بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یاران خود به نام "علاء بن زیاد حارثی" رفت. این مرد خانه مجلل و وسیعی داشت. مولا علی علیه السلام همینکه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او فرمود: « این خانه به این وسعت به چه کار تو در دنیا می خورد؟ در صورتیکه به خانه وسیعی در آخرت محتاج تری! ولی اگر بخواهی میتوانی که همین خانه وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صله رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی »
علاء حرف حضرت را پذیرفت و سپس عرض کرد: « یا امیرالمومنین! من از برادرم عاصم پیش شما شکایت دارم! عاصم تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده و همه چیز و همه کس را رها کرده »
حضرت دستور داد عاصم را احضار کنند. عاصم را آوردند و مولا علی علیه السلام به او رو کرد و فرمود: « ای دشمن جان خود! شیطان عقل تو را ربوده است؛ چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردی؟ آیا تو خیال می کنی که خدایی که نعمت های پاکیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته، ناراضی می شود از اینکه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا کوچک تر از این هستی »
عاصم با تعجب عرض کرد: « یا امیرالمومنین! شما خودتان هم که مثل من هستید؛ شما هم به خود سختی می دهید و در زندگی بر خود سخت می گیرید، شما هم جامه نرم نمی پوشید و غذای لذیذ نمی خورید. بنابراین من همان کار را می کنم که شما می کنید و از همان راه می روم که شما می روید »
حضرت فرمود: « اشتباه می کنی! من با تو فرق دارم. من سمتی دارم که تو نداری، من در لباس پیشوایی و حکومتم. وظیفه حاکم و پیشوا وظیفه دیگری است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض کرده است که ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی کنند که تهیدست ترین مردم زندگی می کنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نکند. بنابراین من وظیفه ای دارم که تو آن را نداری »
علاء حرف حضرت را پذیرفت و سپس عرض کرد: « یا امیرالمومنین! من از برادرم عاصم پیش شما شکایت دارم! عاصم تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده و همه چیز و همه کس را رها کرده »
حضرت دستور داد عاصم را احضار کنند. عاصم را آوردند و مولا علی علیه السلام به او رو کرد و فرمود: « ای دشمن جان خود! شیطان عقل تو را ربوده است؛ چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردی؟ آیا تو خیال می کنی که خدایی که نعمت های پاکیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته، ناراضی می شود از اینکه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا کوچک تر از این هستی »
عاصم با تعجب عرض کرد: « یا امیرالمومنین! شما خودتان هم که مثل من هستید؛ شما هم به خود سختی می دهید و در زندگی بر خود سخت می گیرید، شما هم جامه نرم نمی پوشید و غذای لذیذ نمی خورید. بنابراین من همان کار را می کنم که شما می کنید و از همان راه می روم که شما می روید »
حضرت فرمود: « اشتباه می کنی! من با تو فرق دارم. من سمتی دارم که تو نداری، من در لباس پیشوایی و حکومتم. وظیفه حاکم و پیشوا وظیفه دیگری است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض کرده است که ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی کنند که تهیدست ترین مردم زندگی می کنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نکند. بنابراین من وظیفه ای دارم که تو آن را نداری »
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum165/thread51877.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر