۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

«حاج احمد و کلمه مِرسي»


«حاج احمد و کلمه مِرسي»



يکبار که در حال برداشتن خرما بودم،گفتم:مرسي برادر.حاج احمد گفت :چي گفتي؟.فهميدم چه اشتباهي کردم، گفتم:هيچي گفتم دست شما درد نکنه.گفت:گفتم چي گفتي؟گفتم:برادر گفتم خيلي ممنون.دوباره گفت:نه اون اول چي گفتي؟ من که ديگر راه برگشتي نمي‌ديدم، گفتم:خرما را که تعارف کردين گفتم مرسي. گفت:بخيز. سينه خيز رفتن در آن شرايط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح، واقعاً کار دشواري بود.

اما چاره‌اي نبود بايد اطاعت امر مي‌کردم. بيست متري که رفتم، ديگر نتوانستم ادامه بدهم. انرژي‌ام تحليل رفته بود. روي زمين ولو شدم و گفتم "ديگه نمي‌تونم." حاج احمد گفت "بايد بري" گفتم "نمي‌تونم. والله نمي‌تونم" بعد با ضربه‌اي به پشتم زد که نفهميدم از کجا خوردم!

ظهر که همديگر را دوباره ديديم، گفتم "حاج احمد اون چه کاري بود که شما با من کردي؟ مگه من چي گفتم؟ به خاطر يک کلمه براي چي منو زدين؟ گفت "ما يک رژيم طاغوتي را با فرهنگش بيرون کرديم. ما خودمون فرهنگ داريم. زبان داريم. شما نبايد نشخوار کننده کلمات فرانسوي و اجانب باشيد. به جاي اين حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بيامرزه!"





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum260/thread50578.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: