تو را من به جز سوی تو نخوانم
روزی عارف بزرگ « خواجه عبدالله انصاری» به همراه یکی از مریدان خویش از جاده ای گذر می کرد . مرید به رسم ادب ، پشت سر خواجه در حرکت بود که خواجه خطاب به وی گفت : « ای پسر ! پشت سر من راه مرو.» مرید پیش خود گفت : « خطا کردم ! شاید خواجه را میل سخن گفتن و درس گفتن با من باشد .» پس به سمت راست خواجه شتافت و از این سوی به راه افتاد . لحظه ای بعد ، خواجه گفت : « ای پسر! از سمت راست من راه مرو!» مرید با خود گفت : « خطا کردم ! چه ، سمت راستِ بزرگان جایگاه مریدان ارشد است.» پس از سمت چپ خواجه قدم در راه نهاد . لختی گذشت و خواجه گفت : « ای پسر! ازسمت چپ من راه مرو ! » مرید بر خود نهیب زد : « باز هم خطا کردم . چه ، من باید پیشاپیش خواجه بروم تا هم راه را بر او باز کنم ، و هم مانع تابش اشعۀ خورشید بر رخسارش گردم .» و چنین کرد ؛ اما اندکی بعد ، خواجه برای مرتبۀ چهارم او را به خود خواند و گفت : « ای پسر ! پیشاپیش من راه مرو.» مرید حیران از این که چه کند ، به خواجه گفت : « نه پشت سر شما ، نه سمت راست و چپ و نه پیشاپیش . پس از کدام سمت حرکت کنم؟»
خواجه گفت :
« ای پسر! راه خویش دریاب و از آن سوی ، برو!»
نکته : در این حکایت به مهم ترین و زیباترین نیاز آدمی که همانا خودیابی ، خوداتکایی و خودرهبری است ، اشاره شده است . اینکه چگونه می توان در عین درآمیزی با دیگران هنر « خود بودن » را حفظ کرد . زیرا راه خویشتن گستری از خویشتن بانی می گذرد و یگانه رهیافت مردم آمیزی تمایز یافتن از دیگری است! هر کس به سبک و سیرت خود باید راه خویش را نه کسب بلکه کشف ، و نه تقلید که تحقیق ، و نه در اقتباس که در ابتکار بیابد و فضیلت و فرزانگیِ انسان رشد یافته در آن است که به طریقت خود راه تمایز یافته و واگرای خویش را در میان انبوه راه های مشاور و مجاور ، شناسایی و تعیّن بخشد .
«شمس تبریزی» با نگاهی ژرف می گوید :
هر فسادی که در عالم افتاد ، از این افتاد که یکی ، یکی را معتقد باشد به تقلید ، یا منکر شد به تقلید!
«مولوی» هم در تکمیل سخن «شمس تبریزی» می سُراید:
تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من به جز سوی تو نخوانم
برگرفته شده از کتاب : رازهای زیرخاکی
memo00ol.blogfa.com
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum78/thread49793.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر