یادداشتی در نقد سخنان هاشمی درباره انقلابی های روستایی
چه شده که امروز روستاییبودن را عار و قابل جمع با انقلابیشدن نمیدانید؟ خاطره تاسوعای سال ۷۰ شما به این سوال پاسخ میدهد
حتما می دانید امام حسین(ع) در روز عاشورا وقتی جماعت کوفی در برابر منطق حق امام، هلهله می کردند به آنها فرمود: علت اینکه حرفهای مرا نمیفهمید این است که شکمهایتان از حرام انباشته شده است و این امر باعث مُهر خوردن بر دلهایتان شده است (كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُم)
آقای هاشمی در دو مقطع، روستایی ها را به سوژه اصلی رسانه های کشور تبدیل کرده است. یکی وقتی سیاست های اقتصادی دولت سازندگی را اجرا می کرد و تورم را به 50 درصد رساند و یکی هم چند روز قبل در مصاحبه اش با یک رسانه.
بار اول وقتی بود که زیر بار فشار سیاست های اقتصادی برگرفته از غرب در دولت سازندگی، کمر قشر ضعیف بویژه روستائیان شکسته شد و کار به اعتراضات عمومی در حاشیه نشینان برخی شهرها مثل شهرک طلاب مشهد، اراک، مبارکه و اسلامشهر (چهاردانگه) کشید به طوری که فقط اعتراضات مردم در شهرک فقیرنشین طلاب مشهد، شش کشته روی زمین گذاشت.
بار دوم اما همین هفته قبل بود، وقتی هاشمی برای تخفیف منتقدانش با ادبیاتی نامناسب گفت: عده ای که در روستا قدم می زدند، امروز انقلابی شده اند. کانّه از نگاه هاشمی، اهالی روستا انسان هایی عقب مانده اند که فهم انقلابی ندارند و نمی توانند داشته باشند! در حالی که اتفاقا بار اصلی انقلاب بر دوش همین توده های مردم ساکن در روستاها و شهرها بود.
هاشمی خودش از یاد برده که او هم یک روستایی بوده وقتی در مصاحبه ای دیگر می گوید: سال 1313 اوایل قدرت رضاخان بود. روستای ما (نوق رفسنجان) در آن موقع، روستایی عقب افتاده و منزوی بود... روستای ما مردم متدینی دارد. خانواده ما فرهنگی بودند و پدرم تحصیلات دینی داشت... در آغاز جوانی (14 سالگی) با تشویق پدرم به قم رفتم. عموی من روحانی محل و پدرم شخصیت فرهنگی بودند که بیشتر به کار کشاورزی میپرداختند. در روستای ما مدرسه نبود و ما به مکتب میرفتیم. وقتی بنا شد که برای ادامه تحصیل از روستا خارج شوم، پدرم ترجیح داد که به قم بروم.
آقای هاشمی! شما وقتی در روستایی با این وضعیت قدم می زدید، به قم آمدید و پس از مدتی انقلابی شدید. اما چه شد که امروز روستایی بودن را عار و قابل جمع با انقلابی شدن نمی دانید؟ شاید خاطرات شما در روز یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۷۰ به این سئوال پاسخ دهد. نوشته اید در آن روز - که با تاسوعای حسینی مصادف بوده - به خاطر پیش بینی زلزله در تهران توسط یک فرد چینی و با اصرار بچه ها با هلیکوپتر به سد لتیان رفتید و بچه هایتان پشت آب سد، اسکی روی آب می کردند و شما هم می خواستید اسکی روی آب یاد بگیرید، ولی بدنتان آمادگی آن را نداشت!
آقای هاشمی! می دانید، بچه روستایی ها چرا انقلابی می شوند و انقلابی می مانند اما بچه های برخی شخصیت های سیاسی انقلابی نمی شوند و انقلابی نمی مانند حتی ضد انقلاب می شوند؟ روشن است، چون بچه های روستا روز تاسوعا به جای اسکی روی آب به مسجد روستایشان می روند و سینه می زنند و عزاداری می کنند. برای همین بچه روستایی ها بزرگ که می شوند پایشان به قراردادهای چند صد میلیاردی نفتی باز نمی شود، اختلاس نمی کنند، رشوه نمی گیرند، با قرارداد کرسنت معادل 160 دکل نفتی گم شده به جیب ملت ضرر نمی زنند، سه سال به انگلیس پناهنده نمی شوند و با MI6 نرد عشق نمی اندازند، برای تحریم بیشتر ملت ایران، اطلاعات محرمانه، سری و بکلی سری کشور را در اختیار غربی ها قرار نمی دهند و در فتنه و کودتای سال 88 زیر پل کالج ساندویج نمی خورند و شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه نمی دهند!
آقای هاشمی! حتما می دانید امام حسین(ع) در روز عاشورا وقتی جماعت کوفی در برابر منطق حق امام، هلهله می کردند به آنها فرمود: علت اینکه حرفهای مرا نمیفهمید این است که شکمهایتان از حرام انباشته شده است و این امر باعث مهرخوردن بر دلهایتان شده است (كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُم)
اینها را یک روستایی که روز تاسوعا به جای اسکی روی آب، عزاداری برای فرزندان تشنه حسین را ترجیح داده و از وفای عباس شنیده، می فهمد اما آن کسی که در رفاه برگرفته از فساد غوطه ور شده، نمی فهمد. برای همین بچه های مش حسین و مش تقی و فلانی و بهمانی، هر چند در روستا قدم می زنند اما انقلابی عمل می کنند و از خامنه ای یاد گرفته اند که برای باقی ماندن انقلاب در صراط خمینی، از من و شمایی که شهری شده ایم، اصول انقلابشان را مطالبه کنند.
آقای هاشمی بگذارید با خاطره ای از رهبر انقلاب یادداشتم را تمام کنم. رهبر انقلاب در جمع نیروهای لشکر 27 محمد رسول الله (ص) می فرمایند:
«در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامی اطلاق میشد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر میآمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان میگفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه میکنید! راننده کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی میگفت: «چرا وقتی اسم پیغمبر میآید یک صلوات میفرستید، ولی اسم "آقا" که میآید، سه صلوات میفرستید؟!» نمیفهمید.
راننده به او جواب میداد: روزی که دیگر مبارزهای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمیفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده این را میفهمید، روحانی نمیفهمید! این را مثال زدم تا بدانید خواص که میگوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیلنکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت میکند، ممکن است جزو مخالفین دستگاه های دولتیِ طاغوت باشد.»
آقای هاشمی! امروز هم مانند قبل از انقلاب، خواصی داریم در لباس روستایی و کارگر و ... و عوامی داریم در لباس روحانی و کت و شلوار اتو کرده که شاید عنوان آیت الله و دکتر و مهندس را هم یدک بکشند و در نظام اسلامی جایگاهی هم داشته باشند اما عوامند، عوام؛ و امروز درد انقلاب خمینی همین است.
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1W7PwLW
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر