سالروز اسارت وزیر نفت جمهوری ایران
محمدجواد تندگویان، وزیر نفت جمهوری ایران در کابینه محمدعلی رجایی بود که در نهم آبان سال 1359 برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان عازم منطقه شد.
شهید آزاده در جاده ماهشهر-آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث عراق درآمد و درحالیکه حدوداً یک ماه از دوره وزارتش نگذشته بود، به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد.
به نقل از برخی اسیران، وی تا مدتها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان (مهر 1360) و آزادسازی خرمشهر (خرداد 1361) آگاهی یافته بود اما از چگونگی وضعیت اسارت و نحوه شهادت او در اردوگاههای اسرا اطلاعات دقیقی در دست نیست. هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال 1369 خود مینویسد: «آقای بشارتی تلفنی گفت عراقیها توسط صلیب سرخ اطلاع دادهاند که آقای تندگویان در سال 68 فوت کرده است.»
سرانجام پس از پایان گرفتن جنگ و تبادل اسرا و کشته شدگان میان دو طرف، پیکر محمدجواد تندگویان که در اثر شکنجه بعث عراق جام شهادت را نوش کرده بود، به کشور بازگردانده و در 25 آذر 1370 در ایران به خاک سپرده شد.
به بهانه سالروز شهادت این شهید زنده عشق به پای گفتگوی چندی از نزدیکان و دوستانش نشستیم.
کد اسارت نداشت
محمدمهدی تندگویان، عضو شورای اسلامی شهر تهران متولد سال 1353، تنها فرزند پسر شهید محمدجواد تندگویان است، وی اکنون ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است.
محمدمهدی تندگویان از انتظار خود برای دیدار مجدد با پدر میگوید: زمانی که متوجه شدم اسارت یعنی چه؟ جنگ یعنی چه؟ ... همیشه و هر شب به امید اینکه فردا اتفاق تازهای میافتد و او برمی گرد یا یک خبری از او به دست ما میرسد، گذشت. ما تا سال 61 از پدر نامه دریافت میکردیم و مکاتبه انجام میشد. البته عراق هیچ وقت نام شهید تندگویان را به عنوان اسیر اعلام نکرد یعنی او کدِ اسارت نداشت، صلیب سرخ برای بازدید او نمیرفت و همیشه عراق به بهانههای مختلف سر باز میزد، شهید همیشه تنها بود و هیچ وقت هم سلولی ندر کنارش قرار نگرفت که بیاید و خاطرات شهید را برای ما بگوید. بچههایی که در استخبارات و در طبقهای که او اسیر بودند یا صدای او را شنیده بودند از مقاومت و فعالیتهایی همچون فعالیتهای زمان انقلاب او خبر دادهاند.
در حدود سالهای 64- 65 به ما گفتند که طحال او را در زیر شکنجه درآوردند و به بیمارستان منتقل کردند، آنجا بود که عده از اسرا یا او را دیده و یا صدایش را شنیده بودند. به طور مستقیم در این 11 سال کسی نبود که هم سلولی پدرم باشد و از نزدیک با او ملاقاتی داشته باشد یعنی علاوه بر موضوعِ اسارت، مدلِ اسارت او هم با بقیه متفاوت بود.
تندگویان هم یک فرد معمولی بود اما چون دلبستگی نداشت به غایت نهایی خود رسید
شهید به غایت رسیده
محمدمهدی اعتمادی، متخصص دندانپزشکی اطفال، دوست و همکلاسی شهید محمدجواد تندگویان نیز از شهید اینگونه یاد میکند: محمدجواد زمانی که وظیفه پیش میآمد میرفت و منتظر نمیماند؛ حتی زمانی که افراد خوش گذران میدیدند به کشورشان تعدی شده، فرار را برقرار ترجیح میدادند، کسانی هم بودند که تا آخر ایستادند، کسی که واقعاً مخلص باشد و شهید تندگویان از این دسته بود. این افراد به هیچ عنوان دلبستگی نداشته و وقتی که در شرایط قرار گرفتند رشد کردند. تندگویان هم یک فرد معمولی بود اما چون دلبستگی نداشت به غایت نهایی خود رسید و حالا ممکن است که کسی هم رفیق نزدیک او باشد اما به خاطر نداشتن وارستگی و صداقت در راه خلاف قدم گذاشته باشند.
خطبه گوی نماز
احمد اجل لویان که سابقه آشنایی و دوستی با شهید تندگویان را از دانشکده نفت آبادان به یادگار دارد، درباره او میگوید: عضویت شهید در انجمن، نقطه عطفی برای آشنایی بیشتر با روحیات و اخلاقیات شهید تندگویان بود. اما به نظر من یکی از مهمترین تفاوتی که شهید تندگویان با بقیه داشت و میتوان شاخص کرد، برخورداری از روحیه بسیار خوب اجتماعی بود، با همه بگو بخند میکرد و جالب بود که او در نماز جماعت روزهای جمعه انجمن شرکت میکرد و جالب تر اینکه خطبه هم ایراد میکرد طوری که مشتاق بود خطبههای نماز جماعت را خودش برگزار کند.
در نظرم پدر اسطورهای از خوبیهاست نه چون پدرم است، بلکه رفتار او مرا مجذوب خود کرده است
از غفلت دور بود
محمدصادق آیت اللهی، که سابقه معاونت شهید را دارد، هم میگوید: یک لحظه تأمل و غفلت را جایز نمیشمرد و در کمترین حد ممکن استراحت میکرد. کار بزرگی در پیش بود؛ در ایران انقلاب شد و او وظیفه هر کس را فقط و فقط کار خوب کردن میدانست، شهید خود را مستثنی نمیدید، چرا که تنها با تلاش میشود بر مشکلات فقر، تنگدستی و بیکاری و ... غلبه کرد. او انقلاب را در سازندگی میدید و فکر میکرد که دیگر دوستان نیز این گونه میاندیشند و اگر نه بیشتر که به همین اندازه تلاش میکنند.
اسطورهای باز خوبیها
مریم تندگویان متولد سال 1357 و هم اکنون در مدیریت اکتشاف مشغول به کار است، وی میگوید: تمام کودکی و نوجوانیام با حسرت نداشتن پدر طی شد. مادرم میگفت: «وقتی 2-3 ساله بودی کفشهای او را بغل میکرد و کنار در انتظار پدرت را میکشیدی.» این سالها را با سرودن شعر، دردهایم را التیام دادم. قشنگترین خاطرات کودکیام، خاطراتی بود که پدربزرگ و مادربزرگم از پدر نقل میکردند. از اخلاق خانواده دوستیاش، صمیمیت و محبت او میگفتند و در نظرم پدر اسطورهای از خوبیهاست نه چون پدرم است، بلکه رفتار او مرا مجذوب خود کرده است. من با محبت او همنشین هستم و محبتش در دلم میجوشد. در نبود او این آیه را که به گفته افراد زمزمه پدر بود یادگاری در قلبم حفظ کردم: «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.» اینگونه قرآن مونس من شد و همچنان از خواندن آن لذت میبرم. مادربزرگم گاهی خیره به من مینگریست؛ وقتی میپرسیدم موضوعی پیش آمده او میگفت: «تو بسیار شبیه پدرت هستی. تو را که میبینم، انگار جواد را میبینم.»
سامیه امینی
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum260/thread58999.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر