صومعهای که امام باقر(ع) به آنجا رفت
امام صادق(ع) مىفرماید: هشام بن عبد الملک به والى مدینه نوشت که محمد بن على را به شام بفرستد، امام صادق(ع) مىفرماید: پدرم از مدینه خارج شد و من نیز به اتفاق پدرم خارج شدم تا به مدین، شهر حضرت شعیب رسیدیم و در آنجا صومعه بزرگى دیدیم که نزد درب آن، مردمى بودند که لباسهاى پشمى خشن بر تن داشتند.
ما نیز مثل آنها لباس پوشیدیم و با آنها رفتیم و وارد صومعه شدیم، پیرمردى را دیدیم که از شدّت پیرى، ابروانش روى چشمانش افتاده بود، نگاهى به ما کرد و به پدرم گفت: از ما هستى یا از امت مرحومه؟
پدرم جواب داد: نه، بلکه از امت مرحومه هستم.
پرسید: از عالمان آنهایى یا از جاهلان آنها؟
فرمود: از عالمان آنها.
پیرمرد گفت: مىتوانم پرسشهایى از تو بکنم؟
فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
پرسید: به من بگو آیا وقتى که اهل بهشت از نعمتهاى بهشتى مىخورند، از آنها چیزى کم مىشود؟
جواب داد: خیر.
پرسید: مثل و مانند آنها در دنیا چیست؟
فرمود: آیا تورات، انجیل، زبور و قرآن این گونه نیستند که هر چه از آنها استفاده شود، کم نمىشوند؟
آن مرد گفت: آرى، تو از عالمان هستى.
سپس پرسید: آیا اهل بهشت به بول و غائط، نیاز پیدا مىکنند؟
فرمود: خیر.
پرسید: مثل آن در دنیا چیست؟
فرمود: جنین است در شکم مادر که مىخورد و مىآشامد و به بول و غائط، نیاز پیدا نمىکند.
آن مرد گفت: راست گفتى و سؤالهای زیادى کرد و پدرم پاسخ داد تا اینکه پرسید: دو برادر، دو قلو به دنیا آمدند و در یک ساعت نیز مردند، ولى یکى 150 سال عمر کرد و دیگرى 50 سال، اینها چه کسانى بودند؟ و داستانشان چه بود؟
پدرم فرمود: آن دو «عزیز» و «عزره» بودند که خداوند عزیر را در 20 سالگى به پیامبرى مبعوث کرد و بعد او را 100 سال میراند، سپس زنده کرد و 30 سال دیگر نیز زندگى کرد و با برادرش در یک روز مردند.
در این هنگام پیرمرد غش کرد و پدرم برخاست و از صومعه خارج شدیم.
عدهاى از مردم دنبال ما آمدند و گفتند: پیرمرد شما را مىخواهد.
پدرم فرمود: ما با او کارى نداریم و اگر او با ما کارى دارد، نزد ما بیاید.
برگشتند و پیرمرد را آوردند و در مقابل پدرم نشاندند، رو کرد به پدرم گفت: نامت چیست؟ فرمود: محمّد.
پرسید: محمّد پیامبر؟ فرمود: خیر، بلکه پسر دخترش هستم.
پرسید: نام مادرت چیست؟ فرمود: فاطمه.
پرسید: پدرت کیست؟
فرمود: على.
گفت: تو فرزند کسى هستى که در عبرانى اسمش «ایلیا» است و در عربى «على»؟
فرمود: آرى.
پرسید: فرزند کدامیک از پسرانش هستى؛ شبّر یا شبیر؟
فرمود: شبیر (حسین).
در این هنگام پیرمرد، شهادتین را به زبان آورد و مسلمان شد.
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum303/thread47006.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
http://ifttt.com/images/no_image_card.png mahdishata
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر