۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه

..این عید ها برای ما عید نمی شود اقا







دیروز حس درس خوندن بهم دست دادبه توصیه یکی از دوستان گفتیم صدقه بدیم رفع شه.توفکرصدقه بودم که یکی از دوستان پیام داد امشب مسجد صاحب الزمان مراسمه تاصبح میای؟براچندلحظه فقط مبهوت،به صفحه ی گوشی نگاه میکردم .خدایا...باورم نمیشدچون اصلا انتظارشو نداشتم

تاوقتی که رسیدیم .خلاصه ما هم تو وب بعضی از دوستان نوشتیم که اوناهم اگه خواستن فیض ببرندوبه بقیه نیز به طرق مختلف اطلاعیدیم.

میدان امام حسین به خاطر شلوغی زیاد پیاده شدیم همه جا چراغونی بود باهمیشه فرق میکردهمه خوشحال و...حال وهواحال وهوای جشن بود از پله ها که رفتیم بالا خیل عظیم جمعیت نظرمو جلب کرد هیچ وقت اونقد شلوغ ندیده بودمش.گلزارشهداهمون جایی که

وقتی قدم میذاری سبک میشی و یه نفس راحت میکشی. اینجا محل مدفن کبوتران خونین بال خمینی است گلزارامشب

بیشتر از قبل روحانی شده بود...

از هرقشر وسن و تیپی که حساب کنیم اونجا بود.بعضی خانواده های شهدا سرمزارشهیدشون بودن ولی.

این دفعه به جای خرما و خوندن فاتحه بهمون شیرینی تعارف میکردن مگه چ خبربود چی باعث شده بود حال وهوای اونجا تغییر کنه؟؟

یابقیه الله یعنی این مردم برای خاطر تو امدند یا....

من که ازهمون لحظه ی ورود دلم حسابی گرفت ازاون گرفتنایی که به سختی ممکنه مثل سابق بتپه.

داشتم جمعیتو نگاه میکردم ومیرفتم کنار شهید گمنام همون طور که انتظارداشتم ،جوون معلولی که همیشه وهرپنج شنبه تو گلزارمیبینمش هم کنارش نشسته بود یه بارنشد برم سرمزارش واونجانباشه همیشه هم قبل از من میرسه بهش حسودیم میشه.

میدونستم حالاحالاها خلوت نمیشه واسه همین رفتم داخل مسجد موقع ورود اولین چیز تزیین شاد وزیبایی بود که توجهمو جلب کردکاش براظهورت هم خودمونو مثل الان اماده میکردیم

مراسم شروع شده بود مولودی و دست و.....همه شاد بودن اره اما من....

همه دست میزدن ومن به زور خودمو خوشحال نشون میدادم دل ودماغ جشنو نداشتم واسه همین بلند شدم رفتم بیرون.شاید بهم خرده بگیرین که خیلی افراطی رفتار میکنم بابا حالا یه شب جشنه نمیخواد تو کاسه ی داغ تراز اش بشی باشه قبول ولی من جز دلتنگی حسی نداشتم نمیتونستم داشته باشم.برای تولدش این همه امده بودن یعنی براظهورش هم ممکنه؟

از اون بالا که بهشون نگاه میکردم انگار تو صف ایستاده بودن برای اینکه بگن بازم حاظرن برای فداشدن به صف بایستند صفی مثل صف فرشتگان.

برگشتم تو مسجدتو حال وهوای جشن خودم اونجا بودم امادلم... یه نیم ساعتی طول کشید که جشن تموم شدوهمه رفتندبیرون برای تماشای نور افشانی و...مجری گفت روبه قبله باستین دعافرج بخونیم.همه یاهم زمزمه میکردیم.الهی عظم البلاو...با خودم گفتم کاش از ته دل میخوندیم.

جشن تموم شد مردم هم خیلی هاشون رفتن وبقیه موندن براحیاوروضه

وحال هوای دیشب هم که طبق معمول باروضه ی حسین وابالفضل حال دیگه ای پیداکرده بوداصلا ما توهرحس وحال و هرجایی که باشیم نمیتونیم از حسین وکربلانگیم.اصلا هیچ چیز بدون نام حسین کامل نیست.ساعتای 2بود و مراسم قران به سر میخواست شروع شه بلند شدم از تو پنجره نگاه کردم بیرون خلوت بودقران رو برداشتم ورفتم شهدای گمنام هیچ کس نبود نشستم کنارشون.

هنوزم باورم نمیشد من-نیمه شعبان-گلزارشهدا.همین هفته ی پیش بود که اودم باهاتون خواحافظی کردم گفتم دارم میرم تا مهرحتی یه درصدهم فک نمیکردم یه باردیگه قبل رفتم بیام هرچی فک میکنم ت این چند وقت جز گناه ....

هیچ کار خوبی که پاداشش این باشه که امشب اینجا کنارتون باشم انجام ندادم اصلا لیاقت اینو نداشتم ولی یادم رفته بود شما که به خاطر لیاقت ما بهمون نگاه نمیکنین به خاطر خوبی های خودتونه نه لیاقت نداشته ی ما وگرنه من کجا واینجا کجا!!!

نمیدونم چطوری وصفش کنم مراسم قران به سر تنهاکنار شهدای گمنام همیشه شلوغ بود ولی امشب تنها کنارشون بودم خداروشکر

اون لحظه رو باتموم دنیاوهرچی داره عوض نمیکنم حتی یه ثانیه اش رو.اخرای دعابود که یه نفر اومد جلو من بشینه فک نمیکرد این طرف کسی باشه وقتی منو دید رفت یه قسمت دیگه به قول بچه ها ازاون تیپ خفن هابودولی صدای ضجه هاش بیشتر ازروضه دلمو میلرزوند این اشک واین ناله ها حتما دلش شکسته الان این دل خوب خریداراره.کاش میشد بهش بگم برام دعا کنه ولی نمیشد.تموم شد رفتم بیرون 1ساعت مونده بود به اذان شهیدگمنام بالاخره خلوت بود یاد اون بیت شعر افتادم "ببوس ای خواهرم قبربرادر شهادت سنگ رابوسیدنی کرد"

خم شدم قبرشو بوسیدم شاید بگین احساساتی شدم ولی عطروبویی که همیشه از مزارشهدا به مشامم میرسه هیچ جایی دیگه ای نیست وقتی ازشون فاصله میگیرم و دورمیشم اون عطرو حس نمیکنم وباورم میشه که شهدازمینی نیستن

نشستم کنارقبرش چشمامو بستم و فقط میخواستم حسش کنم نسیم دل انگیزی که شروع به وزیدن کرده بود هم حال وهوامو عجیب تر وزیباترمیکردو باتمام وجودم حضورشون رو حس میکردم یه نگاهی به دور وبرانداختم بهش گفتم خوش به حالت ببین دوروبرتو کیان ودوروبرما کیا؟

کم کم داشت اذان میشد صدای اذان یعنی همه چی تموم و باید بازبرگردم به دنیایی خودم. اگه ما دل دادیم پس چرابی دل نیستیم؟یابقیه ا...این همه چراغ تواین شهرهیچ کدوم چشمموروشن نمیکنه این همه چشم هیچ کدوم دلموگرم نمیکنه اینجاهمش شده زمین من دلم اسمون میخواد

درسته امام صادق گفته شیعیان ما درغم ما غمگین ودرشادی ما شادن ولی تنها عیدی که من هیچ وقت خوشحال نیستم نیمه ی شعبانه تاوقت ظهوراین حس تغییر نمیکنه ودلم اروم نمیشه چون احساس میکنم یه سال به عمر اقااضافه میشه و یه سال به بی معرفتی ما نیز....نه اقا این عید ها برای من عید نمیشود بدون تو.







سرباز منتظر






ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum296/thread60007.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: