۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

به خدا دیدم آن چه شنیده بودم


به خدا دیدم آن چه شنیده بودم

















مرحوم شیخ «احمد کافی»، واعظ مشهور نقل می‏کرد:

مرحوم «سید هاشم» رحمه‏الله یکی از علمای بزرگ شیعه در شام بود که سه دختر داشت. او می‏گوید: یکی از دخترهایم یک شب بیدار شد و صدا زد:

بابا! امشب حضرت رقیه را در خواب دیدم که به من فرمود:

« دختر جان! به پدرت سید هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمیر کنید.»
سید هاشم اعتنایی نکرد و با خودش گفت: مگر می‏شود با یک خواب، به قبر دختر امام حسین علیه‏السلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید. باز پدر اعتنایی نکرد. شب سوم، دختر کوچکِ سید همین خواب را می‏بیند، ولی سید هم چنان اعتنایی نمی‏کرد، تا این که شب چهارم خود سید خواب می‏بیند و می‏گوید:

دیدم یک دختر کوچک آمد جلوی من. با این که سن کمی داشت، ولی با ابهت و جلالتی زیاد به من فرمود:

« سید هاشم! مگر بچه‏هایت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمیر کن؟»

به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانه‏ها بر روی بدن او باقی است



من با وحشت از خواب پریدم و سراغ والی شام رفتم. جریان را گفتم و او نیز قضیه را برای سلطان عبدالحمید نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداریم به قبر ایشان دست بزنیم. اگر خود سید هاشم جرأت دارد، قبر را تعمیر کند.

سید هاشم به اتفاق چند تن از علمای شیعه، حرم حضرت را قُرُق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمی که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پایین‏تر رفتند، دیدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در میان آب قرار دارد. سید هاشم پایین رفت و دست برد و زیر بدن آن را بیرون آورد. تا سه روز کار تعمیر قبر طول کشید و به جای آب، با گلاب گِل درست می‏کردند و قبر را می‏ساختند. سید هاشم یک تکه پارچه‏ی سفید آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علمای شیعه می‏گویند:

در این سه روز همه گریه می‏کردند، اما سید هاشم وقتی بدن را داخل قبر گذاشت، دیگر از شدت گریه داد می‏زد و فریاد می‏کشید. یکی گفت: چی شده؟ چرا فریاد می‏زنید؟ جواب داد: به خدا دیدم آن چه شنیده بودم. گفتیم: چه دیدی؟ گفت: به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانه‏ها بر روی بدن او باقی است.







منبع : نغمه‏هایى از بلبل بوستان مهدى عج، ج1، ص29.



تبیان





منبع: انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



http://www.nooreaseman.com/forum366/thread46244.html



تبادل لينك

هیچ نظری موجود نیست: