۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

ماجرای فرار مغزها به بهشت +فیلم

سالگرد شهادت دکتر مجید شهریاری؛




امروز شهریاری الگوی جهاد علمی و شهادت در راهیست که قدم نهادن در آن، آرزوی هر مسلمان ایرانی شرافتمندی است. او الگوی جوانان مستعد و غیور ایرانیست و شهید راه پیشرفت علمی ایران.




به گزارش فرهنگ نیوز ، این روزها که همه جا و همه کس درباره توافقنامه ژنو سخن می‌گویند، شاید زمان مناسبی باشد برای سخن گفتن از شهیدی که در راه دستیابی ایران به غنی سازی 20درصدی تلاش‌های زیادی کرد. دستاوردی که اکنون در نتیجه توافقنامه ژنو، به حالت تعلیق درآمده است.

امروز اما شهریاری الگوی جهاد علمی و شهادت در راهیست که قدم نهادن در آن، آرزوی هر مسلمان ایرانی شرافتمندی است. او الگوی جوانان مستعد و غیور ایرانیست و شهید راه پیشرفت علمی ایران. شهیدی که صهیونیست‌ها بعد از ترورش مثل کفتار‌های وحشی به شادمانی پرداختند.

کینه صهیونیست‌ها دست‌کم بخاطر به شهادت رساندن امثال «شهریاری» از دل ایرانیان پاک نخواهد شد؛ فرقی هم نمی‌کند که افرادی به جای شهادت شهید «شهریاری» از واژه «حذف فیزیکی» استفاده کنند یا مثلا سایت «ویکی‌پدیا» شهادت وی از سوی صهیونیست‌ها را در صفحه «شهریاری» عمداً انکار کند.

مغزی که هرگز فرار نکرد

دکتر «مجید شهریاری» متولد سال 1345 در شهر زنجان بود. دو فرزند به نام های «محسن» و «زهرا» داشت. همسر وی «بهجت قاسمی» عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی است؛ کسی که در ماجرای ترور کنار وی بود و اکنون جانباز است.

شهید «مجید شهریاری» دوران مدرسه را در زنجان و دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک از سال 1363 تا سال 1368 در دانشگاه صنعتی امیرکبیر گذراند. وی برای ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد در سال 1369به دانشگاه صنعتی شریف رفت و توانست در سال 1371 در رشته مهندسی هسته ای فارغ‌التحصیل شود. یک سال بعد وارد دوره دکتری در رشته مهندسی هسته ای دانشگاه امیر کبیر شد و پنج سال بعد توانست این پایه تحصیلی را نیز تکمیل کند.


«شهریاری» مثل خیلی‌های دیگر بود، اصطلاحاً «مغز» بود اما هرگز به کاروان فرار «مغز»ها نپیوست و ترجیح داد تمام تحصیلاتش را در ایران بگذراند و هیچ‌گاه فریب بورس‌های ادعایی و سراب رنگین زندگی در غرب را نخورد. جالب اینجاست که با ادامه تحصیل در ایران توانست هم‌پایه و هم‌تراز دانشمندان خارجی شود؛ هرچند دانشمندان خارجی هرگز در ایمان و تزکیه نفس به‌پای وی نرسیده‌اند.

شهید شهریاری پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه امیر کبیر به عنوان عضو هیات علمی مشغول به کار شد و اواخر سال 80 به دانشگاه شهید بهشتی رفت. پله‌های ترقی و رسیدن به درجه استادی را با کمک توانایی‌های ذاتی خویش و نه بهره‌مندی از رانت‌های معمول برخی‌ها، در حداقل زمان ممکن کسب کرد.

وی در کنار فعالیت علمی در مشاغل اجرایی نیز مشغول به خدمت بود. به‌عنوان مثال دکتر شهریاری نماینده دانشگاه شهید بهشتی در امور اجرایی همکاری با سازمان انرژی هسته ایاز سال 83 تا زمان شهادتش بود. سابقه عضویت در انجمن هسته ای ایران را داشت و مدیر گروه کاربرد پرتوها در دانشگاه شهید بهشتی بود.

وی همچنین مشاور جمهوری اسلامی ایران در پروژه سزامی از 25/3/1387 تا زمانی بود که تروریست‌های تحت حمایت صهیونیسم، با دستور مستقیم اشغالگران قدس و پس از طی دوره‌های آموزشی در پایگاه‌های رژیم صهیونیستی، وی را به شهادت رساندند. پروژه‌ای که به نظر بسیاری از افراد آگاه، راهی برای شناسایی نخبگان ایرانی و نهایتاً ترور آنها از سوی صهیونیست‌ها بود و فایده چندانی برای کشورمان نداشت و سرانجام این دانشمند فرزانه واستاد فیزیک هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی ایران در تهران درتاریخ ۸ آذر ۱۳۸۹ توسط رژیم صهیونیستی و باهمکاری اطلاعاتی منافقین دریک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

خاطراتی خواندنی از شهید غنی‌سازی 20درصد

همواره شنیدن خاطراتی خاص از شهدای دوران دفاع مقدس، شیرین و جذاب است اما جذاب‌تر آن است که بیش از 22سال پس از پایان جنگ تحمیلی، دانشمندی با همان روحیه، همان ایمان و همان دل‌سپردگی به آستان ولایت، جان خود را در سنگر علم، تقدیم همان خدایی کند که همت‌ها و زین‌الدین‌ها و باقری‌ها و باکری‌ها سر در راهش نهادند.

دكتر برايمان تعريف كرده بود كه كلاس اول يا دوم دبستان كه بوده، موقع املا نوشتن يكي از همكلاسي ها از روي دست دكتر تقلب مي كرده. دكتر مي گفت لجم در مي آمد كه چرا كسي كه درسش خوب نيست نمره اش اندازه من شود؟ گفت عمدا بعضي كلمات را غلط نوشتم تا او هم غلط بنويسد. خودم هم كه قبل از اينكه دفترم را به معلم بدهم، سريع غلط ها را پاك كردم./شاگرد شهيد

***

دكتر مي گفت معلم هاي دوره دبيرستان كه پدرم را مي ديدند به پدرم مي گفتند اين خيلي درسش خوبه. ان شاالله استاد ميشه. پدر هم جواب مي داد كه مجيد! عمراً استاد دانشگاه بشه! اينقدر شيطونه كه نميشه./شاگرد شهيد

***

در مقطعي براي امرار معاش براي دانش آموزان دبيرستاني تدريس خصوصي داشت، اما رها كرد. گفتم چرا رها كردي؟ گفت بعضي خانواده ها آداب شرعي را رعايت نمي كنند. بعد خاطره اي تعريف كرد. گفت آخرين روزي كه براي تدريس رفتم مادر نوجواني كه به او درس مي دادم بدحجاب بود. مدتي پشت در ايستادم تا خودش را بپوشاند، اما بي تفاوت بود. گفتم لااقل يك چادر بياوريد، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم./دوست دوران دانشجويي


***

سال 77، 78 بحث هاي پلوراليسم ديني مطرح بود آن ايام بحث هاي آقاي جوادي آملي را دنبال مي كرديم، ايشان در بحث از كثرت به وحدت رسيدن عالم امكان تأكيدي داشتند. اين بحث هاي در دوران اصلاحات در ذهن ما چرخ مي خورد. يك بار سر كلاس دكتر بودم ايشان فرمول جاذبه بين دو بار الكتريكي يا فرمول رابطه بين دو جرم را استفاده كرد، بعد فرمول هاي مشابه را كنار هم چيد و خيلي قشنگ گفت وحدت را مي بينيد؟ در آن فضا براي ما خيلي جالب بود. آن زمان در ذهنم اين بحث را به صحبت هاي آقاي جوادي آملي شباهت دادم. بعد از همسرشان شنيدم كه دكتر بحث هاي فلسفي و عرفاني آقاي جوادي آملي را دنبال مي كردند. آن موقع نمي دانستم./شاگرد شهيد

***

رفتار دكتر به گونه اي بود كه آدم ها را به مسائلي راغب مي كرد. خيلي از دختران دانشجو كه هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند بعد از يكي دو سال كه با ايشان يا دكتر عباسي آشنا مي شدند چادري مي شدند./شاگرد شهيد

***

اگر به خانه ما زنگ بزنيد روي پيغام گير صداي مجيد را مي شنويد كه مي گويد پيغام بگذاريد، يادگار نگه داشته ام. پريشب كه ما نبوديم مادر دكتر زنگ زده بود صداي مجيد را كه شنيده بود گريه اش گرفته بود. ادامه پيغام حاج خانم ضبط شده، گفته بود سلام عزيزم مي خواستم صداي بچه ها را بشنوم، با زبان تركي گفته فداي صدايت بشوم، ديشب زنگ زدم به حاج خانم بغض كرد، گفتم پيغامتان را گرفتم. گفت صداي مجيد را شنيدم. گفتم صدا را براي شما نگه داشته ام. هروقت دلتان تنگ شد به شماره ما زنگ بزن. هفت تا زنگ كه بخورد مجيد حرف مي زند./همسر شهيد



فیلم ارتقاء شهید شهریاری به درجه استادی

عادت به ترتيل داشت. انصافاً صداي قشنگي داشت. يكي از دوستان صوت ترتيلش را ضبط كرده. الآن در موبايل دخترم هست. به سبك استاد پرهيزگار مي خواند. با حافظ عجين بود. از خواندن ديوان حافظ لذت مي برد. وقتي حافظ مي خواند، اشك روي گونه هايش روان بود. بعضي وقت ها دلش مي خواست خانمش را هم شريك كند. مي آمد آشپزخانه، مي گفتعزيز؛ ببين چه گفته، شروع مي كرد به خواندن من هم ظرف مي شستم. طوري رفتار مي كردم كه يعني گوشم با تو است. قابلمه را زمين گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. اين يك بيتش را دوباره بخوان. مي خواستم به او نشان دهم كه من هم در اين حال هستم. خيلي با توجه به او گوش دادم. شايد احساس مي كرد كه من هم يك ذره مي فهمم. خوشحال مي شد. هميشه به خدا مي گفتم چه شد كه مجيد را سر راه من قرار دادي./همسر شهيد

***

مي خواستيم بين دو رشته امتحان دهيم. براي اين كار حتماً بايد درس ترموديناميك را پاس مي كرديم. همراه مجيد از يكي از دوستان خواستيم كه درس ترموديناميك را به ما درس دهد. قبول كرد و سه روز به ما درس داد. بعد از امتحان، نمره مجيد چهار نمره بيشتر از آن دوستي بود كه به ما درس داد. او به شوخي به مجيد گفت اينها را من به تو ياد دادم! چطور بيشتر شدي؟! /دوست دوران دانشجويي شهيد

***

يك مقطعي احساس كرديم بين اساتيد تضادها و دسته بندي هايي وجود دارد. معمولاً چنين گروه بندي هايي در دانشكده هاي مختلف وجود دارد؛ اما احساس كرديم اين تيپ اساتيد را در دانشكده زياد تحويل نمي گيرند. دكتر شهرياري و دوستانش مي خواستند دانشكده فيزيك تبديل به دانشكده مهندسي هسته اي شود، اما جبهه مقابلشان در برابر اين كار مقاومت مي كرد. طيف دكتر شهرياري و دوستانش حزب اللهي بودند. طرف مقابلشان هم در ظاهر مذهبي بود؛ اما به راحتي درباره ديگران حرف و تهمت مي زدند. اما دكتر شهرياري و دوستانش حتي اجازه نمي دادند سر كلاس هايشان از اختلافات صحبت كنيم. منش و اخلاقشان اين بود./شاگردشهيد

***

سال 64 يا 65 تصميم گرفتم از جبهه برگردم و بعد از گذراندن چند واحد درسي دوباره برگردم. رفتم پيش دكتر، گفتم بعضي از درس ها پيش نياز دارد و من نمي توانم آنها را بخوانم. بعد گفتم كه خوش به حال شما. دكتر گفت خوش به حال ما نه! بلكه خوش به حال شما. گفتم چرا؟ گفت كه شما در جبهه چيزهايي به دست آورديد كه ما هرچه درس بخوانيم يا درس بدهيم، نمي توانيم به آنها برسيم. ايام جنگ عده اي به سمت شهادت مي رفتند؛ اما دكتر خودش زمينه هايي فراهم كرد تا شهادت سراغش بيايد. البته دكتر دو نوبت جبهه رفته بود؛ در عمليات مرصاد هم بود./دوست دوران دانشجويي شهيد


***

در سال 66 و 67 كه در خوابگاه بوديم، دوستان عمدتاً در بعضي از دروس پايه مشكل داشتند. برنامه اي طراحي شد تا آقاي شهرياري رياضي يك و دو را به بچه ها آموزش دهد. بعد از جنگ هم، نهادي در دانشگاه ها ايجاد شد كه يكي از اهداف آن كمك به افرادي بود كه به واسطه حضور در جبهه از درس عقب افتاده بودند. دكتر در اين زمينه به شدت فعال بود و كلاس هاي جمعي يا دو، سه نفري تشكيل مي داد. /دوست دوران دانشجويي شهيد

***

اسباب كشي آزمايشگاهي كار سختي است. وسايل آزمايشگاهي، هم سنگين هستند و هم حساس. قيمت آنها هم بسيار بالا است و بعضي از آنها را به واسطه تحريم نمي توانستيم از خارج بخريم. براي انتقال آنها چند نفر از خدماتي ها را به كار گرفتيم. خود دكتر هم بود و مرتب تذكر مي داد تا وسيله اي نشكند. يك دفعه پاي يكي از نيروها گير كرد و يك وسيله شكست. دكتر او را سرزنش كرد. آن بنده خدا دلگير شد و از جمع فاصله گرفت. چند دقيقه بعد دكتر رفت كنارش و صورتش را بوسيد. گفت از من ناراحت نباش، اينها همه قيمتي اند و كمتر پيدا مي شوند. بايد مواظب باشيم. /شاگردشهيد

***

سه شنبه ها همراه دكتر شهرياري و ديگر دوستان مي رفتيم فوتبال. يك روز هندوانه اي گرفته بود تا بعد از بازي بخوريم. دم اذان، هوا تاريك شد؛ فوتبال را تمام كرديم. همگي دويديم سر هندوانه و شروع كرديم به خوردن. دكتر شهرياري با همان لباس ورزشي در چمن شروع كرده بود به نماز خواندن؛ بعد آمد سراغ هندوانه!/دوست شهيد

***

نسبت به ائمه(ع) خيلي تعصب داشت. حتي در وفات حضرت عبدالعظيم حسني(ع) مشكي مي پوشيد. مي گفتيم دكتر چه اتفاقي افتاده؟ مي گفت وفات است. شده بود تقويم مذهبي ما. حساس بود در ولادت همه ائمه(ع) شيريني پخش كنند. اگر نمي كردند ناراحت مي شد. مي گفت مگر امام تني و ناتني داريم كه براي ولادت امام علي(ع) از دو روز قبل شيريني مي گذاريد، ولي براي ولادت امام هادي(ع) يا ساير امام ها نمي گذاريد. اگر نگرفته بودند، خودش شيريني مي گرفت و در دانشكده پخش مي كرد./كارمند دانشگاه

***

درباره دانشجوها مي گفت اين ها عائله ما هستند. پدر و مادرشان اينها را به ما سپرده اند. اگر مريض مي شدند يا مشكل مالي داشتند، رسيدگي مي كرد. به سؤالات دانشجويان اساتيد ديگر پاسخ مي داد. بعضاً دانشجويانش اعتراض مي كردند چرا دانشجويان اساتيد ديگر جلوي اتاقش صف مي كشند./همكار شهيد

***

به زندگي شخصي دانشجوها به شدت اهميت مي داد. دوستي داشتم كه موقع ازدواج، به مشكل مالي برخورد. استاد كمكش كرد تا زندگي اش را شروع كند. گفته بود هروقت داشتي، برگردان. آن بنده خدا هم ماهيانه مبلغي را برمي گرداند. هميشه نگران شغل و آينده دانشجوها بود. اگر مي ديد دانشجويي سال قبل فارغ التحصيل شده، ولي هنوز شغل ندارد، برايش شغلي پيدا مي كرد يا در پروژه هاي خود، از او استفاده مي كرد. اين نگراني هميشه در ذهنش بود. دانشجوهايي كه با دكتر پروژه داشتند، مي گفتند امكان نداشت دكتر سر ماه فراموش كند حق الزحمه ما را بدهد. حواسش بود اگر يكي از بچه ها متأهل است و درآمدي ندارد، به او كمك كند./شاگرد شهيد

***

دكتر كم وزن بود، ولي انرژي زيادي داشت. به شوخي مي گفتم دكتر مثل مورچه است و مي تواند پنج برابر وزن خودش را بلند كند. اگر مي خواستيم جايي را تجهيز كنيم، طوري همكاري مي كرد كه اگر كسي او را مي ديد تصور مي كرد نيروي خدماتي است. در راه اندازي كارگاه ها و تجهيزشان مشاركت مي كرد. مي رفت بازار، وسيله اي را كه مورد نياز بود مي خريد. وقتي پروژه به ايشان ربط داشت، همه كارهاي اجرايي و مالي را خودش انجام مي داد. اگر وارد امور مالي هم مي شد، درست و حسابي كار مي كرد.

***

علاقه مندي و پشت كارش سبب مي شد كه نيروهاي رشته هاي تخصصي ديگر هم جذبش شوند. يكي، دو جلسه با بچه هاي كشاورزي صحبت كرديم. خيلي زود كارشان به مبادله شماره تلفن رسيد. اگر با متخصصان سازمان فضايي صحبت مي كرديم، دكتر مي گفت بايد يك كلاس ويژه بگذارم تا ادبياتمان را يكي كنيم. براي گردآوري افراد با تخصص هاي مختلف قدرت عجيبي داشت. با محوريت دكتر و معنويتي كه بر فضاي كار حاكم مي كرد، همه نيروها با تمام وجود كار مي كردند./همكار شهيد

***

دانشجوي دكتري بودم. وقتي پيش ايشان مي رفتم، مثل معلمي كه بخواهد به بچه كلاس اول ياد بدهد، اگر اشتباهي مي كردم گوشم را مي پيچاند و مي گفت اين را مي پيچانم كه يادت بماند! گوشم داغ و قرمز مي شد و تا نيم ساعت مي سوخت! اگر دانشجوي خانمي اشتباه مي كرد با خطكش به دستش مي زد./شاگردشهيد

***

اوايل زندگي، مخارج ما از طريق پولي كه از راه تدريس يا حق تأليف كتاب دكتر و نيز حقوق من كه با مدرك ليسانس در دانشگاه اميركبير با ماهي 13500 تومان مشغول كار بودم تأمين مي شد. در تمام اين سال ها خودم را در اوج عزّت ديدم. نمي دانم اين را چگونه بيان كنم. احساس مي كردم خواهرم برادرم، اقوام و هركس كه به خانه من مي آيد، خيلي مفتخر شده كه به خانه من آمده است. اين مرد مرا در زندگي غني كرده بود. عشقش، محبتش، يگانگيش، خلوصش، نمازهايش براي من ارزش بود. اين چيزها براي من ارزش بود و ايشان اين چيزها را تام و تمام داشت. / همسر شهيد

***

خيلي وقت ها كه بر اثر فشار فعاليت ها شب دير به منزل مي آمد، به شوخي مي گفتم: «راه گم كردي! چه عجب اين طرف ها!» متواضعانه مي گفت شرمنده ام. رعايت اهل منزل را زياد مي كرد. خيلي مقيد بود كه در مناسبت ها حتماً هديه اي براي اعضاي خانواده بگيرد؛ حتي اگر يك شاخه گل بود. با بچه ها بسيار دوست بود. دوستي صميمي و واقعي و تا حد امكان زماني را به آنها اختصاص مي داد. بچه ها به اين وقت شبانه عادت كرده بودند. وقتي ساعت مقرر مي رسيد، دخترم بهانه حضورش را مي گرفت. با پسرم محسن بازي هاي مردانه مي كرد؛ بدون اين كه ملاحظه بچگي يا توان جسمي او را بكند. به جد كشتي مي گرفت و اين مايه غرور محسن بود. /همسر شهيد

***

صبح از منزل بيرون آمديم. وارد اتوبان ارتش شديم. همسرشان هم در ماشين بود. حدود 4، 5 دقيقه اي از منزل فاصله گرفتيم. موتورسواري بمب را به آن سمت كه آقاي دكتر نشسته بود چسباند. چند ثانيه نشد كه نگه داشتم و صدا زدم كه پياده شويد. دكتر يك پايان نامه را مطالعه مي كرد. فكر كنم همان روز جلسه دفاع داشت. كاملاً در فضاي پايان نامه بود. زماني كه گفتم پياده شويد، حاج خانم در را باز كرد و پياده شد. دكتر سرگرم مطالعه بود و عكس العملي نشان نداد. حاج خانم كه زود پياده شده بود، خواست در را باز كند كه با انفجار مجروح شد. ايشان ضربه شديدي خورده بود؛ از پا و سرش خون مي رفت. تمام بدنش مجروح شده بود. آمبولانس آمد و ايشان را به بيمارستان فرستاديم. آقاي دكتر درجا شهيد شده بود./راننده و محافظ شهيد


***

دكتر ماشين و راننده داشت. من هم با ماشين خودم مي رفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا مي كردند. پلاك ماشين من فرد بود. گفت بيا با هم برويم. آن روز اتفاقي با هم همراه شديم. 500 متر از اتوبان ارتش را طي نكرده بوديم كه با ترافيك ابتداي اقدسيه مواجه شديم. راننده سرعت را كم كرد تا از منتهي اليه سمت راست به سمت دارآباد برود. يادم هست كه چند ثانيه قبل از انفجار يك چيزي از دكتر پرسيدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه هايش كه مي گشتم، ديدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شريف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه مي كرد. سرش به آن گرم بود. موتوري آمد و بمب را چسباند. من داشتم بيرون را نگاه مي كردم. از پنجره سمت دكتر موتوري را ديدم. راننده متوجه شد و سريع نگه داشت. من آنتن بمب را ديدم. راننده داد زد بريد بيرون. همان لحظه صداي مجيد را شنيدم كه گفت چه شده؟ سريع پريدم كه در را برايش باز كنم. قبل از اين كه بيرون بروم، دست مجيد را ديدم كه رفت كمربند را باز كند. ظاهراً كمربند را باز كرده و برگشته بود تا در را باز كند. من هم رفتم در جلو را باز كنم. بمب خيلي بزرگ بود؛ يك چيزي مثل گوشي تلفن هاي سيار. آنتن بلندي داشت. خواستم در را باز كنم كه دكتر پياده شود. دستم نرسيد. منفجر شد. بمب طوري طراحي شده بود كه موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روي مجيد من منتقل شد. انفجار من را پرت كرد. سمت عقب ماشين افتادم. دردي احساس نكردم. فقط يك لحظه سوزش اوليه بمب را روي صورتم حس كردم. بعداً فهميدم كه همه صورتم و موها و چشم و ابرويم سوخته. هوشيار بودم. آمدم بلند شوم، نمي توانستم. پاي چپم خرد شده بود، ولي درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، مي افتادم. راننده هم در همين حين بالاي سرم آمد. گفتم من را ببر پيش دكتر. توي سر خودش مي زد. يك عابر اين صحنه را فيلمبرداري كرده است. با آرنج، خودم را روي زمين كشيدم. تنها دردي كه احساس كردم، وقتي بود كه خودم را روي آسفالت كشيدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روي آسفالت كشيده مي شد. به هر حال خودم را تا در جلو كشيدم. روي زمين بودم. ديدم كه دكتر روي صندلي نشسته. من چيز منهدم شده نديدم. فقط ديدم كه سرش روي صندلي افتاده است. بعداً گفتند كه پاي راست و دست چپ دكتر كاملاً از بين رفته بود. چون هوشيار بودم، مي دانستم كه تمام شده است. خيلي دلم مي خواست مي توانستم بالا بروم. مي دانستم كه آخرين لحظه اي است كه او را مي بينم. اگر اين برانكاردي ها پخته بودند، يك لحظه من را بالاي سرش مي بردند. ولي دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فكر مي كردم كه اين آخرين لحظه اي است كه اين فرد مي تواند بدن گرم عزيزش را حس كند. شايد خودم اين پيشنهاد را مي دادم كه مي خواهي ببرمت تا بغلش كني. ولي بچه بودند. از امدادگر پرسيدم دكتر شهيد شده. خيلي بچه سال بود. گفت شما راحت باشيد. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشيد. گفتم بچه جان به من بگو. پيش خودم گفتم كه بچه است ديگر. مي دانستم تمام شده است. دكتر به ملكوت پرواز كرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت ديدن چهره مجيد، توسط نيروهاي امدادگر منتقل شدم. / همسر شهيد





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum324/thread60022.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: