تصورش هم مرا به جنون می کشد!
درهای قدیمی را دیده ای؟ ... همان ها را می گویم که ساده اند، تنها کلونی دارند و دق البابی ... نه آن ها که با نقش و نگار و رنگ و روغنی، زینتی یافته اند ... همان ها که وقتی مقابل شان قرار می گیری، تا لحظاتی شاید تنها نقش و نگارشان را بنگری ...
آن درها را می گویم که نجار، ساده و بی تکلف از کنارشان گذشته است ... چند تخته را کنار هم گذاشته و با چند میخ آن ها را به هم وصل کرده است ... شاید هم کمی بی دقت کار کرده است و میخی ...
نمی دانم شاید بی دقت، شاید عجولانه، شاید از سر بی حوصلگی ... هر چه که هست، میخی از لا به لای تخته های چوب بیرون مانده است ... میخی ... میخی ...
کلمات بر زبانم جاری نمی شوند؛ در ذهنم جولان می دهند ... صحنه در ذهنم تداعی می شود... قلمم آتش می گیرد ... وجودم شعله ور می شود ...
اگر تیزی میخی از لای چوبی بیرون مانده باشد، ناگاه اگر آن میخ بیرون مانده به دستت بخورد ... دستت را می خراشد؟ ... چه می کنی؟ ... می سوزد؟ ... سوزشش چقدر است؟ ... بی تاب می شوی؟ ...
اگر این تیزی میخ با داغی آتش گداخته شده باشد، چه؟ ... اگر این تیزی با آن داغی، سینه ای را بخراشد، چه؟ ... اگر در سینه ای فرو رود، چه؟ ... می توانی تصور کنی چه می کند؟
...
این سوی در آتشی گداخته که زبانه می کشد و شعله ور بالا می رود ... آن سوی در بانویی به حمایت از امامش و همسرش پشت در ایستاده است ... و ناگاه ...
با خودت هیچ فکر کرده ای آن مسمار بیرون مانده از لای چوب های سوخته که داغی آتش را هم با خود داشت، تا کجای سینه مادر را خراشید؟ ... چشمان علی چگونه بر هم آمد، آنگاه که ردّ خون را بر در نیم سوخته دید؟ ...
تصورش هم مرا به جنون می کشد ... صبر علی، صبر ایوب را شرمنده کرد و فاطمه ... فاطمه ... فاطمه ...
آرام نمی گیرد این قلم ... پر تلاطم است این دل ... آتش گرفته است این قلب ... و زمزمه می کنند همه ذرات وجودم این تک بیت را
دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود .. اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود
گوش کن هنوز صدای ناله زهرا را می شنوی ... بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (1)
1. تکویر.آیه9
عقیق: زهرا رضائیان/
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum9/thread49734.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر