۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

پرسه در خاطرات عاشقانه همسر شهید جهان آرا


شهید جهان آرا



پرسه در خاطرات عاشقانه همسر شهید جهان آرا









ذهنش را جمع و جور می کند تا از ابتدای آشنایی تا شهادت همسرش برایمان بگوید. از روزهایی که به خاطر داشتن اعلامیه های امام رحمة الله دستگیر و به زندان رفت و درست هم بند کسی شد که رابطه ی فامیلی نزدیکی با شهید جهان آرا داشت. همانجا بود که از طریق خاله ی جهان آرا که هم سنش بود تا اندازه ای با افکار محمد جهان آرا و گروه «منصورون» که جزو آن بودند، آشنا شد و دوستی شان شکل گرفت؛ دوستی ای که بعد از چهار سال فعالیت مبارزاتی در سال 58 به ازدواج او با خواهرزاده هم سلولی اش منجر شد.




1-آغاز زندگی مشترک

چند ماه قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم، با هم در زمینه ی مسائل فکری صحبت هایی داشتیم و احساس می کردیم در مورد مسائل فکری هماهنگی و تفاهماتی در ما وجود دارد. البته من با خانواده خودم همفکری چندانی نداشتم اما بعد از شهادت محمد، خانواده ام کمک حال من بودند و شهادت او در آنها تأثیر مثبتی داشت و توانست هماهنگی لازم را ایجاد کند. به هر حال آنها دلشان می خواست با فرد دیگری ازدواج کنم. چون محمد دانشجو بود و درسش را رها کرده بود. خانه ای هم از خودش نداشت و قرار بود مدتی در منزل پدرش در خرمشهر باشیم تا جایی را انتخاب کنیم. آن موقع من سال آخر دانشگاه بودم. ما هیچ پشتوانه ی مالی ای نداشتیم. با این حال مخالفت چندانی با این مسئله نشد. محمد با برخوردهای محبت آمیزی که با خانواده ام داشت خیلی سریع خودش را در دل همه جا کرد.




2-تنها سکه ی مهریه ام را هم بخشیدم

مهریه ام یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا بود. محمد به شوخی می گفت با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چه کار کنیم؟ به او گفتم طرح این مسئله، کوچک کردن من است. محمد یک جلد قرآن را پس از ازدواج خرید و در صفحه ی اول آن جملاتی نوشت که هنوز دارمش: «امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر. چون همه چیز فناپذیر است جز این کتاب».




3-سر مزار برادر شهیدش عقد کردیم

خطبه ی عقدمان را بر سر مزار برادر محمد که شهید شده بود در بهشت زهرا علیها السلام جاری کردیم. خودمان دو نفر بودیم. یک روز بعدازظهر بود؛ متعهد شدیم کمک و همکار هم باشیم. عقد رسمی با سادگی در منزل ما و با حضور خانواده محمد و چند نفر از دوستان خوانده شد. در این ازدواج، مهم تر از همه افکار و اهداف محمد بود که برای من بسیار ارزش داشت. از اول معیار ازدواجم همین بود؛ اینکه فردی را انتخاب کنم که معیارش اسلام باشد و اصول اسلامی را در عملکردش نشان دهد. این صفات را در شهید جهان آرا دیدم. اصولی که با هم قرار گذاشتیم بر این مبنا بود که هرکس در هر عملی که در زندگی می خواهد انجام دهد اسلام را در نظر داشته باشد، نه اینکه طرف مقابل خوشش بیاید. اگر اسلام تأیید کند، آن کار انجام شود.




4- من جهیزیه ای نبردم

جهیزیه ی من پنج شش چمدان پر از کتاب، جزوه و نوارهایی بود که داشتم. چون دلم نمی خواست چیزی را از قبل وارد زندگی مان کنم من جهیزیه ای نبردم. از خانواده ام خواستم جهیزیه نداشته باشم. ما هر دو زندگی را از صفر شروع کردیم. در خرمشهر امکاناتی تهیه کردیم. محمد هم از زندگی گذشته اش چیزی نیاورد و با حقوق خودمان زندگی ساده ای را بنا کردیم. حتی موقع ازدواج خواهش کرده بودیم هدایایی نیاورند تا ما زندگی را با پول حقوقمان که حاصل دسترنج ما بود شروع کنیم تا خدای نکرده شبهه ای در آن نباشد. نه من چیزی را به عنوان جهیزیه بردم و نه محمد چیزی را از خانه پدرش آورد.




5- زمین مان را پس دادیم

محمد مشغله زیادی در سپاه داشت. من هم کارم را با تدریس در دبیرستان ایراندخت شروع کردم. البته سه ماه بیشتر نتوانستم تدریس کنم. چون مسئولیت کتابخانه ملی خرمشهر را به عهده گرفتم. مدتی در خانه ی پدری محمد زندگی کردیم. یک اتاق در اختیار ما بود. بعد از سه ماه به خانه ی دیگری که متعلق به یکی از دوستان بود اسباب کشی کردیم. آنجا منزل آقای قادری بود. در همان زمان آقای اکبری (حاکم شرع خرمشهر) قطعه زمینی به محمد داد و گفت وام هم به ما تعلق می گیرد. او که می دانست محمد مشکل مسکن دارد گفت این زمین و وام را بگیریم و خانه ای برای خودمان بسازیم. محمد با من صحبت کرد و گفت به خاطر کارش نمی خواهد زمین بگیرد. می خواهد این قطعه زمین را به دو نفر از اعراب خرمشهر که واقعاً مستضعفند بدهد. محمد با طرح این موضوع می خواست موافقت من را بگیرد. من حرفی نداشتم. محمد زمین را تقسیم کرد و به آن دو عرب خرمشهری داد.





ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1A2k1oM



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: