خیلی وقت است که دیگر خوابِ امام را نمیبینم. خیلی دلم برایشان تنگ شده است البته امام زیاد در خواب میبینم اما امامِ خودمان را نه!
به گزارش " ندای انقلاب "، سیدمحسن میرشمسی در صفحه شخصی خود در یکی از شبکههای اجتماعی در مطلبی طنز درباره خاطرات هاشمی رفسنجانی نوشت: خیلی وقت است که دیگر خوابِ امام را نمیبینم. خیلی دلم برایشان تنگ شده است البته امام زیاد در خواب میبینم اما امامِ خودمان را نه! چند شب پیش نان و پنیرم را خوردم و خوابیدم. مدتی که گذشت و خوابم سنگین شد، در عالم رؤیا دیدم که در حیاط خانهام نشستهام و دارم نان و پنیر میخورم. آخر نان و پنیر قوتِ غالبِ خاندانِ من است و لذتی هم که در خوردن نان و پنیر است، در خوردن پسته هم نیست. مشغول نان و پنیر خوردن بودم که صدای زنگ خانه به صدا درآمد. یکی از پاسدارها بعد از اینکه در را باز کرد، گفت "آقا! امام آمده است". خیلی خوشحال شدم و از جایم پریدم و هرولهکنان به سمت در رفتم. امام بود اما امامِ خودمان نه! امام محمد غزالی بود. داخل آمد و توی حیاط (تا اذان صبح که برای نماز بیدار شدم) برایم از تاریخ صحبت کرد و از فلسفه و خاطراتش گفت و کتابها و تألیفاتش را یکی یکی معرفی کرد و از هر کدام هم یک جلد به من هدیه داد. میگفت این وزیر جدید ارشاد خود را مرید شما میداند. اگر میشود، سفارش کنید به کتابهای من بیشتر بها بدهد. روی کاغذ نوشتم تا بعداً به وزیر تذکر دهم. دیشب دوباره یک امامِ دیگر به خوابم آمد. امام علی رحمانف بود. از روحانی گله داشت که تاجیکستان را تحویل نمیگیرد و رابطه خوبی با این کشور ندارد. قرار شد به روحانی تذکر دهم تا روابط تهران - دوشنبه را احیا کند و توسعه دهد. امروز بعد از ظهر هم در مجمع تشخیص خوابیدم. این بار امام علی حبیبی به خوابم آمد. نشست و از خاطرات دوران کشتیگیریاش برایم تعریف کرد. دست آخر پیشنهاد داد با هم کشتی بگیریم. میدانید که من چون هر شب نان و پنیر میخوردم، بنیه قویای دارم، فلذا به راحتی میتوانستنم ضربه فنیاش کنم اما چون ۳ سال از من پیرتر است، یاد مرحوم پوریای ولی که خاطراتی زیادی هم از او دارم، افتادم و فُتوّت به خرج دادم و شکستش ندادم. من اصلاً خوشم نمیآید افتاده را پای بزنم!
به گزارش " ندای انقلاب "، سیدمحسن میرشمسی در صفحه شخصی خود در یکی از شبکههای اجتماعی در مطلبی طنز درباره خاطرات هاشمی رفسنجانی نوشت: خیلی وقت است که دیگر خوابِ امام را نمیبینم. خیلی دلم برایشان تنگ شده است البته امام زیاد در خواب میبینم اما امامِ خودمان را نه! چند شب پیش نان و پنیرم را خوردم و خوابیدم. مدتی که گذشت و خوابم سنگین شد، در عالم رؤیا دیدم که در حیاط خانهام نشستهام و دارم نان و پنیر میخورم. آخر نان و پنیر قوتِ غالبِ خاندانِ من است و لذتی هم که در خوردن نان و پنیر است، در خوردن پسته هم نیست. مشغول نان و پنیر خوردن بودم که صدای زنگ خانه به صدا درآمد. یکی از پاسدارها بعد از اینکه در را باز کرد، گفت "آقا! امام آمده است". خیلی خوشحال شدم و از جایم پریدم و هرولهکنان به سمت در رفتم. امام بود اما امامِ خودمان نه! امام محمد غزالی بود. داخل آمد و توی حیاط (تا اذان صبح که برای نماز بیدار شدم) برایم از تاریخ صحبت کرد و از فلسفه و خاطراتش گفت و کتابها و تألیفاتش را یکی یکی معرفی کرد و از هر کدام هم یک جلد به من هدیه داد. میگفت این وزیر جدید ارشاد خود را مرید شما میداند. اگر میشود، سفارش کنید به کتابهای من بیشتر بها بدهد. روی کاغذ نوشتم تا بعداً به وزیر تذکر دهم. دیشب دوباره یک امامِ دیگر به خوابم آمد. امام علی رحمانف بود. از روحانی گله داشت که تاجیکستان را تحویل نمیگیرد و رابطه خوبی با این کشور ندارد. قرار شد به روحانی تذکر دهم تا روابط تهران - دوشنبه را احیا کند و توسعه دهد. امروز بعد از ظهر هم در مجمع تشخیص خوابیدم. این بار امام علی حبیبی به خوابم آمد. نشست و از خاطرات دوران کشتیگیریاش برایم تعریف کرد. دست آخر پیشنهاد داد با هم کشتی بگیریم. میدانید که من چون هر شب نان و پنیر میخوردم، بنیه قویای دارم، فلذا به راحتی میتوانستنم ضربه فنیاش کنم اما چون ۳ سال از من پیرتر است، یاد مرحوم پوریای ولی که خاطراتی زیادی هم از او دارم، افتادم و فُتوّت به خرج دادم و شکستش ندادم. من اصلاً خوشم نمیآید افتاده را پای بزنم!
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/QR1zjG
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر