به مناسبت سالروز وفات سلمان فارسی در مدائن (36 ه ق)
کسی که از اهل بیت پیامبر بود اما از خاندانشان نبود
حضرت علی(ع)، وی را آماده دفن کرد و پس از کفن، بر او با تکبیری بلند نماز خواند و آنگاه دو بیت شعری که گفته شد را به عنوان هدیه بزرگ خویش بر کفش نوشت: بدون ره توشه ای از حسنات و قلب سلیم، برخدای کریم وارد شدم و ... هنگامی که ورود، بر کریم باشد، برداشتن زشت ترین چیزهاست
به گزارش فرهنگ نیوز : امروز هشتم صفر سالروز وفات بزرگ مردی است که به افتخاری بزرگ دست یافت. اولین شخص مسلمان از ایرانیان. کسی که روزبه نام داشت و به دست رسول گرامی اسلام مسلمان شد و سلمان نام گرفت.
سلمان فارسی که رسول گرامی اسلام وی را از اهل بیت می دانست و فرمودند:"سلمان منا اهل البیت". شاید این بهترین پاسخ برای کسانی باشد که می گویند اسلام دین اعراب بوده و ما باید فقط نمادهای ایرانی خود را ارج نهیم.
اسلامی که مهد آن در میان اعراب و در زمان جاهلیت بوده است و آنها بر قوم و قبیله خود فخر می فروختند، رسول خدا فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است.
آری! اسلام حد و مرز جغرافیایی و سرزمینی نمی شناسد و هر که نزدیکتر به مقام قرب الهی باشد در این آیین مقربتر است. چنانکه جایگاهی که سلمان نزد اهل بیت داشت، ابوذر نداشت. هر چند در عظمت جایگاه ابوذرها شکی نیست. اما ظرف وجودی هر یک متفاوت بود و دین دارای نراتبی است که هر شخصی به درجه ای از آن نائل می شود. چنانکه پیامبر درباره ابوذر فرمود: "لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله(یا لکفره)"
یعنی "اگر ابوذر بر آنچه در دل سلمان بود اطلاع مييافت، او را میكشت(یا تکفیر میکرد)".
خانواده ی او زرتشتی و آتش پرست بودند. اما او هیچ گاه چنین اعتقادی نداشت و با راهبی آشنا شد و با رفتن به دیر آنها، این دین را برتر از دین خودش یافت. اما خانواده اش قبول نکردند و او را تهدید به زندان و در نهایت مرگ نمودند. چون می دانست مرکز دین مسیحیان در شام است از شهر و دیارش گریخت و به کاروانی که به سوی شام رهسپر بود ملحق شد.
سلمان همواره در پی حقیقت بود. شاید به دنبال گمشده اش به شام آمده بود. یکی از بزرگان مسیحیت وی را به مردی در موصل معرفی نمود تا از محضرش کسب فیض کند. لذا به موصل رفت. در کتاب ˈسلمان و بلالˈ نوشته حجت الاسلام ˈجواد محدثیˈاینگونه از زبان سلمان نقل می کند:
"پس از مدتی که در موصل بودم، با فوت او، برای آینده امور دین خود، سراغ عابدی در ˈنصیبینˈ رفتم و پس از وی هم، آهنگ سفر به ˈعموریهˈ - یکی از شهرهای روم - کردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، برای امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خریدم.
به آن شخص گفتم پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه کسی سفارش می کنی؟ گفت من کسی را که مثل خودم باشد سراغ ندارم ولی تو در عصری زندگی می کنی که بعثت پیامبری بر اساس آیین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینی دارای نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده هجرت می کند. اگر توانستی خود را به او برسان.
سپس گفت: از نشانه های آن پیامبر این است که صدقه نمی خورد، ولی هدیه قبول می کند و میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینی حتما می شناسی.
روزی همراه قافله ای که از جزیرة العرب بود به سوی آن دیار روان شدم. آنها از روی ستم، مرا در وادی القری به یک یهودی فروختند. مدتی به خیال اینکه این محل پر درخت، همان سرزمین موعود است بسر بردم ولی آنجا نبود.
روزی یک یهودی مرا از آن مرد خرید و به همراه خود برد تا اینکه به شهر مدینه رسیدیم. در مدینه، در باغ خرمای آن شخص کار می کردم. مدتی گذشت و خداوند آن پیامبر را برانگیخت و بالاخره پس از سال هایی چند که از بعثت می گذشت به مدینه هجرت کرد و در قبا میان طایفه ˈبنی عمروبن عوفˈ فرود آمد.
از گفت وگوی مالک خود با یکی از عموزادگانش پی بردم که آن پیامبر که در جستجویش هستم هموست.
شبانه به صورت مخفی از خانه آن شخص بیرون آمده خود را به ˈقباˈ رساندم. خدمت پیامبر رسیدم. چند نفر هم در حضورش بودند.
گفتم: شما در اینجا غریب و مسافرید. من مقداری غذا همراه دارم که نذر کرده ام صدقه بدهم و چه کسی از شما سزاوارتر.
پیامبر به اصحاب خود فرمود بخورید به نام خدا، ولی خودش دست به غذا نزد. پیش خود گفتم این نخستین نشانه، که پیامبر صدقه نخورد. فردای آن روز، مجددا همراه با غذایی خدمتش رسیدم و از روی احترام، بعنوان هدیه تقدیمش کردم. به اصحابش فرمود بخورید به نام خدا و خودش نیز با آنان میل فرمود. گفتم این نشانه دوم که او هدیه را پذیرفت.
در جستجوی نشانه سوم بودم. پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقیع دیدم. دو عبا در بر داشت. یکی را پوشیده و یکی را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببینم. همین که متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه که توصیفش را شنیده بودم دیدم. خود را روی پایش انداخته و بر آن بوسه زدم و گریه کردم.
از من ماجرا را پرسید و من داستان و سرگذشت خویش را برای آنحضرت بازگو کردم. از آن پس، مسلمان شدم ولی چون برده بودم از شرکت در جنگ بدر و احد محروم ماندم. به پیشنهاد پیامبر با صاحب و مالک خود مکاتبه (نوعی قرارداد میان برده و مالک است که او به تدریج در مقابل پرداخت قیمت خودش به مالک، آزاد می شود) نمودم و با یاری و کمک مسلمین و عنایت خداوند آزاد گردیدم و اینک به عنوان یک مسلمان آزاد، زندگی می کنم و در جنگ خندق و سایر جنگ ها شرکت کرده ام.
سلمان در لحظه کوچ از دنیا به حال خود می گریست . چرا که یاد حدیثی از رسول خدا افتاد که فرمودند ˈنصیب شما از دنیا همچون ره توشه یک مسافر باشدˈ اینک من در حالی از دنیا می روم که این همه وسایل، پیرامون من است(در حالیکه در کنار سلمان فقط یک کاسه و آفتابه بود!).
آرامگاه سلمان فارسی در ۵ فرسخی بغداد
خدمتکار سلمان هنگام وفات این صحابی رسول خدا(ص) از او سوال می کند که چه کسی او را غسل می دهد و سلمان در پاسخ می گوید: آن کسی مرا غسل خواهد داد که پیامبر(ص) را غسل داد.
زاذان می پرسد: او در مدینه است و شما در مدائن. چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟
سلمان گفت: همین که چانه ام را بستی، صدای پای او را می شنوی. مرا رسول الله(ص) از این مطلب، آگاه کرده است.
زاذان می گوید: همین که روح پاکش از این جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوی در آمدم، دیدم امیرالمومنین(ع) با قنبر پیاده شدند و از من سووال کرد که آیا سلمان وفات کرد و من گفتم آری.
آنگاه حضرت، روپوش از روی سلمان برداشت و فرمود: خوشا به حالت، ای اباعبدالله (کنیه سلمان) هنگامیکه حضور پیامبر رسیدی به او بگو که با من چه کردند!
حضرت علی(ع)، سلمان را آماده دفن کرد و پس از کفن، بر او با تکبیری بلند نماز خواند و آنگاه دو بیت شعری که گفته شد را به عنوان هدیه بزرگ خویش بر کفن سلمان نوشت: بدون ره توشه ای از حسنات و قلب سلیم، برخدای کریم وارد شدم و ... هنگامی که ورود، بر کریم باشد، برداشتن تزشت ترین چیزهاست."
پرداختن به شخصیت عظیمی چون سلمان فارسی بر هیچ کس پوشیده نیست. شخصی که دینداری را در عمل و لحظات زندگی خویش معنا نمود و از مقام قرب الهی لحظه ای جدا نگردید. حتی اگر ملی بنگریم اوست که باعث افتخار ایرانیان است و از نظر جایگاه برای ایران اسلامی از خیلی نمادهای دیگر برتر است.
خوشبختانه داوود میر باقری کارگردان بنام کشور قصد دارد فیلمی را با موضوع این شخصیت برجسته معنوی و تاثیر گذار در اسلام به نمایش در آورد. به امید آنکه چنین شخصیتهایی از دل برگه های تاریخ بیرون کشیده شوند و جوانان با الگوسازی از آنها ارزشهای انسانی و اسلامی را در خود بیشتر زنده نمایند.
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum84/thread46935.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
http://farhangnews.ir/sites/default/files/imagecache/molaghat/content/images/story/12-12/22/18425-73012.jpg محبّ الزهراء
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر