بسمه تبارک و تعالی
باران عشق تنها بارانی است که از آسمان می ریزد و سبزه عشق تنها سبزه ای است که از زمین می روید.
و قلم مانند همیشه، رقص کنان و پای کوبان اندر وصف عشق، قصد سیاه نمایی دارد و زبان، از هر وقت دیگری خوشتر و شیرینتر ذکر عشق می گوید و اشک، روانتر از سیل، زیر پای عشق قرار می گیرد.
و تو خوب می دانی این دل است که بی تاب عشق است که اشک، شوق خود نمایی می کند و زبان، شور شعر سرایی دارد و قلم، جرات بی پروایی. وگرنه اگر دل در میان نبود و عشق در کنار، ناز اشک نیاز نمی شد و قمری جان باز نمی گشت و دست و قلم دست به دست نمی رقصیدند. و چرا عشق این چنین نباشد؟
مگر نه آن است که عشق، همان برق چشمان معشوق است که هستی دل را تل خاکستر کند و به خاکسترش هم رحم ننماید؟
آری، چشمان معشوق، خرابه نشین است و با مساکین انس دارد.
و اگر شنیده ای که بیچارگان چشمان معشوق، با افتادگان و درماندگان خرابه های بی کسی، هم راز و هم ساز اند بدان که از همین باب است.
و مگر نه آن است که عشق، همان کرشمه چشمان معشوق است که مرغ خیال را آن چنان به دام انداخته است و گرفتار کرده که دیگر نه هوای پریدن می کند و نه رنج دام می فهمد، فقط مست آن کرشمه است و بس.
و اگر شنیده ای که عده ای هرچه تاراج می شوند چشم از یک جهت برنمی دارند بدان که از همین باب است.
و مگر نه آن است که عشق، همان سایه چشمان خمار معشوق است که خنکایش هر نازک گلی را در سحر آرام می بخشد و هر سوخته ای را تسکین.
و اگر قلندران شبهای دراز بی خوف و حزن، بیدارند بدان که از همین باب است.
و مگر نه آن است که عشق، همان شکوه آسمانی بی منتهای چشمان معشوق است که هر ایستاده ای را با خاک یک سان می کند و هر بودی را نابود.
و اینکه می بینی عده ای دل از خاک برداشته اند ولی سر از خاک برنمی دارند بدان که جلوه معشوق بر این کار داشت.
و مگر نه آن است که عشق، همان ناز چشمان بی نیاز معشوق است که هر نازنینی را خجل کرده و هر نیازمندی را نیازمندتر.
و تا کنون دیده ای ناز چشمان کسی بساط نیاز نازنینان را باز کند و بساط غنا را برچیند؟
و اگر دیدی که از نازنینان، دیگر نازی باقی نمانده بدان به همین خاطر است.
تازه اینها یک از هزاران زیبایی بی منتهای چشمان معشوق است و بگذار و بگذرین از قلم فرسایی و شعر سرایی و بیتابی جان اندر وصف لبان شکرین و لبخندهای نمکینش، زلف خم اندر خم و قامت رعنایش کمان ابروان و سیب زنخدانش که هر یک هزاران جلوه دارد و هزار بنده.
شاید به دلت افتد که چرا سخنی از عاشق در میان نیست و معشوق بدون عاشق که گفته است؟
بدان که وقتی چشمان معشوق، عاشق را نشانه گرفت دیگر از او اثری نماند تا خود حجاب خود شود.
اگر در این شبها دل عاشق امام می گوید- «ادعوک مستانسا لا خایفا ولا وجلا، مدلا علیک (1)» شاید این دلال و ناز، همان باشد که گفت-
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند
1- یعنی خدایا تو را بدون هیچ خوف و ترسی می خوانم بلکه در حالی که با تو ناز می کنم تو را صدا می زنم. دعای شریف افتتاح.
یا علی
منبع: وبلاگ انس با علی
چشمان معشوق
باران عشق تنها بارانی است که از آسمان می ریزد و سبزه عشق تنها سبزه ای است که از زمین می روید.
و قلم مانند همیشه، رقص کنان و پای کوبان اندر وصف عشق، قصد سیاه نمایی دارد و زبان، از هر وقت دیگری خوشتر و شیرینتر ذکر عشق می گوید و اشک، روانتر از سیل، زیر پای عشق قرار می گیرد.
و تو خوب می دانی این دل است که بی تاب عشق است که اشک، شوق خود نمایی می کند و زبان، شور شعر سرایی دارد و قلم، جرات بی پروایی. وگرنه اگر دل در میان نبود و عشق در کنار، ناز اشک نیاز نمی شد و قمری جان باز نمی گشت و دست و قلم دست به دست نمی رقصیدند. و چرا عشق این چنین نباشد؟
مگر نه آن است که عشق، همان برق چشمان معشوق است که هستی دل را تل خاکستر کند و به خاکسترش هم رحم ننماید؟
آری، چشمان معشوق، خرابه نشین است و با مساکین انس دارد.
و اگر شنیده ای که بیچارگان چشمان معشوق، با افتادگان و درماندگان خرابه های بی کسی، هم راز و هم ساز اند بدان که از همین باب است.
و مگر نه آن است که عشق، همان کرشمه چشمان معشوق است که مرغ خیال را آن چنان به دام انداخته است و گرفتار کرده که دیگر نه هوای پریدن می کند و نه رنج دام می فهمد، فقط مست آن کرشمه است و بس.
و اگر شنیده ای که عده ای هرچه تاراج می شوند چشم از یک جهت برنمی دارند بدان که از همین باب است.
و مگر نه آن است که عشق، همان سایه چشمان خمار معشوق است که خنکایش هر نازک گلی را در سحر آرام می بخشد و هر سوخته ای را تسکین.
و اگر قلندران شبهای دراز بی خوف و حزن، بیدارند بدان که از همین باب است.
و مگر نه آن است که عشق، همان شکوه آسمانی بی منتهای چشمان معشوق است که هر ایستاده ای را با خاک یک سان می کند و هر بودی را نابود.
و اینکه می بینی عده ای دل از خاک برداشته اند ولی سر از خاک برنمی دارند بدان که جلوه معشوق بر این کار داشت.
و مگر نه آن است که عشق، همان ناز چشمان بی نیاز معشوق است که هر نازنینی را خجل کرده و هر نیازمندی را نیازمندتر.
و تا کنون دیده ای ناز چشمان کسی بساط نیاز نازنینان را باز کند و بساط غنا را برچیند؟
و اگر دیدی که از نازنینان، دیگر نازی باقی نمانده بدان به همین خاطر است.
تازه اینها یک از هزاران زیبایی بی منتهای چشمان معشوق است و بگذار و بگذرین از قلم فرسایی و شعر سرایی و بیتابی جان اندر وصف لبان شکرین و لبخندهای نمکینش، زلف خم اندر خم و قامت رعنایش کمان ابروان و سیب زنخدانش که هر یک هزاران جلوه دارد و هزار بنده.
شاید به دلت افتد که چرا سخنی از عاشق در میان نیست و معشوق بدون عاشق که گفته است؟
بدان که وقتی چشمان معشوق، عاشق را نشانه گرفت دیگر از او اثری نماند تا خود حجاب خود شود.
اگر در این شبها دل عاشق امام می گوید- «ادعوک مستانسا لا خایفا ولا وجلا، مدلا علیک (1)» شاید این دلال و ناز، همان باشد که گفت-
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند
1- یعنی خدایا تو را بدون هیچ خوف و ترسی می خوانم بلکه در حالی که با تو ناز می کنم تو را صدا می زنم. دعای شریف افتتاح.
یا علی
منبع: وبلاگ انس با علی
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1mvRU9Q
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر