریباً قطع می باشد . در طبقه سوم خانه ای مجلل و اشرافی متعلق به یکی از عموزاده های عیاش احمد شاه قاجار به تصویر کشیده می شود که به خاطر فرار احمد شاه به اروپا و ظهور رضا خان قلدر موقعیت خود را در خطر می بیند و در صدد عظیمت به فرنگ برمی آید تا در مرحله بعد همسر پیر ، ندیمه جوان ، و پسر ندیمه اش را هم به دنبال خود بدانجا منتقل کند . ندیمه به دستور بانوی خانه سم در نوشیدنی جناب شازده می ریزد اما شازده متوجه می شود و آنرا نمی خورد . ندیمه به خاطر کرده خود به التماس می افتد و فرار می کند و شازده قجری با پرتاب شی او را نقش بر زمین می کند. سپس به سراغ دستور دهنده این سوء قصد ( همسر خودش ) می رود . و او را هم با شمشیر مضروب می کند . زنش هم در یک فرصت پیش آمده به ضرب یک خنجر کوچک شازده را به قتل می رساند . صندوقچه جواهرات و شمشیر ( که نماد قدرت و ثروت و ابزار حکومت هستند ) از دست شازده قجری می افتد .
و می بینیم در واپسین سکانسهای این طبقه تنها فرد زنده و سر حال همان کودک ( نماد رضا خان ) است که در حقیقت وارث تاج و تخت و ابزار حاکمیت برای ایجاد سلسله جدید می باشد .
اما ساکنان طبقه دوم ؛ فقط یک زوج جوان متعلق به دوره پهلوی هستند . اگر چه ابراهیم غیرت که یک لات قمه کش و از نوچه های شعبان بی مخ است و با گردن کلفتی مه وشی را برای خود تصاحب کرده اما ( مه وشی ) عاشق یک زندانی سیاسی در بند ساواک( نماد جبهه ملی- مذهبی ) می باشد و منتظر فرصتی است تا ضمن کش رفتن صندوقچه ابرام غیرت رضا و استفاده از آنها عاشق خود را از بند برهاند و با او ازدواج کند . ابرام غیرت تهدید می کند که در صورت دل نبریدن مه وشی ( نماد ملت معترض ) از آن جوان زندانی هم جوان را می کشد و هم به تنبیه شدید خود او مبادرت خواهد ورزید . و بالاخره هم به دلیل عدم تمکین همسر او ناچار به این کار می شود . و با پرت کردن مه وشی از پنجره درواقع به تنبیه عملی او دست می زند . و او را از دایره حکومت خود خارج می سازد .
بازیگران طبقه اول یا طبقه همکف هم تنها محمد رضا فروتن و باران کوثری به عنوان یک زوج پر چالش هستند . ماجرا از آنجا شروع می شود که محمدفروتن به بهانه انتقام گیری وتسویه یک حساب قدیمی با پدر زن، همسر خود را عادلانه پس بدهد . در این طبقه حوادث زیادی رخ می دهد که در آن چند بار فروتن را به طبقه اول این ساختمان ظاهراً متروکه می آورد و تلفنی پدر زن نامردش را تهدید می کند که برای نجات جان دخترش هر چه زودتر باید خود را برساند و تقاص اعمال زشت گذشته اش را در یک محاکمه بار هم باران متقابلاً جان همدیگر را نجات می دهند . بالاخره پدر زن که اینک دشمن هر دوی آنها است در سه شکل مختلف ظاهر می شود . سه نفری با قمه و اسلحه به جان آن دو می افتند و نهایتاً پس از یک درگیری خونبار و نفس گیر آن دو بر دشمنان سه گانه خود غالب می شوند . در حین این درگیری ها آن دو مشکلات درونی خود را حل کرده و به هم عادت می کنند و کم کم عاشق همدیگر می شوند . سپس سوار بر ماشین شده و از ویلا خارج می شوند . و رو به آینده ای روشن پیش می روند . اینها که گفته شد خلاصه ظاهر فیلم در این سه طبقه بود .
اکنون ابتدا به تشریح و تفسیر حوادثی که در طبقه سوم اتفاق می افتد همراه با شرح نمادهای به کار رفته در آن و دلایل احتمالی این نماد سازی ها می پردازیم . پس از آن می پردازیم به تفسیر دیالوگ ها و حوادث مهم و نمادهای طبقه دوم . در پایان هم همین کار را عیناً برای حوادث طبقه اول انجام خواهیم داد .
حال تفسیر ماجراهایی که در طبقه سوم حادث شد ؛ اما قبل از آن ابتداعاً چند شخصیت ، شی یا حادثه ای را که در این طبقه نمادهایی از چیزهای دیگر هستند را از نظر می گذرانیم ؛ ۱) علی نصیریان در نقش شازده قجری : نماد کلیت حکومت قاجار و گاه اکثر شاهان این سلسله مخصوصاً محمد علی شاه و احمد شاه ۲) رویا تیموریان در نقش همسر شازده قجری : نماد کلیت ملت عوام ایرانی و رعیت زجر کشیده ، و یا نماینده افکار عمومی مردم عصر قاجاریه ۳) لیلا زارع ، در نقش ندیمه یا کنیز جوان : نماد قسمتی از مردم ایران که در قیام فاتحان در سال ۱۲۸۵ نقش داشتند و در جای دیگری از فیلم نماد مردم نسل جدید در اواخر قاجار و اوایل پهلوی می طلاها : نماد ثروتهای ملی و مصالح این ملت رنج کشیده که بازیچه دست شاهان عیاش قاجار باشد باشد ۴) پارسا مشیری در نقش پسر بچه و فرزند ندیمه : گاه نماد تحصیلکردگان غربزده ، گاه نماد نمایندگان مجلس عصر مشروطه و در اواخر ماجرا نماد رژیم در شرف ظهور پهلوی است . ۵) صندوقچه طلاها: نمادثروتهای ملی ومصالح این ملت رنج کشیده که بازیچه دست شاهان عیاش قاجار شده بود . که البته صندوقچه طلا بعد ها در طبقه دوم به ابرام غیرت ( نماد پهلوی ) به ارث می رسد . ۶) شمشیر و کلاه خود شازده : نماد قدرت نظامی محدود و ضعیف قاجاریه است زیرا شمشیر دارای قدرت و کاربرد کمتری به نسبت اسلحه کمری می باشد . ۷) اما یک سوال تیله های شیشه ای که در حوادث هر سه طبقه بسیار تکرار می شود نماد چیست ؟ می دانیم که عبارت ( دزدیدن قاپ دیگران ) کنایه از دیگران را عاشق و دلباخته خویش ساختن است . قاپ یک قطعه استخوان مکعب مستطیل شکل کوچک در پاچه گوسفند است که در قدیم با آن بازی قاپان یا قمار می کردند . امروزه کودکان همین بازی را به جای قاپ با تیله شیشه ای انجام می دهند . پس در این فیلم تیله هایی را که می بینید همگی به معنای قاپ هستند . به عبارت دیگر هر کس که در این فیلم تیله بازی می کند در حقیقت دارد قاپ نظاره کنندگان خود را می دزدد و در واقع یکی از اساسهای این فیلم را قاپ دزدی و اینکه چه کسی قاپ ملت را بیشتر و بهتر می دزدد تشکیل می دهد.
اینک به شرح و تفسیر اکثر حوادث این طبقه می پردازیم : پسر بچه بازیگوش برای آنکه چشم و گوشش باز شود ابتدا به طبقه اول و بعد به طبقه دوم سرک می کشد و اطلاعاتی به دست آورده و بعد رقص کنان و سرخوش به طبقه سوم بر می گردد . این صحنه در اینجا نماد تحصیل کردگانی است که برای اولین بار در دوره قاجار به طور گسترده به فرنگ عزیمت کرده و بدانجا سرک کشیدند . و پس از آنکه چشم و گوششان به پیشرفتهای دنیای غرب باز شده سر خوش به کشور بازگشتند . کودک به محض ورود به خانه توسط مادرش که ندیمه شازده قجری می باشد مواخذه می شود .
و معنای این مواخذه این است که : چرا به فرنگ رفته ای و حال که رفته ای و چشم و گوشت باز شده اگر مانند روشنفکرها درصدد براندازی حکومت قاجار – که در اینجا شازده نماد آن است – برآیی شازده دودمانمان را به باد می دهد . پس باید مخفیانه مبارزه سیاسی کرد .
کودک همراه با مادر سینی به دستش وارد اندرونی می شوند و شازده را مشغول تمرین رزم با شمشیر می بینند ، اما مشق رزمی که بیشتر به قرتی بازی شبیه است تا به تمرین رزم طوری که هر چه ضربات شمشیرش را به آدمک پارچه ای می کوبد آنرا سوراخ هم نمی کند و به همین دلیل مورد طعن و تمسخر همسرش واقع می شود . رویا تیموریان که در اینجا نماد رعیت زجر کشیده عصر قجر است با طعنه ادامه می دهد : ﴿﴿ اما این ( رقص مسخره ) کجا و رقص زانوی ... جد بزرگ کجا ؟ ﴾﴾ در اینجا مقصود از جد بزرگ ، بنیانگذار سلسله قاجار آقا محمد خان می باشد و این اشاره ای است به قدرت و مدیریت بالای نظامی او سلسله قاجار واجد ۷ پادشاه بود که یکی از دیگری بدتر بودند . اما از حق که نگذریم آقا محمد خان علی رغم همه قساوتهایی که داشت دارای نبوغ و سیاست نظامی بالایی بود . و پس از سالها توانست فتوحات و سرزمینهای بسیاری به دست آورد و به ایران وحدت سیاسی بخشد و حکومت امن و امانی را برای وارثان خود بر جای گذارد . شازده هم در پاسخ همین موضوع را یادآور می شود و می گوید : ﴿﴿ نیمی از مخارج آبدارخانه همایونی از صدقه سر پیش کشهای همین جد بزرگ (آقا محمد خان ) تامین می شد ...﴾﴾ یعنی شاهان بعدی قاجار ( پس از آقا محمد خان ) نیمی از مخارج دربار خود را از طریق مالیاتهای پیش کش شده از خانهای سرزمینهایی که قبلاً توسط آقا محمد خان تصرف شده بود تامین می کردند .
رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ همیشه رعیت جانفشانی می کند و سر آخر یک ابن البختی سوار خر مراد می شود حالا هم که این آقا ( ی رضا خان شده )﴾﴾ برداشتی که از این جمله می توان کرد این است که ؛ در مجموع تحولاتی که منجر به سقوط قاجاریه شد خود رضا خان یا انگلیس تاثیر زیادی نداشتند بلکه ارتقاء سطح فکری خود مردم و نمایندگان مجلس و جانفشانی های انان باعث این امر شد اما سر آخر خوش شانسی به نام رضا خان سوار خر مراد شد و حکومت را به دست گرفت . سپس شازده در نطقی می گوید : ﴿﴿ در فتنه مشروطه اگر ( همین رعیت جانفشان ) بساط آزادی خواهی علم نمی کرد ( و به تظاهرات مکرر دست نمی زد ) نه طایفه قجر دچار واویلا می شد نه خود مردم مبتلای مذلت و خواری می شدند ﴾﴾ می دانیم که از اهم خواسته های مشروطه خواهان معترض یکی عزل صدر اعظم مستبد عین الدوله بود و دیگری به وجود آوردن مجلس شورای ملی برای اولین بار در ایران همین مردم جانفشان ، با درگیری ها ، مهاجرتها ، و تظاهراتهای شدید و مکرر بالاخره قاجاریه را در سال ۱۲۸۵ مجبور به پذیرش خواسته های خویش کردند . البته بر خلاف نظر احمقانه شازده در این فیلم موفقیت ملت در تحمیل مشروطه به حکومت قاجار نه تنها ابتلای به مذلت و خواری نبوده بلکه سندی افتخار آمیز در تاریخ این کشور بوده و خواهد بود . سپس شازده برای تببین اوضاع آن زمان این ضرب المثل را می گوید : ﴿﴿ دنیا به دست ناکسان ( از دید او مردم مشروطه خواه ) راضی شد ، گوساله ( یعنی عین الدوله ) بمرد و کره خر ( نمایندگان اولین دوره مجلس ) قاضی شد ﴾﴾ آگاهید که به موجب فرمان مشروطه عین الدوله عزل و مجلس شورای ملی تشکیل شد . این ضرب المثل را هنگامی می گویند که شخص سودمندی برود و شخص بی خیر و برکتی جانشین او شود . عین الدوله استبدادگر اگر چه برای مردم منفور و مضر بود اما برای شاه قاجار به مثابه گوساله ای پر خیر و برکت بود .
در حالی که نمایندگان مجلس برای مردم سودمند ولی برای شاهان قاجار همیشه موی دماغ و عامل کنترلی بودند . بنا بر این مخلص این ضرب المثل این است که : دنیا به دست مردمی که از لحاظ پایگاه اجتماعی کسی نیستند راضی شد ، عین الدوله سودمند برفت و به جای او مجلسی هایی که همچون قضات تعیین احکام کرده ؛ و دائماً در حال تعیین تکلیف هستند جایگزین شدند . رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ باز جای شکرش باقی است ( که در لحظه پایان حکومت قاجارها ) اقلش این امارت در حاشیه شهر ( منظور دور از ایران و خارج کشور ، یعنی در فرنگ ) از چشم مفتش باجی های رضا قلدر ( منظور مردمی است که اینک تحت حاکمیت رضا قلدر هستند ) پنهان ماند ، علاوه اون صندوقچه جواهرات﴾﴾ می دانیم که پس از انقراض قاجاریه به موجب قانون وقت امارتی در خارج از ایران و حقوقی ماهیانه ( در اینجا صندوقچه جواهرات ) برای امرار معاش شاه و شاهزادگان مستعفی قاجار اختصاص داده شد که البته مردم عامی از اختصاص آن مقدار هم کراهت داشتند . سپس چشم شازده به پسر بچه ( در اینجا نماد روشنفکران مخالف قاجار یا مجلسی ها ) که فال گوش پشت در ایستاده می افتد . و گویا او را مزاحم سلطه بی دغدغه خود بر آن دو زن می بیند پس خشمگین شده سنگ نان سنگکش را به سوی او پرتاب می کند و او را فراری می دهد . این صحنه نماد تمام سرک کشیدنها ، افشاگری ها ، و انتقادهای روشنفکران ، و روزنامه نگاران عصر قجر از نحوه حکومت داری شاهان متأخر قاجار است ، که در اکثر موارد با سرکوب حکومتی و بسته شدن روزنامه ها پاسخ داده می شد . در سکانس بعدی شازده تمامی اسناد ، مدارک ، فرامین مکتوب و احکام نوشتاری حکومت قاجار را ، که اینک دیگر با آمدن سلسله جدید پهلوی منسوخ گشته درون یک سینی به آتش می کشد ، و خاکستر آنرا از پنجره به بیرون پرت می کند در واقع شازده که در این صحنه نماد احمد شاه است ، به اجاق سلطنت قاجار فوت کرده و دست از همه چیز حکومت می شوید . و آنرا به رضاخان می سپارد . و بعد ادامه می دهد : ﴿﴿ فردا راهی فرنگ خواهیم شد ، در آنجا که مستقر شدیم با الباقی تبعیدی های قاجار برای بیرون کشیدن قدرت از چنگ رضا قلدر فکری می کنیم ﴾﴾ رویا تیموریان ( نماد ملت ) از این حرف خنده اش می گیرد و می گوید : ﴿﴿ آن وقت که احمد شاه ترسوی شما قدرتی داشت ،در مبارزه ، جا زد و فرار کرد چه رسد حالا قدرت این شاه نو امده بیش از پیش گشته و نفس کش هم نیست که به او بگوید خرت به چند ؟ ﴾﴾ سپس رویا تیموریان گذشته پر عیش شاهان قبلی قاجار و حقارت و پیسی امروز احمد شاه مخلوع را مجدداً یادآور می شود و می گوید : ﴿﴿ ...برای همچنین کساد بازاری ، چاره نداری جز اینکه قد مباجی شوی مرده را ( نماد ملت و رأیتی که به تازگی شاه قبلی اش برای همیشه به فرنگ رفته و بر نمی گردد ) بسپاری بدست آقا ( یعنی رضا خان ) ﴾﴾ شازده سپس به عنوان یکی از شاهزادگان قجری از انتخاب پشیمان کننده احمد شاه در انتصاب رضاخان به عنوان فرمانده ارتش در سال ۱۲۹۹ و سپس به عنوان نخست وزیر انتقاد می کند و می گوید :﴿﴿ شازده بزرگ ( احمد شاه ) را بگو که یه باجی مفتش ( یعنی تحقیق کننده عامی ) نفرستاد پرسوجو ، تا معلوم دار شه این اسدالله میرزای پیشکار ( یعنی رضاخانی که قرار بود پیشکار قاجار باشد ) چه نان هنزلی می خواد توی سفره ما بذاره ؟( که او را به نخست وزیری منصوب کرد ) ﴾﴾
در سکانس بعدی تصویر جای دیگری می رود که در آن هم کودک و هم رویا تیموریان در مقابل دیدگان کنیز تیله بازی می کنند با توجه به اینکه تیله بازی کردن ، نماد قاپ دزدی و مخ زنی کردن است ، نتیجه می گیریم که آن دو نفر با حرفهایشان مشغول مخ زنی ، و دزدیدن قاپ شخص نظاره کننده ( کنیز ) هستند . رویا تیموریان ( نماد رعیت ) در حین تیله بازی به باز کردن درد دلهای خود که از آخرین روز های لطفعلی خان زند تا اواخر حکومت احمد شاه همچنان بر دلش سنگینی می کند ، می پردازد .
اگر به عکس مردی که رویا تیموریان هنوز عاشق او مانده توجه کنید متوجه می شوید که کلاه نمدی ، لباس و شمای او بسیار شبیه به مردان عصر زندیه ، مخصوصاً شخص لطفعلی خان زند می باشد . بنا بر این آن عکس نماد لطفعلی خان و حکومت زندیه می باشد که ملت ایران عاشق حاکمیت نجیبانی چون آنان بود ، اما از بد روزگار ایران به دست رقیب خونریز ایشان آقا محمد خان قاجار افتاد . رویا تیموریان همین خاطره تلخ را از زبان ملت این چنین بیان می کند : ﴿﴿ بهار جوانی من که بود .... مرا از خانه و معلم سرخانه ای ( یعنی از حکومت لطفعلی خان زند ) که در کلامش درس علم می آموختم ( احتمالاً اشاره به عنایت ویژه زندیه به بحث علم و مخصوصاً اشاره به کتابخانه عظیم زندیه که بعدها توسط آقا محمد خان سوزانده شد ) جدام کردند و فرستادند به سرای شازده قجری ( آقا محمد خان ) که مرا برای پسر عیاش و لاقیدش ( شاهان بعدی قاجار ) تکه گرفت ﴾﴾ ﴿﴿ یعنی روزگار حکومت مرا از جوانمرد دلیری چون لطفعلی خان زند گرفت و به بی لیاقتان سفاکی چون قاجاریه سپرد . ﴾﴾ اگر تاریخ را مطالعه کرده باشید می دانید هنگامی که لطفعلی خان زند ( پادشاه رسمی کشور ) با سپاهی برای سرکوب یاغیان پایتخت را ترک نمود ، وزیر خائنش حاج ابراهیم کلانتر یهودی نژاد از درون پایتخت کودتا کرد ، خانواده و فرزند او را زندانی کرد . و بعد درگاه قلعه شیراز را نیز بر روی سپاهیان خسته لطفعلی خان که تازه از جنگ برگشته بودند بست . لطفعلی خان پس از مدتی انتظار دم درگاه برای تجدید قوا عازم بوشهر گردید . کلانتر که ابتدائاً می خواست خود به تنهایی حاکم کشور شود چند بار برای نابودی لطفعلی خان نیرو فرستاد . اما لطفعلی خان با سپاه اندک خود هم آنان و هم چند لشکر کشی دیگر آقا محمد خان را که جداگانه به او حمله ور می شدند شکست داد .
لیکن از درون سپاه خودی بدو خیانت شد و او بناچار به قلعه کرمان پناه برد . حاج ابراهیم کلانتر چون می بیند به تنهایی از عهده لطفعلی خان بر نمی آید با ارسال نامه ای از آقا محمد خان کمک و همکاری می خواهد . آقا محمد خان پس از چند ماه مقاومت کرمان را در هم می شکند و لطفعلی خان با انگشت شمار افرادی به بم پناهنده می شود . حاکم بم ( جهانگیر خان سیستانی ) هم به او خیانت کرد و او را دست بسته به آقا محمد خان تحویل می دهد . آقا محمد خان نیز ابتدا چشمانش را از حدقه در می آورد و او را به تهران می فرستد و پس از ۳ ماه دستور قتل شبانه اش را صادر می کند . از این رو رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ وقتی علنی شد زنگوله پا تابوت این دودمان اجاقش کور است ( احتمالاً یعنی وقتی علنی شد لطفعلی خان شاه رسمی کشور را وزیر خائنش حاج ابراهیم کلانتر یهودی نژاد به شهر راه نمی دهد . و خانواده و پسر خردسالش را زندانی کرده و گویا اجاقش را کور و ذریه اش را ابتر ساخته) و معلم سرخانه دیروز میرزا حبیب ( منظور همان لطفعلی خان محبوب ملت است ) که حالا هم مردم داغ آن غمخوار ملت را فراموش نکرده اند ، چشم به انتظار ( به امید گشوده شدن دروازه پایتخت توسط وزیر خائن ) نشست دم درگاه همین پیغام مهری شد برسند قتلش ﴾﴾ یعنی شنیده شدن همین پیغامها توسط آقا محمد خان قاجار باعث اتحاد او با کلانتر شده و پس از سه سال جنگهای پی در پی بالاخره منجر به دستگیری و قتل لطفعلی خان زند شد .
سپس رویا تیموریان لحظه به قتل رساندن لطفعلی خان زند به دستور آقا محمد خان قاجار در زندان تهران را اینچنین تعریف می کند : ﴿﴿ خواجه بی وجودی ( یعنی خواجه تاجدار یا آقا محمد خان قاجار ) خبر برد ، شازده ( میرزا خان قاجار استاندار تهران ) شبانه آدم فرستاد سم خورش کردند . لا علاج ملتی که با زندیه انس گرفته بود ماند و تنهایی و غمی که باید با آن می ساخت و می سوخت ﴾﴾ اما بعد خطاب به ندیمه می گوید :﴿﴿ امشب وقت قصاص ( حکومت قاجار ) است آنرا از دست مده ... ﴾﴾ در واقع رویا تیموریان این مقدمه سازی ها را کرد تا ندیمه یا قد مباجی را که در اینجا نماد فاتحان تهران در سال ۱۲۸۸ می باشد به کشتن و براندازی شازده ( در اینجا نماد محمد علی شاه ) ترغیب کند و سپس به او تاکید می کند که پس از سم خور کردن و سرنگونی شازده حتماً جواهرات گرانقیمتی که امیر چی های رضاخان ( یعنی امیران رضا خان یا انگلیسی ها ) هم به دنبال غارت آن هستند را با خود بیاورد . و با تقدیم آن به خود ملت فردای همه اقشار ایران را به گلستان تبدیل کن.
باید اعتراف کنم که من در تفسیر جمله زیر ناتوان بودم و نتوانستم هیچ توجیهی برای آن بیاورم ، جمله ای که در آن قدمباجی خطاب به رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ خانم جون قدمباجی تو خرابه های شترخونه چشم به این عهد سگ سارون ( یعنی عهد قاجار ) باز کرد ، جایی که زمستونهاش زمهریره ، و تابستونهاش جهنم . سر تب برفکی مادرم شش تا از خواهر برادرهام جلوی چشم من و بابام پرپر شدن!! ﴾﴾ بنا بر این در دستنویس این مقاله ابتدائاً نوشتم : ( باید معترف شوم مقصود فیلمساز از پرپر شدن ۶ تا از خواهر برادرهای قدمباجی سر تب برفکی مادرش از وارد کردن این مطالب در وبلاگ به طور اتفاقی مقصودش فهمیدم . زیرا در یک لحظه به ذهنم آمد که ۶ شهر یا ۶ قسمت از ایران در عصر قاجار جدا شده است و شاید این اشاره به همان است . بنا بر این این قسمت را در آخرین لحظات به مقاله افزودم که می شود گفت : مقصود قدمباجی ( نماد ملت قیام کننده ) از پر رپ شدن ۶ تا از خواهر برادرهایش ، در واقع همانان جدا شدن ۶ شهر یا ۶ ملتی است که طی عهدنامه های ننگین ترکمانچای ، گلستان ، پاریس ، آخال ، گلداسمیت ، از مادر خود ایران جداشدند . این ۶ ملت جدا شده که وسعتی معادل وسعت ایران امروز را دارند شامل ملتهای واقع در ۱) تفلیس ۲ ) ایروان ۳) ترکمنستان امروزی ۴) نیمی از افغانستان امروزی ۵) نیمی از پاکستان امروزی ۶) نیمی دیگر افغانستان به همراه نیمی از ازبکستان امروزی می باشد . که همگی در زمان قاجار مانند گلپرهای یک گل از ایران جدا شدند و از مادر خود دور افتادند . اما با وجود این اقرار می کنم که هنوز هم مقصود او را از جمله ﴿﴿ .... اما خانوم اقلش ۳۵ بهار و خزون با آقا هم نفس بودید ... ﴾﴾ را نفهمیده ام . در هر صورت بانو ندیمه را برای سوء قصد راهی می کند و شازده ندیمه را برای نازکش و بادکش و خدوم قرار دادن ، به خدمت خویش فرا می خواند که از لای درب باز هم متوجه فضولی کردن و سرک کشیدن کودک ( نماد نمایندگان مجلس در اوایل مشروطه ، که به رقیبی برای قدرت محمد علی شاه تبدیل شده اند ) می شود پس عصبانی شده و با پرت کردن سیبی به سوی او ، او را مضروب و متواری می کند . خوردن این گوی سرخ بر سر کودک نماد حادثه به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاد در سال ۱۲۸۷ می باشد . که به ویرانی مجلس و دستگیری نمایندگان مردم منجر گردید . در آن جمله ای که علی نصیریان خطاب به کودک می گوید : ﴿﴿ این پسر پدر ندارد ، و این پدر پسر ﴾﴾ مقصود او این است که : نمایندگان روشنفکر معترض مجلس فاقد اصالت شاهزادگی ( پدر ) هستند و قاجاریه مخصوصاً محمد علی شاه نیز فاقد پسر و جانشینی لایقی برای تداوم حکومت قاجار می باشد . سپس رویا تیموریان برای دلجویی از کودک گریان که سیب توی سرش خورده شعر پر معنایی را می خواند که از جمع آوری قوای مردمی در تمام نقاط کشور برای تسخیر پایتخت در سال ۱۲۸۸ به منظور احیای مجدد مجلس حکایت می کند و آن شعر این است :﴿﴿ الستون و ولستون بیا بریم کردستون ، بیا بریم لرستون ، بیا بریم خراسون ، بیا بریم خوزستون ، دنبال یار بگردیم ... ﴾﴾ یعنی برای سرنگونی قاجار از سراسر کشور دنبال یار بگردیم و برای رسیدن به هدف به هر دری بزنیم . رویا تیموریان در اینجا از کودک ( نماد مجلسی ها ) انتظار فرج ندارد و تنها ندیمه ( نماد فاتحان و نیروهای مردمی سراسر کشور ) را به کارزار علیه شازده قجری می فرستد .
هر چند کودک طاقت نیاورده و دست رویا تیموریان را رها کرده و برای پیوستن به صف مبارزه کنندگان بیدار شده شتاب می کند . در سکانس بعد شازده خطاب به قدمباجی ، برنامه ریزی های احمقانه قاجار را برای آتیه ایران ، اینچنین ذکر می کند : ﴿﴿ ... اون کره خرت را هم می فرستم یک پانسیون در لندن ، تا پس صباح آقا زاده تحویل گیریم ، مایه مباهات مادر ( ملت ایران ) بلکم عصای دست ما در سیاست و کیاست و ریاست ﴾﴾ یعنی قاجار تصمیم داشت قشر روشنفکر و تحصیل کرده آن زمان را با علوم و فرهنگ غرب آموزش دهد تا به آقازادگانی تشریفاتی و وابسته به حکومت قاجار و به خیال خودش مایه فخر ملت تبدیل شوند . ( در حالی که چنین کسانی مایه ننگ ملت می شوند نه مایه فخر) و همچنین عصای دست قاجار شوند در تداوم حکومت و سیاست و مادر ( ملت ) هم ساکت و ساکن خدمتگزار عیاشی های قاجار بماند . در آن صحنه ای که قدمباجی از خوردن مشربه شاهی ، به خاطر رو شدن دستش در سم خور کردن شازده ، سرباز می زند و بهانه آنرا غضب خدا از این عمل ذکر می کند احتمالاً اشاره به این اعتقاد قدیمی مردم ایران دارد که معتقد بودند : ( پادشاهی فقط از طرف خدا به شاهزادگان با اصالت اجدادی شاهی اعطا شده است و عوام برای دوری از غضب خدا نباید جانشین آنان گردند ) شاید به همین دلیل هم بود که علی رغم فتح تهران توسط فاتحان و فرار محمد علی شاه هرا تاکنون نفهمیده ام هر کس که آنرا فهمید برای ما نیز آنرا ارسال کند .) اما درست چند ساعت قبل هیچکدام از سران آنان داوطلب جلوس بر کرسی سلطنت نشدند و پس از یک جلسه حکومت را به پسر شاه فراری ( یعنی احمد شاه بچه سال ) تقدیم کردند . شازده ( در اینجا نماد محمد علی شاه ) از سوء قصد قدمباجی سخت عصبانی شده و از اینکه با باز شدن پای امنیتی های خارجی به این کشور شیوه تغییر یافتن حکومت در این کشور هم تغییر کرده ( تغییر حکومت نه با شمشیر بلکه با سیاست و تظاهرات ) برای خود متاسف می شود . و به قدمباجی می گوید : ﴿﴿ اون شوهر وافوری ات حق داشت که تو را ول کرد و گور به گور شد ﴾﴾ منظور او در اینجا از مرد وافوری خود حکومت قاجار است زیرا بعد ها ملت را رها کرده و حکومت آنرا به دست سلسله پهلوی سپرد و خود گور به گور شد . خاطر نشان می شویم که اکثر شاهان و شاهزادگان قاجار میگسار و ملنگ و وافوری بوده اند .
در این فیلم ابتر ماندن عمل فاتحان تهران (قدمباجی)درتغییرحکومت ،وقصاص قاجاریه ،وپراکنده شدن بعدی این نیروهارا،بافرار ومضروب شدن قدمباجی،به دست شازده ،به تصویر می کشد . و بعد رویا تیموریان در را می گشاید ، کودک را گریان بر بالین مادر غرق در خونش می بیند و از اقدام ناکامل آنان در ساقط کردن قاجار ناامید و عصبانی می شود و تصمیم می گیرد با خارج شدن از خانه شازده، خود را از زیر سیطره حکومت او خارج کند . اما شازده با پوشیدن زره و کلاه خود و گرفتن شمشیر آماده رزم شده و جلوی او را می گیرد و می گوید : ﴿﴿ دلم می خواست دوران ما به پایان نمی رسید و هنوز در دوران طفولیت حکومت قاجار باقی می ماندیم . و زمانه امنیت و آرامش آن دوران برای ما ثابت می ماند تا کنون برادرکشی ، پدر کشی و قیام شهرستانی ها علیه خوانین محلی در حکومت قاجار سابقه داشته اما قیام رعیت برای براندازی حکومت مرکزی خیر و تو می خواستی آنرا برای اولین در تاریخ ثبت کنی)) .
می دانیم که در آن زمان در بسیاری از کشورهای پیشرفته علاوه بر اینکه نمایندگان مجلس از طریق رأی عمومی انتخاب می شدند ، شخص اول اجرایی کشور، یعنی نخست وزیر یا رئیس جمهور هم توسط حزب غالب مجلس معرفی می شد ، که این همان جمهوریت کامل است. و مشروطه خواهان ایران هم خواهان همین بودند . اما به دلیل کار شکنی شاهان قاجار و پهلوی ، جمهوریت در این دو سلسله فقط به صورت نصفه و نیمه اجرا می شد ، بدین معنا که مجلس داشتند اما فاقد رئیس جمهور مردمی بودند . بنا بر این رویا تیموریان ( ملت ) هم نفرت شدید خود را از شازده، به دلیل جلوگیری او از اجرای جمهوریت کامل در آن زمان، اینچنین بیان می کند : ﴿﴿ ولله حلال خدا حرام نمی شد اگر ( جمهوریت کامل در این کشور اجرا می شد و پس از انجام انتخابات ) بانوی ناز ( یعنی ملت ) به دست تعزیه گران نیاز (یعنی غمخوار ملت یا نمایندگان مجلس ) می افتاد . ( و سپس از میان حزب غالب مجلسی ها هم ،یکنفر ( طفل ) به عنوان رئیس جمهور متولد می شد و این ملت خود ، هم زاینده رئیس جمهور و هم زاینده نمایندگان مجلس خویش می شد ) یعنی مادر شدن ﴾﴾ که مادر شدن در اینجا به معنای اجرای کامل جمهوریت می باشد زیرا حکومتی که با سیستم کامل اداره شود هرگز انقراض پیدا نمی کند و تا ابد جاودان می ماند اما عجوزه مرد خونریزی چون قاجار ملت را از همچون موهبتی محروم داشت . سپس رویا تیموریان قصد بیرون رفتن از درب خانه را می کند که شازده بر روی او شمشیر می کشد اما او به طعنه می گوید :﴿﴿ اگر مرا بکشید دستگیر شدنتان به دست اجامراوباش رضا قلدر به یک صبح تا پسین هم نمی کشد ﴾﴾ این صحنه اشاره به لحظه تغییر حکومت از قاجار به پهلوی دارد که در آن ملت ( رویا تیموریان ) تهدید می کند که احمد شاه که اینک در رقابت با رضا خان شاه کم آورده و دارد حکومت را از دست می دهد بخواهد برای انتقام گیری به ملت یا اموال ملی صدمه وارد کند یا چپاول کند ، توسط قانون جدید رضا قلدر ، دستگیر و زندانی خواهد شد . رویا تیموریان با حسرت می گوید : ﴿﴿ این بازی نامه ( یعنی حکومت قاجار ) نقطه پایانی می خواست که به قلم من ( ملت ) میسر نشد ﴾﴾ راست هم می گوید زیرا به دست رضاخان دیکتاتور مسلک میسر شد . البته نباید فراموش کنیم با توجه به شجاعتهای فراوانی که ملت در مشروطه ، قیام فاتحان و اعتراضات مختلف دیگر که از خود نشان داد و همچنین با توجه به سست عنصر بودن احمد شاه حتی اگر رضا خان هم قاجاریه را ساقط نمی کرد خود ملت پس از چند سال همین کار را می کرد و جمهوریت را چند دهه زودتر بر پا می ساخت . تیغی که شازده از پشت به رویا تیموریان در لحظه بیرون رفتن از درب می زند گویای معنای کنایی ( از پشت به کسی خنجر زدن ) است . که در ادبیات فارسی کنایه از به کسی خیانت کردن می باشد . و این صحنه نماد تمام خیانتهایی است که قاجار به ملت ایران روا داشت مخصوصاً در تقدیم حکومت به شاه مستبد دیگری به نام رضا خان .
رویا تیموریان که زخم خورده بر دیواری تکیه داده سینه ریز طلایی را به عنوان تحفه فرنگ به شازده می دهد این سینه ریز تحفه ، نماد آن مواجب و مقرری است که از جیب ملت گرسنه برای احمد شاه و خاندان فراری او ماهانه به اروپا فرستاده می شد . ملت بلافاصله پس از دادن تحفه مقرری بدو با کوبیدن خنجری مرگبار در سینه شازده ،به حکومت اودرایران پایان میدهد.که این صحنه درواقع،به تصویب ماده واحده ای توسط نمایندگان مردم درسال۱۳۰۴مبنی برعزل احمدشاه،ونصب ناچاری شاهی جدید، اشاره دارد . شازده تلوتلوخوران صندوقچه طلاها را برداشته و می خواهد با خود ببرد . اما کودک ( که در اینجا نماد رضا خان است ) و مادر زخم خورده اش، را سد راه خود می بیند . به همین خاطر کلاه خود و شمشیر ( نماد قدرت قاجاریه ) و صندوقچه پر از طلا ( نماد ثروت ) از دستش می افتد و سپس خودش نیز می میرد، و آن چیزها را برای کودک که اکنون تنها شخص زنده و قبراق این طبقه و نماد رضا خان قلدر است، به ارث می گذارد . و خود گور به گور می شود .
کاری از وزارت علوم و تحقیقات مجازی! تالار گفتگوی ANTi۶۶۶
نگارنده : شهرام جاویدنیا
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum385/thread49712.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر