۱۳۹۵ اردیبهشت ۴, شنبه

پس از 36 سال مادری پیکر فرزند شهیدش را یافت

«اقباله فرزانه»، بانوی 85 ساله آذری زبان که در آغاز جنگ خبر شهادت فرزندش را شنیده و تا 5 ماه قبل در انتظار یافتن رد ونشانی از پسر جوانش بود، از سوی بنیاد شهید استان اردبیل با خبر شد پیکر فرزندش 36 سال قبل در یکی از روستاهای شهرستان شوش به‌خاک‌سپرده شده وتاکنون یک بانوی جنوبی در غیاب مادر واقعی شهید، برایش مادری می‌کرده است.

اقباله فرزانه که این روزها در شوک پیداشدن نشانه‌هایی از پسرش به سر می‌برد قادر به سخن گفتن و مرور خاطراتی که شب و روزش را به تاریکی کشانده نیست، از این رو، تاروردی عباس‌زاده برادر شهید به خبرنگار ما گفت: بالا‌اوغلان متولد 1335 و دوسال از من بزرگ‌تر بود. اوایل جنگ بود که به منطقه دیواندره کردستان اعزام شد و پس از یک ماه او را به خوزستان منتقل کردند. در توپخانه پل کرخه فعالیت می‌کرد و مسئولیت هدایت تانک را برعهده داشت. از خدمت او مدت زیادی نگذشته بود که توپخانه مورد هدف موشک‌های عراقی قرار گرفت و پس از 10 روز خبر شهادت برادر به‌ ما اعلام شد. در آن زمان به ما گفته بودند او در رود کرخه غرق و جنازه‌اش مفقود شده است. پیگیری‌های ما از طریق مراکز مختلف در خصوص اطمینان یافتن از نحوه شهادت برادرم بی‌نتیجه بود.

این برادر شهید ادامه داد: چهارم آبان 1359 برادرم به شهادت رسید و باور این مسأله این برای پدر و مادرم که مدت زیادی از حضور فرزندشان در جبهه نمی‌گذشت غیر قابل تحمل بود. آنها در اتاقی را که متعلق به برادرم بود بسته بودند تا وسایلش دست نخورده باقی بماند تا بلکه روزی بالااوغلان باز گردد. این ذهنیت ادامه داشت تا اینکه سال‌های بی‌خبری از برادرم طولانی شد و صحنه‌هایی را به خاطردارم که پدر پشت در اتاق بالااوغلان می‌ایستاد و ساعت‌ها در سکوت اشک می‌ریخت. مادر هم لحظه‌ای آرام و قرار نداشت و هر بار که زنگ در خانه به‌صدا در می‌آمد بی‌اختیار از جا بر می‌خاست و می‌گفت پسرم برگشته است.

تصمیم گرفتم برای پایان بخشیدن به بی‌قراری‌های پدر و مادر یک مزار خالی از پیکر بالااوغلان در قطعه شهدای اردبیل تهیه کنم از آن پس بود که آنها هر هفته بر سر مزاری اشک می‌ریختند که نشانی جز یک جفت «پوتین» از فرزندشان در دست نبود.

(تصویر شهید «بالااوغلان عباس‌زاده قره‌تپه»)
روزهای بی‌دوام

وی با یادآوری ویژگی‌های رفتاری برادر شهیدش گفت: درست است من و خواهر و برادرهایم پدر داشتیم، اما گویی بالااوغلان پدرمان بود. او نسبت به تربیت و رفتار ما حساسیت زیادی نشان می‌داد و همواره به برادرانم توصیه می‌کرد خوب درس بخوانند. ظهر برادرهایم قبل از بازگشت او از پادگان، از بازی دست کشیده و بسرعت خود را به خانه می‌رساندند و شروع به مطالعه می‌کردند.

وی ادامه داد: اختلاف سنی من و بالااوغلان دوسال بود به همین واسطه همه جا با هم بودیم و ارتباط صمیمانه‌ای داشتیم. او به مادرم علاقه زیادی داشت و حتی آن زمان که سرباز بود، ظهر‌ها که از پادگان برمی‌گشت سرش را روی زانوی مادرم می‌گذاشت و به خواب می‌رفت.

علاوه بر این بالا اوغلان به نقاشی، خطاطی و خواندن کتاب علاقه‌مند بود و بیشتر اوقات فراغتش را در کتابخانه محل می‌گذراند یا اینکه نقاشی می‌کشید و آنها را می‌فروخت تا با این کار در هزینه‌های زندگی کمک خرج پدر باشد، اما حیف که آن روزها بی‌دوام بود و خیلی زود خانه از حضور او خالی شد.این برادر شهید اضافه کرد: تحمل روزهای بی‌خبری از بالااوغلان خیلی سخت بود و پدر و مادرم نمی‌توانستند این را باور کنند، زیرا قرار بود در همان روزها برای بالااوغلان دختری را که انتخاب کرده بود خواستگاری کنند.

متأسفانه پدر طاقت نیاورد و حدود 20 سال قبل، غم دوری، او را از پای درآورد و خانواده را برای همیشه ترک کرد. با رفتن پدر غصه‌های مادر دوچندان شد، اما همیشه دعا می‌کرد زنده بماند تا از بالااوغلان خبری برسد و به انتظار دیدنش پایان داده شود.

پایان انتظار

روزهای بی‌خبری، طاقت فرساتر از آن‌که تصور شود بر من و خانواده‌ام گذشت تا اینکه 5 ماه پیش خواب‌های مکرر یک پیرزن جنوبی به چشم انتظاری‌های مادرم پایان بخشید.

این برادر شهید ادامه داد: 5 ماه قبل یکی از مسئولان بنیاد شهید اردبیل با من تماس گرفت و از من و مادرم خواست برای انجام آزمایش «دی‌ان‌ای» حاضر شویم. ابتدا نمی‌دانستیم دلیل این درخواست چیست تا اینکه با ادامه بررسی‌ها متوجه شدیم رد و نشانی از بالااوغلان پیدا شده و همین کافی بود تا بی‌تابی‌های مادرم چند برابر شود. او فهمیده بود انتظار سالانه‌اش در حال پایان یافتن است و دیگر طاقت دوری از فرزندش را نداشت.

حالا که 5 ماه از آن روزها می‌گذرد نه تنها مادرم به آرامش نرسیده بلکه آرام و قرارش را از دست داده و تنها خواسته‌اش این است که باقی‌مانده پیکر مطهر برادرم به اردبیل منتقل شود تا به قول خودش روزهای آخر عمر را با خیالی آسوده سپری کند.

میهمان غریب

معاون فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان شوش درخصوص نحوه شهادت و خاکسپاری شهید بالااوغلان عباس‌زاده در یکی از روستاهای این شهرستان گفت: اوایل شروع جنگ تحمیلی، شهید عباس‌زاده در ایستگاه قطار منبرآب شوش که بین جاده شوش و اندیمشک واقع شده است مشغول خدمت بود.

در روز شهادت این شهید بزرگوار، توپخانه ارتش هدف دشمن عراقی قرار می‌گیرد و شهید بالااوغلان که در محدوده کانال آب نزدیک به توپخانه بوده است، در اثر اصابت ترکشی به داخل کانال آب پرتاب می‌شود و به وسیله جریان آب به سمت یکی از روستاهای اطراف هدایت می‌شود.

قربان‌پور ادامه داد: پیکر این شهید گرانقدر، دو روز تمام در جریان آب قرار داشته تا اینکه زنان روستای «حربه سید راضی» درحالی که کنار رودخانه مشغول شست‌وشو بودند متوجه پیکری در آب می‌شوند.

به دلیل موانعی که در مسیر آب وجود داشته چهره قابل شناسایی نبوده و مردان روستا که برای بیرون کشیدن این پیکر به کمک رفته بودند از طریق نام و فامیلی که روی پیراهن ارتشی حک شده بود به هویت پیکر گرفته شده از آب پی می‌برند.

معاون فرهنگی بنیاد شهید شهرستان شوش با اشاره به اینکه در زمان جنگ تحمیلی شهرستان شوش تحت بمباران نیروهای دشمن بود و به همین دلیل، شمار زیادی از شهدای جنگ مربوط به این منطقه از کشور هستند، اضافه کرد: همزمان با روزی که پیکر شهید بالااوغلان توسط اهالی روستای «حربه سید راضی» پیدا شده بود چند شهید دیگر نیز شناسایی شده و قرار بود در بخشی از روستا به عنوان مزار شهدا به خاک سپرده شوند. از طرفی ساکنان روستا از بازگو کردن واقعیت هراس داشته و نگران بودند مسئولان سخنان آنها را مبنی‌بر پیدا کردن جنازه یکی از نیروهای ارتش از داخل آب باور نکنند، از این‌رو تصمیم می‌گیرند پیکر شهید بالااوغلان عباس‌زاده را که به دلیل ماندن طولانی مدت در کانال آب، در وضعیت مناسبی نبود همراه سایر شهدا به خاک بسپارند. به این ترتیب افراد روستا میزبان شهیدی شده بودند که نمی‌دانستند زادگاهش کجاست.

تعبیر یک خواب

یکی از زنان روستای «حربه سید راضی» که حالا به روستای شهید مطهری تغییر نام پیدا کرده هربار که بر مزار شهیدانش گریه می‌کرد و سنگ‌مزارشان را می‌شست، برای شهید بالااوغلان هم نقش یک مادر داغدیده را ایفا می‌کرد؛ سنگ مزارش را می‌شست و در اعیاد و مناسبت‌‌های مختلف به جای مادر شهید، روی سنگ قبر او گل و شیرینی می‌گذاشت و از اینکه مادرش سال‌ها در بی‌خبری فرزندش به سر می‌برد بسیار غمگین بود.قربان‌پور با بیان این جملات افزود: سال‌ها از این ماجرا گذشته بود تا اینکه یک روز جوانی نزد من آمد و از خوابی گفت که آرامش مادر پیرش را سلب کرده بود.

پیرزن برای چندمین بار خواب جوانی را دیده بود که خودش را بالااوغلان معرفی می‌کرد و از او می‌خواست به مادرش بگوید در روستای شما به خاک سپرده شده‌ام.

وی گفت: این زن از آنجا که به دلیل کهولت سن در بستر بیماری افتاده بود، می‌ترسید عمرش به پایان برسد و خواسته شهید عباس‌زاده اجابت نشود.

سرانجام پرس و جوهایم نتیجه داد و مشخص شد شهیدی با همین نام و فامیل در فهرست شهدای جاویدالاثر استان اردبیل قرار دارد و با پیگیری‌هایی که از طریق بنیاد شهید استان انجام شد، نتیجه قطعی به دست آمد.

مسعود قربان‌پور اضافه کرد: از سوی دیگر لازم بود موضوع به تأیید اهالی روستای شهید مطهری برسد. بسیاری از شاهدان ماجرای خاکسپاری شهید در 36 سال قبل از دنیا رفته‌اند و تنها چند تن از آنها در قید حیات هستند اما آنها نیز به دلیل همان نگرانی و هراس دیرینه همکاری خوبی نداشتند تا اینکه دریافتند هدف بنیاد شهید، آسوده‌خاطر ساختن یک مادر داغدار است که جوانی‌اش را در غم از دست دادن پسر جوانش سپری کرده است.

به این ترتیب خواب آن پیرزن جنوبی تعبیر شد و خانواده عباس‌زاده از محل شهادت و دفن شهید گرانقدرشان مطلع شدند و قرار است با انجام اقدامات اولیه، تصمیم نهایی درخصوص مزار این شهید بزرگوار گرفته شود.


ادامه مطلب ....

http://ift.tt/23RPbU7

منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان

تبادل لينك

به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم

هیچ نظری موجود نیست: