مختصری از خودتان و قبل از محجبه شدنتان بگویید؟
فرزانه نیرومند، متولد سال ۱۳۶۳ از استان گیلان میباشم. ۴ برادر دارم و تک دختر خانواده هستم. خانوادهام از نظر مالی کاملاً معمولی هستند اما غنی از فرهنگ.
نه چادری بودم نه حجاب کامل داشتم؛ اما پوشش غیر متعارف هم نداشتم؛ زندگی در جریان بود تا زمانی که من کارشناسی در رشته زبان فرانسه قبول شدم، آن هم دانشگاه تهران و این آغاز دوران تغییر و تحول من در زندگی بود.
ترم اول به خوابگاه نرفتم و با خانواده عمویم زندگی میکردم که در مجموع در روابط فامیلی خانواده عمویم مناسبات مذهبی رعایت نمیشد و در یک کلام در اونجا خبری از حجاب نبود! من بشدت تحت تأثیر زن عمویم قرار گرفتم و کورکورانه از اون تقلید میکردم تا جایی که روز به روز بیشتر از مذهب و حجاب فاصله میگرفتم.
تا اینکه خداوند به من نظری کرد و خانواده عمویم مهاجرت کردند به استرالیا! و من به اجبار راهی کوی دانشگاه تهران شدم!
دانشکده زبانهای خارجه دانشگاه تهران که در امیرآباد واقع است، بین دانشجویان معروف است به «سالن مد» و شما جدیدترین پوششهای اروپایی را میتوانستید آنجا ببیند و من هم سعی میکردم از غافله جا نمانم!
من در خوابگاه در یک اتاق ۶ نفره بودم که دو تا از این اتاقها یک واحد را تشکیل میدادند. و جالبتر آنکه در یکی از اتاقها دختران مذهبی زندگی میکردند و در اتاق دیگر دختران غیر مذهبی!
اولین جرقهای که ذهن من رو درگیر کرد این بود که چرا افراد غیر مذهبی هم تا این حد به بچههای مذهبی احترام میذاشتند! چرا رفتار آنها اَنقدر دلنشین است؟
در مجموع میشود گفت من قشر خاکستری جامعه دانشگاهی بودlم و لبه تیغ! مثلا سال ۸۸ و در بُهبوهه فتنه و شلوغیهای بعد از انتخابات، من آدم سیاسی نبودم اما بین دو گروه در نوسان بودم. یعنی میتوانستم سبزی شوم و یا انقلابی!
**داستان محجبه شدن خود را بیان کنید؟
مدت زمانی بود که حضور در جمع دوستان غیر مذهبی دیگر راضیم نمیکرد احساس میکردم گمشدهای دارم؛ دوران کارشناسی با هزار و یک سوال بیپاسخ به اِتمام رسید و من کارشناسی ارشد در رشته «مطالعات زنان دانشگاه تربیت مدرس» قبول شدم و این سر آغاز زندگی جدید و توأم با سعادت من بود!
زندگی در خوابگاه تربیت مدرس برای من حکم معجزه از سمت خداوند را داشت، من در آنجا با دوستانی هم اتاق بودم که مذهبی بودند و شاید باورش سخت باشد اما من در ابتدای امر بخاطر رودرواسی با آنها چادر ملی سرم میکردم!
زمان گذشت و من درگیر ترس مبهمی بودم که اگر چادری و محجبه شوم نگاه و دید دیگران نسبت به این چرخش من چیست؟ چگونه در مورد من قضاوت خواهند کرد؟
زمان اردوهای راهیان نور جنوب فرا رسید؛ من همیشه از زن عمویم شنیده بودم که خرمشهر یه غربت تعریف نشده دارد و من خیلی برام جالب بود کسی که مذهبی نیست در مورد این شهر اینگونه سخن بگوید و من صرفاً بدلیل کنجکاوی در اردوهای راهیان نور دانشگاه تربیت مدرس ثبت نام کردم.
و خوب بنا به شرایط چادر هم سرم کردم؛ البته هنوز به چادر ایمان نیاورده بودم! معرفت دوستان مذهبی من رو جذب خود کرده بود و من حتی لحظهای نمیتونستم از آنها جدا بشم!
وقتی وارد خرمشهر شدم تنم از اون همه غربت لرزید! غم و بغضی پنهان وجودم را چنگ میزد! اون احساس ناب را با هیچ کلمهای نمیتونم توصیف کنم!
با دوستان همراه بودم در تمامی جلسات دعا و سخنرانیها، اما باور کنید فقط حضور جسمی داشتم و از اون لحظهای که به مناطق جنگی اومده بودم در خلاء بودم؛ تا یک شب که حال غریبی داشتم که توصیفی نیست، انگار میدونستم داره درونم اتفاق خواستی میاُفته!
درست خاطرم هست یک شب در هویزه بودم و درها را از ساعت ۱۲شب تا ۴ صبح میبستند و من بشدت نیازمند تنهایی بودم؛ به خوابگاه نرفتم، وضو گرفتم و به منطقه جنگی برگشتم؛ اون شب تا صبح با خودم خلوت کردم و زندگیمو از گذشته مرور کردم تا به حال رسیدم، و اینکه واقعاً من از زندگی چی میخوام؟ متوجه مرور زمان نشدم، اما وقتی هوا روشن شد انگار شب تاریک زندگی من نیز به اِتمام رسید!
بعد از آن شب نمازهای من لذت معنوی دیگری داشت، نه من عارف نشده بودم! اما خلوتم با خداوند حال و هوایی دیگر داشت!
**انگیزتان برای انتخاب چادر بعنوان حجاب برتر چه بود؟
زمانی که از اُردو برگشتم برای تعطیلات عید نوروز به شهرم و نزد خانواده برگشتم و خوب مدت زمان کافی برای مطالعه داشتم، دلم میخواست اسلام را علمی مطالعه کنم و فلسفه حجاب را بدونم تا اینکه صرفاً چادر بزنم چون بقیه میگویند چادری بودن خوب است؛ هر چی بیشتر مطالعه میکردم بیشتر پی میبردم اسلام با حجاب چقدر به زن عزت گذاشته است!
زمان امتحانات فرا رسیده بود که یکی از دوستانم خبر ثبت نام دوره اعتکاف در دانشگاه را داد، دوست داشتم تجربه کنم؛ در اون ۳ روز من به یقین رسیدم که میخوام بقیه عمرم را محجبه باشم.
با کمک خداوند و به لطف دوستانم مسیر واقعی زندگی را تشخیص دادم و با خانوادهام که چند روزی بود مشهد بودند تماس گرفتم و خواستم برای من چادر مشکی تهیه کنند.
**واکنش خانواده نسبت به محجبه شدنتان چگونه بود؟
پدر و مادرم مذهبی هستند، اما هیچ زمانی حجاب را برای من اجبار نکرده بودند و بر عهده خودم گذاشته بودند. زمانی که مطلع شدند من برق اشک را در چشمان پدر و مادرم دیدم! چون من قبلاً از نظر درسی در فامیل الگو شده بودم گویی با حجابم محبوبیتم را تکمیل کرده بودم.
** الان میتونید جملهٔ «حجاب معصونیت است نه محدودیت» را معنا کنید؟
من عذر خواهی میکنم که نمیتوانم زیبا و در شأن این جمله سخن بگویم، اما بذارید توأم با زندگی خودم معنا کنم!
من یک زن محجبه هستم اما آیا حجابم مانع پیشرفت من شده؟ من تحصیلات عالی، شغل آبرومند و یک همسر نمونه دارم من به وضوح میبینم همکاران آقا با من که محجبه هستم بسیار منطقیتر و توأم با اِحترام بیشتر رفتار میکنند!
**تعریف و برداشتان از حجاب چیست؟
من حجاب را همیشه تشبیه میکنم به بیمه! شما زمانی که چادر سر میکنی در واقع زندگیت را بیمه کردی!
**حجاب زنان را در حفظ کانون خانواده چقدر موثر میدانید؟
من جامعه را به ویترین مغازه تشبیه میکنم؛ حال اگر دختران خود را به شکلها و رنگهای مختلف در بیاورند در واقع خود را در ویترین مغازه گذاشتند و دارای قیمت مثل یک کالای مصرفی!
جامعه اگر سالم باشد، مردان فکر میکنند با زیباترین و بهترین زن دنیا ازدواج کردهاند، اما وقتی جامعه درگیر تهاجم فرهنگی باشد، مردان آنجامعه زمانی که وارد اجتماع میشوند و زنانِ رنگارنگ را میبینند، توقعاتشان از همسرشان زیاد میشود و پای قیاس به میان میآید و مرتباً همسر خود را با زنانی که در خیابان دیدهاند قیاس میکنند و این سر آغاز فاجعه است! اما اگر زنان حجاب خود را در جامعه رعایت کنند، هیچ زمانی این قیاس که آتش بر خرمن کانون خانواده میاندازد، اتفاق نمیاُفتد!
**دیدتان به زندگی قبل و بعد از محجبه شدن چگونه است؟
بذارید از آنجا بگویم که من با اینکه همیشه مورد توجه خانواده و فامیل بودم و هیچگاه کمبود محبت احساس نکردم، اما همیشه یه خلاء خاصی درون خودم میدیدم؛ یه حس تنهایی خاصی که از جنس دلتنگی زمینی نبود در خودم احساس میکردم! با خودم فکر میکردم شاید بخاطر این است که ازدواج نکردم اما با تأملی میگفتم هستند کسانی که با وجود متأهل بودند بازم تنها هستند، اما وقتی خداوند و اسلام و حجاب را بدرستی درک کردم خالصانه بگویم دیگر احساس تنهایی نکردم! انگار درونم پر از وجود خداوند شد!
**دانشگاه به عنوان یک نهاد علمی فرهنگی را در ایجاد جریانهای فرهنگی بین دانشجویان تا چه میزان موثر میدانید؟
دانشگاه نهادی است که با قشر عظیمی از جوانان که آینده سازان کشور هستند رابطه دارد پس وظیفه خطیری نیز در رابطه با فرهنگ سازی این جوانان بر عهده دارد. البته من معتقدم دانشگاه از طریق کارمندهای خود نمیتواند به فرهنگ سازی اقدام کند، بلکه باید از طریق تشکلهای دانشجویی این کار را انجام دهد. تشکلهای دانشجویی از جنس دانشجو هستند، شما به یک دانشجو بیشتر اعتماد میکنی تا یک غیر دانشجو!
تشکلهای دانشجویی در واقع پل ارتباطی بین دانشگاه و دانشجویان هستند و اگر دانشگاه حمایت لازم را از تشکلهای دانشجویی انجام دهد اثرات مثبت آن را خواهیم دید.
و دیگر نحوه برخود کارمندان با دانشجویان بخصوص در مراسمات دینی است، به عنوان مثال در مراسم اعتکاف من با چشم خود شاهد بد رفتاری کارمندان با دانشجویان بودم و با خود فکر کردم شاید این دانشجو هم مثل من برای بار اول آمده و برای امتحان کردن، با این کج رفتاریها نباید آن را فراری داد.
**با توجه به اینکه جامعه ما با تهاجم فرهنگی از سمت غرب مواجه است نقش دانشگاه را برای این مقابله چگونه معنا میکنید؟
خوب من از دانشگاه خودمان بگویم، آنجا هیأت محبین اهل بیت داریم که کارش جذب و فرهنگ سازی است، اردوهای آنها را میبینید همه قشر دانشجوی میبینید چه مذهبی چه غیر مذهبی! و با رفتار و منش خوب خود، دانشجویان را جذب خود میکنند و با آموزههای دینی آشنا میکنند.
**نقش حجاب در محافظت از زنان چگونه است؟
ببینید شما گل نیلوفر را در نظر بگیرید؛ گلی است که خار ندارد در واقع محافظ ندارد پس هر کسی به خود این اجازه را میدهد که به راحتی به آن تعرض کند و آنرا از شاخه جدا کند اما گل محمدی زیبا و خوش بو به خاطر خارهای محافظی که دارد هر کسی به خود اجازه چیدن و لذت بردن از اون را نمیدهد.
من حجاب را به نوعی چارچوب رفتاری تشبیه میکنم؛ من با حجابم به دیگران میفهمانم تا چه میزان اجازه دارند به حریم شخصیِ من نزدیک شوند! من با چادر خط قرمزهایم رو به دیگران نشان میدهم.
**و در پایان چه سخنی برای دختران جامعه دارید؟
فقط یک سوال دارم؛ زنانی که بد حجاب هستند، شاد هستند؟ زنانی که خود را برای نامحرم آراسته میکنند شاد هستند؟ اصلاً شادی از نظر اونا یعنی چی؟
من زمانی شادی واقعی را حس میکنم که در مراسمهای دعا از ته دل برای خود خدا گریه میکنم نه برای گرفتن نعمتهای او! من پیشنهادم به تمام دختران خواندن کتاب «مسئله حجاب» ازشهید آیت الله مطهری است.
* باشگاه افسران جنگ نرم *
فرزانه نیرومند، متولد سال ۱۳۶۳ از استان گیلان میباشم. ۴ برادر دارم و تک دختر خانواده هستم. خانوادهام از نظر مالی کاملاً معمولی هستند اما غنی از فرهنگ.
نه چادری بودم نه حجاب کامل داشتم؛ اما پوشش غیر متعارف هم نداشتم؛ زندگی در جریان بود تا زمانی که من کارشناسی در رشته زبان فرانسه قبول شدم، آن هم دانشگاه تهران و این آغاز دوران تغییر و تحول من در زندگی بود.
ترم اول به خوابگاه نرفتم و با خانواده عمویم زندگی میکردم که در مجموع در روابط فامیلی خانواده عمویم مناسبات مذهبی رعایت نمیشد و در یک کلام در اونجا خبری از حجاب نبود! من بشدت تحت تأثیر زن عمویم قرار گرفتم و کورکورانه از اون تقلید میکردم تا جایی که روز به روز بیشتر از مذهب و حجاب فاصله میگرفتم.
تا اینکه خداوند به من نظری کرد و خانواده عمویم مهاجرت کردند به استرالیا! و من به اجبار راهی کوی دانشگاه تهران شدم!
دانشکده زبانهای خارجه دانشگاه تهران که در امیرآباد واقع است، بین دانشجویان معروف است به «سالن مد» و شما جدیدترین پوششهای اروپایی را میتوانستید آنجا ببیند و من هم سعی میکردم از غافله جا نمانم!
من در خوابگاه در یک اتاق ۶ نفره بودم که دو تا از این اتاقها یک واحد را تشکیل میدادند. و جالبتر آنکه در یکی از اتاقها دختران مذهبی زندگی میکردند و در اتاق دیگر دختران غیر مذهبی!
اولین جرقهای که ذهن من رو درگیر کرد این بود که چرا افراد غیر مذهبی هم تا این حد به بچههای مذهبی احترام میذاشتند! چرا رفتار آنها اَنقدر دلنشین است؟
در مجموع میشود گفت من قشر خاکستری جامعه دانشگاهی بودlم و لبه تیغ! مثلا سال ۸۸ و در بُهبوهه فتنه و شلوغیهای بعد از انتخابات، من آدم سیاسی نبودم اما بین دو گروه در نوسان بودم. یعنی میتوانستم سبزی شوم و یا انقلابی!
**داستان محجبه شدن خود را بیان کنید؟
مدت زمانی بود که حضور در جمع دوستان غیر مذهبی دیگر راضیم نمیکرد احساس میکردم گمشدهای دارم؛ دوران کارشناسی با هزار و یک سوال بیپاسخ به اِتمام رسید و من کارشناسی ارشد در رشته «مطالعات زنان دانشگاه تربیت مدرس» قبول شدم و این سر آغاز زندگی جدید و توأم با سعادت من بود!
زندگی در خوابگاه تربیت مدرس برای من حکم معجزه از سمت خداوند را داشت، من در آنجا با دوستانی هم اتاق بودم که مذهبی بودند و شاید باورش سخت باشد اما من در ابتدای امر بخاطر رودرواسی با آنها چادر ملی سرم میکردم!
زمان گذشت و من درگیر ترس مبهمی بودم که اگر چادری و محجبه شوم نگاه و دید دیگران نسبت به این چرخش من چیست؟ چگونه در مورد من قضاوت خواهند کرد؟
زمان اردوهای راهیان نور جنوب فرا رسید؛ من همیشه از زن عمویم شنیده بودم که خرمشهر یه غربت تعریف نشده دارد و من خیلی برام جالب بود کسی که مذهبی نیست در مورد این شهر اینگونه سخن بگوید و من صرفاً بدلیل کنجکاوی در اردوهای راهیان نور دانشگاه تربیت مدرس ثبت نام کردم.
و خوب بنا به شرایط چادر هم سرم کردم؛ البته هنوز به چادر ایمان نیاورده بودم! معرفت دوستان مذهبی من رو جذب خود کرده بود و من حتی لحظهای نمیتونستم از آنها جدا بشم!
وقتی وارد خرمشهر شدم تنم از اون همه غربت لرزید! غم و بغضی پنهان وجودم را چنگ میزد! اون احساس ناب را با هیچ کلمهای نمیتونم توصیف کنم!
با دوستان همراه بودم در تمامی جلسات دعا و سخنرانیها، اما باور کنید فقط حضور جسمی داشتم و از اون لحظهای که به مناطق جنگی اومده بودم در خلاء بودم؛ تا یک شب که حال غریبی داشتم که توصیفی نیست، انگار میدونستم داره درونم اتفاق خواستی میاُفته!
درست خاطرم هست یک شب در هویزه بودم و درها را از ساعت ۱۲شب تا ۴ صبح میبستند و من بشدت نیازمند تنهایی بودم؛ به خوابگاه نرفتم، وضو گرفتم و به منطقه جنگی برگشتم؛ اون شب تا صبح با خودم خلوت کردم و زندگیمو از گذشته مرور کردم تا به حال رسیدم، و اینکه واقعاً من از زندگی چی میخوام؟ متوجه مرور زمان نشدم، اما وقتی هوا روشن شد انگار شب تاریک زندگی من نیز به اِتمام رسید!
بعد از آن شب نمازهای من لذت معنوی دیگری داشت، نه من عارف نشده بودم! اما خلوتم با خداوند حال و هوایی دیگر داشت!
**انگیزتان برای انتخاب چادر بعنوان حجاب برتر چه بود؟
زمانی که از اُردو برگشتم برای تعطیلات عید نوروز به شهرم و نزد خانواده برگشتم و خوب مدت زمان کافی برای مطالعه داشتم، دلم میخواست اسلام را علمی مطالعه کنم و فلسفه حجاب را بدونم تا اینکه صرفاً چادر بزنم چون بقیه میگویند چادری بودن خوب است؛ هر چی بیشتر مطالعه میکردم بیشتر پی میبردم اسلام با حجاب چقدر به زن عزت گذاشته است!
زمان امتحانات فرا رسیده بود که یکی از دوستانم خبر ثبت نام دوره اعتکاف در دانشگاه را داد، دوست داشتم تجربه کنم؛ در اون ۳ روز من به یقین رسیدم که میخوام بقیه عمرم را محجبه باشم.
با کمک خداوند و به لطف دوستانم مسیر واقعی زندگی را تشخیص دادم و با خانوادهام که چند روزی بود مشهد بودند تماس گرفتم و خواستم برای من چادر مشکی تهیه کنند.
**واکنش خانواده نسبت به محجبه شدنتان چگونه بود؟
پدر و مادرم مذهبی هستند، اما هیچ زمانی حجاب را برای من اجبار نکرده بودند و بر عهده خودم گذاشته بودند. زمانی که مطلع شدند من برق اشک را در چشمان پدر و مادرم دیدم! چون من قبلاً از نظر درسی در فامیل الگو شده بودم گویی با حجابم محبوبیتم را تکمیل کرده بودم.
** الان میتونید جملهٔ «حجاب معصونیت است نه محدودیت» را معنا کنید؟
من عذر خواهی میکنم که نمیتوانم زیبا و در شأن این جمله سخن بگویم، اما بذارید توأم با زندگی خودم معنا کنم!
من یک زن محجبه هستم اما آیا حجابم مانع پیشرفت من شده؟ من تحصیلات عالی، شغل آبرومند و یک همسر نمونه دارم من به وضوح میبینم همکاران آقا با من که محجبه هستم بسیار منطقیتر و توأم با اِحترام بیشتر رفتار میکنند!
**تعریف و برداشتان از حجاب چیست؟
من حجاب را همیشه تشبیه میکنم به بیمه! شما زمانی که چادر سر میکنی در واقع زندگیت را بیمه کردی!
**حجاب زنان را در حفظ کانون خانواده چقدر موثر میدانید؟
من جامعه را به ویترین مغازه تشبیه میکنم؛ حال اگر دختران خود را به شکلها و رنگهای مختلف در بیاورند در واقع خود را در ویترین مغازه گذاشتند و دارای قیمت مثل یک کالای مصرفی!
جامعه اگر سالم باشد، مردان فکر میکنند با زیباترین و بهترین زن دنیا ازدواج کردهاند، اما وقتی جامعه درگیر تهاجم فرهنگی باشد، مردان آنجامعه زمانی که وارد اجتماع میشوند و زنانِ رنگارنگ را میبینند، توقعاتشان از همسرشان زیاد میشود و پای قیاس به میان میآید و مرتباً همسر خود را با زنانی که در خیابان دیدهاند قیاس میکنند و این سر آغاز فاجعه است! اما اگر زنان حجاب خود را در جامعه رعایت کنند، هیچ زمانی این قیاس که آتش بر خرمن کانون خانواده میاندازد، اتفاق نمیاُفتد!
**دیدتان به زندگی قبل و بعد از محجبه شدن چگونه است؟
بذارید از آنجا بگویم که من با اینکه همیشه مورد توجه خانواده و فامیل بودم و هیچگاه کمبود محبت احساس نکردم، اما همیشه یه خلاء خاصی درون خودم میدیدم؛ یه حس تنهایی خاصی که از جنس دلتنگی زمینی نبود در خودم احساس میکردم! با خودم فکر میکردم شاید بخاطر این است که ازدواج نکردم اما با تأملی میگفتم هستند کسانی که با وجود متأهل بودند بازم تنها هستند، اما وقتی خداوند و اسلام و حجاب را بدرستی درک کردم خالصانه بگویم دیگر احساس تنهایی نکردم! انگار درونم پر از وجود خداوند شد!
**دانشگاه به عنوان یک نهاد علمی فرهنگی را در ایجاد جریانهای فرهنگی بین دانشجویان تا چه میزان موثر میدانید؟
دانشگاه نهادی است که با قشر عظیمی از جوانان که آینده سازان کشور هستند رابطه دارد پس وظیفه خطیری نیز در رابطه با فرهنگ سازی این جوانان بر عهده دارد. البته من معتقدم دانشگاه از طریق کارمندهای خود نمیتواند به فرهنگ سازی اقدام کند، بلکه باید از طریق تشکلهای دانشجویی این کار را انجام دهد. تشکلهای دانشجویی از جنس دانشجو هستند، شما به یک دانشجو بیشتر اعتماد میکنی تا یک غیر دانشجو!
تشکلهای دانشجویی در واقع پل ارتباطی بین دانشگاه و دانشجویان هستند و اگر دانشگاه حمایت لازم را از تشکلهای دانشجویی انجام دهد اثرات مثبت آن را خواهیم دید.
و دیگر نحوه برخود کارمندان با دانشجویان بخصوص در مراسمات دینی است، به عنوان مثال در مراسم اعتکاف من با چشم خود شاهد بد رفتاری کارمندان با دانشجویان بودم و با خود فکر کردم شاید این دانشجو هم مثل من برای بار اول آمده و برای امتحان کردن، با این کج رفتاریها نباید آن را فراری داد.
**با توجه به اینکه جامعه ما با تهاجم فرهنگی از سمت غرب مواجه است نقش دانشگاه را برای این مقابله چگونه معنا میکنید؟
خوب من از دانشگاه خودمان بگویم، آنجا هیأت محبین اهل بیت داریم که کارش جذب و فرهنگ سازی است، اردوهای آنها را میبینید همه قشر دانشجوی میبینید چه مذهبی چه غیر مذهبی! و با رفتار و منش خوب خود، دانشجویان را جذب خود میکنند و با آموزههای دینی آشنا میکنند.
**نقش حجاب در محافظت از زنان چگونه است؟
ببینید شما گل نیلوفر را در نظر بگیرید؛ گلی است که خار ندارد در واقع محافظ ندارد پس هر کسی به خود این اجازه را میدهد که به راحتی به آن تعرض کند و آنرا از شاخه جدا کند اما گل محمدی زیبا و خوش بو به خاطر خارهای محافظی که دارد هر کسی به خود اجازه چیدن و لذت بردن از اون را نمیدهد.
من حجاب را به نوعی چارچوب رفتاری تشبیه میکنم؛ من با حجابم به دیگران میفهمانم تا چه میزان اجازه دارند به حریم شخصیِ من نزدیک شوند! من با چادر خط قرمزهایم رو به دیگران نشان میدهم.
**و در پایان چه سخنی برای دختران جامعه دارید؟
فقط یک سوال دارم؛ زنانی که بد حجاب هستند، شاد هستند؟ زنانی که خود را برای نامحرم آراسته میکنند شاد هستند؟ اصلاً شادی از نظر اونا یعنی چی؟
من زمانی شادی واقعی را حس میکنم که در مراسمهای دعا از ته دل برای خود خدا گریه میکنم نه برای گرفتن نعمتهای او! من پیشنهادم به تمام دختران خواندن کتاب «مسئله حجاب» ازشهید آیت الله مطهری است.
* باشگاه افسران جنگ نرم *
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1vmM2EV
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر