۱۳۹۵ تیر ۵, شنبه

با خروج بریتانیا ار اتحادیه اروپا؛ آیا جنگ جهانی سوم در راه است؟

این سوالی است که پس از هر تحول عمده ای در جهان به میان می آید و ذهن ها را به زوایای تاریک تحولات سوق می دهد.
به گزارش گروه بین الملل فرهنگ نیوز، اگر بدانیم دو جنگ جهانی اول و دوم که میلیون ها انسان را در سرتاسر جهان قربانی کرد، از اروپا آغاز شد؛ تحولات جدی در این قاره، این نگرانی را به وجود می آورد که آیا جنگ جهانی سوم نیز از قاره سبز شروع خواهد شد و عصر توحش بشر بار دیگر بر عصرخردورزی و تسامح پیروز خواهد شد؟
نگاهی به همه پرسی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا که یک رویداد پرچالش و قهری در روند اتحاد اروپا و جهانی شدن است، این احساس را به وجود می آورد که شاید تغییرات عمده تری در اروپا در راه باشد که می تواند به یک رقابت و حتی جنگ میان کشورها ختم شود. شروع جنگ جهانی سوم، سوال جسورانه ای است که در کنار بسیاری از تحلیل های موجود، سخن و رویکرد دیگری را عرضه می دارد که کاملا بدبینانه و در شرایط فعلی حاکم بر اروپا، می تواند ساده انگارانه باشد.
باید بدانیم که تمامی مباحث مربوط به اروپای واحد و همگرایی میان کشورهای موجود دراین قاره در قرن 19 مطرح بود و در میانه قرن بیستم اجرایی شد. به طور کلی اروپا در قرن های اخیر محل اصلی تحولات جهانی بوده و از ابتدای قرن 17 با پیمان معروف وستفالیا در سال 1648، نظام های حاکم بر کشورهای اروپا، تعریف جدیدی تحت عنوان دولت – ملت پیدا کردند و ناسیونالیسم اروپایی، از این تاریخ بار دیگر نزج گرفت. این تحول، یک دگردیسی واقعی در تاریخ روابط بین الملل بود که بعدها به سایر نقاط جهان گسترش پیدا کرد. امپراطوری های بزرگ اروپایی، نظیر پروس و اتریش- مجارستان به دلیل شکل گیری دولت – ملت ها، پس از چند قرن، متلاشی شدند و در قرن 19 نظام اتحادها و ائتلاف ها میان برخی از کشورهای اروپایی، رقابت جدیدی را در این قاره رقم زد. جنگ های اصلی در قرن 18 و 19، بیشتر جنبه درون قاره ای داشت و کشورهای استعمارگر اروپایی مانند فرانسه، انگلیس، پرتغال و اسپانیا، سعی می کردند مستعمراتشان کمتر تحت تاثیر جنگ های اروپایی قرار گیرند.
در آغاز قرن بیستم و افزایش تمایلات ملی گرایانه و با قدرتمند شدن کشورهای مرکز اروپا مانند پروس که آلمان امروزی باقی مانده بخش های اصلی امپراطوری بود، کشمکش های باقی مانده از قرن گذشته وارد فضای جدید رقابتی آلمان متحد و بزرگ شدند. آلمانی که توانسته بود در زمان صدراعظمی بیسمارک، یک ابرقدرت تمام عیار در اروپا شود و با جنگ ها و اتحادهای تاکتیکی خود، یک سیاستمدار و بازیگر سیاسی بین المللی و زیرک باشد. با شرایطی که اروپا در اوایل قرن بیستم داشت، تمامی کشورها از جمله انگلیس، فرانسه، امپراطوری اتریش – مجارستان، روسیه تزاری و عثمانی ها، در حالت کاملا مسلحانه و دست به اسلحه قرار داشتند.
علل جنگ جهانی اول عبارت بود از: رقابت اتریش و روسیه در بالکان، اختلاف بین فرانسه و آلمان از سال ۱۸۷۰ دربارهٔ آلزاس ولرن و رقابت اقتصادی و دریایی بین آلمان و انگلیس؛ اما بهانهٔ شروع جنگ این بود که آرشیدوک فرانتس فردیناند ولیعهد امپراتوری اتریش - مجارستان به دست یک ناسیونالیست صرب به نام پرنزیب در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ در سارایوو بوسنی به قتل رسید و اتریش ادعا کرد صربستان در این کار دخالت داشته و تقاضا نمود تحقیقاتی با شرکت نمایندگان اتریش صورت پذیرد که دولت صربستان تحقیقات را قبول نمود ولی با حضور نمایندگان خارجی مخالفت کرد. دولت اتریش به صربستان اعلان جنگ داد و روسیه بسیج عمومی اعلام کرد و آلمان هم به حمایت از اتریش به روسیه و فرانسه اعلان جنگ داد. قوای آلمان به بلژیک حمله کرد و این اقدام یعنی حمله به یک کشور بی‌طرف موجب دخالت انگلیس در جنگ شد. این جنگ تا سال 1918 ادامه داشت و نتیجه آن نیز متلاشی شدن امپراطوری های عمده اروپایی بود که نسخه آنها توسط دول پیروز جنگ در معاهده ورسای درهم پیچیده شد.
اما این پایان کار نبود و معاهده ورسای زمینه ساز شکل گیری آتشی زیرخاکستر شد. جامعه ملل نیز که ابتکار وودور ویلسون، رئیس جمهور وقت آمریکا، از سال 1920 با شرکت 50 کشور شکل گرفت نیز نتوانست منادی صلح و آرامش در جهان باشد. در سال های دهه بیست و سی میلادی، ناسیونالیسم اروپایی با فاشیسم و نازیسم همراه شد و این بار جنگی به مراتب خونبارتر و دهشتناکتر در جهان به راه افتاد. جنگ جهانی دوم با ظهور هیتلر در آلمان و موسیلینی در ایتالیا، نژادپرستی افراطی را نیز غالب گرداند و بیش از 100 میلیون نفر از دهها کشور در سرتاسر دنیا را وارد جنگ کرد. تلفات 70 میلیون نفری نظامیان و غیرنظامیان در جنگ جهانی دوم، نشانگر یک جنگ وحشتناک دارد.
جنگ جهانی دوم نیز از اروپا و با حمله آلمان نازی به لهستان در سال 1939 شروع شد و برای دومین بار آمریکا نیز در نهایت در آن دخالت کرد که حمله اتمی به هیروشیما و نازاکاکی، زوایای تیره و ننگین، این جنگ است. به دنبال جنگ جهانی دوم، اروپای جدید متولد شد و حتی در گیرو دار رقابت های دوقطبی شوروی و آمریکا در اروپا، این قاره سعی کرد دیگر طعم جنگ دیگری را به جهان تحمیل نکند. اروپا پس از جنگ جهانی دوم، دیگر مانند گذشته، مرکز تحولات عمده جهانی نبود و خرابی ها و تلفات باقیمانده از جنگ، کشورهای اروپایی را تا سال ها اسیر بازسازی کرد. مسیری که اروپا برای جلوگیری از وقوع جنگ میان خود طی کرد توسعه پیمان هایی برای اتحاد بیشتر میان کشورهای موجود در این قاره بود. پیمان زغال و فولاد، در اوایل دهه 1950 میان چند کشور اروپایی به امضا رسید. طرح اولیه آن بر اساس یک رویکردی شکل گرفت بود که صنایع فولاد و زغال‌سنگ کشورهای اروپای غربی می‌باید با هماهنگی و نزدیکی بیشتری به فعالیت بپردازند و در این مورد، علاوه‌ بر مدیریت و هدایت از سوی کشورهای اروپایی می‌باید یک سازمان فراملی جدید نیز به‌وجود آید تا به تدریج مبادرت به حذف تمامی تعرفه‌ها در سطح این نوع صنایع سنگین نماید. این پیشنهاد از دو انگیزه سرچشمه می‌گرفت:‌ نخست‌ همان‌گونه که توضیح داده شد، برداشتن نخستین گام در راه یکپارچگی سیاسی موثر در مورد اروپا و در ثانی، اثبات این موضوع که مابین ثبات و اتحاد کشورهای اروپای غربی با یکدیگر و نیز نزدیکی و هماهنگی بیشتر مابین کشورهای فرانسه و آلمان، همبستگی زیادی وجود دارد. رابرت شومان، وزیر خارجه وقت فرانسه، در سخنرانی خود در 9 مه 1950 در دفاع از طرح مذکور بیان داشت که منظور دستیابی به وضعیتی است که نه تنها مانع از اندیشیدن به جنگ شود، بلکه وقوع آن را نیز عملا غیرممکن سازد. در سال 1957 نیز بازار مشترک اروپا میان بلژیک، فرانسه، ایتالیا، لوکزامبورگ، هلند و آلمان غربی، شکل گرفت. جامعه اقتصادی اروپا، زمینه ساز اصلی اتحادیه بزرگتری به نام اتحادیه اروپا که اتحادیه ای اقتصادی و سیاسی است، شد.
جامعه اقتصادی اروپا بعدها به جامعه اروپا تغییر نام دارد که طبق معاهده ماستریخت نخستین ستون اتحادیه اروپا محسوب می‌شود. اتحادیه اروپا متحول شد و از یک سازمان تجاری به مشارکتی سیاسی و اقتصادی مبدل گشت. رئیس جمهور سابق فرانسه و لری جیسکار و استانیک درمقام رئیس کنوانسیون آینده اروپا پیشنهاد داد که نام اتحادیه اروپا را به اروپای متحد تغییر دهند که البته تصویب نشد. بخشی از فرایند ایجاد هویتی ملی برای اتحادیه اروپا می‌تواند تاریخی از اروپا به دست دهد که وجود اتحادیه اروپا را توجیه می‌سازد. بعضاً به دلیل فقدان این بخش از تاریخ است که در میان برخی از شهروندان کشورهای عضو اتحادیه احساسات ضد اروپایی وجود دارد. در هر حال، ارزش واقعی اتحادیه اروپا در گرو این است که چگونه اتحادیه اروپا بتواند آینده اتحادیه را ارتقاء بخشد نه اینکه چگونه گذشته آن را توجیه نماید. حامیان اتحادیه اروپا چنین استدلال می‌کنند که رشد اتحادیه اروپا می‌تواند قدرتی برای برقراری صلح و دموکراسی باشد. آن‌ها معتقدند که جنگ‌هایی که در تاریخ اروپا به صورت دوره‌ای تکرار می‌شد و مشخصه اروپا محسوب می‌گردید با تشکیل "جامعه اقتصادی اروپا (که بعداً اتحادیه اروپا نام گرفت) در دهه ۱۹۵۰ متوقف گردید. آن‌ها همچنین بر این باورند که در اوایل دهه ۱۹۷۰، کشورهای یونان، اسپانیا و پرتغال کشورهای دیکتاتوری بودند، اما علاقه جوامع تجاری این سه کشور به عضویت در اتحادیه اروپا انگیزه‌ای قوی برای برقراری دموکراسی در این کشورها شد. دیگران معتقدند که برقراری صلح در اروپا پس از جنگ جهانی دوم بیشتر بنا به دلایل دیگری می‌باشد مانند تعدیل تأثیرگذاری آمریکا و ناتو، نیاز به نشان دادن عکس العملی یکپارچه به تهدیدات شوروی، نیاز به بازسازی پس از جنگ جهانی دوم، خستگی عموم از جنگ و اینکه کشورهای دیکتاتوری ذکر شده بنا به دلایلی کاملاً متفاوت منحط شدند.
آنچه اتحادیه اروپا پایه گذاری کرده تلاش برای شکل بخشیدن به یک اروپای واحد با منافع مشترک است تا منافع متضاد میان کشورها را به حداقل برساند و با وضع قوانین مشترک، حداقل برخوردها را به وجود بیاورد. خروج بریتانیا از این اتحادیه اولین زنگ خطر جدی برای لرزش پایه های استوار اتحادیه اروپا در دهه های اخیر بود. این خروج را می توان به میزان یک جنگ میان دو عضو اتحادیه ارزیابی کرد که می تواند آرمان ها و ارزش های واقعی اتحادیه اروپا را نابود سازد. مردم بریتانیا با رای 52 درصدی، شروع خروج از اتحادیه اروپا را رقم زدند. خروجی که در خود بریتانیا نیز زمینه ساز شکل گیری موجی از استقلال ها در اسکاتلند و ایرلند خواهد شد.
اما یک جنبه کاملا بدبینانه در خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، رشد مجدد احساسات ملی گرایانه و محافظه کارانی عمدتا دست راستی در این کشور است. در تحقیقاتی که از آرای ریخته شده در صندوق و موافق خروج از اتحادیه به دست آمده، کسانی حضور دارند که یا تجربه جنگ جهانی دوم را داشتند یا در فاصله کوتاهی پس از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده اند. رشد ملی گرایی در اتحادیه اروپا و مقابله با جهانی شدن و اروپایی واحد، زنگ خطری را به صدا درآورده که شامل کشورهای دیگر و احزاب راستگرا و ملی گرا نیز خواهد شد. در فرانسه احزاب دست راستی، خواهان برگزاری رفراندوم مشابهی همچون بریتانیا هستند. در آلمان و ایتالیا نیز زمزمه های همه پرسی بالا گرفته و با افزایش چنین شوک های به اتحادیه اروپا، رمق آن در سال های آینده گرفته خواهد شد.
همزمان سازی میان افزایش ملی گرای افراطی در قاره اروپا و رشد قدرت نظامی آنها د سال های نه چندان دور، آغازگر رقابت هایی می شود که درگیری میان کشورها را بالا خواهد برد. اتحادیه اروپا با همگرایی میان اعضاء توانسته، کشمکش ها را با وضع قوانین قاره ای کنترل کند، اما تضعیف این اتحادیه توسط اعضای قدرتمند آن، به معنای فروپاشی و از بین رفتن تمامی آرزوها و آمال خوشبینانه به اتحاد میان دولت – ملت ها در جهان خواهد بود. تجربه موفق اتحادیه اروپا در دهه های اخیر، کشورهای دیگر در مناطق عمده جهان را ترغیب به ایجاد سازو کار آنچنانی کرده بود ولی مردم بریتانیا، نشان دادند، آنچنان نیز وضع خوب نیست.
هرچند شروع جنگ های بزرگ، نیازمند زمینه سازی های بزرگ و عمده در پازل سیاست های بین المللی وجهانی است و چیدمان تک تک قطعات در شرایط خاص و رقابت ها میان قدرت های بزرگ در زمان شکست دیپلماسی، جنگ را سبب خواهد شد. وقوع جنگ جهانی سوم، در شرایط کنونی جهانی، بسیار دور از ذهن است ولی گذر زمان نشان می دهد، کشورها در موج معکوسی برای افزایش قدرت درونی و کاهش همگرایی قرار دارند و بریتانیا در اتحادیه اروپا، اولین ضربه را به شکل گیری دنیای آرمانی وارد ساخت.


ادامه مطلب ....

http://ift.tt/28TO3nX

منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان

تبادل لينك

به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم

هیچ نظری موجود نیست: