۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

موسى (ع) در دل سنگ چه ديد؟

روزى عزرائیل پيش حضرت موسى(ع) آمد. موسی(ع) پرسيد: براى چه آمده اى؟! برای ديدار من يا قبض روح؟!



عزرائیل گفت: براى قبض روح.



موسى(ع) مهلت خواست تا مادر و خانواده خود را ببيند و وداع نمايد.



عزرائیل گفت: اين اجازه را ندارم.



موسی(ع) گفت: آنقدر مهلت بده تا سجده اى بكنم. او را مهلت داد. به سجده رفته گفت: خدايا ملك الموت را امر كن مهلت دهد تا مادرم و خانواده ام را وداع كنم.



خداوند به عزرائيل امر كرد قبض روح حضرت موسى(ع) را تأخير اندازد تا مادر و خانواده اش را ببيند.



موسى(ع) پيش مادر آمد و گفت: مادرجان مرا حلال كن که عازم سفر آخرت هستم.



مادرش شروع به گريه كرد. با او وداع نمود.



پيش زن و فرزند خود رفت. با همه آنها نيز وداع كرد.



بچه كوچكى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود، دامن پيراهن موسى(ع) را گرفت و زار زار گريه مى كرد، موسى نتوانست خوددارى كند شروع به گريه كرد.



خطاب رسيد: موسى اكنون كه پيش ما مي آئى چرا اينقدر گريه مى كنى؟



عرض كرد: پروردگارا! به خاطر بچه هايم گريه مى كنم چون به آنها بسيار مهربانم.



خطاب رسيد: موسى! با عصاى خود به دريا بزن!



حضرت موسى(ع) عصا را به دريا زد، شكافت و سنگ سفيدى نمايان گشت. كِرم ضعيفى را در دل سنگ مشاهده كرد كه برگ سبزى بر دهان داشت و مشغول خوردن بود.



خداوند خطاب كرد: موسى! در ميان اين دريا و دل اين سنگ، كِرمى به اين ضعيفى را فراموش نمى كنم، آيا اطفال تو را فراموش میكنم؟! آسوده خاطر باش من آنها را نيكو حافظم.



موسى(ع) به عزرائیل گفت: ماموريت خود را انجام بده...













منبع: شجره طوبى ص 279





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum197/thread58951.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: