۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

من نیازمند بی نیازی ام (حکایت)


من نیازمند بی نیازی ام









نوشته‏ اند:

شقیق بلخی سه روز بی‏غذا ماند، پس از سه روز در حالی که از زیادی عبادت و گرسنگی، ضعف گرفته بود، دست به درگاه حق برداشت و عرضه داشت: «اطْعَمَنِی» خدایا! گرسنه‏ ام غذایم بده.

پس از فراغت از دعا شخصی را دید که به طرف او می‏ آید، به شقیق سلام کرد و گفت:

همراه من بیا، شقیق حرکت کرد و به خانه‏ ای رسید. در آن خانه ظروفی از طعام‏های رنگارنگ و کارگرانی مشغول پذیرایی را دید چون از غذا خوردن فارغ شد و قصد رفتن کرد صاحب خانه پرسید: کجا؟ گفت: مسجد، گفت: ممکن است نامت را بگویی؟ گفت: شقیق

ناگهان فریاد زد: این خانه خانه توست و اینان کارگران تو هستند، من خدمتکار و بنده پدرت بودم، از طرف پدرت تجارت رفتم، چون برگشتم مرده بود، تو را نمی‏یافتم تا آنچه هست به تو بدهم، اکنون که تو را یافتم مال خود و غلامانت را برگیر.

شقیق گفت: اگر اینان غلامان منند همه در راه خدا آزادند و اگر مال از من است، بردارید و بین خود تقسیم کنید تا هریک از نداری درآیید، من نیازی به آنچه در زندگی ام زیاد است ندارم، نیاز من به بی‏ نیاز است‏.








کتاب عرفان اسلامی، اثر استاد حسین انصاریان






ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum78/thread60091.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: