۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

هم حسينى بود هم بهشتى!

هم حسينى بود هم بهشتى‏











خيلى‏ ها فقط پشيمانند و افسوس مى‏ خورند. خيلى‏ ها هم دوست دارند باز هم برايشان تكرار شود؛ مى‏ خواهند باز هم آن چهره آسمانى، با نگاهى كه در آن دوردست‏ها به آسمان گره ‏خورده است و كمتر زمينى است و به آنها نگاه كند. اگر گوش شنوايى باشد، هنوز هم آوايش به گوش مى ‏رسد؛ هنوز هم از ما مى‏ خواهد تا «عاشق شويم» و دليل مى ‏آورد كه: «زندگى به عشق است؛ مسلمان، عاشق است؛ عاشق خداست».

صداى محكم و پرصلابت مردى كه راست قامت، جاودانه تاريخ خواهد ماند، چه روح ‏نواز است؛ صداى مردى كه از خدمت مى‏ گفت؛ مردى كه شيفته خدمت بود؛ نه تشنه قدرت.




هنوز بعضى ‏ها دنبال آن اقتدار مى‏ گردند و دوست دارند دوباره او بگويد: «به آمريكا بگوييد از ايران عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير»؛

اما چه سود كه او بهاى بهشت را پرداخت؛ زيرا او خود بر اين مرام بود كه: بهشت را به بها مى‏ دهند و نه به بهانه. او اكنون در آن سوى آسمان‏ها، ما را مى ‏نگرد.


محله لنبان اصفهان، زادگاه فرزندى شد كه هم «حسينى» بود و هم «بهشتى». سيدمحمد، چهار بهار از عمرش گذشته بود كه به مكتب‏خانه رفت؛ اما خيلى سريع رشد كرد و فقط 12 سال داشت كه دانش آموز دبيرستان سعدى شد. كم كم شوق و اشتياق مدرسه علميه صدر، وجودش را گرفت. سيدمحمد در حالى كه فقط 14 سالش بود، شده بود طلبه علوم دينى. چهار سال كه گذشت، سيد تشنه علم، به درياى حوزه قم پا نهاد؛ اما درس كلاسيكش را هم از ياد نبرد.

سال 1327ش. ديپلم ادبى گرفت و در سال 30 هم در رشته فلسفه از دانشگاه تهران، ليسانس گرفت.


خودش را براى اعزام به خارج آماده مى‏ كرد؛ يعنى مى‏ خواست از بورس اعزام استفاده كند. كه يك حادثه نظرش را عوض كرد. از اين رو، ماند همين جا و رفت سراغ آموزش و پرورش.

حالا ديگر سيد، دبير شده بود؛ يك روحانى كه زبان انگليسى تدريس مى‏ كرد! مدرسه دين و دانش به سبك جديد، براى دانش ‏آموزان قمى و مدرسه علميه حقانى براى طلاب، از طرح‏هايى بودند كه سيد را به هدفش نزديك مى‏ كردند. تدريس و تأسيس مدرسه، مانع تحصيلات وى نبود. سال 39، سيد از پايان‏ نامه دكتراى خود (خدا در قرآن)، در رشته فلسفه دفاع كرد.


شروع مبارزات براى خيلى از شاگردان امام، فصل جديدى در زندگى بود. سيد هم كه از مهره‏ هاى اصلى به حساب مى ‏آمد، به فعاليت پرداخت؛ اما از سال 44 تا 49 در ايران نبود. مركز اسلامى هامبورگ، مديريت سيد را در اين سال‏ها تجربه مى‏ كرد. بعد از بازگشت، دوباره رفت سراغ آموزش و پرورش؛ اما اين دفعه به تأليف كتاب‏هاى دينى پرداخت، مبارزات كه اوج گرفت و امام به فرانسه رفت، سيد هم به پاريس رفت و فرمان تشكيل شوراى انقلاب را از امام گرفت.

انقلاب كه پيروز شد، مجلس خبرگان قانون اساسى را با چه درايتى اداره كرد؛ دبيركل حزب جمهورى اسلامى بود و به فرمان امام، رئيس ديوان عالى كشور شد.

آخرين برگ دفتر زندگانى‏ اش، اين بود كه: «بهشتى مظلوم زيست؛ مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود».








ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum292/thread52152.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: