وحدتی که علی ابن ابیطالب به ما آموخت
امروز رضایت پیامبر ،حضرت زهرا و امیر المومنین علیهم السلام در چیست؟
سوال این است که دغدقه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در مورد وحدت مسلمانان چه بود؟ آيا تا به حال اين را از خود پرسيده ايم كه چرا در مورد وحدت از پيامبري كه تا آخر دنيا را مي ديد و وقايع و اختلافات مسلمانان جلوي چشمش بود نسخه نمي گيريم؟ به راستي نگراني پيامبري كه در صدد اظهار دينش بر همه دينها و بر همه دنيا بود چه مي تواند باشد؟!
پيامبر در روزهاي آخر عمر شريفش چه مي ديد و چه عهدي از اميرالمومنين عليه السلام گرفت؟ چرا بايد در ايامي كه ايام تولد ختم المرسلين و فخر شيعيان و اهل سنت است و اين مي تواند براي آنان وحدت ساز باشد دقيقا چند روز قبل از اين ايام روز "عمر كشان" و به اصطلاح "عید الزهرا" ناميده شود و حال آنكه اصلا معلوم نيست كه چنين شخصي در چنين روزي مرده باشد بلكه تحقيقات اهل فن چيز ديگري را مي گويد! و شادی حضرت زهرا سلام الله علیها آیا به ایجاد تفرقه بین مسلمین و کشتار آنها محقق می شود؟؟
حالا ما بياييم با اين توجيه كه او بالاخره در روزي مرده است ،مشخصا همين روز را براي جشن گرفتن انتخاب كنيم!! به يقين مي تواند دست شیاطین و عوامل استكبار ،كه تنها آنان از اين تفرقه سود مي برند در اين كار باشد،آنهم با اين جشني كه در بسياري موارد افراد در آن پا را فراتر از قيود اخلاقي و مصلحت هاي علوي مي گذارند.
بايد سوال كرد كه اي افرادي كه بدون توجه به دستور بزرگانتان اينگونه محافل و مجالس را برگذار مي كنيد! اين عمر كشان است يا مسلمان كشان! به كجا چنين شتابان؟ آيا ما شيعيان هيچ گاه از خود پرسيده ايم كه آن چه مصلحتي بود كه اميرالمومنين در مقابل جسارت به دختر پيامبر و زهراي اطهر سلام الله عليها ،ناگزير و ناچار صبر و سكوت نمود؟!
تمام آن مصلحت در امروز وجود دارد بلكه شايد امروز نياز به رعايت اين مصلحت داراي شيب بيشتري باشد، به قول مقام عظماي ولايت بايد مواظب باشيم كه در ميدان دشمن بازي نكنيم و موجبات شادي او را فراهم نكنيم!
امروز اگر مسلمانان در دنيا با وجود كثرت و جمعيت ميلياردي باز در موضع ضعف هستند و آزار اذيت مي بينند وبسيار كشته مي شوند مطمئنا به خاطر عدم وحدت آنان است.
امروز اگر شيعه بتواند پيرو واقعي آن اميرالمومنين بصير باشد ،اين امر مطمئنا موجب پيروزي مسلمانان خواهد بود،اميرالمومنين در زمان خود اتحاد ظاهري را با خلفا حفظ مي كرد و حتي به آنها در بسياري از موارد ياري مي رساند تا عزت مسلمانان وچهره مسلمين مخدوش نگردد وكفار را براي دست اندازي به حاكميت اسلام به طمع نياندازد همچنين در زمان ساير ائمه عليهم السلام نيز سياست نفي ديگري براي اثبات خود تاييد نمي گشت بلكه چنان بيان مي فرمودند كه شيعه بايد "شيعه" باشد تا امتيازات فراوان و نوراني اهل بيت در او جلوه نمايد و آفتاب آيد دليل آفتاب!
در انتها در يك استدلال كلي مي توان گفت كه صرف نظر از اختلافاتي كه شيعه با اهل سنت دارد ،امروز ما در يك سپاه و در يك جبهه در مقابل دشمن واحد تحت لواي اسلام ناب محمدي قرار داريم و هر گونه تفرقه در جبهه خودي در چنين شرايطي به سود دشمن سوء استفاده گر و فرصت طلب است؛ دشمني كه با مظاهر اسلام ناب در تمام دنيا در ستيز است و پيامبر اسلام را مورد اهانت قرار مي دهد و امروز همه بايد براي حفظ و حراست ازاصل اسلام و احترام مسلمانان قيام كنيم به اميد روزي كه با ظهور حجت حق اسلام واقعي در سراسر جهان گسترش يابد.
برخی منابع تاریخی و حدیثی دغدقه و سیره امیرالمومنین علیه السلام در حفظ وحدت میان مسلمین
هنگامى كه على علیهالسلام مشغول تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله بود، عده اى در سقیفه براى انتخاب خلیفه اجتماع كردند. ابوسفیان كه شم سیاسى نیرومندى داشت، زمانى كه خبر بیعت مردم را با ابوبكر شنید، زمینه اختلاف مسلمانان را آماده تر دید. افزون بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجران و انصار در پایتخت كشور اسلام، امرى نمایان بود ؛
به رغم این كه پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته براى ایجاد برادرى و الفت بین مهاجران و انصار، فراوان كوشید (انفال (8)، 63)، حس عصبیت و نژاد پرستى برخى افراد، باعث شد بعد از رحلت پیامبر گرامى، مهاجران و انصار دائم همدیگر را به جنگ تهدید كنند.
ابوسفیان كه زمینه اختلاف را به خوبى دریافته كرده بود براى رسیدن به هدف شوم خود، «درِ خانه» امام على علیه السلام را زد و به وى پیشنهاد كرد كه «دستت را بده تا من با تو بیعت كنم و دست تو را در جایگاه خلیفه مسلمانان بفشارم كه اگر من با تو بیعت كنم، هیچ كس از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمی خیزد و اگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت كنند، كسى از قریش از بیعت تو سر نمىپیچد و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى می پذیرند» (ابن شهر آشوب، ص 77).
امیر مؤمنان در این لحظه جمله تاریخى خود را درباره ابوسفیان گفت: مازلت عدوا للاسلام و اهله؛ تو بر دشمنى خود با اسلام باقى هستى (یوسف بن عبد البر قرطبى مالكى، ج 2، ص 690).
ابوسفیان ساكت ننشست و براى تحریك احساسات امام على علیه السلام و یارانش اشعارى بدین مضمون سرود: نباید در مقابل حق مسلّمتان كه غارت شده است سكوت كنید!
بنى هاشم لاتطمعوا الناس فیكم و لا سیّما تیم ابن مرّة او عدى
فما الامر الا فیكم و الیكم و لیس لها الا ابو حسن على
(ابن شهر آشوب، ص 87)
فرزندان هاشم! سكوت را بشكنید تا مردم به ویژه قبیلههاى تیم و عدى در حق مسلّم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت به شما و به سوى شما است و براى جز حضرت على كسى شایستگى ندارد.
على علیه السلام كه از هدف شوم ابو سفیان در ایجاد فتنه و آشوب براى خشكاندن نهال نوپاى اسلام وبازگرداندن جاهلیت به خوبى آگاه بود، ضمن رد این پیشنهاد به وى فرمود: تو به جز فتنه و آشوب، هدف دیگرى ندارى. تو مدتها بدخواه اسلام بوده اى. مرا به نصیحت و سپاهیان تو نیازى نیست (طبرى، ج 3، ص 209؛ ابن ابىالحدید، ج 2، ص 45؛ على ابن اثیر، ج 2، ص 7).
در نهج البلاغه نیز حضرت در پاسخ این اقدام ابوسفیان و آگاه كردن مردم از عواقب بد اختلاف می فرماید: موجهاى فتنه را با كشتیهاى نجات بشكافید. از ایجاد اختلاف و دو دستگى دورى گزینید و نشانه هاى فخر فروشى را از سر بردارید. ... اگر سخن بگویم، مىگویند بر فرمانروایى حریص است و اگر خاموش بنشینم، گویند از مرگ مىترسد. به خدا سوگند! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه كودك به پستان مادر است.
اگر سكوت می كنم، به سبب علم و آگاهى خاصى است كه در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید، به سان ریسمان چاه، مضطرب و لرزان میشدید (نهج البلاغه، خطبه 5).
عِلمى كه حضرت از آن سخن مىگوید، آگاهى از نتایج وحشت آور اختلاف و دو دستگى مسلمانان است؛ زیرا حضرت به خوبى می دانست كه قیام براى احقاق حق، به قیمت از بین رفتن اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلى، تمام می شود؛ بدین جهت، ترجیح مىدهد برای حفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت كند.
در نامه اى هم كه به مردم مصر نوشته، علت سكوت خود را همین مسأله بیان كرده است: به خدا سوگند! من هرگز گمان نمی كردم كه عرب خلافت را از خاندان پیامب ر صلی الله علیه و آلهر بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتى وانداشت جز توجه مردم به دیگرى [= ابوبكر] كه دست او را براى بیعت می فشردند؛ از این رو من دست نگاه داشتم. دیدم گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند و می خواهند آیین محمد صلی الله علیه و آله را محو كنند.
ترسیدم كه اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم، در پیكر آن رخنه و ویرانى مشاهده كنم كه مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب یا ابر از میان می رود؛ سپس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یارى كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام و جامعه اسلامى بازگشت (همان، نامه 62).
چنانكه ملاحظه می شود، در این نامه حضرت تصریح مىكند كه نخست خود را كنار كشیدم هنگامى كه اسلام و امت اسلامى را در معرض خطر دیدم و با اینكه حق من غصب شده بود، آنرا نادیده گرفتم و به كمك دین و مسلمانان شتافتم.
حفظ وحدت امت اسلامى، براى جلوگیرى از آسیبهاى دینى و ارتداد مسلمانان در سخنان دیگرى از امام علیه السلام نیز جلوه گر است. حضرت می فرماید: قریش پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به این نتیجه رسیدم كه صبر كردن [بر غصب حق خود [بهتر از ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ریختن خون آنها است. مردم تازه مسلمانند و كوچكترین سستى دین را تباه می كند و كوچك ترین فردى ممكن است دین را از بین ببرد (ابن ابى الحدید، ج 1، ص 308).
على علیه السلام در روزهاى اولیه حكومت خود ضمن باز گفتن اوضاع پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله كه حقشان تلف شده و در ردیف توده بازارىها قرار گرفته است فرمود: پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله حق ما را غصب كردند و در ردیف توده بازارىها قرار گرفتیم. چشمهایى از ما گریست و ناراحتی ها پدید آمد. به خدا قسم! اگر بیم وقوع فتنه میان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهى دین نبود، رفتار ما با آنان طور دیگرى می بود و با آنها می جنگیدم (همان، ص 307؛ شیخ مفید، مصنفات، ج 13، ص 155).
حضرت نه تنها هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را از اختلاف باز داشت، بلكه در شوراى شش نفرى نیز كه بیعت عبدالرحمن با عثمان را نیرنگى بیش نمى دانست، بیعت كرد و عملاً جلو اختلاف مردم را گرفت و خطاب به اعضاى شورا فرمود: گرچه رهبرى، حق من است و گرفتن آن ازمن، ظلم بر من شمرده می شود، مادامى كه كار مسلمانان رو به راه باشد و فقط به من جفا شود، مخالفتى نخواهم كرد (نهج البلاغه، خ 74؛ محمدبن جریر بن یزید، ج 4، ص 228).
پیش از ورد به جلسه شورا، عباس عموى پیامبر صلی الله علیه و آله از على علیهالسلام می خواهد در جلسه حضور نیابد؛ زیرا نتیجه آن را كه عثمان انتخاب خواهد شد، به طور قطع می دانست. امام علیه السلام ضمن تأیید عباس در مورد نتیجه آن جلسه، پیشنهاد وى را رد كرد و فرمود: انى اكره الخلاف. من اختلاف را دوست ندارم (ابن ابى الحدید، ج 1، ص 191؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج 4، ص 260).
روزى كه على علیه السلام دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى حضرت، فاطمه علیهاالسلام ، او را به قیام دعوت كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد ان محمد رسول الله» بلند شد. امام علیه السلام رو به همسر گرامى خود فرمود: آیا دوست دارى این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه علیه االسلام فرمود: هرگز. امام علیه السلام گفت: پس راه همان است كه من پیش گرفته ام (ابن ابى الحدید، ج 11، ص 113).
بیش از این همکاری امیرالمومنین علیه السلام با خلفا در موضوعات متعدد بسیار زیاد است که منابع آن موجود می باشد اما دیگر ذکر آن موارد از حد این مقال خارج است.
منبع
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1b3oI9c
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر