تفکر و خوانش تند از تعاليم اسلام تقريباً از همان دهههاي آغازين ظهور اين دين رحماني همراه جامعه اسلامي بوده و در هر دوره به شکل و شيوهاي رخ عيان کرده است. اين خوانش از اسلام در بازههاي تاريخي مختلف به سبب عوامل جانبي و زمينهاي ضعيف يا قوي شده اما هيچگاه از بين نرفته است.
هر بار که گرد و خاک يک گروه تندروي اسلامي در منطقهاي از جهان ـ عموماً خاورميانه و شمال آفريقا ـ به هوا برخاسته و سروصداي پيروان تفکري خاص از دين در گوشهاي بلند ميشود، يکي از سؤالهاي اساسي ناظران و بخشهايي از جماعت درگير اين است که اساساً اين گروهها چگونه شکل گرفته و زمينههاي آن از کجا نشأت ميگيرند؟
حتي اگر خيلي به قرون گذشته نرويم، در طول همين چند دهه اخير گروههاي زيادي از دارندگان تفکر تند و تکفيري در منطقه رخ عيان کرده و پس از مدتي در مواجهه با جبهه مقابل، يا مهجور و کماثر شدهاند يا با تغييراتي در قالب گروههاي ديگر به حيات خود ادامه دادهاند؛ اما هيچگاه بهطور کامل از بين نرفته و ريشههاي آنها نيز خشک نشده است.
نمونهها از اين دست فراواناند؛ لشکر جهنگوي، لشکر طيبه و جيش محمد در پاکستان، طالبان و القاعده در افغانستان، بوکوحرام و الشباب در آفريقا و اخيراً هم داعش و جبهة النصره در عراق و سوريه تنها برخي از اين گروههاي تندرو و تکفيري هستند که با خوانش خاص خود از اسلام هر يک براي مدتي منطقهاي را به آشوب کشيده و براي مردم و حکومتها دردسر درست کردهاند.
به راستي ريشه اين گروههاي تقريباً يکسان در کجا قرار دارد؟ چه ميشود که برخي در عين حال که خود را مسلمان واقعي ميدانند تيشه به ريشه اسلام زده و چهره رحماني اين دين آسماني را ميخراشند؟ اصلاً چرا بايد در بين جامعه مسلمانان اين گروهها نشو و نما کنند؟ آيا اين زايش شوم نتيجه محتوم احکام و تعاليم اسلامي است؟
واقعيت آن است که اين تفکر و خوانش تند از تعاليم اسلام تقريباً از همان دهههاي آغازين ظهور اين دين آسماني همراه جامعه اسلامي بوده و در هر دوره به شکل و شيوهاي رخ عيان کرده است؛ بهگونهاي که ميتوان آن را طفيلي خانهزاد اسلام رحماني دانست.
اين خوانش خاص از اسلام در بازههاي تاريخي مختلف به سبب عوامل جانبي و زمينهاي ضعيف يا قوي شده است؛ هر چند که در همين دورهها نيز عوامل متني و انديشگي آن در بطن بخش فکري اسلام موجود بوده و هيچگاه از بين نرفته است.
تفکر خوارج در صدر اسلام شايد يکي از نخستين نمونههاي نمود تندروي در آيين اسلام باشد که با همت امام علي(ع) و پس آن نقشآفريني علماي دين مهجور و محدود شد اما اين خط فکري در طول تاريخ اسلامي به شيوههاي مختلف تداوم يافت و در هر دوره و منطقهاي به شکلهاي گوناگون سر برآورده است. اگرچه که براي چندين قرن و تا زماني که خلافت و امپراتوري اسلامي برقرار بود، قدرت و نوا و نماي اين گروهها در برابر حکومت منسجم اسلامي چندان به چشم نميآمد.
مهجوريت و محدوديت پيروان تفکرات تند اسلامي براي چندين قرن تداوم داشت اما فروپاشي امپراتوري عثماني و نيافتن جايگزين مناسب براي آن به ويژه در جامعه اهل سنت بار ديگر زمينه رشد و گسترش اين تفکرات را مهيا کرد.
عوامل زمينهاي گسترش تفکرات تکفيري در سرزمينهاي اسلامي
بعد از فروپاشي حکومت عثماني، جهان اسلام تلاش زيادي براي يافتن بديل آن کرد. جنبش خلافت در هند، تلاش براي پذيرش خلافت حاکم يمن از سوي مسلمانان و تأسيس اخوان المسلمين و حزب التحرير همه گامهايي در راستاي احياي عظمت و شکوه اسلامي بود، اما مسائل و مشکلات دنياي اسلام بزرگتر، پيچيدهتر و عميقتر از اين بود که با راهحلهاي فوق رفع شود.
از طرف ديگر جريان روشنفکري و اصلاحطلبي اسلامي نيز متأثر از فرهنگ و پيشرفت غرب اگرچه تلاش کردند براي جامعه اسلام طرحي نو بريزند اما به واسطه مشکلات و موانع سخت موجود اندک اندک خود به دامن غرب افتاده و تفسيري غربي از اسلام ارائه دادند که خريدار چنداني در بين جامعه متعصب اسلامي نداشت و مسائل را پيچيدهتر کرد.
در چنين شرايطي بود که يک ندا رساتر و محکمتر از ساير زمزمههاي اسلامي شنيده ميشد؛ بازگشت به سلف صالح و دوران شکوه و اقتدار اسلام و اوج قدرت خلافت خلفا. شعار بازگشت به سلف ابتدا از سوي سيد جمالالدين اسدآبادي و محمد عبده مطرح شد اما بعدها به نفع ابن تيميه مصادره شد و برخي علماي اهل سنت و وهابيت، مرجع سلف صالح را آراء و نظريات ابن تيميه مطرح کردند و اينگونه بود که راهکار رهايي اسلام از بلاتکليفي و دوران نشيب، به دام افکار و آراي تند ابن تيميه افتاد.
آنگاه که سيد جمال سخن از بازگشت به سلف صالح به ميان آورد مراد او سلفي بودن در اعمال بود نه در افکار، اما محمد رشيد رضا شاگرد محمد عبده اين نظر را تغيير داد و سلفيگرايي در عمل و فکر را مطرح کرد و آن را به افکار و آراي ابن تيميه پيوند زد؛ پيوندي که وهابيت و بسياري از گروههاي تندرو تکفيري ثمره آن هستند.
به هر روي در همان زمان که جهان اسلام راه رهايي خود را در سلفيگرايي مبتني بر آراء و نظريات ابن تيميه ميپنداشت، برخي وقايع سياسي و انديشگي جهان به مدد گسترش افکار ابن تيميه آمد. در نيمه دوم قرن بيستم و زماني که کشورهاي مهم عربي از جمله مصر، سوريه، عراق، ليبي و اردن به سمت جريان چپگراي سوسيال و بلوک شرق تمايل يافته بودند، آمريکا به منظور جلوگيري از اين روند دست عربستان سعودي را براي گسترش وهابيت در جهان اسلام باز گذاشت و از آن حمايت کرد و وهابيت هم افکار ابن تيميه را به جاي سلفيتي که مورد نظر سيد جمال و محمد عبده بود، مطرح ساخت و گسترش داد.
اينگونه بود که سياست آمريکا در مواجهه با کمونيست به مدد وهابيت آمد و سبب گسترش اين تفکر در قالب و عنوان سلفيگرايي شد. هر چند که بايد توجه داشت عوامل گسترش سلفيگرايي جهادي و تندرو در سرزمينهاي اسلامي به همين دو مورد محدود نميشود؛ بلکه در متون اسلامي ـ اگر به درستي درک و تحليل نشوند ـ و زمينه جامعه مسلمانان، اسباب و عوامل متعددي براي سير به سوي تندروي وجود دارد.
به همين دليل است که گروههاي مختلف تکفيري و تندرو در سرزمينهاي اسلامي با پيشزمينههاي متني تقريباً يکسان و عوامل زمينهاي متفاوت و برخي مواقع متناقض به وجود آمده و بالنده ميشوند؛ اين بدان معنا است که تا زماني که اين خوانش از متن اسلام وجود داشته و عوامل زمينهاي سياسي و اجتماعي در کشورهاي مختلف اسلامي برقرار باشند، گروههاي تکفيري و تندرو نيز بر دوام خواهند بود و در چنين شرايطي تنها بايد اميدوار بود که در کنار افزايش حاکميت ملي و امنيت در کشورهاي اسلامي، روي کار آمدن دولتهاي سني معتدل در اين سرزمينها، مجال قدرتيابي و عرض اندام به گروههاي تکفيري را ندهد.
حضور نظامي آمريکا در منطقه، سياستهاي مداخلهجويانه دولتهاي مختلف در کشورهاي اسلامي، پيروزي انقلاب اسلامي و ظهور و قدرتيابي حکومت شيعي در جهان، ناکامي اخوانالمسلمين در حفظ قدرت در کشورهاي اسلامي از جمله مصر، بحران سوريه و... تنها برخي از دلايل زمينهاي هستند که ممزوج با عوامل متني اسلام، سبب گسترش گروههاي تندروي اسلامي در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا شدهاند.
گروههاي تکفيري؛ يکسان در سرچشمه همسان در سرانجام
به گمان نگارنده مادامي که رويهها و سامانههاي فعلي سياسي و اجتماعي در کشورهاي اسلامي تداوم داشته باشد، تفکرات تند برخاسته از متون اسلامي نيز در قالب گروهها و احزاب مختلف رخ عيان کرده و هر بار منطقه و محدودهاي را به آشوب ميکشانند.
از همين منظر است که اگر امروز داعش را جرياني زودگذر و بيريشه بدانيم، بدون شک نميتوانيم از پس آن برآييم؛ چرا که اين شناخت و تحليل اشتباه ما را در مقابله با داعش به روشها و شيوههاي نادرست رهنمون ميکند و اين دقيقاً موضوعي است که سبب شده تا دنيا در مواجهه با داعش و بهطور کلي جريانهاي تندرو و تکفيري چندان موفق نباشد.
نزديک به دو سال است که کشورهاي مختلف براي نابودي داعش تلاش ميکنند و چندين ماه است که بيش از 40 کشور دنيا در ائتلافي نوشته و نانوشته در کنار يکديگر بر اين دولت به اصطلاح اسلامي ميتازند؛ اما به راستي نتيجه اين مواجهه نظامي به ظاهر نابرابر تاکنون چه بوده است؟
درست است که داعش بخشهايي از سرزمين تحت سيطره خود را از دست داده و از نظر منابع مالي و رسيدگي به نيروهاي تحت امر خود نيز به مشکلات جدي خورده است، اما در عين حال چندان نشانهاي از زوال و سقوط کامل نيز در اين گروه ديده نميشود. آنها مناطقي از عراق و سوريه را از دست دادهاند اما در مقابل بخشهاي قابل توجهي از ليبي و يمن را در اختيار گرفته و يا تحت نفوذ خود درآوردهاند.
اما با تداوم حملات عليه داعش، عاقبت اين گروه و دولت خودخوانده چه ميشود؟ ميتوان گفت در صورت استمرار اجماع جهاني عليه داعش، اين گروه ضعيف و ضعيفتر شده و بخشهاي وسيعي از قلمرو خود را در کشورهاي مختلف از دست ميدهد؛ تا حدي که ديگر قلمرو مشخص و قابل توجهي نداشته و تنها در بخشها و مناطقي از کشورهاي اسلامي داراي نفوذ خواهد بود. همانند آنچه که اکنون براي طالبان به وقوع پيوسته است. اگر با حمله آمريکا به افغانستان، طالبان و تفکر آنها از بين رفت، داعش و تفکر آن نيز با حمله ائتلاف جهاني و ساير نيروهاي دخيل از بين خواهد رفت.
داعش و ساير گروههاي تندرو و تکفيري منسوب به اسلام دو بخش نمايش و انديشه دارند که مواجهه نظامي و حمله به آنها در بهترين حالت تنها بخش نمايش و ظاهري اين گروهها را از بين ميبرد و بخش انديشگي و تفکراتي آنها همچنان در بطن جامعه اسلامي متعصب باقي ميماند.
نتيجه حمله نظامي به گروههاي تروريستي برخاسته از تفکرات تند و غلط اسلامي، محدوديت و مهجوريت يک گروه و دگرديسي آن در قالب گروهي ديگر در آن منطقه و يا منطقهاي ديگر است و اين چرخه همچنان ادامه خواهد داشت؛ مگر آنکه در کنار افزايش آگاهي عمومي مسلمانان، ساختارهاي سياسي و اجتماعي و مذهبي کشورهاي اسلامي نيز اصلاح شود. اين اصلاح و تغييرات بنيادين، نياز امروز غالب کشورهاي مسلمان براي خشکاندن ريشههاي تفکر تکفيري و تندروانه است.
درست است که دلايل تشکيل و قدرتيابي گروههاي تکفيري و تروريستي منتسب به اسلام به يکي دو دليل خلاصه نميشود، اما بايد پذيرفت که عامل زمينهاي و ريشهاي آن در متن و بدنه جامعه اسلام وجود دارد و تا زماني که اين عامل باقي باشد، تفکر تکفيري نيز همچنان نشو و نما مييابد./9314/703/ر
نگارش: هادي رحيمي کوهستان
.................................................. ...
منابع و مآخذ:
1- دانشنامه رشد. مدخل: شيخ محمد رشيد رضا.
2- خدوري، مجيد؛ گرايشهاي سياسي در جهان عرب، ترجمه: عبدالرحمن عالم، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بينالملل، 1369، چاپ دوم.
3- عنايت، حميد؛ سيري در انديشه سياسي عرب، تهران، سپهر، 1363، چاپ سوم.
4- رضواني، علياصغر؛ سلفي گري و پاسخ به شبهات وهابيت؛ قم: مسجد جمکران.
5- امين، محسن؛ تاريخچه نقد و بررسي وهابيها، ترجمه ابراهيم علوي؛ تهران: انتشارات اميرکبير.
6- صبري پاشا، ايوب؛ تاريخ وهابيان، ترجمه علياکبر مهدي پور؛ تهران: انتشارات طوفان.
7- جوادي، عليرضا؛ پشت پرده وهابيت؛ تهران: نشر سنابل
8- صديق زهاوي، جميل؛ فجر صادق(في الرد علي الفرقة الوهابيه المارقه)، ترجمه ابوالقاسم غضنفري؛ تهران: مؤسسه فرهنگي هنري مشعر.
منبع: رسا
هر بار که گرد و خاک يک گروه تندروي اسلامي در منطقهاي از جهان ـ عموماً خاورميانه و شمال آفريقا ـ به هوا برخاسته و سروصداي پيروان تفکري خاص از دين در گوشهاي بلند ميشود، يکي از سؤالهاي اساسي ناظران و بخشهايي از جماعت درگير اين است که اساساً اين گروهها چگونه شکل گرفته و زمينههاي آن از کجا نشأت ميگيرند؟
حتي اگر خيلي به قرون گذشته نرويم، در طول همين چند دهه اخير گروههاي زيادي از دارندگان تفکر تند و تکفيري در منطقه رخ عيان کرده و پس از مدتي در مواجهه با جبهه مقابل، يا مهجور و کماثر شدهاند يا با تغييراتي در قالب گروههاي ديگر به حيات خود ادامه دادهاند؛ اما هيچگاه بهطور کامل از بين نرفته و ريشههاي آنها نيز خشک نشده است.
نمونهها از اين دست فراواناند؛ لشکر جهنگوي، لشکر طيبه و جيش محمد در پاکستان، طالبان و القاعده در افغانستان، بوکوحرام و الشباب در آفريقا و اخيراً هم داعش و جبهة النصره در عراق و سوريه تنها برخي از اين گروههاي تندرو و تکفيري هستند که با خوانش خاص خود از اسلام هر يک براي مدتي منطقهاي را به آشوب کشيده و براي مردم و حکومتها دردسر درست کردهاند.
به راستي ريشه اين گروههاي تقريباً يکسان در کجا قرار دارد؟ چه ميشود که برخي در عين حال که خود را مسلمان واقعي ميدانند تيشه به ريشه اسلام زده و چهره رحماني اين دين آسماني را ميخراشند؟ اصلاً چرا بايد در بين جامعه مسلمانان اين گروهها نشو و نما کنند؟ آيا اين زايش شوم نتيجه محتوم احکام و تعاليم اسلامي است؟
واقعيت آن است که اين تفکر و خوانش تند از تعاليم اسلام تقريباً از همان دهههاي آغازين ظهور اين دين آسماني همراه جامعه اسلامي بوده و در هر دوره به شکل و شيوهاي رخ عيان کرده است؛ بهگونهاي که ميتوان آن را طفيلي خانهزاد اسلام رحماني دانست.
اين خوانش خاص از اسلام در بازههاي تاريخي مختلف به سبب عوامل جانبي و زمينهاي ضعيف يا قوي شده است؛ هر چند که در همين دورهها نيز عوامل متني و انديشگي آن در بطن بخش فکري اسلام موجود بوده و هيچگاه از بين نرفته است.
تفکر خوارج در صدر اسلام شايد يکي از نخستين نمونههاي نمود تندروي در آيين اسلام باشد که با همت امام علي(ع) و پس آن نقشآفريني علماي دين مهجور و محدود شد اما اين خط فکري در طول تاريخ اسلامي به شيوههاي مختلف تداوم يافت و در هر دوره و منطقهاي به شکلهاي گوناگون سر برآورده است. اگرچه که براي چندين قرن و تا زماني که خلافت و امپراتوري اسلامي برقرار بود، قدرت و نوا و نماي اين گروهها در برابر حکومت منسجم اسلامي چندان به چشم نميآمد.
مهجوريت و محدوديت پيروان تفکرات تند اسلامي براي چندين قرن تداوم داشت اما فروپاشي امپراتوري عثماني و نيافتن جايگزين مناسب براي آن به ويژه در جامعه اهل سنت بار ديگر زمينه رشد و گسترش اين تفکرات را مهيا کرد.
عوامل زمينهاي گسترش تفکرات تکفيري در سرزمينهاي اسلامي
بعد از فروپاشي حکومت عثماني، جهان اسلام تلاش زيادي براي يافتن بديل آن کرد. جنبش خلافت در هند، تلاش براي پذيرش خلافت حاکم يمن از سوي مسلمانان و تأسيس اخوان المسلمين و حزب التحرير همه گامهايي در راستاي احياي عظمت و شکوه اسلامي بود، اما مسائل و مشکلات دنياي اسلام بزرگتر، پيچيدهتر و عميقتر از اين بود که با راهحلهاي فوق رفع شود.
از طرف ديگر جريان روشنفکري و اصلاحطلبي اسلامي نيز متأثر از فرهنگ و پيشرفت غرب اگرچه تلاش کردند براي جامعه اسلام طرحي نو بريزند اما به واسطه مشکلات و موانع سخت موجود اندک اندک خود به دامن غرب افتاده و تفسيري غربي از اسلام ارائه دادند که خريدار چنداني در بين جامعه متعصب اسلامي نداشت و مسائل را پيچيدهتر کرد.
در چنين شرايطي بود که يک ندا رساتر و محکمتر از ساير زمزمههاي اسلامي شنيده ميشد؛ بازگشت به سلف صالح و دوران شکوه و اقتدار اسلام و اوج قدرت خلافت خلفا. شعار بازگشت به سلف ابتدا از سوي سيد جمالالدين اسدآبادي و محمد عبده مطرح شد اما بعدها به نفع ابن تيميه مصادره شد و برخي علماي اهل سنت و وهابيت، مرجع سلف صالح را آراء و نظريات ابن تيميه مطرح کردند و اينگونه بود که راهکار رهايي اسلام از بلاتکليفي و دوران نشيب، به دام افکار و آراي تند ابن تيميه افتاد.
آنگاه که سيد جمال سخن از بازگشت به سلف صالح به ميان آورد مراد او سلفي بودن در اعمال بود نه در افکار، اما محمد رشيد رضا شاگرد محمد عبده اين نظر را تغيير داد و سلفيگرايي در عمل و فکر را مطرح کرد و آن را به افکار و آراي ابن تيميه پيوند زد؛ پيوندي که وهابيت و بسياري از گروههاي تندرو تکفيري ثمره آن هستند.
به هر روي در همان زمان که جهان اسلام راه رهايي خود را در سلفيگرايي مبتني بر آراء و نظريات ابن تيميه ميپنداشت، برخي وقايع سياسي و انديشگي جهان به مدد گسترش افکار ابن تيميه آمد. در نيمه دوم قرن بيستم و زماني که کشورهاي مهم عربي از جمله مصر، سوريه، عراق، ليبي و اردن به سمت جريان چپگراي سوسيال و بلوک شرق تمايل يافته بودند، آمريکا به منظور جلوگيري از اين روند دست عربستان سعودي را براي گسترش وهابيت در جهان اسلام باز گذاشت و از آن حمايت کرد و وهابيت هم افکار ابن تيميه را به جاي سلفيتي که مورد نظر سيد جمال و محمد عبده بود، مطرح ساخت و گسترش داد.
اينگونه بود که سياست آمريکا در مواجهه با کمونيست به مدد وهابيت آمد و سبب گسترش اين تفکر در قالب و عنوان سلفيگرايي شد. هر چند که بايد توجه داشت عوامل گسترش سلفيگرايي جهادي و تندرو در سرزمينهاي اسلامي به همين دو مورد محدود نميشود؛ بلکه در متون اسلامي ـ اگر به درستي درک و تحليل نشوند ـ و زمينه جامعه مسلمانان، اسباب و عوامل متعددي براي سير به سوي تندروي وجود دارد.
به همين دليل است که گروههاي مختلف تکفيري و تندرو در سرزمينهاي اسلامي با پيشزمينههاي متني تقريباً يکسان و عوامل زمينهاي متفاوت و برخي مواقع متناقض به وجود آمده و بالنده ميشوند؛ اين بدان معنا است که تا زماني که اين خوانش از متن اسلام وجود داشته و عوامل زمينهاي سياسي و اجتماعي در کشورهاي مختلف اسلامي برقرار باشند، گروههاي تکفيري و تندرو نيز بر دوام خواهند بود و در چنين شرايطي تنها بايد اميدوار بود که در کنار افزايش حاکميت ملي و امنيت در کشورهاي اسلامي، روي کار آمدن دولتهاي سني معتدل در اين سرزمينها، مجال قدرتيابي و عرض اندام به گروههاي تکفيري را ندهد.
حضور نظامي آمريکا در منطقه، سياستهاي مداخلهجويانه دولتهاي مختلف در کشورهاي اسلامي، پيروزي انقلاب اسلامي و ظهور و قدرتيابي حکومت شيعي در جهان، ناکامي اخوانالمسلمين در حفظ قدرت در کشورهاي اسلامي از جمله مصر، بحران سوريه و... تنها برخي از دلايل زمينهاي هستند که ممزوج با عوامل متني اسلام، سبب گسترش گروههاي تندروي اسلامي در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا شدهاند.
گروههاي تکفيري؛ يکسان در سرچشمه همسان در سرانجام
به گمان نگارنده مادامي که رويهها و سامانههاي فعلي سياسي و اجتماعي در کشورهاي اسلامي تداوم داشته باشد، تفکرات تند برخاسته از متون اسلامي نيز در قالب گروهها و احزاب مختلف رخ عيان کرده و هر بار منطقه و محدودهاي را به آشوب ميکشانند.
از همين منظر است که اگر امروز داعش را جرياني زودگذر و بيريشه بدانيم، بدون شک نميتوانيم از پس آن برآييم؛ چرا که اين شناخت و تحليل اشتباه ما را در مقابله با داعش به روشها و شيوههاي نادرست رهنمون ميکند و اين دقيقاً موضوعي است که سبب شده تا دنيا در مواجهه با داعش و بهطور کلي جريانهاي تندرو و تکفيري چندان موفق نباشد.
نزديک به دو سال است که کشورهاي مختلف براي نابودي داعش تلاش ميکنند و چندين ماه است که بيش از 40 کشور دنيا در ائتلافي نوشته و نانوشته در کنار يکديگر بر اين دولت به اصطلاح اسلامي ميتازند؛ اما به راستي نتيجه اين مواجهه نظامي به ظاهر نابرابر تاکنون چه بوده است؟
درست است که داعش بخشهايي از سرزمين تحت سيطره خود را از دست داده و از نظر منابع مالي و رسيدگي به نيروهاي تحت امر خود نيز به مشکلات جدي خورده است، اما در عين حال چندان نشانهاي از زوال و سقوط کامل نيز در اين گروه ديده نميشود. آنها مناطقي از عراق و سوريه را از دست دادهاند اما در مقابل بخشهاي قابل توجهي از ليبي و يمن را در اختيار گرفته و يا تحت نفوذ خود درآوردهاند.
اما با تداوم حملات عليه داعش، عاقبت اين گروه و دولت خودخوانده چه ميشود؟ ميتوان گفت در صورت استمرار اجماع جهاني عليه داعش، اين گروه ضعيف و ضعيفتر شده و بخشهاي وسيعي از قلمرو خود را در کشورهاي مختلف از دست ميدهد؛ تا حدي که ديگر قلمرو مشخص و قابل توجهي نداشته و تنها در بخشها و مناطقي از کشورهاي اسلامي داراي نفوذ خواهد بود. همانند آنچه که اکنون براي طالبان به وقوع پيوسته است. اگر با حمله آمريکا به افغانستان، طالبان و تفکر آنها از بين رفت، داعش و تفکر آن نيز با حمله ائتلاف جهاني و ساير نيروهاي دخيل از بين خواهد رفت.
داعش و ساير گروههاي تندرو و تکفيري منسوب به اسلام دو بخش نمايش و انديشه دارند که مواجهه نظامي و حمله به آنها در بهترين حالت تنها بخش نمايش و ظاهري اين گروهها را از بين ميبرد و بخش انديشگي و تفکراتي آنها همچنان در بطن جامعه اسلامي متعصب باقي ميماند.
نتيجه حمله نظامي به گروههاي تروريستي برخاسته از تفکرات تند و غلط اسلامي، محدوديت و مهجوريت يک گروه و دگرديسي آن در قالب گروهي ديگر در آن منطقه و يا منطقهاي ديگر است و اين چرخه همچنان ادامه خواهد داشت؛ مگر آنکه در کنار افزايش آگاهي عمومي مسلمانان، ساختارهاي سياسي و اجتماعي و مذهبي کشورهاي اسلامي نيز اصلاح شود. اين اصلاح و تغييرات بنيادين، نياز امروز غالب کشورهاي مسلمان براي خشکاندن ريشههاي تفکر تکفيري و تندروانه است.
درست است که دلايل تشکيل و قدرتيابي گروههاي تکفيري و تروريستي منتسب به اسلام به يکي دو دليل خلاصه نميشود، اما بايد پذيرفت که عامل زمينهاي و ريشهاي آن در متن و بدنه جامعه اسلام وجود دارد و تا زماني که اين عامل باقي باشد، تفکر تکفيري نيز همچنان نشو و نما مييابد./9314/703/ر
نگارش: هادي رحيمي کوهستان
.................................................. ...
منابع و مآخذ:
1- دانشنامه رشد. مدخل: شيخ محمد رشيد رضا.
2- خدوري، مجيد؛ گرايشهاي سياسي در جهان عرب، ترجمه: عبدالرحمن عالم، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بينالملل، 1369، چاپ دوم.
3- عنايت، حميد؛ سيري در انديشه سياسي عرب، تهران، سپهر، 1363، چاپ سوم.
4- رضواني، علياصغر؛ سلفي گري و پاسخ به شبهات وهابيت؛ قم: مسجد جمکران.
5- امين، محسن؛ تاريخچه نقد و بررسي وهابيها، ترجمه ابراهيم علوي؛ تهران: انتشارات اميرکبير.
6- صبري پاشا، ايوب؛ تاريخ وهابيان، ترجمه علياکبر مهدي پور؛ تهران: انتشارات طوفان.
7- جوادي، عليرضا؛ پشت پرده وهابيت؛ تهران: نشر سنابل
8- صديق زهاوي، جميل؛ فجر صادق(في الرد علي الفرقة الوهابيه المارقه)، ترجمه ابوالقاسم غضنفري؛ تهران: مؤسسه فرهنگي هنري مشعر.
منبع: رسا
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1UVwJVG
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر