۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

خوش دارم وقتی که شهید شدم، جسدم را پیدا نکنند

به بهانه سالگرد شهادت سردار شهید محمد باقر مشهدی عبادی؛





گم نام بودن خصیصه ی جدایی ناپذیر سرداران عاشورایی است. همان دلاور مردانی که مرگ را به سخره گرفتند و نام بزرگ خودشان را در میان خاطرات هشت سال دفاع مقدس با رنگ خون، ماندگار کردند.





سرویس فرهنگ پایداری آناج: موسم جدایی رسیده و باز لشگر عاشورا ندای جدایی سرداری بزرگ را سر می دهد و داغ جوانی دیگر به دل می نشاند.



محمد باقر مشهدی عبادی را همه با چهره ی خندانش می شناسند و دلی بزرگ به وسعت دریافت تمام خوبی ها.



گم نام بودن خصیصه ی جدایی ناپذیر سرداران عاشورایی است. همان دلاور مردانی که مرگ را به سخره گرفتند و نام بزرگ خودشان را در میان خاطرات هشت سال دفاع مقدس با رنگ خون، ماندگار کردند. شاید که گاهی سراغشان برویم و درس انسان بودن را در میان حرکات خدایی شان بیاموزیم.





چیزی نشده صدام منو گاز گرفته



یکی از فرماندهان شجاع و دلیر گردان های لشکر عاشورا ایشان بودند. در عملیات حضرت مسلم ابن عقیل در گردان شهید مدنی بودند. شب عملیات وصیت نامه خودش را به بنده داد. با بیان شیرینی که داشتند همراه با آقای سید احمد موسوی و شهید اصغر قصّاب لحظاتی در تاریکی شب توفیق حاصل شده بود، ما را مورد توجه قرار دادند و با شور و حال عجیبی به طرف محل عملیات حرکت کردند و رفتند .



ایشان در عملیات ذکر شده خط شکن بودند و چه حماسه هایی که آفریدند. روزهای عملیات ما به اورژانس و معراج شهداء زود زود سر می زدیم . از برادران مجروح و شهید اطلاع حاصل می کردیم . طبق معمول در جلوی بهداری اورژانس صحرائی ایستاده بودیم که اول مجروحین را به آنجا می آورند و بعداً به عقبه می فرستادند.



ناگهان یک آمبولانس رسید همه دورش جمع شدند همه برادران حاضر به یکدیگر می گفتند بیایید مشهدی عبادی را هم آوردند. دیدیم از آمبولانس پیاده شده دو نفر از بازوانش گرفته اند . مجروح بود ولی می خندید و شوخی می کرد، ما فوراً رسیدیم وپ رسیدیم که چه شده ؟ با خنده و با صدای بلند می گفت : چیزی نشده صدّام منو گاز گرفته .



از شهادت خود خبر داشت



در عملیات خیبر هم فرمانده گردان امام حسین(ع) بود. چند روز قبل از عملیات در خدمتشان بودیم. به سرنوشت خودشان آگاه بودند و در سخنانشان به شهادت خویش اشاره می کردند. مطالبی را به شوخی و کنایه به حضار می رساندند . در یک کلمه خلاصه کنم، قبل از عملیات خیبر خود را ساخته و آماده کرده بود و سعادت و لیاقت به لقاءا... رسیدن را داشت که در آن عملیات به اصطلاح خودش حسین(ع) وار جنگید و حسین وار شهید شد.



جنازه مقدس او سالها در منطقه مفقود بود که بعد از دوازده سال در ماه رمضان 1374 پیکر پاکش رجعت نمود و در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد . روح بلند و بالایش از لحظۀ شهادت در محضر سالار شهیدان حضرت اباعبدا... الحسین(علیه السلام) با ارواح سایر شهداء میهمان هستند.



در رشادت و نترسی شهره بود



خیلی خودمانی بود و می خواست فرماندهی بر قلب های بسیجیان داشته باشد نه به صورت یک نظامی . خیلی با برادران نزدیک و صمیمی بود. از نظر اخلاق یک فرمانده نمونه و عاری از تکبر بود. هیچ فرقی بین خود و نیروهایش قائل نبود و خود را سربازی برای پیشبرد انقلاب می دانست و همیشه با برادران بود، حتی شام یا نهار را نیز بین برادران می خورد. در عملیات با رشادت کامل و اعتماد به نفس شرکت می کرد و حسین وار به جنگ می پرداخت.



او می توانست به تنهایی در میان عراقی ها بماند و هیچ تردیدی به خود راه ندهد و این از روحیه بارز یک فرمانده خوب و متکی به نفس بود . در میان رزمندگان به رشادت و نترسی مشهور بود. روحیه اش آنطور بود که هیچ کس حاضر نمی شد، غیر از او با فرمانده دیگری به عملیات برود. نیروها همیشه می گفتند که باید او نیز حضور داشته باشد چون هیچ وقت نمی گذاشت که رزمندگان روحیه شان را ببازند و همیشه آنها را در روحیه ای عالی نگه می داشت.





حسن مشهدی عبادی(برادر شهید)



مشدى عباد را هم آورده‏ اند...



در والفجر چهار كه به دستور سردار عاشورائیان آقا مهدى باكرى، معاونت فرماندهى گردان امام حسین را برعهده داشت، پس از شش روز نبرد بى ‏امان به شدت زخمى شد...



مشدى عباد چنین بود. پیوسته زخم مى‏ خورد، با اینحال دوباره به میدان كارزار برمى‏ گشت. گویى پیوسته در انتظار زخم آخر بود، زخم سفر...



اكنون محمدباقر مشهدى عبادى رفته است. چندین روز از عملیات خیبر مى‏ گذرد. آیا شهید شده است؟ اگر شهید شده است پس جنازه‏ اش كجاست؟...



خدایا! تو مى‏ دانى از زمانى كه نامت با قلبم گره خورده است، در تمام لحظه‏ ها فقط نام تو را بر زبان آورده‏ ام و در تمام خطرات فقط تو با ما بودى. در شب‏هاى تاریك سنگر مونس ما بودى.



پروردگارا! براى آنچه كه انجام داده‏ ام اجرى نمى‏ خواهم و به خاطر كارهایى كه كرده‏ ام فخر نمى‏ فروشم، زیرا آنچه را كه انجام دادم، تو میسّر گردانیدى...



خدایا! بى‏ چیزم! چه خوش است دست از جان شستن و از اسارت آزاد شدن، بى‏ هراس علیه ستمگران جنگیدن، پرچم حق را در صحنه خطر برافراشتن، به همه باطل‏ها و طاغوت‏ها نه گفتن، با مسرّت و شادى به استقبال شهادت رفتن. خوشتر است از همه چیز بریدن و به خدا پیوستن. اى كاش وقتى شهید شدم، جسم مرا پیدا نكنند.



اگر شهید شده است؟... كسى چه مى‏ داند. چیزى نمى‏ دانم. همین قدر مى‏ دانم كه از شروع عملیات خیبر تاكنون بى‏ امان با گردانش جنگیده است. گردان امام حسین بود كه خط دشمن را شكست. چندین روز است كه دشمن به طور وحشتناكى روى جزیره مجنون آتش مى‏ ریزد. طورى كه انگار مى‏ خواهند هر طورى شده، خود جزیره را از بین ببرند...



مشدى عباد در زیر باران گلوله و تركش، در لابلاى انفجارهاى گوشخراش لحظه ‏اى آرام و قرار ندارد. به بچه‏ هاى گردان روحیه مى‏ دهد: تا آخرین نفر باید مقاومت كنیم.



گردان امام حسین به محاصره درآمده است. دشمن سنگین‏ترین پاتك‏هاى خود را ترتیب داده است. امام پیام داده است: جزایر باید حفظ شود



مشدى عباد، سودایى است. دیگر آتش و انفجار نمى‏ شناسد. سبك‏تر از نسیم سنگر به سنگر مى‏ گردد...



شهید شده است؟ نمى‏ دانم! نه، مى‏ دانم.



دست مشدى عباد با تیر مستقیم قطع شده است. مى‏ جنگد، حلقه محاصره تنگ‏تر مى شود. روز هفتم اسفند ماه هزار و سیصد و شصت و دو! روز عاشوراى گردان امام حسین ...



دست مشدى عباد قطع شده است. ایستاده است. مى‏ جنگد. بچه‏ هاى باقیمانده گردان، با دیدن وضع مشدى عباد، شیرتر از شیر شده‏ اند. مشدى عباد آخرین پیامش را با بیسیم به آقا مهدى، فرمانده لشكر مى‏ رساند: سلام ما را به امام برسانید. بگویید كه مشدى عباد و نیروهایش تا آخرین قطره خون حسین‏ وار جنگیدند و حسین‏ وار شهید شدند.



تركش و تیغ مى‏ بارد. مى‏ گویند مشدى عباد تركش خورده است. شهید شده است. اگر شهید شده است جنازه‏ اش كو؟



اى كاش وقتى شهید شدم، جسم مرا پیدا نكنند. خودش اینطور مى‏ گفت. باز هم دغدغه ‏اى در دل دارم. نكند شهید نشده باشد... مى ‏روم سراغ آقا مهدى، فرمانده لشكر...



دوباره بعد از سال‏ها عطر آسمانى شهادت كوچه‏ هاى شهر را از هوش مى‏ برد.



آدم‏هاى شهر دوباره حس مى‏ كنند كه جنگى بوده است و جنون و جراحتى. سالهاست كه طبل جنگ خاموش شده است و هنوز خون لاله‏ ها در جوش و خروش است.



شهدا را آورده‏ اند، شهداى گمشده را. مشدى عباد را هم آورده‏ اند...



گردان امام حسین در محاصره است. واپسین بچه‏ هاى گردان در خاك و خون مى‏ غلتند. مى‏ گویند مشدى عباد هم تركش خورده است. شهید شده است. مى‏ روم سراغ آقا مهدى. هر چه باشد آقا مهدى بهتر مى ‏داند چه شده است. بغض گلویم را گرفته است. از نحوه شهادت یا اسارت برادرم سؤال مى‏ كنم. آقا مهدى با صدایى محكم و محزون مى‏گ وید: بنده باور نمى‏ كنم كه بتوانند مشدى عباد را اسیر كنند. او مرد رزم و جهاد بود. مطمئنم كه تا آخرین لحظه مبارزه كرده و به شهادت رسیده است.



روزها گذشت پیکر پاک برادر در سال 1375 به خانه برگشت و در گلزار شهدای وادی رحمت آرام گرفت.

بخشي از وصيت نامه شهيد

چه خوش است دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن، ‌از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن، بدون بيم علیه ستمگران جنگیدن، ‌پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ بر افراشتن، ‌به همه طاغوت‌ها و باطل‌ها و تمامی نا حق‌ها نه گفتن، ‌با سینه باز و با مســرت و شادی به استقبال شهادت رفتن و ‌. . . دوست دارم که کــوله بار خود را از غــم و اندوه و درد و رنج انباشته به دوش کشــم و شنا کنـان سوی ساحل مرگ بروم. خوش دارم وقتی که شهید شدم، جسد من را پیدا نکنند تا دیگر یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نكنم.»





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum260/thread48872.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: