۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

سهراب سپهری


نقش



در شبی تاریک

که صدایی با صدایی در نمی امیخت

و کسی کس را نمیدید از ره نزدیک

یک نفر از صخره های کوه بالا میرفت

و به ناخن های خون الود



روی سنگی کند نقشی را و از ان پس ندیدش هیچکس دیگری.



شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید.



از میان برده است طوفان نقش هایی را

که بجا ماند از کف پایش.

گر نشان از هرکه پرسی باز

بر نخواهد امد اوایش.





ان شب

هیچکس از ره نمی امد

تا خبر ارد از ان رنگی که در کار شکفتن بود.

کوه:سنگین.سرگران.خونسرد.

باد می امد ولی خاموش.

ابر پر میزد ولی ارام.

لیک ان لحظه که ناخن های دست اشنای راز

رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند اغاز

رعد غرید

کوه را لرزاند



برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی ان در لحظه ای کوتاه



پیکر نقشی که باید جاودان می ماند.





امشب



باد و باران هر دو میکوبند:

باد خواهد برکند از جای سنگی را

و باران هم

خواهد از ان سنگ نقشی را فرو شوید

هر دو می کوشند

می خروشند

لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه

مانده بر جا استوار انگار با زنجیر پولادین.

سال ها ان را نفرسوده است.

کوشش هر چیز بیهوده است.

کوه اگر بر خویشتن پیچد

سنگ برجا همچنان خونسرد می ماند

و نمی فرساید ان نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک

یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت

در شبی تاریک...






ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1maasgT



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: