حضرت سيدالشهداء علیه السلام در بيابان عرفه، بالاى يك صخره، در حالى كه مثل دو چشمه، اشك از چشمانش مى ريخت، چه مى گفت؟ يكايك نعمتهاى خدا را شمرد: خدايا! تويى كه به من چشم بينا دادى؛ اين گوش را دادى؛ اجزايش را هم شمرد: لاله گوش، پيچ و خمهاى گوش، عصب شنوايى گوش، پلك چشم، مژههاى چشم، اندامهاى چشم، اندامهاى قلب، سينه؛ يكايك همه اينها را شمرد. بعد فرمود: اگر من بخواهم تمام عمرم و تمام عمر كسانى كه در اين عالم زندگى كردهاند، همه اين مدت عمر من باشد و بخواهم شكر يكى از اين نعمتها را به جا بياورم، توانش را ندارم؛ چه رسد به همه نعمتهايى كه از شماره بيرون است.
بعد از آن، نعمتهاى بيرونى را شمرد: مادر مهرباني به من دادى، از روزى كه من متولد مى شوم غذاى من را در سينه مادر مهيا كردى كه زماني من متولد مى شوم، بىغذا نمانم، دل مادرم را به من مهربان كردى، اگر مهربانى مادر نبود، من را پرستارى نمى كرد و از بين مى رفتم ؛ اين كارها را تو كردى. به من عقل دادى، شعور دادى، ايمان دادى، معرفت دادى، استادهايى فرستادى كه به من درس بياموزند، وسايلى براى من فراهم كردى كه راه حق را بشناسم، توفيق به من دادى كه تو را اطاعت كنم و انجام وظيفه كنم؛ اما من همه را ناسپاسى كردم! در قبالش من چه كردم؟ حضور تو را ناديده گرفتم، فراموش كردم، دستورات تو را مخالفت كردم، حق بندگان تو را به جا نياوردم، حق پدر و مادرى كه اينقدر به من مهربانى كردند، به جا نياوردم، ساير حقوقى كه براى بندگانت قرار دادى، ادا نكردم؛ هر چه بود، از تو خوبى بود و از من بدى!
حالا آمدهام؛ مى دانم كه خوبى هاى تو تمام نشده، با همه اين بدى هاى من، هنوز خوبى هاى تو جا دارد؛ باز هم جا دارد كه تو به من خوبى كنى. هم توفيق توبه به من دادهاى، تا من يك بار ديگر به در خانه تو بيايم و بگويم: آمدهام كه ديگر نروم؛ آمدهام كه ديگر باشم؛ آمدهام كه ديگر جفا را كنار بگذارم، به خودم وفا كنم؛ آمدهام كه اندكي حق شناسى كنم؛ اگر خدا توفيق بدهد كه اين جمله را راست بگوييم، با همه سياهىهايى كه به بار آوردهايم، حداقل يك جمله را راست بگوييم؛ بگوييم خدايا ديگر بس است؛ ديگر ميخواهم بنده تو باشم؛ ديگر مى خواهم آنگونه كه تو مى خواهى باشم.
آدم وقتى نسبت به كسى يك عمر بى وفايى مى كند، موقع احتياج هم جا دارد كه اصلاً به حرفش گوش ندهند و به او بگويند: برو گم شو! چقدر بى وفايى؟ چقدر بىحيايى؟ لذا، جا دارد اول از خدا بخواهيم كه خدايا! حرف مرا بشنو : «إسمع دعايى، اذا دعوتك». حرفى كه مى خواهم به خدا بزنم ، اين است كه من هيچ دليلى براى كارهاى بدم ندارم، هيچ عذرى نيست؛ هر چند در طول عمرِ من هيچ وقت نعمتهايت را از من دريغ نداشتى، هيچ چيز كم نگذاشتى. اين امر باعث شده كه حالا هم از تو بخواهم منت ديگرى بر من بگذارى و حرفم را يك بار ديگر بشنوى؛ به من توفيق بده به در خانه ات بيايم و صورتم را روى خاك بگذارم. مى دانم كه اين توفيق را هم به همه نمى دهى؛ اين توفيقاتى است كه به دوستان خاصت مى دهى؛ يك بار هم اين توفيق را به من بده.
شکرگزاری خدا به خاطر توفیقات بیشمار
از همان مضامينى كه در دعاى عرفه به ما ياد دادهاند، بايد ياد بگيريم. بايد سر تا پاى وجودمان توجه به خدا و به نعمتهاى خدا، شكر نعمتهاى خدا باشد ؛ به هر چه نگاه مى كنيم، همانجا هم كه نعمت خداست؛ اگر نگاه كنيم و شكرش را به جا بياوريم، يك «الحمدلله» بگوييم، خدا هم مى بخشد؛ «الحمدلله» خدا چشم بينا داد، گوش شنوا داد، اگر حقايق را نمى بينيم و نمى شنويم، همينقدر كه محسوسات را مى بينيم، خودش نعمت بزرگى است؛ توفيق تحصيل علم به ما داد، توفيق تحصيل در حوزه علميه در حضور اساتيد، بزرگان، علما، توفيق شناخت دوستان خدا؛ اين يكى از نعمتهاى بسيار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم»؛ شناختن خدا يك نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـسلام الله عليهم اجمعينـ يك نعمت است، شناختن دوستان اهل بيت هم يك نعمت است. در زيارت عاشورا اين به عنوان يك كرامت الهى تلقى شده و شكر اين نعمت را بايد به جا آورد. اگر آدم دوستان اهل بيت را نمى شناخت، خود اهلبيت را به چه وسيله اى مى شناخت؟ چگونه به ياد آنها مى افتاد؟
شکرخدا،بهترین راه تقرب
هر گوشه اى كه نگاه مى كنيم، هزاران نعمت بيشمار است و ما از همه اش غافليم. درس اولى كه ما از دعاى عرفه ياد مى گيريم، اين است كه بايد گاهى فرصتى بگذاريم، كمي درباره نعمتهاى خدا فكر كنيم. اگر هر يك از اينها را نداشتيم، چه خاكى به سر ميكرديم؟ اين كار چند فايده دارد. در قرآن ملاحظه مى فرماييد، گاهى مى فرمايد: ما اصلاً اين نعمتها را به شما داديم، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ اين نعمتها را داديم كه شما از آن استفاده كنيد و به ياد ما بيفتيد و شكر نعمت كنيد. خدا كه نيازى به شكر ما ندارد؛ پس چرا مى گويد اين نعمتها را داديم، شايد شما شكر كنيد؟ براى اين است كه بهترين راه براى تقرب به خدا شكر خدا است. اگر نعمتها را ديديم و توجه پيدا كرديم كه كسى اين نعمتها را به ما داده و خودمان را نسبت به خدا بدهكار دانستيم، آنوقت آدم سعى مى كند با اين نعمتى كه خدا به او داده، عليه خود خدا حركت نكند؛ چشم زيبايى كه خدا به آدم مى دهد، در نافرمانى خدا به كار نگيرد. توجه داشته باشيم اينها نعمت خدا است. خدا چقدر بر آدم حق دارد كه اينچنين نعمتى را به او مى دهد، اما او مى آيد اين نعمت را مايه بدبختى خودش قرار مى دهد!
اگر انسان فكر كند كه خدا چقدر نعمت به او داده، بعضى كمبودهايى كه بر اساس حكمتهايى پيش مى آيد، اينها ديگر در نظرش خيلى مهم نمى آيد. فرض كنيد مثلاً يك دسته اسكناس هزار تومانى به شما مى دهند كه يكي از آنها يك گوشه اش ساييده؛ آدم به اين دسته هزار توماني كه به آدم بدهند توجه دارد؛ فكر نمى كند كه يك گوشه يكي از اسكناسها ساييده است. البته ممكن است مثلاً يك درصدى از مزدش هم كم بشود. اما آدم به فكر نعمتهاى خدا نيست، فقط مى گردد كه كمبودها راپيدا كند؛ امروز چه كمبودى داشتم؟ چه شد؟ اينجا چرا اينچنين است؟ آنجا چرا آنچنان است؟ گويا فقط عيبها را مى بيند؛ هيچ وقت از زندگي اش لذت نمى برد و هميشه طلبكار خداست.
درس اول اين دعاى عرفه شكر خداست؛ ياد گرفتن اينکه درباره نعمتهاى خدا بينديشيم؛ هم از اينکه اين نعمتها راداريم، لذت ببريم؛ هم اين كمبودها به نظر ما جلوه اى نكند؛ هم از اين نعمتها سوء استفاده نكنيم؛ هم درمقام شكر بر بياييم كه آن شكر ما را جلو مى برد و وسيله قرب مى شود.
درس دوم كه از اين دعا بهدست مى آيد اين است كه آدم هميشه زشتى هاى خودش را با خوبى هاى خدا مقايسه كند. خدايا! من چه كردم، من چه كردم؟ با اين كار زمينه اى فراهم مى شود كه آدم مقدارى به پستى خودش، به بيچارگى خودش پى ببرد. اولين فايده اش اين است كه مغرور نمى شود؛ بدى اين آدميزاد بيچاره اين است كه وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مى دهد، هدايت هم مى شود و يك قدم خوبى هم بر مى دارد و مى آيد راه بيفتد، شيطان وسوسه اش مى كند، مغرورش ميكند؛ بله! من حالا يك چيزى شدم! من از بنده هاى ديگر بهترم! همين غرور موجب سقوطش مى شود.
ما وقتى مقايسه كنيم كه خدا چه نعمتهايى به من داده و من در مقابلش چقدر بىشرمى كردم، چقدر پستم، اگر آدم كسي را كه به او خدمت كرده، ناديده بگيرد، خودش به خودش مى گويد: چقدر جفاكارم، چقدر بى معرفتم! در مقابل اين همه نعمتهاى خدا اگر آدم قدردانى نكند، جا ندارد به خودش بگويد: چقدر بى معرفتى، چقدر ناسپاسى؟! «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ».
نتيجه آخر اينکه انسان با همه اين زشتىها و پليدىها اميدش از خدا قطع نشود. اگر اميد آدم از خدا قطع بشود، معنايش اين است كه خوبى هاى خدا محدود است و ديگر تمام شده و بيشتر از اين ادامه ندارد؛ در اين صورت باز خدا را نشناختهايم. با همه پستىها و زشتىهايى كه آدم دارد، هيچ وقت نبايد از خدا نااميد بشود. بايد خدا را آنقدر بزرگ و مهربان بداند كه حتي وقتى كه در پستترين حالت است، اگر يك لحظه به خدا توجه كند و از كارش پشيمان شود، خدا ناديده نمى گيرد. اما كلام در اين است كه آن لحظه را آدم راست بگويد؛ و الا خدا مى گويد: چه كسى را فريب مى دهى؟! از من ضعيفتر و نادانتر نديدى؟! من فريب نمى خورم. مدام مى گويد: استغفرالله ؛ استغفرالله؛ كو استغفارت؟ چه كسى را مى خواهى فريب بدهى؟ آيا از من جاهلتر نديدى؟!
اگر يك لحظه انسان به خدا راست بگويد، خدايا واقعاً پشيمانم، ديگر گناه نمى كنم، خدا يك خط قرمز روى همه گذشتهها مى كشد.
سخنرانی آيتاللّه مصباح يزدى(دامت بركاته) در جمع اعضاي بسيج طلاب مدرسه علميه معصوميه، مشهد مقدس، 9/10/85 (روز عرفه سال 1427)
حالا آمدهام؛ مى دانم كه خوبى هاى تو تمام نشده، با همه اين بدى هاى من، هنوز خوبى هاى تو جا دارد؛ باز هم جا دارد كه تو به من خوبى كنى. هم توفيق توبه به من دادهاى، تا من يك بار ديگر به در خانه تو بيايم و بگويم: آمدهام كه ديگر نروم؛ آمدهام كه ديگر باشم؛ آمدهام كه ديگر جفا را كنار بگذارم، به خودم وفا كنم؛ آمدهام كه اندكي حق شناسى كنم؛ اگر خدا توفيق بدهد كه اين جمله را راست بگوييم، با همه سياهىهايى كه به بار آوردهايم، حداقل يك جمله را راست بگوييم؛ بگوييم خدايا ديگر بس است؛ ديگر ميخواهم بنده تو باشم؛ ديگر مى خواهم آنگونه كه تو مى خواهى باشم.
آدم وقتى نسبت به كسى يك عمر بى وفايى مى كند، موقع احتياج هم جا دارد كه اصلاً به حرفش گوش ندهند و به او بگويند: برو گم شو! چقدر بى وفايى؟ چقدر بىحيايى؟ لذا، جا دارد اول از خدا بخواهيم كه خدايا! حرف مرا بشنو : «إسمع دعايى، اذا دعوتك». حرفى كه مى خواهم به خدا بزنم ، اين است كه من هيچ دليلى براى كارهاى بدم ندارم، هيچ عذرى نيست؛ هر چند در طول عمرِ من هيچ وقت نعمتهايت را از من دريغ نداشتى، هيچ چيز كم نگذاشتى. اين امر باعث شده كه حالا هم از تو بخواهم منت ديگرى بر من بگذارى و حرفم را يك بار ديگر بشنوى؛ به من توفيق بده به در خانه ات بيايم و صورتم را روى خاك بگذارم. مى دانم كه اين توفيق را هم به همه نمى دهى؛ اين توفيقاتى است كه به دوستان خاصت مى دهى؛ يك بار هم اين توفيق را به من بده.
شکرگزاری خدا به خاطر توفیقات بیشمار
از همان مضامينى كه در دعاى عرفه به ما ياد دادهاند، بايد ياد بگيريم. بايد سر تا پاى وجودمان توجه به خدا و به نعمتهاى خدا، شكر نعمتهاى خدا باشد ؛ به هر چه نگاه مى كنيم، همانجا هم كه نعمت خداست؛ اگر نگاه كنيم و شكرش را به جا بياوريم، يك «الحمدلله» بگوييم، خدا هم مى بخشد؛ «الحمدلله» خدا چشم بينا داد، گوش شنوا داد، اگر حقايق را نمى بينيم و نمى شنويم، همينقدر كه محسوسات را مى بينيم، خودش نعمت بزرگى است؛ توفيق تحصيل علم به ما داد، توفيق تحصيل در حوزه علميه در حضور اساتيد، بزرگان، علما، توفيق شناخت دوستان خدا؛ اين يكى از نعمتهاى بسيار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم»؛ شناختن خدا يك نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـسلام الله عليهم اجمعينـ يك نعمت است، شناختن دوستان اهل بيت هم يك نعمت است. در زيارت عاشورا اين به عنوان يك كرامت الهى تلقى شده و شكر اين نعمت را بايد به جا آورد. اگر آدم دوستان اهل بيت را نمى شناخت، خود اهلبيت را به چه وسيله اى مى شناخت؟ چگونه به ياد آنها مى افتاد؟
شکرخدا،بهترین راه تقرب
هر گوشه اى كه نگاه مى كنيم، هزاران نعمت بيشمار است و ما از همه اش غافليم. درس اولى كه ما از دعاى عرفه ياد مى گيريم، اين است كه بايد گاهى فرصتى بگذاريم، كمي درباره نعمتهاى خدا فكر كنيم. اگر هر يك از اينها را نداشتيم، چه خاكى به سر ميكرديم؟ اين كار چند فايده دارد. در قرآن ملاحظه مى فرماييد، گاهى مى فرمايد: ما اصلاً اين نعمتها را به شما داديم، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ اين نعمتها را داديم كه شما از آن استفاده كنيد و به ياد ما بيفتيد و شكر نعمت كنيد. خدا كه نيازى به شكر ما ندارد؛ پس چرا مى گويد اين نعمتها را داديم، شايد شما شكر كنيد؟ براى اين است كه بهترين راه براى تقرب به خدا شكر خدا است. اگر نعمتها را ديديم و توجه پيدا كرديم كه كسى اين نعمتها را به ما داده و خودمان را نسبت به خدا بدهكار دانستيم، آنوقت آدم سعى مى كند با اين نعمتى كه خدا به او داده، عليه خود خدا حركت نكند؛ چشم زيبايى كه خدا به آدم مى دهد، در نافرمانى خدا به كار نگيرد. توجه داشته باشيم اينها نعمت خدا است. خدا چقدر بر آدم حق دارد كه اينچنين نعمتى را به او مى دهد، اما او مى آيد اين نعمت را مايه بدبختى خودش قرار مى دهد!
اگر انسان فكر كند كه خدا چقدر نعمت به او داده، بعضى كمبودهايى كه بر اساس حكمتهايى پيش مى آيد، اينها ديگر در نظرش خيلى مهم نمى آيد. فرض كنيد مثلاً يك دسته اسكناس هزار تومانى به شما مى دهند كه يكي از آنها يك گوشه اش ساييده؛ آدم به اين دسته هزار توماني كه به آدم بدهند توجه دارد؛ فكر نمى كند كه يك گوشه يكي از اسكناسها ساييده است. البته ممكن است مثلاً يك درصدى از مزدش هم كم بشود. اما آدم به فكر نعمتهاى خدا نيست، فقط مى گردد كه كمبودها راپيدا كند؛ امروز چه كمبودى داشتم؟ چه شد؟ اينجا چرا اينچنين است؟ آنجا چرا آنچنان است؟ گويا فقط عيبها را مى بيند؛ هيچ وقت از زندگي اش لذت نمى برد و هميشه طلبكار خداست.
درس اول اين دعاى عرفه شكر خداست؛ ياد گرفتن اينکه درباره نعمتهاى خدا بينديشيم؛ هم از اينکه اين نعمتها راداريم، لذت ببريم؛ هم اين كمبودها به نظر ما جلوه اى نكند؛ هم از اين نعمتها سوء استفاده نكنيم؛ هم درمقام شكر بر بياييم كه آن شكر ما را جلو مى برد و وسيله قرب مى شود.
درس دوم كه از اين دعا بهدست مى آيد اين است كه آدم هميشه زشتى هاى خودش را با خوبى هاى خدا مقايسه كند. خدايا! من چه كردم، من چه كردم؟ با اين كار زمينه اى فراهم مى شود كه آدم مقدارى به پستى خودش، به بيچارگى خودش پى ببرد. اولين فايده اش اين است كه مغرور نمى شود؛ بدى اين آدميزاد بيچاره اين است كه وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مى دهد، هدايت هم مى شود و يك قدم خوبى هم بر مى دارد و مى آيد راه بيفتد، شيطان وسوسه اش مى كند، مغرورش ميكند؛ بله! من حالا يك چيزى شدم! من از بنده هاى ديگر بهترم! همين غرور موجب سقوطش مى شود.
ما وقتى مقايسه كنيم كه خدا چه نعمتهايى به من داده و من در مقابلش چقدر بىشرمى كردم، چقدر پستم، اگر آدم كسي را كه به او خدمت كرده، ناديده بگيرد، خودش به خودش مى گويد: چقدر جفاكارم، چقدر بى معرفتم! در مقابل اين همه نعمتهاى خدا اگر آدم قدردانى نكند، جا ندارد به خودش بگويد: چقدر بى معرفتى، چقدر ناسپاسى؟! «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ».
نتيجه آخر اينکه انسان با همه اين زشتىها و پليدىها اميدش از خدا قطع نشود. اگر اميد آدم از خدا قطع بشود، معنايش اين است كه خوبى هاى خدا محدود است و ديگر تمام شده و بيشتر از اين ادامه ندارد؛ در اين صورت باز خدا را نشناختهايم. با همه پستىها و زشتىهايى كه آدم دارد، هيچ وقت نبايد از خدا نااميد بشود. بايد خدا را آنقدر بزرگ و مهربان بداند كه حتي وقتى كه در پستترين حالت است، اگر يك لحظه به خدا توجه كند و از كارش پشيمان شود، خدا ناديده نمى گيرد. اما كلام در اين است كه آن لحظه را آدم راست بگويد؛ و الا خدا مى گويد: چه كسى را فريب مى دهى؟! از من ضعيفتر و نادانتر نديدى؟! من فريب نمى خورم. مدام مى گويد: استغفرالله ؛ استغفرالله؛ كو استغفارت؟ چه كسى را مى خواهى فريب بدهى؟ آيا از من جاهلتر نديدى؟!
اگر يك لحظه انسان به خدا راست بگويد، خدايا واقعاً پشيمانم، ديگر گناه نمى كنم، خدا يك خط قرمز روى همه گذشتهها مى كشد.
سخنرانی آيتاللّه مصباح يزدى(دامت بركاته) در جمع اعضاي بسيج طلاب مدرسه علميه معصوميه، مشهد مقدس، 9/10/85 (روز عرفه سال 1427)
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/YR2bcH
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر