نه از قبيله ابرم، نه از تبار كويرم
كه بي بهانه بگريم، و بي ترانه بميرم
ستاره اي به درخشندگي ماه كه ديري است
به دست توده اي از ابرهاي تيره اسيرم
فرو نمي كشد اين آب ، آتش عطشم را
خوشا كه باز بيفتد به چشمه سار مسيرم
دلم گرفته برايت ولي اجازه ندارم
كه از نسيم و پرنده، سراغي از تو بگيرم
براستي كه برادر، مني كه مردم اين شهر
از اوج قله عزت، كشيده اند به زيرم
چگونه دست كسي را به دوستي بفشارم
چگونه حرف كسي را به آشتي بپذيرم
بهروز یاسمی
منبع: انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
http://www.nooreaseman.com/forum228/thread46357.html
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر