تکنیک فرهادی آن قدر قوی است که نمیخواهد روابط نامشروع را توجیه کند؛ چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبیهای ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است.
گروه فرهنگ و هنر فرهنگ نیوز، حسین شاه آبادی: فروشنده اصغر فرهادی را دیدم. فیلمی فوقالعاده فنی و به همان اندازه غیر هنری. من اصرار دارم که فنی بودن کارگردان را از هنرمند بودن او جدا کنم، اگرچه در زبان عربی به هنرمندان هم فنان میگویند. به هر حال به نظر من اصغر فرهادی تکنیک را خوب میشناسد و برای اهلش هم خوب خوشرقصی میکند. نمونهاش همین استفاده موفق تئاتر در سینماست که تجربه ناموفقش را زیاد دیده بودیم.
حالا دوباره آقای کارگردان به خانواده ایرانی پرداخته و درونمایه جنسیاش را که در همه فیلمهایش به چشم میخورد این بار پررنگتر و صریحتر ارائه کرده است. در فروشنده، شهاب حسینی از خانه پیمان معادی «در جدایی نادر از سیمین» به دلیل خراب شدن ظاهر خانه رخت برمیبندد و با همسرش ترانه علیدوستی که اینجا رعنایی است برای خودش، به خانهای در پشت بام یک ساختمان قدیمی میرود.
همان اوایل فیلم رعنا در حمام خانه خود مورد تجاوز مردی غریبه قرار میگیرد و این تازه اول ماجراست. عماد (شهاب حسینی) که از طرفی معلم محبوب دبیرستان است و از طرف دیگر پیرمرد پرمشکل نقش اصلی تئاتر، به دنبال مجرم اصلی میگردد و رعنا از آسیب وارده بسیار ناراحت است. بگومگوهای آن دو نشان میدهد که دغدغهشان خیلی هم مشترک نیست و یکی بیشتر به دنبال بازیابی آبروی از دست رفته در بین دوستان و همسایگان است و دیگری به دنبال فراموش کردن خاطره تلخ پیشآمده.
داستان آن جا جالب میشود که در این بازی دزد و پلیس، عماد پیرمرد مجرم را در خانه قبلیاش گیر میاندازد. پیرمردی که طبق عادت به خانه زن بدکاره میرفته و این بار که خانه عوض شده است، به جای زن بدکاره، رعنای جوان را در حمام میبیند و همان جا وسوسه میشود و چنگ در گیسوی او میاندازد و باقی ماجرا!
حالا پیرمرد شرمنده است و این ماییم که باید به او حق بدهیم در این زندگی کثیف، او را ببخشیم. او مظلومانه از عماد عذرخواهی میکند. اما عماد که همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی جدایی نادر از سیمین در لباس جدید است، آن قدر رگ غیرتش بیرون زده که از او نگذرد و تا او را به جزای عملش نرساند کوتاه نیاید. این جاست که شفاعتگر این پیرمرد متجاوز، همان رعنای قربانی میشود و «فراموشی» تنها گزینهای است که پیش روی همسرش میگذارد.
اصغر فرهادی بیشتر از این که یک کارگردان زبردست باشد، یک نویسنده ماهر است. اگر چه این بت بزرگ خیلی از سینماییها، ضعفهایی را در فروشنده به جا میگذارد که خیلی از طرفدارانش هم دیگر کوتاه میآیند. او که در ایجاد تعلیق و گره در داستان متبحر شده است، به جای این که هنرمندانه تصاویر مهم را نشان دهد و برای تعلیق از غفلت زاویه دید ما استفاده کند، گل ماجرا را حذف میکند و آخر سر برای حل مساله آن را نشانمان میدهد! خب این چه هنری است؟ مثلا در «جدایی نادر از سیمین»، صحنه تصادف زن با ماشین را نشان نداد و در دقایق پایانی که همه فکر میکردند سقط شدن بچه به خاطر دعوای زن با نادر است، صرفا در یک گزاره گفت که چنین تصادفی رخ داده است. و حالا در «فروشنده» به جای نشان دادن نشانههایی از پیرمرد، کل صحنات را حذف میکند تا آخر سر او را نشان دهد. این تکنیک فقط در فیلمهای پلیسی معنی دارد که اصلا با روایت فیلمهای فرهادی جور در نمیآید. پس باید قبول کرد که فیلمهای او از نظر درام و فضاسازی موفق است ولی از نظر منطق داستانی، ضعف جدی دارد.
به هر حال تمام تکنیک فرهادی این است که حدس تو را حدس میزند و بعد از آن که خنثایش کرد، حرف خودش را میزند. مثلا وقتی همه چیز مشخص شده و تو انتظار داری که عماد از پیرمرد انتقام بگیرد، پیرمرد دچار عارضه قلبی میشود و نفسش بند میآید. تو خیال میکنی که او مرده است اما لحظاتی بعد به هوش میآید. حالا که خیالت راحت شد، عماد با پیرمرد در اتاق تنها میشود تا حقش را ادا کند. او داروها و پولهای پیرمرد را در کیسه میگذارد و وقتی که میخواهد تحویل پیرمرد دهد، سیلی محکمی به صورت او میزند.
این جا عکس العمل سینما خیلی مهم بود. با سیلی عماد، کل سینما به وجد آمد و برای او کف زد. اما انگار این چیزی نبود که کارگردان یا نویسنده میخواست. او میخواست رگ غیرتی که به خروش آمده است را بخواباند و برای جامعه آلوده و بیماری که تصورش را میکند راهکار باطل خود را عرضه نماید. من اگر بودم، لااقل پیرمرد را طوری نمایش میدادم که به عماد حق دهد و به نمایشگر نشان دهد که این حداقل حق او بود. اما این جا با همان یک سیلی پیرمرد قربانی میشود و این بار مجرم غیرقابل بخشش داستان عماد میشود. همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی... رعنا نیز گویا دیگر خودش را همسر او نمیداند!
این بخشهای فیلم را که میدیدم آیه «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ»[1] در ذهنم تکرار میشد. یعنی نسبت به آن دو در دین خدا مهربانی یا رافتی شما را نگیرد. اما خب چه کنیم، کارگردان تکنیک را خوب بلد است و خوب میداند که چه کار کند که تو قلبت دقیقا ضد آیه قرآن حکم کند. با خودم فکر میکردم که اگر امثال فرهادی بودند، دیگر نیازی نبود که فیلمهایی مثل «محلل» یا «تختی برای سه نفر» را بسازند و این قدر مستقیم دین را بکوبند و خیلیها را علیه خود بشورانند. با تکنیکهای فرهادی تو میتوانی فیلمی بسازی که از جمهوری اسلامی مجوز بگیرد و از اسکار و کن جایزه بهترینها را. حتی اگر شهاب حسینیات هم جایزهاش را به منجی آخر تقدیم کند، همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی است که نماینده همینها در زمین حریف است. پس در هر صورت تو با امثال فرهادی داری گل به خودی میزنی و بعد هم توپ را دودستی تقدیم حریف میکنی.
تکنیک فرهادی آن قدر قوی است که نمیخواهد روابط نامشروع را توجیه کند. چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبیهای ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است. او میگوید حتی تجاوز به عنف که در ابتدا همه ازش بدشان میآید، با راهکار غیرت پاسخ داده نمیشود و در این جامعه بیمار که پیرمرد سنتی و مذهبیاش اهل روابط مخفی و حتی تجاوز است هم باید بخشیده شود. در فیلم او جوانها که از طرفی مظهر پاکی و از طرف دیگر مظهر گرایش به غرب هستند، در روابطی کامل آزاد به سر میبرند. رعنا و کتی مثل دو دوست یا خواهر برای بابک و بقیه هستند. اما اینها هیچ کدام نگاه بد به هم ندارند و برعکس کاملا صادقانه به هم کمک میکنند. فقط بابک و پیرمرد متجاوزند که اهل روابط مخفی هستند. اینها هستند که به قضاوت عماد میشوند «هرزه» یا «خیانتگر».
شاید بگویید قضاوتهایم خیلی تند و گاه بیسند است. برای اثبات شما را ارجاع میدهم به نام فیلم: «فروشنده». این را برای آنها که میگویند فیلمهای فرهادی پایانباز است میگویم. همانها که میگویند معلوم نشد دختر نادر بالاخره با مادرش رفت یا پدرش. کافی بود به نام «جدایی نادر از سیمین» بیندیشند. فرهادی خوب میداند که در جامعه ایران که به مردسالاری شناخته شده باید تا آخر فیلم طرف حق را به نادر بدهد ولی در نهایت این سیمین مظلوم است که میخواسته ایران را ترک کند و به خاطر نادر هنوز مانده است. این جا نام فیلم قضاوت کارگردان را صراحتا بیان میکند: نادرِ مقصر، از سیمین جدا میشود و در نهایت نشان میدهد که دختر چه کسی و کجا را انتخاب میکند؛ پدر ظالم در ایران، یا مادر مظلوم در خارج؟
حالا «فروشنده» روایت دیگری است از همین ایران و همین مردمان و مخصوصا مردانش. من اسم فیلم را «معاملهگر» میگذارم. چون به اعتقاد کارگردان مردان همیشه حریص و خائن ایران، برای شهوترانی خانواده خود را معامله میکنند. مذهبیهایش برای آبروی خود، عرض همسر را معامله میکنند و امثال بابک برای جور کردن این معاملهها، خانهها را معامله میکنند. درست است که نام اول فیلم «برسد به دست آهو» یا «مشتری» بوده و با نمایشنامه «مرگ فروشنده» پیوند خورده، اما همان معاملهگر ناموس، منطقیترین اسم برایش است.
آن قدر فیلم سیاه است که من هم به کارگردان حق میدهم در خانهای که نادر از سیمین جدا شد، رعنا از عماد جدا شود و پیرمرد از خانه و خانوادهاش. فرهادی صراحتا طرفدار رعنا و نگاه مسامحهگر اوست و این عماد است که غیرتش او را به جنون گاوی کشانده است! معلمی که خودش به بچهها گفته بود انسان به مرور گاو میشود، به قضاوت کارگردان به خاطر غیور بودنش «گاو» یا مبتلا به «جنون گاوی» شده است! این جا جملات آخر «لیندا»ی تئاتر به مردش «ویلی» تحقق مییابد که گفت: ما دیگر به راحتی رسیدیم... دیگر اجاره نباید بدهیم... اما تو دیگر در میان ما نیستی!
فرهادی در مصاحبههایش هر چه میخواهد بگوید، بگوید. او در فیلم، بیپرده حرفش را زده و غیرت مردانه را به جنون گاوی تشبیه کرده و خیلی راحت آن را به لجن کشیده است. طبیعتا در فیلمهای بعدی او، خیانتهای دو طرفه و تجاوز جسورانهتر مطرح خواهد شد، اگر همچنان اهل فرهنگ خواب باشند... مدیران ما اگر نسبت به چنین اموری بیتوجهاند، کاش لااقل نیشهای سیاسی فیلم را بهتر بفهمند. از خانه خراب عماد و رعنا گرفته تا شهری که عماد میخواهد همهاش را خراب کند. اینها همان خوشرقصیهای فرهادی برای جشنوارههاست. قابل پیشبینی بود فروشنده از جشنواره کن که مدافع اقلیتهایی چون همجنسبازان است، نخل طلای کن را از آن خود کند.
پیشنهادی برای کارگردان:
نمیدانم چرا این قدر اصرار دارند که خیانت و تجاوز درونمایه اصلی داستانها شود. اما اگر ریشهاش بیهنری است، پیشنهاد میکنم کمی هنریتر بیندیشند. هنر رابطه مستقیمی دارد با زیبایی. آنچه زیباست را به زیبایی مینمایاند و زشتیِ نازیباییها را هم به خوبی نمایش میدهد. اما اگر اهل تکنیک باشی، خیلی حرفهای میتوانی زشتها را زیبا کنی و زیباییها را زشت.
خانواده ایرانی از دیرباز به پاکدامنی و صمیمیت شهره بوده است. غربی و شرقی این را گفتهاند. حالا هنر این است که این پاکدامنیِ گمشده عصر امروز را نشان دهی یا همان را هم به کثافت بکشانی؟ میشود که زوج جوان را به جای تصویر کردن در کازینوی غربی، در خانه ایرانی نشان دهی و معاشقهها و محبتهایش را در اوج حیا و لطافت به نمایش بگذاری. شاید هنوز تعریف واقعی خانواده ایرانی را درست نگرفتهایم که آن را در نمایشنامه «مرگ فروشنده» میجوییم. نیمش را بگذار به حساب کسانی که به تو این را نشان ندادهاند، و نیم دیگرش را به حساب خودت که تکنیک را بر هنر مقدم کردهای.
[1] نور، 2
گروه فرهنگ و هنر فرهنگ نیوز، حسین شاه آبادی: فروشنده اصغر فرهادی را دیدم. فیلمی فوقالعاده فنی و به همان اندازه غیر هنری. من اصرار دارم که فنی بودن کارگردان را از هنرمند بودن او جدا کنم، اگرچه در زبان عربی به هنرمندان هم فنان میگویند. به هر حال به نظر من اصغر فرهادی تکنیک را خوب میشناسد و برای اهلش هم خوب خوشرقصی میکند. نمونهاش همین استفاده موفق تئاتر در سینماست که تجربه ناموفقش را زیاد دیده بودیم.
حالا دوباره آقای کارگردان به خانواده ایرانی پرداخته و درونمایه جنسیاش را که در همه فیلمهایش به چشم میخورد این بار پررنگتر و صریحتر ارائه کرده است. در فروشنده، شهاب حسینی از خانه پیمان معادی «در جدایی نادر از سیمین» به دلیل خراب شدن ظاهر خانه رخت برمیبندد و با همسرش ترانه علیدوستی که اینجا رعنایی است برای خودش، به خانهای در پشت بام یک ساختمان قدیمی میرود.
همان اوایل فیلم رعنا در حمام خانه خود مورد تجاوز مردی غریبه قرار میگیرد و این تازه اول ماجراست. عماد (شهاب حسینی) که از طرفی معلم محبوب دبیرستان است و از طرف دیگر پیرمرد پرمشکل نقش اصلی تئاتر، به دنبال مجرم اصلی میگردد و رعنا از آسیب وارده بسیار ناراحت است. بگومگوهای آن دو نشان میدهد که دغدغهشان خیلی هم مشترک نیست و یکی بیشتر به دنبال بازیابی آبروی از دست رفته در بین دوستان و همسایگان است و دیگری به دنبال فراموش کردن خاطره تلخ پیشآمده.
داستان آن جا جالب میشود که در این بازی دزد و پلیس، عماد پیرمرد مجرم را در خانه قبلیاش گیر میاندازد. پیرمردی که طبق عادت به خانه زن بدکاره میرفته و این بار که خانه عوض شده است، به جای زن بدکاره، رعنای جوان را در حمام میبیند و همان جا وسوسه میشود و چنگ در گیسوی او میاندازد و باقی ماجرا!
حالا پیرمرد شرمنده است و این ماییم که باید به او حق بدهیم در این زندگی کثیف، او را ببخشیم. او مظلومانه از عماد عذرخواهی میکند. اما عماد که همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی جدایی نادر از سیمین در لباس جدید است، آن قدر رگ غیرتش بیرون زده که از او نگذرد و تا او را به جزای عملش نرساند کوتاه نیاید. این جاست که شفاعتگر این پیرمرد متجاوز، همان رعنای قربانی میشود و «فراموشی» تنها گزینهای است که پیش روی همسرش میگذارد.
اصغر فرهادی بیشتر از این که یک کارگردان زبردست باشد، یک نویسنده ماهر است. اگر چه این بت بزرگ خیلی از سینماییها، ضعفهایی را در فروشنده به جا میگذارد که خیلی از طرفدارانش هم دیگر کوتاه میآیند. او که در ایجاد تعلیق و گره در داستان متبحر شده است، به جای این که هنرمندانه تصاویر مهم را نشان دهد و برای تعلیق از غفلت زاویه دید ما استفاده کند، گل ماجرا را حذف میکند و آخر سر برای حل مساله آن را نشانمان میدهد! خب این چه هنری است؟ مثلا در «جدایی نادر از سیمین»، صحنه تصادف زن با ماشین را نشان نداد و در دقایق پایانی که همه فکر میکردند سقط شدن بچه به خاطر دعوای زن با نادر است، صرفا در یک گزاره گفت که چنین تصادفی رخ داده است. و حالا در «فروشنده» به جای نشان دادن نشانههایی از پیرمرد، کل صحنات را حذف میکند تا آخر سر او را نشان دهد. این تکنیک فقط در فیلمهای پلیسی معنی دارد که اصلا با روایت فیلمهای فرهادی جور در نمیآید. پس باید قبول کرد که فیلمهای او از نظر درام و فضاسازی موفق است ولی از نظر منطق داستانی، ضعف جدی دارد.
به هر حال تمام تکنیک فرهادی این است که حدس تو را حدس میزند و بعد از آن که خنثایش کرد، حرف خودش را میزند. مثلا وقتی همه چیز مشخص شده و تو انتظار داری که عماد از پیرمرد انتقام بگیرد، پیرمرد دچار عارضه قلبی میشود و نفسش بند میآید. تو خیال میکنی که او مرده است اما لحظاتی بعد به هوش میآید. حالا که خیالت راحت شد، عماد با پیرمرد در اتاق تنها میشود تا حقش را ادا کند. او داروها و پولهای پیرمرد را در کیسه میگذارد و وقتی که میخواهد تحویل پیرمرد دهد، سیلی محکمی به صورت او میزند.
این جا عکس العمل سینما خیلی مهم بود. با سیلی عماد، کل سینما به وجد آمد و برای او کف زد. اما انگار این چیزی نبود که کارگردان یا نویسنده میخواست. او میخواست رگ غیرتی که به خروش آمده است را بخواباند و برای جامعه آلوده و بیماری که تصورش را میکند راهکار باطل خود را عرضه نماید. من اگر بودم، لااقل پیرمرد را طوری نمایش میدادم که به عماد حق دهد و به نمایشگر نشان دهد که این حداقل حق او بود. اما این جا با همان یک سیلی پیرمرد قربانی میشود و این بار مجرم غیرقابل بخشش داستان عماد میشود. همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی... رعنا نیز گویا دیگر خودش را همسر او نمیداند!
این بخشهای فیلم را که میدیدم آیه «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ»[1] در ذهنم تکرار میشد. یعنی نسبت به آن دو در دین خدا مهربانی یا رافتی شما را نگیرد. اما خب چه کنیم، کارگردان تکنیک را خوب بلد است و خوب میداند که چه کار کند که تو قلبت دقیقا ضد آیه قرآن حکم کند. با خودم فکر میکردم که اگر امثال فرهادی بودند، دیگر نیازی نبود که فیلمهایی مثل «محلل» یا «تختی برای سه نفر» را بسازند و این قدر مستقیم دین را بکوبند و خیلیها را علیه خود بشورانند. با تکنیکهای فرهادی تو میتوانی فیلمی بسازی که از جمهوری اسلامی مجوز بگیرد و از اسکار و کن جایزه بهترینها را. حتی اگر شهاب حسینیات هم جایزهاش را به منجی آخر تقدیم کند، همان مرد مذهبی، غیرتی و همیشه عصبی است که نماینده همینها در زمین حریف است. پس در هر صورت تو با امثال فرهادی داری گل به خودی میزنی و بعد هم توپ را دودستی تقدیم حریف میکنی.
تکنیک فرهادی آن قدر قوی است که نمیخواهد روابط نامشروع را توجیه کند. چون روابط نامشروع با رضایت طرفین است و نه تنها در جهان، که در بین غیر مذهبیهای ایرانی هم تا مقدار زیادی پذیرفته شده است. او میگوید حتی تجاوز به عنف که در ابتدا همه ازش بدشان میآید، با راهکار غیرت پاسخ داده نمیشود و در این جامعه بیمار که پیرمرد سنتی و مذهبیاش اهل روابط مخفی و حتی تجاوز است هم باید بخشیده شود. در فیلم او جوانها که از طرفی مظهر پاکی و از طرف دیگر مظهر گرایش به غرب هستند، در روابطی کامل آزاد به سر میبرند. رعنا و کتی مثل دو دوست یا خواهر برای بابک و بقیه هستند. اما اینها هیچ کدام نگاه بد به هم ندارند و برعکس کاملا صادقانه به هم کمک میکنند. فقط بابک و پیرمرد متجاوزند که اهل روابط مخفی هستند. اینها هستند که به قضاوت عماد میشوند «هرزه» یا «خیانتگر».
شاید بگویید قضاوتهایم خیلی تند و گاه بیسند است. برای اثبات شما را ارجاع میدهم به نام فیلم: «فروشنده». این را برای آنها که میگویند فیلمهای فرهادی پایانباز است میگویم. همانها که میگویند معلوم نشد دختر نادر بالاخره با مادرش رفت یا پدرش. کافی بود به نام «جدایی نادر از سیمین» بیندیشند. فرهادی خوب میداند که در جامعه ایران که به مردسالاری شناخته شده باید تا آخر فیلم طرف حق را به نادر بدهد ولی در نهایت این سیمین مظلوم است که میخواسته ایران را ترک کند و به خاطر نادر هنوز مانده است. این جا نام فیلم قضاوت کارگردان را صراحتا بیان میکند: نادرِ مقصر، از سیمین جدا میشود و در نهایت نشان میدهد که دختر چه کسی و کجا را انتخاب میکند؛ پدر ظالم در ایران، یا مادر مظلوم در خارج؟
حالا «فروشنده» روایت دیگری است از همین ایران و همین مردمان و مخصوصا مردانش. من اسم فیلم را «معاملهگر» میگذارم. چون به اعتقاد کارگردان مردان همیشه حریص و خائن ایران، برای شهوترانی خانواده خود را معامله میکنند. مذهبیهایش برای آبروی خود، عرض همسر را معامله میکنند و امثال بابک برای جور کردن این معاملهها، خانهها را معامله میکنند. درست است که نام اول فیلم «برسد به دست آهو» یا «مشتری» بوده و با نمایشنامه «مرگ فروشنده» پیوند خورده، اما همان معاملهگر ناموس، منطقیترین اسم برایش است.
آن قدر فیلم سیاه است که من هم به کارگردان حق میدهم در خانهای که نادر از سیمین جدا شد، رعنا از عماد جدا شود و پیرمرد از خانه و خانوادهاش. فرهادی صراحتا طرفدار رعنا و نگاه مسامحهگر اوست و این عماد است که غیرتش او را به جنون گاوی کشانده است! معلمی که خودش به بچهها گفته بود انسان به مرور گاو میشود، به قضاوت کارگردان به خاطر غیور بودنش «گاو» یا مبتلا به «جنون گاوی» شده است! این جا جملات آخر «لیندا»ی تئاتر به مردش «ویلی» تحقق مییابد که گفت: ما دیگر به راحتی رسیدیم... دیگر اجاره نباید بدهیم... اما تو دیگر در میان ما نیستی!
فرهادی در مصاحبههایش هر چه میخواهد بگوید، بگوید. او در فیلم، بیپرده حرفش را زده و غیرت مردانه را به جنون گاوی تشبیه کرده و خیلی راحت آن را به لجن کشیده است. طبیعتا در فیلمهای بعدی او، خیانتهای دو طرفه و تجاوز جسورانهتر مطرح خواهد شد، اگر همچنان اهل فرهنگ خواب باشند... مدیران ما اگر نسبت به چنین اموری بیتوجهاند، کاش لااقل نیشهای سیاسی فیلم را بهتر بفهمند. از خانه خراب عماد و رعنا گرفته تا شهری که عماد میخواهد همهاش را خراب کند. اینها همان خوشرقصیهای فرهادی برای جشنوارههاست. قابل پیشبینی بود فروشنده از جشنواره کن که مدافع اقلیتهایی چون همجنسبازان است، نخل طلای کن را از آن خود کند.
پیشنهادی برای کارگردان:
نمیدانم چرا این قدر اصرار دارند که خیانت و تجاوز درونمایه اصلی داستانها شود. اما اگر ریشهاش بیهنری است، پیشنهاد میکنم کمی هنریتر بیندیشند. هنر رابطه مستقیمی دارد با زیبایی. آنچه زیباست را به زیبایی مینمایاند و زشتیِ نازیباییها را هم به خوبی نمایش میدهد. اما اگر اهل تکنیک باشی، خیلی حرفهای میتوانی زشتها را زیبا کنی و زیباییها را زشت.
خانواده ایرانی از دیرباز به پاکدامنی و صمیمیت شهره بوده است. غربی و شرقی این را گفتهاند. حالا هنر این است که این پاکدامنیِ گمشده عصر امروز را نشان دهی یا همان را هم به کثافت بکشانی؟ میشود که زوج جوان را به جای تصویر کردن در کازینوی غربی، در خانه ایرانی نشان دهی و معاشقهها و محبتهایش را در اوج حیا و لطافت به نمایش بگذاری. شاید هنوز تعریف واقعی خانواده ایرانی را درست نگرفتهایم که آن را در نمایشنامه «مرگ فروشنده» میجوییم. نیمش را بگذار به حساب کسانی که به تو این را نشان ندادهاند، و نیم دیگرش را به حساب خودت که تکنیک را بر هنر مقدم کردهای.
[1] نور، 2
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/2djasT4
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر