۱۳۹۳ فروردین ۸, جمعه

مروری بر واقعه تاریخى مباهله

نامه رسول‏خدا صلی الله علیه واله


زمینه‏ساز واقعه مباهله نامه رسول‏خدا (صلی الله علیه واله) به مسیحیان نجران و دعوت آنها به اسلام بود و حاملین این نامه عتبةبن غزوان و عبدالله‏بن ابى‏امیة و الهدیربن عبدالله و صهیب‏بن سنان شمرده شده‏اند (1) و متن آن را ابن‏كثیر در البدایة و النهایة چنین ذكر كرده است:

«باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب من محمد النبى رسول‏الله الى اسقف نجران اسلم انتم فانى احمد الیكم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اما بعد فانى ادعوكم الى عبادةالله من عبادة العباد و ادعوكم الى ولایةالله من ولایة العباد و ان ابیتم فالجزیة فان ابیتم آذنتكم بحرب و السلام.»

ولى یعقوبى صدرنامه را با اندكى تفاوت این چنین نقل كرده است:

«بسم‏الله من محمد رسول‏الله الى اسقفة نجران، بسم‏الله فانى احمد الیكم اله ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب... .»

سید ابن‏طاووس در اقبال فرموده است كه رسول‏خدا(صلی الله علیه واله) در این نامه آیه شریفه :«قل یا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بیننا و بینكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64) را درج نمود. (2)

در هر صورت پیام اصلى این نامه اعلام رسالت رسول‏خدا و دعوت از اسقف یا اسقف‏هاى نجران و مردم مسیحى آن منطقه به آیین اسلام بود. اما در صورتى از پذیرش اسلام امتناع ورزند یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حكومت اسلامى را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.

در میان مورخین شكى نیست كه هیئت اعزامى مسیحیان نجران در سال دهم هجرى به حضور رسول‏خدا در مدینه رسیدند و صلحنامه را امضاء كردند و تاریخ نگارش این نامه نباید به فاصله زیادى از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. ابن‏اثیر كتابت هر دو را در سال دهم هجرى ذكر كرده است . سیدابن‏طاووس در اقبال فرموده است كه این نامه بعد از نامه‏هایى بود كه رسول‏خدا به كسرى و قیصر نوشت یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه. به هر جهت مى‏توان یقین پیدا كرد كه این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرائن داخلى موجود در متن نامه یعنى اعلام جنگ به مخاطبین و الزام آنها به جزیه، خود بهترین دلیل بر زمان نگارش نامه است (3) پس اگر نگارش این نامه را به دوران مكه مربوط بدانیم خطایى فاحش است. (4) مخاطب مستقیم این نامه اسقف یا اسقف‏هاى نجران بودند و این لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مى‏شد كه سمت پیشواى دینى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص یا اشخاصى به شمار نمى‏آمد. در منتهى‏الارب ذیل لغت «اسقف» آمده است: اسقف صاحب منصبى از مناصب دینى نصارى است كه او برتر از «قسیس» و فروتر از «مطران» باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس».

اما سابقه مسیحیت در نجران بنابر آنچه در برخى منابع آمده است به ورود مردى صالح به نام «فیمیون» بدین منطقه بازمى‏گردد. پیش از او مردم این منطقه بر دین عرب بودند و درخت نخل بزرگى داشتند كه او را مى‏پرستیدند به پاى او به عبادت مى‏پرداختند. فیمیون از عباد و زهاد و از موحدین در دین مسیحیت بود و مستجاب الدعوة شده بود. او از شهرى به شهرى مى‏رفت و به كار بنایى مى‏پرداخت و از دسترنج خود مى‏خورد و دین مسیحیت را تبلیغ مى‏كرد تا عبور او به یكى از آبادیهاى شام افتاد و مردى از اهالى آنجا به شأن و منزلت او واقف گشت و پیرو او شد چون از شام بیرون آمدند كاروانى از اعراب آن دو را به بندگى گرفتند و به اهالى نجران فروختند. مردى از اشراف نجران كه فیمیون را خریده بود از او كراماتى دید فیمیون بدو گفت از پرستش درختى كه نه نفع مى‏رساند و نه ضررى دست بردارید و من‏اگر خدایم را بخوانم او را نابود خواهد كرد. پس تطهیر كرد و دو ركعت نماز خواند و دعا كرد و خدا بادى فرستاد و آن درخت را از جاى بركند و از اینجا اهل نجران به مسیحیت روى آوردند . (5)

و به نقلى دیگر فیمیون به نزدیكى نجران آمد و فرزندى از اهالى آنجا به نام عبدالله‏بن ثامر به نزد او رفت و آمد مى‏كرد و مطالبى از او آموخت و بدان مرتبه رسید كه از او عجایبى صادر شد و برخى اهالى نجران چون كرامات او را دیدند به دین او داخل شدند و این خبر چون به پادشاه آن منطقه رسید آن پسر را كشت و آتشى برافروخت و هر كس را كه از دین اجدادى خود دست كشیده بود بدان آتش مى‏انداخت و از اینجا داستان اصحاب اخدود شكل گرفت. و برخى در تأیید این حكایت آورده‏اند كه پیامبر اسلام فرمود:

چهار آبادى محفوظ هستند مكه و مدینه و ایلیا و نجران و هیچ شبى نیست جز آن كه بر نجران هفتاد هزار فرشته نازل مى‏شود و بر اصحاب اخدود سلام مى‏كنند. (6)

بدین ترتیب مسیحیت در نجران استقرار یافت و به مرور زمان ریشه‏دار شد از جمله آثار حضور مسیحیت در این منطقه كه توجه دیگران را به‏خود معطوف داشته بود كعبه نجران بود؛ عبادتگاهى كه به شكل كعبه مسلمانان ساخته شده بود و بنیان آن را عبدالمدان‏بن الدیان حارثى گذاشته بود. نصاراى نجران بدین معبد اهتمام زیادى داشتند و جمعى از اسقف‏ها در آن مقیم بودند . «اعشى» شاعر عرب در شأن كعبه نجران سروده بود:

و كعبة نجران حتم علی

ك حتى تناخى بابوابها

نزور یزید و عبدالمسیح

و قیسا هم خیر اربابها (7)
اما از نظر جغرافیاى نجران نقطه‏اى واقع میان حجاز و یمن و طول آن به اندازه یك روز راه براى راكب سریع بود و در آن 73 آبادى وجود داشت كه تنها 120 هزار مردى جنگى در آن ساكن بودند. (8) ولى بعدها منطقه میان كوفه و واسط كه تا خود كوفه دو روز راه داشت نیز نجران نام گرفت . نصاراى نجران چون از نقطه اول توسط عمربن الخطاب در دوران زمامدارى‏اش رانده شدند به نقطه دوم آمدند و این سرزمین موسوم به اسم سرزمین اصلى آنان شد. (9) وقتى حكومت اسلامى در مدینه شكل گرفت هنوز یمن تحت نفوذ ایرانیان و زیرمجموعه حكومت فارس بود. بعد از هلاك كسرى رسول‏خدا حاكم وقت یمن را كه «باذان» نام داشت و اسلام اختیار كرده بود در حكمرانى خود ابقا كرد. پس از وفات باذان قلمرو حكمرانى او میان چند نفر تقسیم شد و براى هریك از صنعاء، حمدان، مآرب، الجند و منطقه میان نجران و رمع و زبید عاملى قرار داده شد و عمروبن حزم بر نجران منصوب شد. (10)

ظاهر آن است كه در زمان كتابت نامه رسول‏خدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى كه پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامه‏اى به سوى آنان فرستاد و مشركانى كه خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساكنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسول‏خدا نیز رسیدند. (11)

به هر صورت حیات مسیحیت در نجران تا زمان رسول‏خدا تداوم یافت و بعد از آن تا زمان عمربن الخطاب نیز ادامه داشت. تا آن كه خلیفه دوم آنها را از حجاز بیرون كرد و بدین حدیث از رسول‏خدا متمسك شد كه «لاخرجن الیهود و النصارى عن جزیرة العرب حتى لا ادع فیها الامسلما» با آن كه اهالى نجران با پیامبر صلح كرده بودند و برخى نیز در توجیه كار خلیفه دوم به روایت ابوعبیدةبن جراح از پیامبر استناد كردند كه آن حضرت فرمود «اخرجوا الیهود من الحجاز و اخرجوا اهل نجران من جزیرة العرب» در زمان خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین اهالى نجران به نزد آن حضرت آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند كه این خط شما است ولى عمر ما را از سرزمین خودمان بیرون كرده است، پس آن حضرت فرمود اگر عمر كه داناى به كار بود چنین كرده است من آن را تغییر نمى‏دهم. (12)

از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر قابل اعتماد است اصل مسأله برخورد عمر با مسیحیان نجران و كوچ اجبارى آنهاست اما این كار چه توجیهى داشته است، بخوبى معلوم نیست و سؤالات دیگرى كه پیرامون این صلحنامه و نقض آن از سوى عمر یا عدم الزام اهل نجران به شروط مقرر در آن وجود دارد، همه در جاى خود باید بحث شود (13) و هدف ما از بیان این تفصیلات در ذیل نامه رسول‏خدا (صلی الله علیه واله) آن بود كه معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار تاریخى همواره مورد توجه بوده و طبعا نحوه برخورد پیامبر اسلام با مسیحیان آنجا به جهت موقعیت ویژه‏اى كه دارا بودند و خصوصا به جهت ارتباط مستقیم و نزدیك آنها با پادشاه روم مى‏توانست انعكاس وسیعى در داخل و خارج جزیرةالعرب پیدا كند و نقطه عطفى در تاریخ معادلات مسلمانان با مسیحیان به شمار آید.

مجلس مشورتى بزرگان نجران


اسقف نجران در پى دریافت نامه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در كلیساى بزرگ نجران تشكیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول‏خدا مطرح شد كه مشروح آن را تنها سیدابن‏طاووس در «اقبال الاعمال» نقل كرده‏اند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد كرده‏اند. (14) ایشان در آغاز تصریح مى‏كند كه از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از كتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و كتاب حسن‏بن اسماعیل‏بن اشناس كه در مورد عمل ماه ذى‏حجة است به عنوان منابع نقل خود نام مى‏برد و مى‏فرماید ما سندهاى صحیح به هر دو كتاب داریم (15) . حقایق بسیارى كه در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى كه بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مى‏سازد كه لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعكس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.

چون نامه رسول‏خدا بر بزرگان نجران خوانده شد براى تصمیم‏گیرى نهایى همگى اجتماع كردند .

شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه‏] حصین‏بن علقمه كه یكصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مى‏آمد. چون دید جملگى اتفاق كرده‏اند كه به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت كرد و به تأمل بیشتر در اطراف این كار فراخواند. او از جمله موحدان بود كه در پنهان به رسول‏خدا ایمان آورده بود. پس از او كرزبن سبره حارثى كه پیشواى بنى‏حارث‏بن كعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیت‏طلبى او را مذمت كرد. سپس عاقب كه اسم او عبدالمسیح‏بن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن كرز را تأیید كرد. آنگاه سید كه اسم او اهتم‏بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مى‏آمد، سخن گفت و از آنان خواست كه بیشتر تأمل كنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا كرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند كه براى پادشاه روم نامه‏اى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشكرى به عنوان كمك طلب كنند ولى تا رسیدن آن لشكر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر كه بر این نظر متفق شدند و مى‏خواستند كه متفرق شوند شخصى به نام حارثةبن اثال به‏پا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از كتاب مقدس انداخت كه مشتمل بر وصایاى عیسى‏علیه السلام بود آنجا كه عیسى‏علیه السلام خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبر خاتم كه نام او فارقلیطا است و محل ولادت او كوه فاران در مكه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مكدر شدند چرا كه آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا كرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مى‏شد و اكنون مى‏ترسیدند كه مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نكنند.

بحث میان حارثه از یك سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانه‏هاى او به درازا كشید. حارثه مى‏گفت احمد و محمد دو نام براى یك نفر است، همان شخصى كه موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت داده‏اند. پس سید به سراغ صحیفه شمعون‏بن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت كه به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسى‏علیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مى‏دهد و چون از او مى‏پرسند فارقلیطا كیست، نشانه‏هاى پیغمبر خاتم را مى‏گوید و از جمله آن كه به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشته‏هاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا كه رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو كرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست كه كتاب جامعه را حاضر كنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این كه كار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مى‏دانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد كه محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب كرد كه اگر او را پیغمبر و صادق مى‏دانى پس چه مى‏گویى ادعاى او را كه خود را مبعوث بر همگان مى‏داند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند كه جامعه را برایشان بخواند . چون كتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیك بود كه از غصه هلاك شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد كه اصحاب رسول‏خدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت كردند دیدند كه در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مى‏گوید و خداوند براى پیغمبر خاتم كه احمد است اوصافى ذكر مى‏كند. در آنجا آمده بود كه خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى كرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد كه همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى كرد كه او احمد است و آن چهار نور دیگر وصى‏اش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث كه به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود كرد. در آنجا سخن آدم آمده بود كه دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسول‏الله و در همین صحیفه از دوازده كس كه از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه كردند در سخنان حضرت ابراهیم كه خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا كه ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسول‏خدا كه در مجلس حاضر بودند چون این نشانه‏ها را در كتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند كه خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى كرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا كه خداوند به عیسى خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران كه از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملك او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریه‏اى خواهد بود؟ خطاب رسید كه یا عیسى نام او احمد است كه از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مى‏شود و مبعوث مى‏گردانم او را در امت امى كه از علوم بهره‏اى نداشته باشند و ملك او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است كه شهر مكه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او كم و نسل او از دختر با بركت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند كه شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارى‏كنندگان ایشان خواهد بود.

سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند كه در مقابل او دست از نزاع بكشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اكنون به سوى پیغمبر قریش روانه مى‏شویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مى‏خواند.

این خلاصه‏اى بود از گزارش سیدبن طاووس كه در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (16)

حوادث بین راه


سید و عاقب به همراه چهارده سوار از نصاراى نجران كه از بزرگان ایشان بودند و هفتاد تن از بنى حارث‏بن كعب به سوى مدینه روانه شدند. و از سوى دیگر چون رسول‏خدا دید مدتى از رفتن اصحاب ایشان به سوى نجران گذشته و خبرى نیامده است خالدبن ولید را با لشكرى به جانب آنان فرستاد كه در راه با هیئت نجران برخورد كردند و همه به سوى مدینه متوجه شدند. قبل از رسیدن به شهر سید و عاقب به همراهان خود گفتند كه سر و روى خود نظیف و جامه‏ها را عوض كنند پس از مركبها به زیر آمدند و جامه‏هاى نفیس یمنى پوشیدند و خود را به مشك معطر ساختند و بر اسب‏هاى خود سوار شدند و نیزه‏ها به دست گرفتند و به ترتیبى حركت مى‏كردند كه در تمام عرب از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر مى‏آمدند. (17) سید ابن‏طاووس در كتاب «سعد السعود» از كتاب ابوعبدالله محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان معروف به حجام (18) موسوم به «ما انزل من القرآن فى النبى‏صلى الله علیه وآله وسلم [و اهل بیته‏]» واقعه مباهله را نقل مى‏كند و مى‏فرماید كه محمدبن العباس در كتاب خود حدیث مباهله را به پنجاه و یك سند مختلف نقل كرده است (19) و من یكى از آنها را نقل مى‏كنم كه جامعتر است.

منكدربن عبدالله گوید كه چون سید و عاقب دو بزرگ نصاراى نجران با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوى رسول‏خدا متوجه شدند من با ایشان همراه شدم پس روزى «كرز» كه خرج ایشان با او بود استرش سرنگون شد بر زمین خورد و كرز گفت هلاك شود آن كه ما به نزد او مى‏رویم (مراد او حضرت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله وسلم بود) عاقب گفت بلكه تو هلاك و سرنگون شوى. كرز گفت چرا؟ عاقب گفت براى آن كه نفرین كردى احمد را كه پیغمبر امى است. كرز گفت چه مى‏دانى كه او پیغمبر است؟ عاقب گفت مگر نخوانده‏اى مصباح چهارم انجیل را كه حق تعالى وحى نمود به سوى مسیح كه بگو بنى‏اسرائیل را كه چه بسیار جاهل و نادان هستید خود را در دنیا خوشبو مى‏كنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید ولى درونهاى شما نزد من همچون مردار گندیده است. اى بنى‏اسرائیل ایمان آورید به رسول من آن پیغمبر امى كه در آخرالزمان خواهد آمد صاحب روى انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب خلق حسن و جامه‏هاى خشن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامى‏ترین آیندگان است. او به سنتهاى من عمل مى‏كند و از براى خوشنودى من در سختیها صبر مى‏نماید و به خاطر من با دست خود با مشركان جهاد مى‏كند. پس بنى‏اسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر كن كه او را بزرگ شمارند و یارى نمایند.

آنگاه عیسى گفت اى مقدس و اى منزه. این بنده شایسته كه دل من دوستار او شد پیش از آن كه او را ببینم چه كسى است؟

حق تعالى فرمود: اى عیسى او از توست و تو از اویى. و مادر تو در بهشت همسر او خواهد بود. او فرزند كم و زنان بسیار خواهد داشت و مسكن او مكه خواهد بود كه پایه خانه‏اى كه ابراهیم بنا كرده است در آن محل است و نسل او از زن بابركتى خواهد بود. دیده‏اش به خواب مى‏رود و دلش به خواب نمى‏رود، هدیه را مى‏خورد و صدقه را نمى‏خورد. گفتار او موافق كردار اوست و پنهان او مطابق آشكار اوست پس خوشا به حال او و خوشا به حال كسانى از امت او كه بر سنت او بمیرند و از اهل بیت او جدا نشوند.

عیسى گفت: خداوندا نام او را براى من بیان كن.

حق تعالى فرمود یك نام او احمد است و یك نام او محمد است و او فرستاده و رسول من است به سوى جمیع مخلوقات من و از همه خلق منزلت او به من نزدیكتر است و شفاعت او نزد من از همه كس مقبول‏تر است. مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمى‏كند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم نهى نمى‏كند.

چون عاقب از این سخنان فارغ شد كرز به او گفت هرگاه این مرد چنین كه مى‏گویى هست پس چرا ما را براى معارضه به سوى او مى‏برى؟ عاقب گفت به سوى او مى‏رویم كه سخنان او را بشنویم و اطوار و احوال او را مشاهده نماییم پس اگر همان باشد كه وصفش را خوانده‏ایم با او صلح مى‏كنیم كه دست از اهل دین ما بردارد به گونه‏اى كه نداند ما او را شناخته‏ایم و اگر دروغ گوید كفایت شر او بكنیم.

كرز گفت اگر مى‏دانى كه او بر حق است چرا ایمان بدو نمى‏آورى و پیروى او نمى‏كنى و با او صلح خواهى كرد.

عاقب گفت مگر ندیده‏اى كه این گروه نصارى با ما چه كرده‏اند. ما را گرامى داشتند و مالدار گردانیدند و كلیساهاى رفیع براى ما بنا كردند و نام ما را پرآوازه ساختند پس چگونه نفس ما راضى مى‏شود كه در دینى داخل شویم كه وضیع و شریف در آن مساوى هستند. (20)

دیدار در مدینه


هیئت نصاراى نجران متشكل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند (21) ولى قبل از ورود به شهر آن چنان خود را آراسته بودند كه توده مسلمان فریفته ظاهر آنان شدند. (22) آنان بدین وسیله مى‏خواستند عظمت و شكوه مسیحیت را به رخ مسلمانان بكشند و بر آنها فخر كنند.

بزرگان این هیئت را چنین نام برده‏اند ابوحارثةبن علقمة كه اسقف اعظم اهالى نجران بود و عاقب كه اسم او عبدالمسیح بود و سید كه اسم او ایهم بود. (23)

به نقلى در بدو ورود یهودیان مدینه با آنها به سخن نشستند و هر كدام از دو گروه دیگرى را نفى مى‏كرد و آیه شریفه : «و قالت الیهود لیست النصارى على شى‏ء و قالت النصارى لیست الیهود على شى‏ء» (بقره/ 113) در شأن آنان نازل شد. (24)

پیامبر خدا از نماز عصر فارع شده بود كه به مسجد آن حضرت وارد شدند و براى آن حضرت هدایایى نیز آورده بودند كه برخى را پذیرفت و برخى را رد كرد. (25) همین زمان وقت نماز آنان فرا رسیده بود پس ناقوس نواختند (26) و رو به سوى مشرق در مسجد پیامبر عبادت خویش را به جاى آوردند و رسول‏خدا اجازه نداد كسى مزاحم آنان شود. (27) به نقلى پیغمبر سه روز آنان را به حال خود گذاشت تا رفتار او بخوبى ببینند و با نشانه‏هایى كه در كتب مقدس به آنان رسیده بود تطبیق دهند. (28) و به نقلى دیگر چون به مسجد رسول‏خدا آمدند و به آن حضرت سلام كردند. از آنان روى گردانید و سخنى نگفت. پس به سراغ عثمان و عبدالرحمن‏بن عوف كه از سابق با آنها آشنا بودند رفتند و چاره‏جویى كردند و آن دو مسیحیان را به خدمت على‏علیه السلام آوردند چون مى‏دانستند كه تنها على است كه مى‏داند كه چرا پیامبر پاسخ آنها را نمى‏دهد. على‏علیه السلام به آنها گفت این انگشترهاى طلا و این جامه‏هاى حریر را از تن بدر آورید تا رسول‏خدا شما را بپذیرد. چون توصیه على‏علیه السلام را عمل كردند و خدمت آن حضرت آمدند جواب سلام آنها را داد و فرمود قسم به آن خدایى كه مرا به راستى فرستاده است در مرتبه اول كه نزد من آمدید شیطان با شما همراه بود و من بدین خاطر پاسخ شما را ندادم (29) در این مرتبه مسیحیان نجران با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلى چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است كه تنها ابوحارثه و سید و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند. (30) از آن حضرت پرسیدند نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسیح چیست. پیغمبر فرمود او بنده خدا بود كه او را برگزید و به‏خود مخصوص گردانید. پرسیدند آیا براى او پدرى سراغ دارى كه از او به وجود آمده باشد؟ حضرت فرمود وجود او به سبب زناشویى نبوده تا پدرى داشته باشد . پرسیدند پس چگونه مى‏گویى كه او بنده آفریده شده خدا بود با این كه تو تاكنون بنده آفریده شده‏اى ندیده‏اى جز این كه از راه زناشوئى به وجود آمده و داراى پدر مى‏باشد . اینجا بود كه خداوند پاسخ آنها را داد و آیاتى از سوره آل‏عمران بر پیغمبر نازل شد كه «ان مثل عیسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فیكون * الحق من ربك فلا تكن من الممترین * فمن حاجك... على الكاذبین» پس پیغمبر خدا آنان را به مباهله دعوت كرد و فرمود كه خداوند به من خبر داد كه پس از مباهله هر كسى كه بر باطل است عذاب بر او نازل خواهد شد و بدین وسیله حق از باطل جدا خواهد شد. (31)

برخى منابع نوشته‏اند كه قبل از هر چیز رسول‏خدا آنها را به پذیرش اسلام دعوت كرد. (32) گفتند ما پیش از تو مسلمان بودیم. آن حضرت فرمود دروغ گفتید بلكه سه چیز شما را از اسلام آوردن باز داشته است. پرستش صلیب، خوردن گوشت خوك و اعتقاد شما به این كه براى خدا فرزندى است. (33) یكى از آنان گفت مسیح فرزند خداست چون پدرى ندارد دیگرى گفت او خداست چون مرده‏ها را زنده مى‏كرد و از غیب خبر مى‏داد و مریض را شفا مى‏داد و از گل پرنده‏اى مى‏آفرید. بزرگتر آنها گفت پس چرا شما او را شتم مى‏كنید و معتقدید كه بنده خداست؟ حضرت فرمود او بنده خدا و كلمه خداست كه بر مریم فرو فرستاد. آنان خشمگین شدند و گفتند اگر او را خدا بخوانى ما راضى مى‏شویم و سپس گفتند اگر تو راست مى‏گویى بنده‏اى به ما نشان بده كه مرده‏ها را زنده مى‏كند و كور مادرزاد را بینا مى‏كند و انسان پیس را خوب مى‏كند و از گل پرنده‏اى آفریده و در او بدمد كه به پرواز آید. آن حضرت ساكت شد آنگاه وحى الهى بر او آمد كه «لقد كفر الذین قالوا ان‏الله هو المسیح ابن مریم»

و نیز آیه «ان مثل عیسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب...» (34)

ابن اسحاق گوید كه محمدبن سهل‏بن ابى‏امامه براى من حدیث كرد كه چون اهل نجران آمدند و درباره عیسى با پیغمبر سخن گفتند سوره آل‏عمران از آیه اول تا آیه هشتاد در شأن آنان نازل شد. (35)

سرانجام قرار مباهله گذاشته شد و چنان كه ظاهر آیه مباهله نشان مى‏دهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند دعوت به مباهله از سوى پیامبر بود نه از سوى مسیحیان (36) و در برابر این پیشنهاد آنان به مشورت نشستند و نظرشان بر آن شد كه تا صبح روز دیگر از آن حضرت مهلت بگیرند پس چون به نزد همراهان خود بازگشتند اسقف آنان گفت فردا به محمد صلى الله علیه وآله وسلم بنگرید اگر با فرزندان و خاندان خود آمد از مباهله با او بپرهیزید ولى اگر با اصحاب و یاران خود آمد با او به مباهله برخیزید كه او بر چیزى نیست. (37)

و به نقل سیدبن طاووس گفتند ملاحظه كنید كه با چه كسانى به مباهله شما خواهد آمد آیا همه اصحاب خود را خواهد آورد یا اصحاب تجمل از یاران خود را خواهد آورد و یا درویشان با خشوع را كه برگزیدگان دین و گروهى اندك هستند خواهد آورد پس اگر با جمعیت بسیار یا با اهل دنیا یا با صاحبان تجمل آمد بدانید كه همچون پادشاهان براى مباهات و فخرفروشى آمده و آنگاه شما پیروز خواهید بود نه او و اگر با معدود نفراتى از اهل خشوع آمد بدانید كه این طریقه پیامبران و خواص آنان است پس در این صورت از اقدام بر مباهله بترسید. (38)

برخى مورخین آورده‏اند كه چون با هم خلوت كردند یكى از آنها به دیگران گفت به خدا قسم كه شما مى‏دانید او پیامبرى مرسل است و هیچ قومى با پیامبر خویش ملاعنه نكردند مگر آن كه ریشه‏كن شدند. حال اگر از پذیرش دین او ابا دارید پس با او صلح كنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید و به نقلى نزد جماعتى از یهودیان بنى‏قریظه و بنى‏نظیر و بنى‏قینقاع كه باقى مانده بودند رفتند و پس از مشورت با آنان بدین نتیجه رسیدند كه مصالحه كنند و از ملاعنه دست بردارند. (39)

بنابراین نقل، آنان قبل از آن كه حادثه روز بیست و چهارم اتفاق بیافتد و نحوه خروج پیغمبر را ببینند مباهله با رسول‏خدا رد كردند در حالى كه واقعه روز بیست و چهارم متواتر است و این نشان مى‏دهد كه آنان پیشنهاد رسول‏خدا را تا قبل از ظهور حالات روحانى پیغمبر در صبح روز مباهله رد نكرده بودند و در اقدام به مباهله یا عدم اقدام بدین كار به انتظار نشسته بودند كه رسول‏خدا فردا با چه كسانى و چگونه به صحنه مباهله مى‏آید.

در تفسیر قمى به سندى كه علامه مجلسى آن را حسن شمرده، آمده است كه در برابر پیشنهاد پیغمبر گفتند با ما از در انصاف آمدى و قرار بر مباهله گذاشتند و چون به جاى خود بازگشتند سید و عاقب و اهتم گفتند اگر قوم خود را براى مباهله بیاورد با او مباهله مى‏كنیم زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر خصوص اهل بیت خویش را براى مباهله با ما حاضر كند پس با او مباهله نخواهیم كرد زیرا او انسان صادقى است كه حاضر مى‏شود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد. (40)

پی نوشت :

1) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 496 ؛ احمدى میانجى، على، مكاتیب الرسول، ج 2، ص .490

2) براى آگاهى از متن این نامه در منابع دیگر نگاه كنید به مكاتیب الرسول، ج 2، ص 502 كه حدود 30 منبع با آدرس معرفى شده است.

3) احمد میانجى، على، مكاتیب الرسول، ج‏2، ص .496

4) این اشتباه از بیهقى در «دلائل النبوة»، ج 5، ص 385 سر زده است.

5) ابن‏هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص .32

6) یاقوت حموى، معجم‏البلدان، ج 8، ص .372

7) همان ج 8، ص 372؛ زبیدى، تاج العروس، ماده «نجر».

8) بیهقى، دلائل النبوة، ج 5، ص .385

9) زبیدى، تاج‏العروس، ماده «نجر».

10) احمد میانجى، على، مكاتیب الرسول، ج 2، ص .499

11) احمدى میانجى، على، مكاتیب الرسول، ج 2، ص .492

12) یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 8، ص 375؛ ابن‏اثیر، الكامل فى التاریخ، ج 1، ص 645 با تفصیل بیشتر.

13) نگاه كنید به: ابن‏سعد، الطبقات‏الكبرى، ج 1، ص .358

14) اقبال الاعمال، ص 496 تا ص 510؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 286 تا ص 325 و نیز حیاة القلوب، ج 4، ص 1307 تا ص‏1340؛ سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 115 به بعد . و چون متن منقول در اقبال الاعمال مشتمل بر لغات مشكل است علامه مجلسى یازده صفحه از بحار را به شرح لغات مذكور اختصاص داده است.

15) از عجایبى كه در رساله ماسینیون (ص 102) وجود دارد آن است كه گوید: «ابوالمفضل محمدبن عبدالله‏بن مطلب شیبانى محدث شیعى بغدادى بین سالهاى 312 و 318 در «معلثایا» (روستایى در شمال موصل) به منظور گرفتن اجازه‏نامه روایى كتب دانشمندى شیعى از فرقه غلات شیعه كه پس از طرد از جامعه شیعى بغداد به «معلثایا» در شمال موصل آمده بود، اقامت گزید. نام این دانشمند شیعى محمدبن على شلمغانى مؤسس فرقه عزافریه است كسى كه پس از اعدام در بغداد جسدش سوخته شد. (نجاشى 268 و نیز الذهبى سیر اعلام النبلاء 14/566 و نیز الفرق بین الفرق 249 و نیز البدایة والنهایة 11/179 و نیز ابن‏عماد در شذرات 2/293) از آنجا كه مى‏دانیم وى درباره مباهله كتابى تألیف كرده، مؤكدا این كتاب از آن شلمغانى است و از اینجا فهمیده مى‏شود كه چرا ابن‏اشناس و رضى طوسى [در اقبال الاعمال‏] نخواسته‏اند نام مؤلف رساله مباهله را ذكر كنند. متن این رساله در بحارالانوار مجلسى آمده است.»

بدین وسیله ماسینیون مى‏خواهد بگوید كتاب مباهله ابوالمفضل شیبانى همان كتاب مباهله شلمغانى است و ابن‏اشناس نیز آنچه را در مورد واقعه مباهله گفته است از كتاب مباهله شلمغانى گرفته است و در نتیجه آنچه به سیدبن طاووس رسیده است همان كتاب مباهله شلمغانى است ولى چون شلمغانى نزد امامیه مذموم است هر سه مؤلف نخواسته‏اند نام او را به میان آورند.

در پاسخ این مطلب باید گفت كه اولا شاهدى بر این ادعا ذكر نشده است و این تنها حدس ماسینیون است و مرحوم آقابزرگ طهرانى نیز در «الذریعه» ج 19، ص 47 كتاب مباهله محمدبن عبدالله‏بن محمدبن عبدالمطلب الشیبانى را كه ابن‏طاووس از او نقل مى‏كند غیر از كتاب مباهله شلمغانى شمرده است. و ثانیا بر فرض كه مطالب منقول مستند به كتاب شلمغانى باشد بازهم از اعتبار آن چیزى كم نمى‏شود و توضیح این امر نیازمند ذكر سخن رجال شناسان شیعه در مورد شلمغانى است. شیخ طوسى در مورد محمدبن على شلمغانى مكنى به ابوجعفر و معروف به ابن ابى العزاقر گوید او داراى كتاب‏ها و روایاتى است. نخست مستقیم الطریقه بود و سپس تغییر حال پیدا كرد و سخنان باطلى از او شنیده شد. سرانجام سلطان وقت او را به قتل رساند و از جمله كتابهاى او كه در حال استقامت نوشت كتاب التكلیف است. نجاشى گفته است كه او در میان اصحاب ما شخصى پیشرو بود ولى حسد او بر ابوالقاسم‏بن روح سبب شد كه از مذهب بیرون رود و توقیع امام زمان‏علیه السلام در ذم و لعن شدید او صادر شد. و نجاشى از جمله كتب او كتاب المباهله را ذكر كرده است. از شیخ ابوالقاسم‏بن روح در مورد كتابهاى ابن ابى‏الغراقر بعد از آن كه مشمول ذم و لعن حضرت شد، پرسیدند و گفتند چگونه به كتب او عمل كنیم در حالى كه خانه‏هاى ما از كتب او پر است. شیخ گفت من همان را مى‏گویم كه امام عسكرى‏علیه السلام در مورد كتب بنوفضال فرمود. از امام عسكرى پرسیدند چگونه به كتابهاى بنو فضال عمل كنیم و حال آنكه خانه‏هاى ما از آن پر است. حضرت فرمود: آنچه را نقل كردند بگیرید و آنچه را از خود گفته‏اند ترك كنید (آیت‏الله خوئى، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 47) .

اما در مورد حسن‏بن محمدبن اسماعیل‏بن محمدبن اشناس البزاز باید گفت شیخ نورى در خاتمه مستدرك الوسائل او را از مشایخ طوسى دانسته است (معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 111).

خطیب بغدادى در تاریخ بغداد در مورد ابن‏اشناس گوید مقدار كمى حدیث از او گرفتم و نقل او صحیح بود جز آن كه رافضى خبیث المذهب بود. خانه‏اش در كرخ بود و مجلسى داشت كه شیعه بدان حاضر مى‏شد و در سال 439 از دنیا رفت (تسترى، قاموس الرجال، ج 3، ص 355).

اما در مورد سید محمدبن عبدالمطلب‏بن ابى‏طالب الحسینى الشیبانى باید گفت كه شیخ منتجب‏الدین در فهرست خود او را فقیهى عادل به شمار آورده است (معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 260).

وثاقت و جلالت این سه دانشمند شیعى یعنى ابن‏طاووس و ابوالمفضل شیبانى و ابن‏اشناس دلیل است كه بر فرض آن كه از كتاب مباهله شلمغانى نقل كرده باشند، مطالب این كتاب صحیح و داراى اعتبار است و آراى باطلى كه بعدها از شلمغانى صادر شد ضررى به منقولات پیشین او نمى‏زند.

16) بیهقى در دلائل النبوة، ج 5، ص 385 واقعه را به شكل دیگرى نقل مى‏كند او مى‏نویسد كه اسقف نجران ابوحارثةبن علقمه پس از دریافت نامه رسول‏خدا به سراغ شرحبیل‏بن داعة الهمدانى فرستاد و شرحبیل گفت من مى‏دانم كه خدا وعده داد به ابراهیم كه در ذریه اسماعیل نبوت را قرار دهد و بعید نیست كه این مرد همان پیامبر موعود باشد ولى من در مسأله نبوت رأیى ندارم. پس از او ابوحارثه به سراغ عبدالله‏بن شرحبیل الاصبحى و پس از و به سراغ جباربن فیض الحارثى فرستاد كه آن دو نیز سخنى شبیه سخن شرحبیل گفتند و بیهقى در آخر آورده است كه همین سه تن در مدینه به خدمت رسول‏خدا رسیدند و با او مذاكره كردند كه نقل او مخالف نقل مشهور مورخین است. و جلال الدین سیوطى در تفسیر الدر المنثور در ذیل آیه مباهله همین داستان را از بیهقى‏آورده است و علامه طباطبائى نیز در المیزان در ذیل آیه مباهله بدان اشاره كرده است و ابن‏كثیر در البدایة و النهایة، ج 5، ص 63 نیز واقعه را بدین شكل نقل كرده است ولى آن نقل مشهور را نیز آورده است كه ابوحارثه و سید و عاقب و كرز به طرف مدینه حركت كردند.

17) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 41510) در متن سعد السعود «حجام» دیده مى‏شود و در بیشتر كتب رجال نیز همینگونه ضبط شده است ولى در برخى موارد جحام آمده است و نیز على‏بن مروان در «حیاةالقلوب» تبدیل شده است به «على‏بن ماهیار» ولى این اشتباه نیست چون نام كامل مؤلف كتاب مذكور محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان‏بن ماهیار است. استاد محمد باقر محمودى در مقدمه كتاب النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى على‏علیه السلام، ص 14 مى‏فرماید: چند كتاب با عنوان ما نزل من القرآن فى على‏علیه السلام یافت شده است از جمله آنهاكتاب محمدبن العباس بن على‏بن مروان‏بن الماهیار، ابوعبدالله البزاز المعروف بابن الحجام است كه تمامى آیات را استقصا كرده است. ترجمه ابن حجام در فهرست نجاشى ذیل شماره (1014) آمده است. نجاشى در حق او گوید «ثقة ثقة من اصحابنا عین سدید كثیر الحدیث» براى اوست كتاب «ما نزل من القرآن فى اهل البیت» جماعتى از اصحاب ما گفته‏اند كه به لحاظ معنا و مضمون كتابى همانند آن تصنیف نشده است و گفته شده كه هزار برگ است. شیخ طوسى در فهرست خود سخنى قریب به سخن نجاشى دارد و در رجال خود در مورد كسانى كه مستقیما از معصومین روایتى نقل نكرده‏اند از او یاد كرده و گفته است محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان معروف به ابن‏حجام كسى است كه تلعكبرى از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد .

سیدبن طاووس در باب 98 از كتاب الیقین فرموده است كه او احادیث خود را از رجال اهل سنت نقل مى‏كرد تا در استدلال و اقامه حجت رساتر باشد.

18) سیدبن طاووس از جمله آنها رجال زیر را نام مى‏برد:

ابوالطفیل عامربن وائله ـ جریربن عبدالله السجستانى، ابوقیس المدنى، ابوادریس المدنى، حسن‏بن على‏علیه السلام، عثمان‏بن عفان، سعدبن ابى وقاص، بكربن مسمار، طلحةبن عبدالله، زبیربن العوام، عبدالرحمن‏بن عوف، عبدالله‏بن العباس، ابورافع مولى رسول الله ص، جابربن عبدالله، البراءبن عازب، انس‏بن مالك، المنكدربن عبدالله عن ابیه، على‏بن حسین‏علیه السلام، ابوجعفر محمدبن على‏بن الحسین‏علیه السلام، ابوعبدالله جعفربن محمدبن الصادق‏علیه السلام، الحسن البصرى، قتاده، علباءبن احمر، عامربن شراحیل الشعبى، یحیى‏بن نعمان، مجاهدبن حمر الكمى، شهربن حوشب. (سعدالسعود، ص 90).

19) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با كمى تلخیص و نیز شیخ مفید، الاختصاص، ص 114؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 350؛ علامه مجلسى، حیاةالقلوب، ج 4، ص 1302 و منابع بسیارى زمین خوردن كرز و سخن او و پاسخى را كه شنید به اختصار آورده‏اند از جمله علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 326؛ احمدى میانجى، على، مكاتیب الرسول، ج 2، ص 492؛ ابن‏كثیر، البدایة و النهایة، ج 5، ص 67؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254در برخى منابع این شخص كرزبن علقمه برادر ابوحارثه معرفى شده است كه پاسخ مذكور را از همان برادرش ابوحارثه شنید و از آنجا كه در بیشتر منابع از ابوحارثه اسقف اعظم در این سفر یاد كرده‏اند. بعید نیست كه پاسخ مذكور از همو باشد. بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 382 آورده است كه چون كرز پاسخ مذكور را شنید در او اثر كرد و سرانجام مسلمان شد. ابن‏هشام در السیرة النبویة، ج 2، ص 222 داستان را به شكل دیگرى و در مورد پسر ابوحارثه نقل شده است.

20) تعداد نفرات این هیئت به غیر از ارقام مذكور نیز گزارش شده است ولى اختلاف منابع در این جهت چیز مهمى نیست.

21) سیره حلبى، ج 3، ص 235؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510؛ علامه مجلسى، حیاةالقلوب، ج 4، ص .1341

22) شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254؛ ابن‏هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 224؛ بیهقى، دلائل النبوة، ج 5، ص 382؛ ابن‏سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 357 ولى در تفسیر قمى سید غیر از اهتم شمرده شده است و نیز شیخ مفید در الارشاد، ج 1، ص 222 عبدالمسیح را غیر از عاقب قرار داده است. و در تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 450 آمده است كه سرورشان ابوحارثه اسقف بود و عاقب و سید و عبدالمسیح و كوز و قیس و ایهم همراه او بودند.

23) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 48222) سیره حلبى، ج 3، ص .236

24) تفسیر قمى، ذیل آیه مباهله

25) بیهقى، دلائل النبوة، ج 5، ص 382؛ ابن‏هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 224؛ ابن‏سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 357؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510

26) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510؛ علامه مجلسى، حیاة القلوب، ج 4، ص .1341

27) علامه مجلسى، حیاةالقلوب، ج 4، ص 1298 به نقل از شیخ طبرسى؛ احمدى میانجى، على، مكاتیب الرسول، ج 2، ص 495 ولى ابن‏سعد در الطبقات الكبرى، ج 1، ص 357 آورده است كه عثمان به آنها گفت این وضع ظاهرى شما سبب اعراض رسول‏خدا بوده است؛ ابن‏كثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 65؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254

28) ابن‏هشام این سه نفر را طرف مذاكره رسول‏خدا معرفى كرده است ولى شیخ مفید تنها از مذاكره ابوحارثه با رسول‏خدا سخن گفته است. برخى مانند حلبى و ابن‏شبه طرف مذاكره را تعیین نكرده‏اند.

29) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 222

30) سیره حلبى، ج 3، ص 235 ولى ابن‏هشام در السیرة النبویة ج 2، ص 222 دعوت به اسلام را بعد از مجادلات آنها با حضرت ذكر كرده است.

31) ابن‏شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج 2، ص 586؛ سیره حلبى، ج 3، ص 235 ولى در تفسیر ثعلبى و مناقب ابن‏مغازلى و نیز در روایت شعبى از جابر آن سه چیز پرستش صلیب، خوردن گوشت خوك‏و شرب خمر ذكر شده است. نگاه كنید به ابن بطریق، العمدة، ص 190؛ ابن‏طاووس، الطرائف، ص 42؛ ابونعیم اصفهانى، النور المشتعل، ص 50؛ سیوطى در الدر المنثور هر دو نقل را آورده است.

32) سیره حلبى، ج 3، ص 235 و بیهقى در دلائل النبوة ج 5، ص 384 آورده است كه نصاراى نجران و احبار یهود در نزد رسول‏خدا با هم منازعه كردند. علماى یهود مى‏گفتند «ما كان ابراهیم الا یهودیا» و نصارى در مقابل مى‏گفتند «ما كان ابراهیم الا نصرانیا» پس خداوند این آیه را فرستاد «یا اهل الكتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التوارة و الانجیل الا من بعده... والله ولى المؤمنین» (آل عمران / 64ـ68) و رسول‏خدا هر دو طائفه را به اسلام دعوت كرد. از آن میان ابورافع قرظى گفت آیا از ما مى‏خواهى كه تو را بپرستیم آن چنان كه نصارى عیسى‏بن مریم را مى‏پرستند؟ حضرت فرمود معاذالله كه غیر خدا را من بپرستم یا به عبادت غیر خدا امر كنم من بدین كار مبعوث و مأمور نشده‏ام پس خداوند این آیات را فرو فرستاد «ما كان لبشر ان یؤتیه‏الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم یقول للناس كونوا عبادا لى من دون‏الله... بعد اذ انتم مسلمون». (آل‏عمران / 78 و 79)

33) ابن‏هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 224 و نیز بیهقى در دلائل النبوة، ج 5، ص 385 و شیخ طبرسى در اعلام الورى، ج 1، ص 254 گفته است كه از آیه اول تا آیه هفتاد نازل شد . و قابل توجه است كه ابن‏هشام تمام هشتاد آیه اول سوره آل‏عمران را شرح و تفسیر كرده است ولى از نزول آیه مباهله در حق اهل بیت پیغمبر چیزى نگفته است.

34) ولى سیدبن طاووس در اقبال الاعمال ص 511 آورده است كه مسیحیان گفتند در امر عیسى از اعتقادى كه داریم بازنمى‏گردیم و به گفته تو نیز اقرار نداریم پس بیا با تو ملاعنه كنیم تا ببینیم كدامیك از ما بر حق است و آن كه دروغگو است به لعنت و عذاب عاجل الهى گرفتار شود. آنگاه خداوند آیه مباهله را فرو فرستاد و پیغمبر آن را بر مسیحیان تلاوت كرد و فرمود خداوند مرا مأمور ساخته كه خواهش شما را برآورده سازم. این سخن از سیدبن طاووس سخنى غریب و غیرقابل پذیرش است.

35) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص .224

36) اقبال الاعمال، ص .511

37) سیره حلبى، ج 3، ص .236

38) تفسیر قمى، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، حیاة القلوب، ج 4، ص .1301

منبع:کتاب مباهله





ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1hE47aC



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: