زیباتر از شقایق
یادم هست،{وقتی در لبنان بود}در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت،همراهش بودم. داخل ماشین، هدیه ای به من داد. این اولین هدیه اش به من بود*، و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم همانجا باز کردم. دیدم *روسری است. یک روسری قرمز، با گل های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زدو به شیرینی گفت:"بچه دوست دارند شما را با روسری ببینند" . از آن وقت روسری گذاشتم. و مانده. من میدانستم بچه ها به مصطفی حمله میکنند که چرا خانومی را که حجاب ندارد می آوری موسسه؟
میگفت: "ایشان خیلی خوبند،اینطور که شما فکر میکنید نیست. بخاطر شما می آیند موسسه، و میخواهند از شما یاد بگیرند. انشالله خودمان بهش یاد میدهیم".
نگفت این حجابش درست نیست، فامیل و اقوامش آنچنانی اند. اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد.
شهید چمران
نیمه پنهان ماه 1
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum260/thread49684.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر