*پدري با پسري گفت به قهر*
*که تو آدم نشوي جان پدر*
*حيف از آن عمر که اي بي سروپا *
*در پي تربيتت کردم سر*
*دل فرزند از اين حرف شکست*
*بي خبر از پدرش کرد سفر*
*رنج بسيار کشيد و پس از آن*
*زندگي گشت به کامش چو شکر*
*عاقبت شوکت والايي يافت*
*حاکم شهر شد و صاحب زر*
*چند روزي بگذشت و پس از آن*
*امر فرمود به احضار پدر*
*پدرش آمده از راه دراز*
*نزد حاکم شد و بشناخت پسر*
*پسر از غايت خودخواهي و کبر*
*نظر افکند به سراپاي پدر*
*گفت گفتي که تو آدم نشوي*
*تو کنون حشمت و جاهم بنگر*
*پير خنديد و سرش داد تکان*
*گفت اين نکته برون شد از در*
*که تو آدم نشوي جان پدر*
*حيف از آن عمر که اي بي سروپا *
*در پي تربيتت کردم سر*
*دل فرزند از اين حرف شکست*
*بي خبر از پدرش کرد سفر*
*رنج بسيار کشيد و پس از آن*
*زندگي گشت به کامش چو شکر*
*عاقبت شوکت والايي يافت*
*حاکم شهر شد و صاحب زر*
*چند روزي بگذشت و پس از آن*
*امر فرمود به احضار پدر*
*پدرش آمده از راه دراز*
*نزد حاکم شد و بشناخت پسر*
*پسر از غايت خودخواهي و کبر*
*نظر افکند به سراپاي پدر*
*گفت گفتي که تو آدم نشوي*
*تو کنون حشمت و جاهم بنگر*
*پير خنديد و سرش داد تکان*
*گفت اين نکته برون شد از در*
**من نگفتم که تو حاکم نشوي**
**گفتم آدم نشوي جان پدر**
*جامي*
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum228/thread55473.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر