۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

می شنوی عزیز؟!














برداشت اول : دم در بهشت





چند وقت است دقیقا دم در بهشت ایستاده و جم نمی خورد. دسته گلی به دست راست گرفته و دست چپ را زیر چانه برده و تکیه گاه کرده، چشمانش را نیز دوخته به آخر مسیری که منتهی می شود به بهشت.

اینقدر این وضعیت ادامه پیدا کرده که فرشتگان ساکن بهشت هم تعجب کرده اند! مدام بین همدیگر پچ پچ می کنند.

بارها شده که مامورین بهشت پیشش رفته اند و به او گفته اند: (چرا اینجا نشسته ای؟ چرا داخل نمی شوی؟ بهشت و تمام نعماتش و لطف خدا در انتظار توست!) ، و او جواب داده : (منتظر کسی هستم! او که بیاید با هم وارد میشویم).

اینطور که معلوم است، پسر در انتظار شخص بزرگی است که اینگونه قید بهشت را زده!

آن هم چه پسری! خوش قد و بالا، رشید، نورانی! خوشا به حال پدر و ماردش!





برداشت دوم : نیمه ی جا مانده





از وقتی پسر رفته، می شود که پدر ساعت ها به تخت خالی گوشه اتاق زل میزند و آرام آرام از کنار بغض مردانه و محکمش اشکی سرآزیر می شود.

با اینکه چند وقتی است، پسر رفته ولی پدر بازهم صبح ها زود بیدار می شود و تخت مرتب و دست نخورده پسر را، مرتب تر میکند. حالا تفریح روزهایش شده دراز کشیدن روی تخت و بو کردن ملحفه های پسر.

سخت است چندسال متمادی، تر و خشکش کنی! چندسال بزرگترین اتفاق زندگیت بشود، پاسخ چشمی پسرت به ابراز احساسات تو! چندسال پرشکوه ترین اتفاق زندگیت بشود، باز شدن چشم پسرت! این اتفاق کمی برای پدر نبود. از نظر پدر، این اتفاق بزرگترین و زیباترین اتفاق دنیا بود!

دل پدر لک زده بود برای یک بار دیگر بوسیدن پیشانی پسر!

از وقتی آقا(رهبری) آمده بود و درگوش پسر گفته بود : (در آستانه بهشت، دم در بهشت قرار داری)، پدر به نیت استشمام بوی بهشت، پسر را بو میکرد.

این آخری ها پدر روی تخت بیمارستان افتاده و لحظات آخر زندگی دنیوی را سپری میکند.

از گوشه ی چشم به کما رفته پدر که حالا بر روی تخت بیمارستان دراز کشیده، اشکی جاری میشود.

پسر به دیدنش آمده.

دست پدر را در دست میگیرد و آرام در گوش او می گوید:



آقا هوشنگ! آقا هوشنگ!

صدام رو میشنوی بابا جون؟ میشنوی عزیز؟

در آستانه بهشت ، دم در بهشت

بین دنیا و آخرت قرار داری شما!

دل بکن بابا جان، دل بکن!

بکن از دنیا باهم بریم بابا جان!





صدای بوق ممتد اتاق رو فرا میگیره ...





برداشت سوم : وصل نیکان





از انتهای راه منتهی به بهشت، کسی مشاهده می شود. یک فرد سپید روی و نورانی.

پسر نگاهش به راه می افتد و بعد از مدت ها از جا بر می خیزد! خوب که مطمئن می شود، دوان دوان به سمت او می رود.

بله، پدر آمده!

پسر قدم برنمی دارد! روی هوا پرواز میکند. وقتی به پدر می رسد، محکم همدیگر را در آغوش میکشند.

گل از گل چهره هر دو میشکفد. غوغایی برپا شده. فرشتگان که بلاخره دلیل انتظار پسر را فهمیده اند، بی امان به گریه افتاده اند.

پدر نگاهی به پسر می اندازد، تا به حال هیچ وقت پسر را اینقدر راست قامت ندیده.

قند در دل پدر آب می شود.





حالا باهم از درب بهشت عبور میکنند و فرشته نگهبان فریاد می زند: ادخلوها به سلام!!







برگرفته شده از applezamini.blog.ir





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum260/thread52221.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: