۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

بدرود، فرزند... |شعری تقدیم به خاک پای مقدس علی‌اکبر علیه الصّلواه و السلام


بدرود، فرزند...







تقدیم به خاک پای مقدس علی‌اکبر علیه الصّلواه و السلام



دیگر کسی نمانده بود تا راه را بر او ببندد

دیگر کسی نبود تا برای پدر بهانه تأخیر بسازد

دیگر کسی نبود تا او را از کارزار بازدارد

آمد و در برابر پدر ایستاد

نگاه محمدی‌اش همه پرسشی آشکار بود

که یک پاسخ بیشتر نداشت

و در نگاه ناامید و پراندوه پدر

یک پاسخ بود

راهی است که باید رفت

بدرود، فرزند...

***

علی‌اکبر عزم میدان کرد

بزرگترین فرزند حسین

پاره جان سالار و سرور شهیدان

با قامت رشیدی که یادآور قامت بلند پیامبر بود

به راه افتاد

با چشمانی آتشین که برق نگاه رسول خدا از آنها می‌جهید

وداع گفت

با لبانی خشک که بوسه‌گاه حسین بود

و حسین با حالی دگرگون بدرقه‌اش کرد

فرزند تا دل سپاه دشمن تاخت

و داغ او تا دل خسته پدر رفت

فرزند در گرد و غبار میدان گم شد

و غبار اندوه بر سینه پدر سایه افکند

فرزند نگاه به پدر می‌انداخت

و حسین که دلش برای پیامبر تنگ شده بود

چشمان مصطفی را می‌دید که خسته‌اند

و کام مصطفی را که خشکیده است

علی زخم برمی‌داشت

و پدر می‌دید که بر تن محمد تیر می‌نشیند و تیغ فرود می‌آید

علی می‌افتاد

و پدر می‌دید که قامت محمد می‌شکند

***

آخرین بانگ فرزند پدر را به سوی خویش خواند

پدر بر بالین فرزند نشست

و جانسوز نالید:

«علی‌الدّنیا بعدک العفا»

«رفت از بر من آن‌که مرا مونس جان بود دیگر به چه امید در این شهر توان بود»

***

دشمن هلهله‌کنان بر گرد میدان می‌چرخد

و حسین بر صورت خونین پسر فرو می‌افتد

دشمن می‌بیند که پدر توان برخاستن ندارد

پدر که هر جنازه‌ای را به خیمه‌گاه رسانده است

بر سر این جنازه ناتوان بانگ می‌زند:

جوانان بنی‌هاشم...

بیایید...
( گلچینی از خیمه گاه)





منبع: انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



http://www.nooreaseman.com/forum228/thread46273.html



تبادل لينك

هیچ نظری موجود نیست: