۱۳۹۳ مهر ۲, چهارشنبه

باور نمی کنم که تو باشی برادرم....

نحوه شهادت شهید اسماعیل اصغری



از کتاب پوتین های ساق بلند ...



برای لحظاتی هیچ کس از خط ایران و عراق شلیک نمی کرد و همه مبهوت آن صدای مهیب بودند .

دین شعاری بعد از مدتی با بیسیم از من پرسید اسماعیل با ماشین پر از مین مهمات به سوی شما آمده و هنوز برنگشته است .

با دلشوره
فراوان حدس زدم صدای انفجار شدید برای چه بوده.

با عجله از روی جاده خاکی روی کانال ماهی به سمت عقب دویدم ، دیدم جای ماشین اسماعیل چاله بزرگی ایجاد شده و شاسی ماشین ده هامتر آن طرف تر پرتاب شده است با دیدن تکه گوشت های کنار چاله انفجار یاد جمله حضرا زینب افتادم که در گودال قتلگاه به پیکر بی سر و پاره حسین (علیهم السلام)گفت :

(( باور نمی کنم که تو باشی برادرم....))

به سر زدم و با اشک جمله حضرت زینب را زمزمه کردم

بنا شد تکه گوشت های سمت راننده به اسم اسماعیل جمع شود و طرف دیگر . یوسف مدنی

*هرچه گشتند بیشتر از یک نایلون کوچکی از آن جوان خوش قامت و زیبا باقی نمانده بود و این در حالی بود که اسماعیل 24 سال بیشتر نداشت *











ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1uqUckc



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: