کتابی می خواندم پیرامون دکتر چمران
با خواندن خاطره زیر کنجکاو شدم بیشتر بشناسم مصطفی مجد را....
دکتر مرا خواست گفت:مصطفی را پیدا کن
مصطفی مجد را می گفت
زنگ زدم آنجایی که پایگاه مصطفی بود
گفتند:نیست.
به دکتر گفتم:فکر کنم خودتون یکی دو روز پیش فرستادینش ماموریت.
گفت:بگرد پیداش کن.
پیدایش کردم و آوردمش.او از خستگی نمی توانست سرپا بایستد.دو روز میشد که نخوابیده بود.رفته بود در منطقه الله اکبر برای جمع کردن میدان مین و مواد منفجره ای که آنجا مانده بود.خیلی خسته بود.رفت مقداری استراحت کند.
به دکتر گفتم.
مصطفی آمد با چشمهایی سرخ و پلکهایی سنگین.پیش دکتر رفت و دکتر بش گفت کجا باید برود و چه کار کند.
چشمهای مصطفی باز نمی شدند.
گفت:"چشم"
برگشتم٬دیدم دکتر همینطور اشکهاش دارد می آید
گفتم:چرا گریه می کنی دکتر؟
گفت:"دیدی چی گفت؟گفت:چشم.حتی نگفت خسته ام یا خوابم میاد یا کس دیگه ای رو بفرست جای من برود .فقط گفت چشم٬می دانی این چشم یعنی چی؟"
با خواندن خاطره زیر کنجکاو شدم بیشتر بشناسم مصطفی مجد را....
دکتر مرا خواست گفت:مصطفی را پیدا کن
مصطفی مجد را می گفت
زنگ زدم آنجایی که پایگاه مصطفی بود
گفتند:نیست.
به دکتر گفتم:فکر کنم خودتون یکی دو روز پیش فرستادینش ماموریت.
گفت:بگرد پیداش کن.
پیدایش کردم و آوردمش.او از خستگی نمی توانست سرپا بایستد.دو روز میشد که نخوابیده بود.رفته بود در منطقه الله اکبر برای جمع کردن میدان مین و مواد منفجره ای که آنجا مانده بود.خیلی خسته بود.رفت مقداری استراحت کند.
به دکتر گفتم.
مصطفی آمد با چشمهایی سرخ و پلکهایی سنگین.پیش دکتر رفت و دکتر بش گفت کجا باید برود و چه کار کند.
چشمهای مصطفی باز نمی شدند.
گفت:"چشم"
برگشتم٬دیدم دکتر همینطور اشکهاش دارد می آید
گفتم:چرا گریه می کنی دکتر؟
گفت:"دیدی چی گفت؟گفت:چشم.حتی نگفت خسته ام یا خوابم میاد یا کس دیگه ای رو بفرست جای من برود .فقط گفت چشم٬می دانی این چشم یعنی چی؟"
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum296/thread49695.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر