۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

تدبر در آیه4سوره صف؛بنیان مرصوص

متن عربی آیه : إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ

متن به انگلیسی:
  • 4. Surely Allah loves those who fight in His way in ranks as if they were a firm and compact wall.
متن به فرانسوی:

  • Traduction 1
    Allah aime ceux qui combattent dans Son chemin en rang serré pareils à un édifice renforcé.

  • Traduction 2
    Dieu aime ceux qui combattent dans Son chemin en rang serré pareils à un édifice renforcé.

  • Traduction 3
    Dieu aime ceux qui combattent dans Son chemin en rang serré pareils à un édifice renforcé.

  • Traduction 4
    Allah aime ceux qui combattent dans Son chemin en rang serré pareils à un édifice renforcé.
متن به آلمانی:

  • Gott liebt diejenigen, die um seinetwillen in Reih und Glied kämpfen (und) fest (stehen) wie eine Mauer (w. wie wenn sie ein festgefügter Bau wären).!
متن به اسپانیایی:

  • Alá ama a los que luchan en fila por Su causa, como si fueran un sólido edificio.
متن به ترکی:

  • ‍üphe yok ki Allah, kendi yolunda, yan-yana, kurşunla kenetlenip kurulmuş bir duvar gibi saf kurarak savaşanları sever.

  • Abdülbaki Gölpınarlı Meali
    Allah, kendi yolunda kenetlenmiş bir duvar gibi saf bağlayarak savaşanları sever.

  • Süleyman Ateş Meali
    Allâh, kendi yolunda kenetlenmiş binâlar gibi saf bağlayarak çarpışanları sever.

  • Muhammed Esed Meali
    Şüphe yok ki Allah, kendi yolunda, yan-yana, kurşunla kenetlenip kurulmuş bir duvar gibi saf kurarak savaşanları sever.

  • Ali Bulaç Meali
    Şüphesiz Allah, kendi yolunda, sanki birbirlerine kenetlenmiş bir bina gibi saf bağlayarak çarpışanları sever.

  • Elmalılı Hamdi Yazır Meali
    Gerçek şu ki Allah (yalnızca) kendi dâvâsı uğrunda, sağlam ve yekpare bir bina gibi, kenetlenmiş saflar halinde savaşanları sever.



ترجمه:
  • خدا دوست ، دارد کسانی را که در راه او در صفی ، همانند ديواری که اجزايش را با سرب به هم پيوند داده باشند ، می جنگند

  • ترجمه فولادوند
    در حقيقت، خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف در صف، چنان كه گويى بنايى ريخته شده از سُرب‏اند، جهاد مى‏كنند.

  • ترجمه مجتبوی
    همانا خدا دوست مى‏دارد كسانى را كه در راه او صف‏زده كارزار مى‏كنند كه گويى بنائى به هم پيوسته و استوارند.

  • ترجمه مشکینی
    به يقين خداوند دوست دارد كسانى را كه در راه او پيكار مى‏كنند كه گويى بنايى پولادين‏اند

  • ترجمه بهرام پور
    همانا خداوند كسانى را كه در راه او صف در صف جهاد مى‏كنند چنانكه گويى بنايى آهنينند دوست مى‏دارد

تفاسیر:
تفسیر مجمع البيان

6 - و هنگامى را [به ياد آور] كه عيسى، پسر مريم، گفت: هان اى بنى‏اسرائيل! به يقين من فرستاده خدا به سوى شما هستم، در حالى كه تورات را كه پيش از من [به سوى شما آمده‏] است گواهى مى‏كنم، و [شما را] به پيام‏آورى كه پس از من خواهد آمد و نام او «احمد» مى‏باشد، نويد مى‏دهم. پس هنگامى كه [آن پيام‏آور موعود ]دليل‏هاى روشن [را] بر ايشان آورد، [با نهايت حق ستيزى‏] گفتند: اين افسونى است آشكار [و نه وحى و رسالت و پيام خدا]!
7 - و بيداد پيشه‏تر از آن كس - كه با وجود آن كه به سوى اسلام فراخوانده مى شود، به خدا دروغ مى بندد - كيست؟! و خدا مردم بيداد پيشه را راه نمى نمايد.
8 - [حق ناپذيران و ظالمان‏] مى خواهند نور خدا را با دهان خويش خاموش سازند، امّا خدا نور خود را - هر چند كفرگرايان را ناخوش افتد - كمال مى بخشد.
9 - اوست آن [خدايى‏] كه پيام آورش را با هدايت و دين حق [به سوى بندگانش‏] فرستاد تا آن [آيين خردمندانه و انسانى و بشر دوستانه‏] را بر همه آيين‏ها چيره سازد؛ هر چند شرك‏گرايان را خوش نيايد.

تفسير
نويد مسيح به آمدن محمد (ص)
در آيات پيش، خداى فرزانه پرتوى از رسالت و دعوت موسى را به تابلو برد، اينك در ادامه آيات به رسالت حضرت مسيح و نويدهاى آن بزرگوار از ظهور اسلام و آمدن آخرين پيام‏آور خدا براى هدايت و آزادى انسان مى پردازد و در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:
وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ‏
و هنگامى را به ياد آوريد كه عيسى، فرزند ارجمند مريم از سوى خدا به سوى مردم برانگيخته شد و رو به مردم نمود و گفت:
يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ‏
هان اى فرزندان اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم...
مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ
و اين در حالى است كه «تورات»، اين كتاب آسمانى را كه خدا آن را پيش از رسالت من به وسيله موسى براى هدايت و ارشاد مردم فرستاده است، تصديق مى‏كنم.(356)
وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ
و نيز من به آمدن پيامبرى پس از خود شما را نويد مى‏دهم كه نام گرامى او «احمد» است.
گفتنى است كه «احمد» نام بلند و جان‏بخش ديگر حضرت محمد (ص)، آخرين پيامبر خداست، چنان كه شاعر عرب در اين مورد چنين مى سرايد:
صلى الإله و من يحف بعرشه‏
و الطيبون على المبارك احمد
درود و سلام خدا و همه فرشتگانى كه بر گرد عرش خدا مى‏گردند و نيز سلام و درود تمامى پاكان و پاكيزگان گيتى بر شخصيت مبارك «احمد» آخرين پيام‏آور خدا باد.
در تفسير واژه مقدس «احمد» كه نام ديگر حضرت محمد(ص) است، دو تفسير آمده است:
1 - گروهى اين واژه را داراى مفهوم مبالغه شناخته و بر آنند كه «احمد» صيغه مبالغه از فاعل مى‏باشد و منظور اين است كه آن حضرت بيشتر از همگان خدا را ستايش مى‏كند و پرستش و ستايش او بيشتر از ديگران است.
2 - امّا گروهى ديگر آن را مبالغه از صيغه مفعول مى دانند، كه در اين صورت منظور اين است كه: او به خاطر آراستگى وصف ناپذيرش به ارزش‏ها و والايى‏ها و زيبايى‏هاى اخلاقى و معنوى از هر كس ديگر بيشتر در خور ستايش است و بيشتر از همه ستوده مى شود.
در روايت صحيح از پيامبر گرامى آورده‏اند كه در اين مورد فرمود:
انّ لى اسماء، انا احمد و انا محمد و انا الماحى ... و انا الحاشر الّذى يحشر الناس على قدمى، و انا العاقب الّذى ليس بعدى نبىّ.(357)
من نام‏هايى دارم كه عبارتند از: احمد، محمد، محوكننده و زداينده آفت شرك و كفر، كه خدا به وسيله من كفر و بيداد را مى زدايد. نام ديگر من «حاشر» است كه خدا در روز رستاخيز مردم را در برابر من برمى‏انگيزد، و سرانجام اين كه من آخرين پيام‏آور خدا هستم كه پس از من پيام‏آورى نخواهد آمد.
گفتنى است كه اين روايت را «بخارى» در كتاب خود «صحيح» آورده است.
به هر صورت آيه شريفه روشنگر اين واقعيت است كه حضرت عيسى (ع) آن پيام‏آور بزرگ خدا ضمن دعوت بنى‏اسرائيل به توحيد و تقوا و هشدار از شرك و بيداد، به مردم نويد آمدن حضرت محمد (ص) را به عنوان آخرين و برترين پيام‏آور و پيام‏رسان خدا مى‏داد و از همگان مى‏خواست تا در انتظار ظهور آن بزرگوار باشند.
به نظر ما در اين نويدبخشى و بشارت عيسى به آمدن محمد(ص) دو نكته انسان‏ساز و روشنگر نهفته است:
1 - نخست اين‏كه اين نويدرسانى و بشارت از آمدن آخرين پيامبر خدا از معجزه‏هاى حضرت مسيح است كه درستى نويد او تحقق يافت.
2 - و ديگر اين كه آن حضرت به پيروان خويش فرمان مى‏دهد كه با ظهور حضرت محمد(ص) به او ايمان بياورند.
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ‏
پس هنگامى كه «احمد» آن پيامبر موعود آمد و دعوت آسمانى خويش را اعلام داشت و دليل‏هاى روشن و روشنگر را براى آنان آورد، آنان به جاى حق‏پذيرى و ايمان، با خيره‏سرى و پافشارى در گمراهى و بيداد گفتند: اين افسونى آشكار است.

آن گاه مى‏افزايد:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ‏
و چه كسى بيدادپيشه‏تر از آن كسى است كه بر خدا دروغ مى بندد، آن هم در حالى كه به اسلام و رستگارى و نجات فرا خوانده مى‏شود؟
به بيان روشن‏تر اين كه: و بيدادپيشه‏تر و ظالم‏تر از آن كس كه به خدا دروغ مى‏بندد و آيات و معجزه‏هاى پيامبرش را افسون مى‏خواند و حق را نمى‏پذيرد، كيست؟ آن هم در حالى كه پيامبر خدا به وسيله آيات او و معجزه‏هايى كه آورده است، او را به سوى اسلام و نجات و رستگارى دعوت مى‏كند، نه چيز ديگر؛ آيا چنين حق‏ستيزى كه آيات خدا را افسون مى‏خواند و به پيامبرش مارك افسونگر مى‏زند، از هر ستمكارى ستمكارتر نيست؟
وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ‏
و خدا مردم ستمكار را - كه با كفر و بيداد و پافشارى در گناه و زشتى بر خود ستم روا مى‏دارند - به سوى بهشت پرنعمت و زيبا راه نخواهد نمود.
«ابن جريح» بر آن است كه منظور از اين بيدادپيشه‏ترين‏ها، كفرگرايان و منافقان مى‏باشند؛ چرا كه آيه بعد نشانگر اين دريافت است كه مى‏فرمايد:
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ‏
آنان مى‏خواهند نور خدا و ايمان به او را با دهان‏هاى خويش خاموش و منطق پرجاذبه و زيباى دين او را با تاريك‏انديشى‏هاى خود تباه و بى‏اثر سازند... امّا سخت در اشتباهند.
وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ‏
چرا كه خدا آشكارسازنده و درخشان كننده بيان و كلام و روشنگر دين و آيين خويش است و با تأييد پيام و پيام‏آورش، نور شريعت خود را كامل مى‏سازد و هر چند كه كفرگرايان را خوش نيايد، او دين و آيين و پيام‏آور خود را به سوى هدف‏هاى نجات‏بخش و انسان‏پرورش راه مى‏نمايد و به مقصد مى‏رساند.
در اين آيه مخالفت و ايستادگى در برابر آيات خدا و پيامبرش را به كار كسى تشبيه مى‏سازد كه در برابر خورشيد فروزان قرار گيرد و بخواهد نور خيره‏كننده و جهان‏افروز آن را با دهان خاموش سازد؛ آيا اين كار ممكن است؟

در آخرين آيه مورد بحث مى‏افزايد:
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏
او همان خدايى است كه پيامبر و فرستاده خويش، محمد (ص) را با نور هدايت و دين حق به سوى جهانيان فرستاد تا آن را بر همه دين‏هاى دروغين و شرك‏آلود و مرام و مسلك‏هاى سلطه‏جويانه و استبدادآور پيروزى بخشد؛ هر چند شرك را خوش نيايد.
به بيان روشن‏تر منظور آيه اين است كه: او آن خدايى است كه پيامبرش را با هدايت و رهنمودى به سوى توحيد و يكتاپرستى و اخلاص و با اسلام زندگى‏ساز و زندگى‏بخش و مقررات و ضوابط آن به سوى عصرها و نسل‏ها فرستاد تا اين دين را در پرتو منطق روشن و پرجاذبه و قانع‏كننده‏اش، و با تأييد و يارى آن، بر همه اديان و مرام‏ها چيره سازد، گرچه اين پيروزى شرك‏گرايان را ناخوش آيد.
آيه شريفه نشانگر درستى دعوت پيامبر اسلام و راستگويى او در رسالت خويش است، چرا كه تاريخ نشانگر آن است كه اين نويد و بشارت پيروزى دين خدا، زمانى از سوى آن حضرت به مردم داده شد كه دوران غربت و بى‏ياورى محمد (ص) و آغاز كار دين بود و اسلام در شرايطى در محاصره شرك و كفر و استبداد بود، كه اين نويد عجيب مى‏نمود، امّا سرانجام همگان ديدند كه چگونه وعده خدا و نويد او تحقق يافت و دين او بر همه اديان و مسلك‏هاى خرافى و شرك‏آلود پيروز گرديد و نور فروزانش جهان را روشن ساخت.
گفتنى است منظور از «دين» در آيه شريفه عبارت از همه اديان است؛ چرا كه با الف و لام آمده است تا اين معنا را برساند.
از اميرمؤمنان در تفسير آيه شريفه آورده‏اند كه مى‏فرمود:هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الّذين كلّه، اظهر بعد ذلك.
آيا تفسير و پيام اين نويد و بشارت پيروزى اين است كه پس از اين اسلام را بر ديگر آيين‏ها پيروز مى‏سازد؟
گروهى كه حضور داشتند گفتند: آرى اى اميرمؤمنان! قالوا: نعم.
آن حضرت فرمود:
كلّا، فو الّذى نفسى بيده حتى لاتبقى قريةٌ الاّ و يُنادى فيها بشهادة انْ إله الاّ الله بُكْرَةً و عشياً.(358)
نه، به آن خدايى كه جانم در كف قدرت اوست سوگند كه خداى فرزانه به گونه‏اى اسلام را بر همه اديان و مكتب‏ها پيروزى و چيرگى منطقى مى بخشد كه سرانجام در كران تا كران هستى هيچ شهر و روستايى نماند، جز اين كه بامدادان و شامگاهان مردم آن‏ها نداى يكتايى خدا را سر دهند.

تفسیر الميزان
‌صفحه‌ى 418
(61) سوره صف مدنى است و چهارده آيه دارد (14)
[سوره الصف (61): آيات 1 تا 9]
ترجمه آيات‏
به نام خداى رحمان رحيم،
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى‏گويد و او خدايى عزيز و حكيم است (1).
هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چرا چيزهايى كه خود عمل نمى‏كنيد به مردم مى‏گوييد (2).
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 419
خشم بزرگى نزد خدا منتظر شما است اگر بگوييد آنچه را كه عمل نمى‏كنيد (3).
محققا خدا دوست مى‏دارد كسانى را كه در راه او به صف كارزار مى‏ايستند تو گويى بنيانى ساخته شده از قلعند (4).
و چون موسى به قوم خود گفت: هان اى قوم چرا مرا آزار مى‏دهيد با اينكه مى‏دانيد كه من فرستاده خدا به سوى شمايم پس وقتى مردم از راه حق منحرف شدند خدا دلهايشان را منحرف كرد (انحراف ظاهريشان را به انحراف باطنيشان سرايت داد) و خدا مردم فاسق را هدايت نمى‏كند (5).
و چون عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت: من فرستاده خدا به سوى شمايم در حالى كه كتاب آسمانى قبل از خود يعنى تورات را تصديق دارم و به آمدن رسولى بعد از خودم كه نامش احمد است بشارت مى‏دهم ولى همين كه آيات روشن برايشان آورد گفتند اين سحرى است آشكار (6).
و چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغ را بر خدا افتراء ببندد با اينكه به سوى اسلام دعوت مى‏شود و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى‏كند (7).
مى‏خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند و خدا تمام كننده نور خويش است هر چند كه كافران كراهت داشته باشند (8).
او كسى است كه رسول خدا را به هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غلبه دهد هر چند كه مشركين كراهت داشته باشند (9).
بيان آيات [اشاره به مطالب اين سوره مباركه‏]
اين سوره، مؤمنين را ترغيب و تحريك مى‏كند بر اينكه در راه خدا جهاد نموده، با دشمنان دين او كارزار نمايند. و خبر مى‏دهد كه اين دين نورى است درخشان از جانب خداى سبحان كه كفار اهل كتاب مى‏خواهند آن را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا نور آن را تمام مى‏كند، هر چند كه كافران كراهت داشته باشند، و دين خود را بر تمامى اديان غلبه مى‏دهد هر چند كه مشركين نخواهند. و اين پيغمبرى كه به وى ايمان آورده‏اند فرستاده‏اى است از طرف خداى سبحان، او را فرستاده تا هدايت باشد، و دين حق را به شما برساند، و اين همان است كه عيسى بن مريم (ع) بنى اسرائيل را به آمدنش بشارت داد.
پس بر مؤمنين است كه كمر همت بر اطاعتش ببندند، و آنچه امر مى‏كند امتثال كنند، و در راه خدا جهاد نموده، خدا را در دينش يارى كنند، تا خداى تعالى به سعادت آخرتشان رسانيده، ياريشان كند، و در دنيا فتح و پيروزى نصيبشان كند، و بر دشمنانشان غالب و مسلط نمايد.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 420
و نيز بر مؤمنين است كه هرگز آنچه را كه خود عمل نمى‏كنند به ديگران نگويند، و در آنچه وعده مى‏دهند تخلف ننمايند، كه اين گونه اعمال ايشان را مستوجب خشمى از خدا نموده، رسول را آزار مى‏دهد. و اين خطر را هم دارد كه خدا دلهايشان را منحرف سازد، همان طور كه با قوم موسى (ع) چنين كرد، چون با اينكه مى‏دانستند آن جناب رسول خدا به سوى ايشان است، مع ذلك آزارش دادند. و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى‏كند.
اين سوره به شهادت زمينه آياتش در مدينه نازل شده است.
" سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" تفسير اين آيه در سوره حشر گذشت. و اگر سوره مورد بحث را با تسبيح و تنزيه خدا از هر نقص آغاز كرده براى اين است كه در اين سوره سخن از بديها و توبيخ مؤمنين به ميان آمده كه چرا چيزى را مى‏گويند كه خود عمل نمى‏كنند، و آن گاه تهديدشان كرده به اينكه اگر به خود نيايند، دچار خشم خدا گشته، و خدا دلهاى تبهكاران را منحرف مى‏سازد.
[مقصود از خطاب توبيخى:" چرا مى‏گوييد آنچه را كه عمل نمى‏كنيد" با توجه به سياق و زمينه كلام‏]
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ" كلمه" لم" مخفف كلمه" لما" است، و حرف" ما" در آن استفهامى است، و حرف" لام" براى تعليل است. و گفتار آيه در زمينه توبيخ است، مى‏خواهد مؤمنين را به خاطر اينكه بدانچه مى‏گويند عمل نمى‏كنند توبيخ كند. و اينكه بعضى از مفسرين «1» گفته‏اند" مراد از جمله" اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد" منافقين هستند و آيه شريفه اين طائفه را سرزنش مى‏كند، نه مؤمنين را، زيرا مؤمنين از نظر قرآن محترمند" درست نيست، و نبايد به آن گوش فرا داد، براى اينكه قرآن پر است از آياتى كه مؤمنين را توبيخ و عتاب مى‏كند، مخصوصا آياتى كه در باره جنگها و متعلقات آن نازل شده، از قبيل آيات راجع به جنگ احد، احزاب، حنين، صلح حديبيه و جنگ تبوك، و مساله انفاق در راه خدا و امثال آن. و مؤمنين صالح اگر صالح شدند و جلالت قدر يافتند، به خاطر همين توبيخ‏ها بوده كه خداى تعالى از آنان نمود، و به اين وسيله به تدريج تربيتشان كرد، و گرنه صلاح نفسانى و جلالت قدر را از پيش خود در نيافتند.
و مورد توبيخ در آيه مورد بحث هر چند بر حسب ظاهر لفظ آيه مطلق است، و در خصوص تخلف كردار از گفتار و خلف وعده، و نقض عهد است، و درست هم هست، چون وقتى ظاهر انسان موافق باطنش نشد، همه اين اعمال از او سر مى‏زند، و ليكن سياق و زمينه‏
_______________
(1) مجمع البيان، ج 9، ص 278.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 421
آيات مورد بحث كه آيه" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا" در آن قرار گرفته، و آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ" در آيات بعد از آن واقع شده، و همچنين آياتى نظير اينها كه در آن است مى‏فهماند كه گويا بعضى از مؤمنين قبل از جنگ وعده پايدارى داده بودند كه به هيچ وجه پشت به جنگ نكنند، و پا به فرار نگذارند و يا از بيرون شدن براى جنگ تثاقل نورزند، و يا از انفاق در تهيه ابزار جنگ براى خود و ديگران مضايقه ننمايند، ولى در موقع عمل خلف وعده كرده‏اند." كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ" كلمه" مقت" به معناى خشم شديد است. اين آيه مى‏خواهد مضمون آيه قبلى را تعليل كند، و بفرمايد: خداى تعالى از همه اعمال انسان بيش از همه از اين عملش سخت به خشم مى‏آيد كه چيزى را بگويد كه بدان عمل نمى‏كند، چون اين خود از نشانه‏هاى نفاق است.
البته بايد توجه داشت اينكه انسان چيزى را بگويد كه بدان عمل نمى‏كند، غير از آن است كه عمل نكند به آنچه كه گفته است، (گاهى مى‏شود كه انسان موفق نمى‏شود بدانچه قبلا گفته عمل كند، و يا رسما خلف وعده مى‏كند، و گاه مى‏شود كه از اول كه وعده مى‏دهد، بناى عمل نكردن به آن را دارد، اين قسم دوم نفاق است نه اولى) چون قسم اول ناشى از ضعف اراده و سستى همت است كه البته خود يكى از رذائل اخلاقى، و منافى با سعادت نفس انسانى است، چون خداى تعالى سعادت نفس بشر را بر اين اساس تامين نموده كه به اختيار خود اعمال خير كند و حسناتى كسب نمايد، و كليد كسب اين حسنات داشتن عزم راسخ و همت بلند است، و اگر ديديم كسى وعده مى‏دهد ولى در مقام عمل سست مى‏شود، و خلف وعده مى‏كند، مى‏فهميم كه مردى سست عنصر و ضعيف الاراده است، و از چنين انسانى اميد خير و سعادت نمى‏رود.
" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ" كلمه" صف"- بنا به گفته راغب- به معناى اين است كه چند چيز، مثلا چند نفر انسان و يا درخت، در خطى مستقيم قرار بگيرند «1». اين كلمه در آيه شريفه و در همه جا مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى‏دهد، و به همين جهت است كه جمع بسته نمى‏شود. و اگر منصوب آمده براى اين است كه حال از ضمير فاعل در جمله" يقاتلون" مى‏باشد. و معناى آيه اين است كه: خدا دوست مى‏دارد كسانى را كه در راه او قتال‏
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" صف".
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 422
مى‏كنند، در حالى كه به صف ايستاده‏اند.
كلمه" بنيان" به معناى بناء، و كلمه" مرصوص" به معناى ساختمانى است كه با رصاص «1» محكم كارى شده، به طورى كه در مقابل عوامل انهدام، مقاوم باشد.
اين آيه شريفه جنبه تعليل را دارد- البته با دلالت التزامى- و توبيخ قبلى را تعليل مى‏كند. به اين بيان كه وقتى خداى تعالى از مقاتلان آن كسانى را دوست مى‏دارد كه چون كوه ايستادگى كنند، قهرا از مقاتلاتى كه وعده پايدارى مى‏دهند، ولى پايدارى نمى‏كنند و پا به فرار مى‏گذارند، خشمگين خواهد بود.
[مراد از ايذاء بنى اسرائيل پيامبرشان موسى (عليه السلام) را و نهى مسلمانان از اينكه مانند آنها رسول اللَّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را بيازارند]
" وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ ..."
اين آيه شريفه به طور اشاره مى‏فهماند كه بنى اسرائيل با لجاجت خود رسول خدا.
حضرت موسى را آزار داده بودند، تا جايى كه خداى تعالى به كيفر اين رفتارشان دلهايشان را منحرف ساخت. و اين خود نهيى است براى مؤمنين از اين كه رسول خدا (ص) را اذيت كنند، و كارشان بدانجا انجامد كه كار قوم موسى بدانجا كشيد، و دلهايشان منحرف گشت، هم چنان كه در آيه زير به طور صريح روى سخن به امت اسلام نموده، مى‏فرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً" «2».
و آيه مورد بحث بدان جهت كه نهيى الزامى در آن هست، در معناى آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى‏ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً" «3» مى‏باشد.
اين دو آيه از سوره احزاب كه در مقام تبرئه موسى (ع) است، دلالت دارد بر اينكه منظور از اذيت آن جناب به عملى كه خدا او را از آن عمل تبرئه نموده، نافرمانى خود بنى اسرائيل نسبت به دستورات وى، و بيرون شدن از اطاعت آن جناب نبوده، چون اگر اين طور بود معنا نداشت خدا آن جناب را تبرئه كند، پس يقينا بنى اسرائيل به آن جناب نسبت‏
_______________
(1) رصاص سفيد قلع، و رصاص سياه سرب است.
(2) كسانى كه خدا و رسول را اذيت مى‏كنند، خداوند در دنيا و آخرت لعنتشان كرده، و عذابى خوار كننده برايشان تهيه نموده است. سوره احزاب، آيه 57.
(3) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چون كسانى مباشيد كه موسى را آزردند و خدا آن جناب را از آن تهمت كه به وى زدند تبرئه نمود، و او نزد خدا آبرومند بود. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا پروا كنيد، و سخن سديد و سنجيده بگوييد. سوره احزاب، آيه 69 و 70.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 423
ناروايى داده بودند، كه مايه آبروريزى آن جناب مى‏شده، و او از اين تهمت آزرده شده، و خدا از آن تبرئه‏اش كرده. آيه بعد هم كه فرمود:" از خدا پروا كنيد، و سخن سنجيده بگوييد" مؤيد اين معنا است.
باز مؤيد اين احتمال كه بنى اسرائيل به موسى (ع) و امت اسلام به رسول خدا (ص) تهمت زده بودند، و آيه مورد بحث به مسلمانان مى‏فرمايد مانند بنى اسرائيل نباشيد، اين است كه خداى تعالى در همان سوره به پاره‏اى از مصاديق ايذاى زبانى و عملى اشاره نموده، مى‏فرمايد:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى‏ طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ ... وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ... وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً" «1».
پس تا اينجا به دست آمد كه در جمله" وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ" اشاره‏اى است به نهى مسلمانان از ايذاى رسول خدا (ص)، به زبان و عمل، با علم به اينكه رسول خدا است. هم چنان كه ذيل آيه هم كه سخن از انحراف قلوب دارد، نوعى تخويف و تهديد مسلمين است به اينكه ايذاى رسول خدا (ص) فسقى است كه چه بسا به انحراف دلها بينجامد.
[معناى جمله:" فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ ..." و بيان اينكه مقصود از ازاغه و اضلال خداوند چيست‏]
" فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ"- ماده" زيغ" كه كلمه" زاغوا" ماضى ثلاثى مجرد و كلمه" أزاغ" ماضى باب افعال آن است، به معناى منحرف كردن از استقامت است كه لازمه‏اش انحراف از حق به سوى باطل است.
و" ازاغه كردن خداى تعالى" به اين است كه رحمت خود را از صاحبان چنين دلى دريغ داشته، هدايت خود را از آنان قطع كند، چون از تعليل، اين معنا به خوبى استفاده مى‏شود، براى اينكه ازاغه خدا را تعليل كرده به هدايت نكردن. البته بايد توجه داشت كه اين‏
_______________
(1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بدون اجازه داخل خانه‏هاى رسول اللَّه مشويد، مگر آنكه براى صرف طعامى دعوت شده باشيد، در آن صورت هم به ظرف طعام آن جناب خيره مشويد، و ليكن هر وقت دعوت شديد داخل شويد، و به محضى كه طعام خورديد پراكنده شويد، و سرگرم سخن گفتن نشويد، كه اين عملتان رسول خدا را آزار مى‏دهد ... و چون چيزى درخواست مى‏كنيد، از پشت پرده درخواست كنيد ... و اين براى شما شايسته نيست كه فرستاده خدا را اذيت كنيد، و يا بعد از مرگش با همسرش ازدواج كنيد، اين عملتان نزد خدا جرمى بزرگ است. سوره احزاب، آيه 53.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 424
ازاغه ابتدايى نيست، بلكه بر سبيل مجازات است، زيغ خود آنان را تثبيت كردن است، چون فسق آنان سبب اين مجازات شده، هم چنان كه گمراه كردن خدا هم هيچ وقت ابتدايى نيست. و اينكه فرموده:" يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" «1» به خوبى گوياى اين حقيقت است كه گمراه كردن خدا به وسيله قرآن كريم از باب مجازات فاسقان به خاطر فسقشان است، و گرنه ساحت خداى عز و جل منزه از آن است كه ابتدائا و بدون جرم كسى را ازاغه و اضلال كند.
از اينجا فساد اين گفتار روشن مى‏شود كه بعضى «2» گفته‏اند: مراد از جمله" أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ" ازاغه از ايمان نيست، براى اينكه اولا خداى تعالى كسى را از ايمان ازاغه نمى‏كند.
و ثانيا اگر منظور از آن را ازاغه از ايمان بدانيم، كلام از فايده ساقط مى‏شود، چون اگر مسلمانى از ايمان ازاغه شد، ديگر مسلمان نيست، و معنا ندارد به يك كافر بگويند خدا او را به جرم اينكه كافر شده كافر مى‏كند.
وجه فسادش اين است كه دليل اولش به طور مطلق صحيح نيست، و نمى‏توان گفت به طور كلى هيچ كفرى مستند به خدا نيست، آنچه بر خدا جائز نيست اين است كه بنده‏اى را ابتدائا و بدون هيچ جرمى از نعمت ايمان محروم كند، و يا از راه راست گمراه سازد، و اما به عنوان مجازات چرا جايز نباشد؟ با اينكه برگشت معناى چنين ازاغه و اضلال، در حقيقت به اين است كه خدا رحمت خود را از چنين كسى دريغ ندارد، و هدايت خود را از او قطع كند، به خاطر اينكه بنده با فسق و اعراض از رحمت او خود را از لياقت رحمت و هدايت انداخته است، و چنين مجازاتى را نه عقل منع مى‏كند و نه نقل.
و دليل دومش كه گفت" كلام از فايده داشتن ساقط مى‏شود" به هيچ وجه درست نيست براى اينكه آنچه از زيغ منسوب به خود بنده است آن مقدارى است كه به خاطر فسقى كه دارد در دلش پيدا مى‏شود، و سبب حد معينى از كفر مى‏گردد، و آنچه كه به خدا نسبت داده مى‏شود تثبيت و پا بر جا كردن اين كفر در قلب بنده است پس زيغ بنده از ايمان به خاطر فسق و پديد آمدن كفر در دلش مطلبى است و تثبيت كفر در دل او بر طريق مجازات مطلبى ديگر است.
_______________
(1) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و عده كثيرى را هدايت مى‏كند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى‏سازد. سوره بقره، آيه 26.
(2) مجمع البيان، ج 9، ص 279.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 425
[دو بخش دعوت و رسالت عيسى (عليه السلام): تصديق پيامبر پيش از خود، و بشارت به آمدن پيامبر بعد از خود]
" وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ" در آغاز كلام گفتيم كه اين آيه و آيه قبلى‏اش و سه آيه بعدش در مقام اين است كه رسالت و نبوت رسول خدا (ص) را كه نزد مردم با ايمان مسلم است، براى سايرين مسجل سازد و بفهماند كه آن جناب را با هدايت و دين حق فرستاده تا بر همه اديان غلبه‏اش دهد، هر چند كه كافران از اهل كتاب را خوش نيايد، و نيز دينى كه او آورده نورى ساطع از طرف خداى تعالى است، و مشركين مى‏خواهند آن را با دهنهايشان خاموش كنند، در حالى كه خدا نور خود را تمام مى‏كند، هر چند كه مشركين را خوش نيايد.
پس بر مؤمنين است كه او را با اينكه مى‏دانند فرستاده خدا به سويشان است، آزار ندهند، بلكه يارى‏اش كنند، و در راه پروردگارشان و براى احياى دين او و نشر كلمه توحيد جهاد كنند.
از اينجا معلوم مى‏شود كه جمله" وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ ..." به منزله مقدمه و زمينه‏چينى است براى مطلب بعدى كه مى‏فرمايد: رسول خدا (ص) فرستاده‏اى است مبشر كه عيسى (ع) به آمدنش بشارت داده، و او كسى است كه خداى تعالى او را به هدايت و دين حق گسيل داشته، و دين او نورى است كه مردم با آن راه سعادت را مى‏يابند.
و اين مطلبى كه قرآن كريم از عيسى (ع) حكايت كرده، كه فرمود" اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم، و تورات را كه قبل از من نازل شده تصديق دارم، و من اين بشارت را آورده‏ام، كه بعد از من رسولى مى‏آيد به نام احمد"، خلاصه دعوتى است كه آن جناب داشته. نخست با جمله" إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ" اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مى‏كند به اينكه هيچ شانى و پستى و امتيازى به جز اين ندارد، كه حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ايشان است، و آن گاه متن رسالت خود را شرح مى‏دهد تا رسالت خود را ابلاغ كرده باشد، مى‏گويد:" مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ ..."، هم نبوت و كتاب قبل از خودم را تصديق مى‏كنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مى‏دهم.
پس اينكه گفت" مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ" اين معنا را بيان مى‏كند كه دعوتش مغاير با دين تورات، و مناقض با شريعت آن دين نيست، بلكه آن را تصديق دارد، و احكامش را نسخ نمى‏كند، مگر اندكى را. و تازه نسخ، معنايش مناقضت نيست، بلكه معنايش اين است كه از سرآمد عمر منسوخ خبر مى‏دهد، و خلاصه مى‏گويد فلان حكم تورات‏
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 426
از همان روز اول نزول تورات عمرش تا امروز بود، نه اينكه بگويد اين حكم هميشگى تورات را من باطل مى‏كنم، و به همين جهت بود كه در گفتار خود (در سوره آل عمران) هم فرمود:
" مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ" «1» و به حكم آيه" قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ" «2» از ميان مسائلى كه مورد اختلاف بنى اسرائيل بود تنها پاره‏اى را بيان كرد.
" وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ"- اين قسمت از آيه به قسمت دوم از رسالت آن جناب اشاره دارد، هم چنان كه جمله" مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ" به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت.
[توضيح اينكه مفهوم بشارت دادن عيسى (عليه السلام) به آمدن پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اين است كه دين اسلام اتم و اكمل است‏]
و اين را هم مى‏دانيم كه بشارت عبارت است از خبرى كه شنونده از شنيدنش خوشحال گردد، و معلوم است كه چنين خبرى چيزى جز از خيرى كه بشنونده برسد و عايد او شود، نمى‏تواند باشد، و خيرى كه از بعثت پيامبر و دعوت او انتظار مى‏رود اين است كه با بعثتش باب رحمت الهى به روى انسانها باز شود، و در نتيجه سعادت دنيا و عقبايشان به وسيله عقائد حقه، و يا اعمال صالح، و يا هر دو تامين گردد. و بشارت به آمدن پيامبرى بعد از پيامبرى ديگر- با در نظر گرفتن اينكه پيغمبر سابق دعوتش پذيرفته شده، و جا افتاده، و با در نظر داشتن وحدت دعوت دينى در همه انبياء- وقتى تصور دارد و داراى خاصيت بشارت است كه پيامبر دوم دعوتى پيشرفته‏تر، و دينى كامل‏تر آورده باشد، دينى كه مشتمل بر عقائد حقه بيشتر، و شرايع عادلانه‏تر براى جامعه، و نسبت به سعادت بشر در دنيا و آخرت فراگيرتر باشد، و گرنه انسانها از آمدن پيامبر دوم چيز زائدى عايدشان نمى‏شود، و از بشارت آمدنش خرسند نمى‏گردند.
با اين بيان روشن گرديد كه جمله" وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي" هر چند از اين نكته خبرى نداده، اما معنايش مى‏فهماند كه آنچه پيامبر احمد (ص) مى‏آورد پيشرفته‏تر و كاملتر از دينى است كه تورات متضمن آن است، و آنچه عيسى (ع) بدان مبعوث شده در حقيقت واسطه‏اى است بين دو دعوت.
در نتيجه كلام عيسى بن مريم را اين طور بايد معنا كرد:" إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً ..."، من فرستاده‏اى هستم از ناحيه خداى تعالى به سوى شما تا شما را به سوى‏
_______________
(1) تصديق كننده آنچه پيش روى من است از تورات و تا حلال كنم بعضى چيزهايى را كه بر شما حرام شده بود. سوره آل عمران، آيه 50.
(2) سوره زخرف، آيه 63.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 427
شريعت تورات و منهاج آن دعوت كنم" وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ": و بعضى از آنچه را كه بر شما حرام شده برايتان حلال كنم، و اين همان شريعتى است كه خداى تعالى به دست من برايتان آورده، و به زودى آن را با بعثت پيامبرى به نام احمد (ص) كه بعد از من خواهد آمد تكميل مى‏كند.
از نظر اعتبار عقلى هم مطلب از اين قرار است، چون اگر در معارف الهى كه اسلام بدان دعوت مى‏كند، دقت كنيم خواهيم ديد كه از شريعت‏هاى آسمانى ديگر كه قبل از اسلام بوده دقيق‏تر و كاملتر است، مخصوصا توحيدى كه اسلام بدان مى‏خواند- و يكى از اصول عقائد اسلام است، و همه احكام اسلام بر آن اساس تشريع شده، و بازگشت همه معارف حقيقى بدانست- توحيدى است بسيار دقيق كه ما در مباحث سابق اين كتاب پاره‏اى مطالب در باره آن گذرانديم.
و همچنين شرايع و قوانين عملى اسلام كه در دقت آن همين بس كه از كوچكترين حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگترين آن را در نظر گرفته، و همه را تعديل نموده، و از افراط و تفريط در يك يك آنها جلوگيرى نموده، و براى هر يك حدى معين فرموده، و در عين حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پايه‏ريزى كرده و بر اساس توحيد تنظيم فرموده است.
آيه شريفه" الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ" «1» نيز به همين نكته اشاره نموده است و نظير اين آيه آيات ديگرى است كه در توصيف قرآن آمده.
و اين جمله، يعنى" وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي" هر چند تصريح به بشارت كرده، الا اينكه دلالت ندارد بر اينكه در كتاب عيسى (ع) وجود داشته، اما آيه سوره اعراف كه در چند سطر قبل نقل و ترجمه شد، از اين ابهام پرده برداشت، و فرمود" يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ". و همچنين آيه 39 سوره فتح كه در وصف رسول خدا فرموده" ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ" بر اين معنا دلالت دارد.
_______________
(1) آنهايى كه پيروى مى‏كنند از پيامبرى درس نخوانده كه قبل از آمدنش نام او را در تورات و انجيل خود يافته بودند، و او ايشان را به همه نيكى‏ها امر مى‏كند، و از همه بديها نهى مى‏كند، و همه پاكيزه‏ها را برايشان حلال، و همه پليديها را بر آنان حرام مى‏سازد، و بارهاى سنگين دوششان را مى‏اندازد، و آن زنجيرهايى را كه بر دست و پا دارند باز مى‏كند. سوره اعراف، آيه 157.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 428
[معروف بودن پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به نام احمد]
جمله" اسمه احمد" با كمك سياق دلالت دارد بر اينكه اين تعبير را عيسى (ع) از رسول خدا (ص) كرده. و نيز دلالت دارد بر اينكه اهل تورات و انجيل آن جناب را به اين نام و نيز به نام" محمد" مى‏شناختند، و اين دلالت روشن است، و خفايى در آن نيست.
حسان بن ثابت هم كه گفته است:
صلى الاله و من يحف بعرشه *** و الطيبون على المبارك احمد «1»
نيز مؤيد اين معنا است.
و همچنين شعر ابو طالب كه مى‏گويد:
و قالوا لاحمد أنت امرء *** خلوف اللسان ضعيف السبب‏
ألا ان أحمد قد جاءهم *** بحق و لم ياتهم بالكذب «2»
دلالت دارد بر اين كه در آن روز آن جناب را به نام احمد مى‏شناختند.
و نيز در هنگامى كه مى‏خواست از دنيا برود، به برادرانش عباس، و حمزه، و فرزندانش جعفر، و على چنين وصيت كرد:
كونوا فدى لكم امى و ما ولدت *** فى نصر أحمد دون الناس أتراسا «3»
و نيز شعر ديگر ابو طالب كه در آن رسول خدا (ص) را به نام محمد نام برده:
أ لم تعلموا أنا وجدنا محمدا *** نبيا كموسى خط فى أول الكتب «4»
و از اين يك بيت شعر استفاده مى‏شود كه مردم مكه نيز بشارت آمدن آن جناب را در كتب آسمانى كه در آن ايام نزد اهل كتاب بوده ديده‏اند.
و نيز مؤيد ديگر گفتار ما اين است كه جمعى از اهل كتاب از يهود و نصارى و در بين آنان علمايى از ايشان مانند عبد اللَّه بن سلام و غير او به آن جناب ايمان آوردند، چون آيات‏
_______________
(1) درود خداى معبود و فرشتگان پيرامون عرشش، و همه پاكان بر احمد مبارك باد.
(2) مردم در باره احمد گفتند تو مردى خلاف‏گو هستى كه حرفهايت بى‏پايه و اساس است. ولى بدانند كه احمد دين حق را برايشان آورده، نه دروغ را.
(3) مادرم و همه فرزندانى كه به دنيا آورده فدايتان باد، در نصرت احمد و دفع دشمن از وى سپر او باشيد.
(4) مگر نمى‏دانيد كه ما محمد را پيامبرى چون موسى يافتيم كه در كتب آسمانى گذشته نامش و نبوتش نوشته شده بود.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 429
قرآنى را كه متعرض بشارت به آمدن رسول اسلام است شنيده بودند، و شنيده بودند كه قرآن مى‏گويد نام اين پيامبر در تورات و انجيل آمده، در نتيجه آن آيات را قبول نموده، در مقام تكذيبش برنيامدند، چون شكى برايشان باقى نماند، به دليل اينكه سخنى كه حاكى از شك و ترديدشان باشد نگفته‏اند. و اما اينكه انجيل‏هاى امروز خالى از بشارت عيسى است، و اثرى از آنچه قرآن صريحا بيان داشته در آنها نمى‏بينيم، هيچ ضررى به حال ما ندارد، براى اينكه وضع قرآن- كه معجزه‏اى است باقى- روشن، و وضع انجيل‏ها هم روشن است، و ما در باره سند اين انجيل‏ها و اعتبارش در جلد سوم اين كتاب بحث كرديم.
" فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ"- ضمير در كلمه" جاء" به كلمه" احمد" برمى‏گردد. و ضمير" هم" به بنى اسرائيل، و يا به ايشان و غير ايشان برمى‏گردد. و مراد از كلمه" بينات" بشارت و معجزه قرآن و ساير معجزات نبوت است.
و معناى جمله اين است كه: چون احمد كه كتب آسمانى بشارت آمدنش را داده بود مبعوث شد، و براى بنى اسرائيل و يا براى آنان و سايرين معجزاتى روشن آورد كه يكى از آنها همان بشارت عيسى (ع) بود، گفتند: اين سحرى است آشكار. البته جمله" قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ" به صورت" هذا ساحر مبين" نيز قرائت شده.
بعضى از مفسرين «1» گفته‏اند: ضمير در" جاء" به عيسى (ع) برمى‏گردد. و ليكن اين معنا با سياق آيه سازگار نيست.
[وجه اينكه رد كننده دعوت به اسلام" ظالمترين" است‏]
" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ ..."
استفهام در اين آيه شريفه انكارى است، مى‏خواهد سخن كفار را كه مى‏گفتند" هذا سِحْرٌ مُبِينٌ" رد كند، چون معناى آن اين بود كه محمد رسول نيست، و دينى كه به عنوان دين خدا تبليغ مى‏كند، دين خداى تعالى نيست.
و مراد از" اسلام" آن دينى است كه رسول اسلام بشر را به سويش دعوت مى‏فرمود، چون اساس اين دين تسليم شدن در برابر فرامينى است كه او مى‏خواهد و امر مى‏كند از قبيل عقايد و اعمال. و بدون ترديد مقتضاى ربوبيت و الوهيت خداى تعالى هم همين است كه بندگانش در برابر فرامينش تسليم مطلق باشند، پس در نتيجه دينى كه اساسش اين تسليم است، بدون شك دين حق است كه عقل بر هر انسانى تدين بدان را واجب مى‏داند، پس‏
_______________
(1) روح المعانى، ج 28، ص 87.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 430
گفتن اينكه اين دين سحرى است آشكار، گفتارى است باطل، و افترايى است بر خدا.
و از همين جا روشن مى‏شود كه جمله" وَ هُوَ يُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ" در حقيقت استدلالى است بر بطلان سخن كفار، و اينكه سخن مزبور افترايى است بر خداى عز و جل.
و افتراء هم ظلمى است كه عقل در ظلم بودن آن هيچ ترديدى ندارد، و شرع هم از آن نهى كرده است، و معلوم است كه ظلم در مورد اشخاصى كه به ايشان ظلم مى‏شود از نظر اهميت مختلف مى‏شود، يك ظلم را اگر نسبت به يك فرد معمولى تصور كنيم، زشتى‏اش به مقدار آن نيست كه همان ظلم در باره خداى تعالى واقع شده باشد، بنا بر اين ظالم‏تر از كسى كه بر خدا افتراء ببندد وجود ندارد.
و معناى آيه اين است كه: هيچ شخصى ظالم‏تر از آن كس كه بر خدا دروغ مى‏بندد آن گاه كه دعوت مى‏شود به اينكه دين اسلام را بپذيرد و در پاسخ دين اسلام را از خدا نفى مى‏كند، نيست، با اينكه دين اسلام جز اين كه بندگان تسليم خدا شوند چيزى نمى‏گويد، و حتى چنين دينى بدون شك دين خدا است، و خدا اين ستمكاران را و هيچ ستمكار ديگرى را هدايت نمى‏كند.
" يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ ..."
كلمه" اطفاء" كه مصدر فعل" يطفئوا" است، به معناى خاموش كردن نور، و از بين بردن تابش آن است. و خاموش كردن نور با دهان به اين است كه آن را با فوت خاموش كنند.
اين آيه در سوره توبه نيز آمده، در آنجا مى‏فرمايد:" يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ" «1». راغب در باره فرقى كه آيه مورد بحث با آيه سوره توبه دارد گفته: معناى آيه" يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا" اين است كه قصد خاموش كردن نور خدا را دارند، و در آيه" لِيُطْفِؤُا" اين است كه قصد دارند كارى بكنند كه به وسيله آن كار نور خدا را خاموش كنند «2». و حاصل گفتارش اين است كه: متعلق اراده در جمله" يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ" خود اطفاء است، و در آيه" يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ" متعلق اراده سببى است كه نتيجه‏اش خاموشى نور خداست، و آن عبارت است از پف كردن و خاموشى كه غرض و غايت است، نه متعلق اراده.
اين آيه و آيه بعدى‏اش به منزله شارحى است كه معناى آيه قبلى را كه ظلم كفار و نسبت سحر دادن به دعوت اسلامى را حكايت مى‏كرد شرح مى‏دهند، و حاصل اين دو آيه اين‏
_______________
(1) سوره توبه، آيه 32.
(2) مفردات راغب، ماده" طفئ".
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 431
است كه: كفار با اين سخنان خود كه باد دهان ايشان است، مى‏خواهند نور خدا را خاموش كنند، و ليكن خدا ايشان را به مقصدشان هدايت نمى‏كند، بلكه نور خود را تمام و دين خود را بر همه اديان غلبه مى‏دهد.
پس معناى اينكه فرمود:" يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ" اين است كه كفار پنداشته‏اند نور خدا مانند نور شمع است كه با يك پف خاموش گردد، و همين كه آن را سحر بخوانند نورش خاموش گشته، رابطه‏اش با خدا قطع مى‏شود.
ولى در پندار خود خطا كردند، چون دين، نور خدا است كه به هيچ وجه خاموشى نمى‏پذيرد، نه تنها خاموش نمى‏شود كه خدا تماميت آن را اراده كرده، هر چند كه كافران كراهت داشته باشند.
[معناى اظهار دين حق بر همه اديان‏]
" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ" اضافه كلمه" دين" به كلمه" حق" به طورى كه گفته‏اند اضافه‏اى است بيانى، ولى ظاهرا اين اضافه در اصل اضافه لاميه بوده، و عنايت لطيفى در آن به كار رفته، و آن اين است كه هر يك از حق و باطل براى خود دينى دارند كه مطابق اقتضاى خاص آنها است، و خداى تعالى از بين آن دو، دين حق را پسنديده، براى اينكه خودش حق است و بدين جهت رسول خود را به ابلاغ دين حق گسيل داشته.
كلمه" اظهار" وقتى در مورد چيزى عليه چيز ديگر استعمال مى‏شود، معناى غلبه را مى‏دهد، وقتى مى‏گوييم دين اسلام را بر ساير اديان اظهار داد، معنايش اين است كه آن را بر ساير اديان غلبه داد. و منظور از همه اديان، همه روش‏هاى غير خدايى است كه در بين بشر سلوك مى‏شود. و اين آيه در مقام تعليل جمله" وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ" در آيه قبلى است، و معنايش اين است كه: خدا نور خود را تمام مى‏كند، براى اينكه خدا آن كسى است كه رسول خود را با نورش گسيل داشت، نورى كه همان هدايت و دين حق است، تا آن را بر همه اديان غلبه دهد، هر چند كه مشركين بت‏پرست نخواهند.
از اين دو آيه استفاده مى‏شود كه دين حق نور خدا در زمين است، هم چنان كه اين معنا از جمله" مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ ..." «1» نيز استفاده مى‏شود، كه تفسيرش در سوره نور گذشت.
_______________
(1) سوره نور، آيه 35.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 432
بحث روايتى [(رواياتى در باره نام‏هاى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، بشارت عيسى، فاصله بين عيسى و پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم)]
در تفسير قمى در ذيل آيه" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ" گفته است: يعنى چنان صف مى‏بندند كه گويى بنيانى استوار و انهدام‏ناپذيرند «1».
و در مجمع البيان در ذيل آيه" وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ" گفته: در قصه قارون روايت شده كه توطئه‏اى عليه موسى (ع) چيد، و آن اين بود كه زنى را وادار كرد كه بگويد موسى با من زنا كرده. و نيز جمعى را وادار كرد كه بگويند موسى برادرش هارون را به قتل رسانده «2».
و در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ..."، آمده كه امام (ع) فرموده: بعضى از يهوديان- خدا لعنتشان كند- از رسول خدا (ص) پرسيدند: چرا به نام احمد و محمد و بشير و نذير ناميده شدى. فرمود: اما محمد ناميده شدم، بدين جهت كه من در زمين محمود (و از نظر دوست و دشمن ستوده‏ام). و اما أحمد ناميده شدم بدين جهت كه من در آسمان احمد (و ستوده‏تر از ستودگيم در زمينم). و اما بشير خوانده شدم به خاطر اين كه هر كس مرا اطاعت كند به بهشت بشارت دارد. و نذير خوانده شدم چون خدا هر كسى را كه نافرمانيم كند از آتش انذار كرده «3».
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عرباض بن ساريه روايت كرده كه در باره همان آيه گفته است: من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: من در ام الكتاب، عبد اللَّه و خاتم النبيين بودم در حالى كه آدم در بين آب و گل خود بود، و به زودى تاويل اين سخن را مى‏گويم: من دعاى ابراهيم، و بشارت عيسى و رؤياى مادرم هستم.
ابراهيم دعا كرد كه نبوت را در ذريه‏اش قرار دهد، و عيسى به آمدنم بشارت داد، و مادرم در خواب ديد كه نورى از او خارج شد، كه با آن كاخهاى شام را برايش روشن كرد «4».
و در عيون الاخبار به سند خود از صفوان بن يحيى صاحب السابرى روايت كرده كه گفت: ابو قره دوست جاثليق از من درخواست كرد وسيله ديدارش با امام رضا (ع) را
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 365.
(2) مجمع البيان، ج 9، ص 279.
(3) تفسير قمى، ج 2، ص 365.
(4) الدر المنثور، ج 6، ص 213.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 433
فراهم سازم. از آن جناب اجازه خواستم فرمود: بگو در آيد. همين كه بر آن جناب وارد شد، فرش منزل آن جناب را بوسيد، و گفت: در دين ما اين عمل در برابر اشراف و بزرگان اهل زمانمان واجب است.
آن گاه عرضه داشت: خدا اصلاحت كند، چه مى‏فرمايى در باره فرقه‏اى كه ادعايى كرده‏اند، و فرقه‏اى ديگر كه همه عادلند به نفع ايشان شهادت دادند. فرمود: چنين ادعايى پذيرفته است. آن گاه گفت: چه مى‏گويى در باره فرقه‏اى ديگر كه ادعايى مى‏كند، و فرقه‏هاى ديگر به نفع ايشان شهادت نمى‏دهند؟ فرمود دعويشان پذيرفته نيست.
آن گاه گفت: ما مسيحيان ادعاء داريم كه عيسى روح اللَّه و كلمه او است، مسلمانان هم دعوى ما را پذيرفتند، و بر صدق دعوى ما شهادت دادند. از سوى ديگر مسلمانان ادعاء كردند: محمد پيغمبر است، و ما پيرو آنان نشديم، بنا بر اين كيش مسيحيت را هر دو قبول داريم، و اسلام را يكى از ما، و آن دينى كه مورد اتفاق هر دو است بهتر است.
امام ابو الحسن رضا (ع) پرسيد: نام تو چيست؟ عرضه داشت: يوحنا. فرمود:
اى يوحنا ما مسلمانان كه عيسى را روح اللَّه و كلمه خدا مى‏دانيم هر عيسى نامى را، به اين سمت نمى‏شناسيم. آن عيسايى را به اين عنوان قبول داريم كه به نبوت محمد ايمان داشته، و به آمدنش بشارت داده، و در باره شخص خودش هم اعتراف كرده، كه بنده خدا و مربوب او است. حال اگر عيسايى كه به نظر تو روح اللَّه، و كلمه او است، آن عيسايى نيست كه به محمد ايمان داشته، و به آمدنش بشارت داده، و در باره خودش اعتراف كرده به اينكه خدا يكى است، و او بنده خداست، ما از چنين عيسايى بيزاريم و ديگر هر دو طائفه بر سر يك كيش اتفاق نداريم. يوحنا برخاست و به صفوان بن يحيى گفت: بلند شو كه اين مجلس به درد ما نمى‏خورد «1».
مؤلف: گويا منظورش از اينكه گفت" برخيز اين مجلس به درد ما نمى‏خورد" اين بوده كه آن فايده‏اى كه انتظار داشتم نداشت، براى اينكه حجتى كه وى براى امام آورد كارگر نيفتاد.
و در كمال الدين به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: بين عيسى و محمد (صلى اللَّه عليهما) پانصد سال فاصله بود كه در مدت دويست و پنجاه سال آن نه پيامبرى بود، و نه عالمى معروف و ظاهر. عرضه داشتم: پس مردم‏
_______________
(1) عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 232، باب 56.
__________________________________________________ ____
‌صفحه‌ى 434
در اين مدت چه وضعى داشتند؟ فرمود به دين عيسى تمسك داشتند، پرسيدم: آيا اين مردم در اين تمسكشان مؤمن به شمار مى‏رفتند؟ فرمود: بله مؤمن بودند. آن گاه فرمود: هيچ گروهى از آنان بدون عالم نبودند «1».
مؤلف: منظور آن جناب از" عالم" امامى است كه حجت است، و در اين ميان رواياتى «2» در تفسير آيه" يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ" و آيه" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ" وارد شده كه منظور از نور و هدى و دين حق، ولايت امير المؤمنين است، كه البته اين قسم تفسير يا از باب ذكر مصداق است، و يا از باب ذكر باطن قرآن است، نه تفسير اصطلاحى. و اما اينكه در اين حديث فاصله بين عيسى و محمد (ع) را پانصد سال دانسته، مطلبى است كه با تاريخ مشهور مخالفت دارد، ولى محققين گفته‏اند كه تاريخ ميلادى تاريخ معتبرى نيست، و در آن اختلالى هست كه ما در جلد سوم اين كتاب در اين خصوص بحث كرديم.
_______________
(1) كمال الدين، ص 161، ج 20.
(2) تفسير برهان، ج 4، ص 329.

تفسیر نور
«بنيان» به معناى ساختمان است. «مرصوص»، از «رصاص» به معناى سُرب است و «بنيان مرصوص» يعنى ساختمانى كه از فرط استحكام، گويى از سرب ساخته شده است.
شايد انتقاد آيه قبل، از كسانى باشد كه شعار جهاد و پيكار دادند ولى به آن شعارها عمل نكردند، لذا خداوند فرمود: كسانى كه عمل نكردند مورد غضب هستند «كَبُرَ مقتاً» و كسانى كه عمل كردند محبوب خدا هستند. «يحب الّذين يقاتلون»
حضرت امير عليه السلام در جنگ صفين براى بالا بردن انگيزه ياران خود، اين آيه را تلاوت فرمودند.<1070>
1- در تربيت، قهر و مهر هر دو لازم است. (در آيه قبل سخن از قهر الهى بود و در اينجا سخن از مهر الهى است). «انّ اللّه يحبّ...»
2- براى بازداشتن از كار ناپسند انذار لازم است، «لم تقولون... كبر مقتاً» ولى واداشتن به كار نيك، تشويق لازم دارد. «يحبّ الّذين يقاتلون»
3- جلب رضايت و محبت خداوند، بالاترين تشويق براى مؤمنان است، حتّى برتر از بهشت و امثال آن. «انّ اللّه يحبّ...»
4- كارهاى سخت، انگيزه قوى لازم دارد و بالاترين انگيزه‏ها، محبوب خدا شدن است. «انّ اللّه يحبّ الّذين يقاتلون»
5 - مؤمنانِ مجاهد، دوستداران خداوند هستند و در راه او جانشان را تقديم مى‏كنند، «يقاتلون فى سبيله» خداوند هم آنها را دوست دارد. «يحبّ الّذين يقاتلون»
6- در شرايط عادّى، وحدت و اتحاد و دورى از تفرقه لازم است ولى در برابر دشمن، صفوف مؤمنان بايد متّحدتر و نفوذناپذير و فولادين باشد. «صفّاً كانّهم بنيان مرصوص»

تفسیر اطيب البيان
(4)(ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ):(بدرستي كه خداوند كساني را كه در راه او به صف كارزار نموده و مانند دژي استوار مي باشند،دوست مي دارد)(صف )يعني رديف و (بنيان مرصوص ) يعني بنائي كه در برابر انهدام مقاوم باشد.مي فرمايد: خداوند كساني را كه در راه او قتال مي كنند و به صف ايستاده اند و مانندبنايي محكم و غير قابل انهدام ايستادگي دارند، دوست مي دارد و از اين عبارت با دلالت التزامي استفاده مي شود كه خدا از كساني كه وعده پايداري مي دهند، اما سست شده و پابه فرار مي گذارند، خشمگين خواهد بود.

تفسیر کشاف
في قوله ( إن الله يحب الذين يقاتلون في سبيله ) عقيب ذكر مقت المخلف : دليل علي أن المقت قد تعلق بقول الذين وعدوا الثبات في قتال الكفار فلم يفوا . وقرأ زيد بن علي : يقاتلون بفتح التاء . وقرئ : يقتلون ( صفا ) صافين أنفسهم أو مصفوفين ( كأنهم ) في تراصهم من غير فرجة ولا خلل ( بنيان ) رص بعضه إلي بعض ورصف . وقيل : يجوز أن يريد استواء نياتهم في الثبات حتي يكونوا في اجتماع الكلمة كالبنيان المرصوص . وعن بعضهم : فيه دليل علي فضل القتال راجلا ، لأن الفرسان لا يصطفون علي هذه الصفة. وقوله ( صفا كأنهم بنيان ) حالان متداخلتان .

تفسیر نمونه
مفسران براى آيه لم تقولون ما لا تفعلون ، شاءن نزولهاى متعددى ذكر كرده اند كه تفاوت زيادى با هم ندارد از جمله اينكه :
1 - جمعى از مؤ منان بودند كه مى گفتند: بعد از اين هر وقت با دشمن روبرو شويم پشت نخواهيم كرد، و فرار نمى كنيم ، ولى به گفته خود وفا نكردند، و در روز احد فرار نمودند، تا آنجا كه پيشانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دندان مبارك او شكسته شد.
2 - هنگامى كه خداوند ثواب شهداى بدر را بيان كرد، جمعى از صحابه گفتند: حال كه چنين است ما در جنگهاى آينده ، تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت ، ولى در احد فرار كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود.
3 - جمعى از مؤ منان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند: اى كاش خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه ((افضل اعمال ايمان خالص و جهاد است ))، اما اين خبر آنها را خوش نيامد، و تعلل ورزيدند، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.
سوره صف
مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 14 آيه است
محتواى سوره صف
اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند: يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى ، و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند، و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين .
اما در يك نظر تفصيلى مى توان آن را به هفت بخش تقسيم كرد.
1 - آغاز سوره كه از تسبيح خداوند عزيز و حكيم شروع مى شود و آمادگى پذيرش حقايق بعد را در قلوب ايجاد مى كند.
2 - دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل .
3 - دعوت به جهاد با عزم راسخ و اتحاد كامل .
4 - يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام .
5 - تضمين پيروزى اسلام بر همه اديان .
6 - دعوت مؤ ثر به سوى جهاد و ذكر پاداشهاى دنيوى و اخروى مجاهدان راه حق .
7 - اشاره فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها.
ولى محور اصلى همانطور كه گفتيم اسلام و جهاد است .
و انتخاب نام ((صف )) براى سوره به خاطر تعبيرى است در آيه چهارم اين سوره آمده است ، گاهى نيز به عنوان سوره ((عيسى )) و يا سوره ((حواريين )) ناميده شده است .
مشهور و معروف اين است كه اين سوره كلا در مدينه نازل شده ، وجود آيات جهاد در اين سوره نيز مؤ يد همين معنى است ، زيرا مى دانيم جهاد هرگز
در مكه تشريع نشده بود.
فضيلت تلاوت سوره صف
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قراء سورة عيسى كان عيسى مصليا عليه مستغفرا له ما دام فى الدنيا و هو يوم القيمة رفيقه : ((هر كس سوره عيسى (سوره صف ) را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است )).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من قراء سورة الصف و اد من قرائتها فى فرائضه و نوافله صفه الله مع ملائكته و انبيائه المرسلين ((هر كس سوره صف را بخواند، و در نمازهاى واجب و مستحب به آن ادامه دهد، خداوند او را در صف فرشتگان و پيامبران مرسل قرار مى دهد)).
تفسير :
پيكارگرانى همچون سد فولادين !
آغاز اين سوره نيز از تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى ((مسبحات )) (سورههائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.
مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، همه تسبيح خدا مى گويند)) (سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض ).
چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اينكه ((او قادرى است شكست ناپذير، و حكيمى است آگاه از همه چيز)) (و هو العزيز الحكيم ).
چنانكه قبلا نيز گفتيم اين سوره ، سوره ايمان و توحيد و معرفت است ، توجه به مساءله تسبيح عمومى موجودات كه با زبان حال و قال صورت مى گيرد، و نظام شگفت انگيز حاكم بر آنها كه بهترين دليل بر وجود خالق عزيز و حكيم است پايه هاى ايمان را در قلوب مستحكم مى سازد، و راه را براى فرمان جهاد استوار مى كند.
سپس به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند، مى فرمايد ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد))؟! (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ).
گرچه مطابق شاءن نزول ، اين آيات در مورد گفتگوهاى جهاد، و سپس ‍ فرار در روز جنگ احد نازل شده ، ولى مى دانيم هيچگاه شاءن نزولها مفهوم گسترده آيات را محدود نمى كند، بنابراين هرگونه گفتار بى عمل درخور سرزنش و ملامت است ، خواه در رابطه با پايمردى در ميدان جهاد باشد، و يا
در هر عمل مثبت و سازنده ديگر.
بعضى از مفسران ، مخاطب را در اين آيات مؤ منان ظاهرى و منافقان واقعى دانسته اند، در حالى كه خطاب ((يا ايها الذين آمنوا)) و تعبيرات آيات بعد همگى نشان مى دهد كه مخاطب مؤ منان واقعى هستند اما مؤ منانى كه هنوز به سر حد كمال ايمان نرسيده و گفتار و كردارشان هماهنگ نشده است .
سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: ((اين كار موجب خشم عظيم نزد خدا است كه سخنانى بگوئيد كه عمل نمى كنيد)) (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ).
در مجالس انس مى نشينيد و داد سخن مى دهيد، اما هنگامى كه ميدان عمل فرا مى رسد هر كس به گوشه اى فرار كند.
از نشانه هاى مهم مؤ منان راستين اين است كه گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود از حقيقت ايمان دور شده است .
((مقت )) در اصل به معنى ((بغض شديد است نسبت به كسى كه كار قبيحى انجام داده است )) و لذا در ميان عرب جاهلى كسى كه همسر پدرش را به نكاح خود در مى آورد ((نكاح مقت )) مى گفتند، در جمله ((كبر مقتا)) واژه ((مقت )) با ((كبر)) كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است توام شده و دليل بر خشم عظيم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل .
((علامه طباطبائى )) در ((الميزان )) مى گويد: ((فرق است بين اينكه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد، و بين اينكه انجام ندهد كارى كه
مى گويد، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده )).
ظاهرا منظور اين است كه گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد اين يك نوع نفاق است ، اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد ولى بعدا پشيمان مى شود، اين دليل ضعف اراده است .
به هر حال آيه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده ، و حتى به گفته بعضى نذر را نيز شامل مى شود، و لذا در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به او فرمود: اياك پ .. ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك پ .. و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس ، قال الله تعالى : ((كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون )): ((از اينكه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنانكه قرآن مى گويد: كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون )).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : عدة المؤ من اخاه نذر لا كفارة فيه ، فمن اخلف فبخلف الله بداء و لمقته تعرض ، و ذلك قوله ، ((يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون )): ((وعده مؤ من به برادرش نوعى نذر است ، هر چند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده ، و خويش را در معرض خشم او قرار داده ، و اين همان است كه قرآن مى گويد: ((يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون )).
در آيه بعد مساءله اصلى را كه مساءله جهاد است پيش كشيده ، مى فرمايد:
((خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهنين و سدى فولادين )) (ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ).
بنابراين نفس پيكار مطرح نيست ، آنچه مهم است اينكه پيكار ((فى سبيل الله )) باشد، و آنهم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدى فولادين .
((صف )) در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى قرار دادن چيزى در خط صاف است ، ولى در اينجا معنى اسم فاعل را دارد.
((مرصوص )) از ماده ((رصاص )) به معنى سرب است ، و از آنجا كه گاه براى استحكام و يكپارچگى بناها سرب را آب مى كردند و در لابلاى قطعات آن مى ريختند به طورى كه فوق العاده محكم و يكپارچه مى شد به هر بناى محكمى مرصوص اطلاق مى شود.
و در اينجا منظور اين است كه مجاهدان راه حق در برابر دشمن يك دل و يك جان و مستحكم و استوار بايستند، گوئى همه يك واحد بهم پيوسته اند كه هيچ شكافى در ميان آن نيست . لذا در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در توضيح اين آيه فرمود: يصطفون كالبنيان الذى لا يزول : ((مجاهدان راه خدا صف مى كشند همانند بنائى كه هرگز ويران نمى گردد)).
در حديثى آمده است كه اءمير مؤ منان على (عليه السلام ) در ميدان ((صفين )) هنگامى كه مى خواست ياران خود را آماده پيكار كند فرمود:
((خداوند عز و جل شما را به اين وظيفه راهنمائى كرده است ... و فرموده ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ، بنابراين صفوف خود را همچون يك بناى آهنين محكم كنيد، آنها كه زره
پوشند مقدم شوند، و آنها كه بى زره اند پشت سر آنان قرار گيرند، دندانها را محكم به هم بفشاريد كه ... و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه براى رد كردن نيزه دشمن مؤ ثرتر است ، به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد تا قلبتان قويتر و روحتان آرامتر باشد، سخن كمتر بگوئيد كه سستى را دور مى كند، و با وقار شما مناسبتر است ، پرچمهاى خود را كج نكنيد و آنها را از جا تكان ندهيد، و جز به دست دليران مسپاريد))!
1 - ضرورت وحدت صفوف
از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است ، نه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست .
در حقيقت قرآن دشمنان را به سيلاب ويرانگرى تشبيه مى كند كه تنها با سد فولادين آنها را مى توان مهار كرد، تعبير به ((بنيان مرصوص )) جالب ترين تعبيرى است كه در اين زمينه وجود دارد، در يك بنا يا سد عظيم هر كدام از اجزاء نقشى دارند، ولى اين نقش در صورتى مؤ ثر مى شود كه هيچگونه فاصله و شكاف در ميان آنها نباشد، و چنان متحد گردند كه گوئى يك واحد بيش نيستند، همگى تبديل به يك دست و يك مشت عظيم و محكم شوند كه فرق دشمن را درهم مى كوبد و متلاشى مى كند!
افسوس كه اين تعليم بزرگ اسلام امروز فراموش شده ، و جامعه بزرگ
اسلامى نه تنها شكل ((بنيان مرصوص )) ندارد، بلكه به صفوف پراكنده اى تبديل گشته كه در مقابل هم ايستاده اند، و هر كدام هوائى در سر، و هوسى در دل دارند.
بايد توجه داشت كه وحدت صفوف با گفتار و شعار به دست نمى آيد، نياز به ((وحدت هدف )) و ((وحدت عقيده )) دارد، و اين چيزى است كه بدون خلوص نيت و معرفت واقعى و تربيت صحيح اسلامى و احياى فرهنگ قرآن ممكن نيست .
اگر خدا مجاهدينى را دوست دارد كه همچون بنيان مرصوصند، پس ‍ اين جمعيتهاى پراكنده را دشمن مى دارد، و هم اكنون آثار خشم خدا و غضب الهى را در اين جامعه چند صدمليونى ، با چشم خود مى بينيم كه يك نمونه آن تسلط گروه كوچك صهيونيستها بر سرزمينهاى اسلامى است ، خدايا! به ما آگاهى و بيدارى و آشنائى به قرآن و تعليمات حياتبخش آن مرحمت فرما.
2 - گفتار بى عمل
زبان ترجمان دل است ، و اگر راه اين دو از يكديگر جدا شود نشانه نفاق است ، و مى دانيم يك انسان منافق از سلامت فكر و روح برخوردار نيست .
از بدترين بلاهائى كه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود بلاى سلب اطمينان است ، و عامل اصلى آن جدائى گفتار از كردار است ، مردمى كه مى گويند و عمل نمى كنند هرگز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و در برابر مشكلات هماهنگ باشند، هرگز برادرى و صميميت در ميان آنها حاكم نخواهد شد، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت ، و هيچ دشمنى از آنها حساب نمى برد.
هنگامى كه غارتگران لشكر شام مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش على (عليه السلام ) رسيد سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند و چنين فرمود: ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤ هم ، كلامكم يوهى الصم الصلاب ، و فعلكم يطمع فيكم الاعداء، تقولون فى المجالس كيت و كيت ، فاذا جاء القتال قلتم حيدى حياد!:
على (عليه السلام ) در اين گفتار كه از سوز دل مباركش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد: ((اى مردمى كه بدنهايتان جمع و دلها و افكارتان پراكنده است ، سخنان داغ شما سنگهاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا مى دارد، در مجالس و محافل چنين و چنان مى گوئيد و اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو)).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يعنى بالعلماء من صدق فعله قوله ، و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم : ((عالم كسى است كه عملش ، گفتارش را تصديق كند، و هر كس ‍ عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست )).
يكى از شعراى معاصر سرنوشت ملتهائى را كه اهل سخنند و نه اهل عمل ، و به همين دليل هميشه اسير چنگال دشمنانند در داستان زيبائى كه از زبان بلبل و باز شكارى مطرح كرده مجسم ساخته است :
دوش مى گفت بلبلى با باز
كز چه حال تو خوشتر است از من !
تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب
تو كه لالى و گنگ و بسته دهن !
مست و آزاد روى دست شهان
با دوصد ناز مى كنى مسكن !
من بدين ناطقى و خوشخوانى
با خوش اندامى و ظريفى تن
قفسم مسكن است و روزم شب
بهره ام غصه است و رنج و محن !
باز گفتا كه راست مى گوئى
ليك سرش بود بسى روشن :
داءب تو گفتن است و ناكردن
خوى من كردن است و ناگفتن !


ادامه مطلب ....

http://ift.tt/1PqkEEs

منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان

تبادل لينك

به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم

هیچ نظری موجود نیست: