۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

صدیقه فتحی ، فرزند عباس

نام: صديقه فتحي فرزند عباس

سن: 40 سال

محل سکونت: تهران

نوع بيماري: ام اس

مدت بيماري: 12 سال

صدیقه سالها بود که با این بیماری دست و پنجه نرم میکرد...بيچاره مادرش چه اشكهايي كه براي او نريخته بود و چه شبهايي را در كنار او به صبح نرسانيده بود...



...چه خرجهايي كه براي او نكردند و چه درمانهايي كه بر روي او انجام ندادند، به درد بي درماني مبتلا شده بود كه چاره‌اي جز سازش و تسليم وجود نداشت.



با گذشت ايام، بيماري او نيز بيشتر مي‌شد. ديگر نه رمقي براي صديقه مانده بود و نه خواب و خوراكي داشت...

مدتها در بيمارستانهاي شريعتي، ساسان و جم تهران بستري شده بود...اما افسوس كه آن همه درمان بي‌نتيجه بود.



پزشكان معالجش در كميسيوني بر آن شدند تا صديقه را براي معالجه

به آلمان اعزام دارند كه پس از چندي اين تصميم عملي شد.

صديقه مدتي را در يكي از بيمارستانهاي شهر هايدلبرگ و پس از آن در شهر بادن آلمان بستري شد در حالي كه ديگر قادر به تكلم نبود... اما پس از مدتي نااميد از درمان آلمان را به قصد ايران ترك گفت.



هيجده روز از آغاز پاييز مي‌گذشت، كه صديقه تصميم خود را گرفت، با مهرباني مادرش كه انيس روزهاي تنهايي او و مونس دردهاي هميشگي او بود راهي مشهد مقدس شد، كبوتر دلش براي رسيدن به كوي دوست بي‌تابي مي‌كرد.

بالاخره انتظار به پايان آمد به چشمان بي‌فروغ صديقه با ديدن بارگاه ملكوتي امام رضا عليه‌السلام سو گرفت...



آنان براي رفع خستگي در مهمان پذيري واقع در خيابان تهران ساکن شدند...



مقدمات زيارت انجام مي‌شود...

اولين روز حضور است، صديقه با كمك مادرش به زيارت مشرف مي‌شود...

پس از زيارت در گوشه‌اي مي‌نشيند، كمي آن طرف تر صداي زيارتنامه خوان شنيده مي‌شود: "السلام عليك يا علي بن موسي الرضا عليه‌السلام"



او هم با زبان بي زباني "امام رضا عليه‌السلام " را در دل مي‌خواند و عرض حال مي‌كند، بغض گلويش را مي‌فشارد و هق هق گريه‌اش بلند مي‌شود، بندهاي عقده را مي‌گشايد و ضعف بر او مستولي مي‌شود و لحظه ایی بعد از حال مي‌رود. مادر به كمكش مي‌شتابد و او را براي استراحت به مسافرخانه مي‌برد.



روز يكشنبه ۷۶/۷/۲۰ مجددا به حضور مي‌شتابند، سومين روزي است كه ميهمان نورند...



توسط مادرش به پشت پنجره فولاد آورده مي‌شود...

پشت پنجره پر از بيماراني است كه خود را با رشته طنابي دخيل كرده‌اند...



صديقه هم به جمع دخيل شدگان مي‌پيوندد، زنگ ساعت بارگاه ملكوتي ثامن الحجج عليه السلام نواخته مي‌شود. ساعت 9 است و صديقه گرم راز و نياز...

مادرش در كنار او به آقا توسل جسته....

اشك از پهناي صورت صدیقه سرازير است و پلكهايش او را بخوابي ناز مي‌خواند، كم‌كم بيحال گشته و ديگر چيزي نمي‌فهمد.

ناگهان ندايي او را بخود مي‌آورد: صديقه! صدیقه! دخترم بلند شو...برخیز...

چشمانش را آرام باز میکند و آقایی را می بیند که دستان مبارکش را به سوی صدیقه دراز کرده است...



برای گرفتن دستان آقا از جا بلند می شود و ناگهان خود را روی دو پای خود می بیند...



کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت

یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت



خسته بود از همه ی آینه ها...تا اینکه

زشت آمد،متحول شد وزیبا برگشت



آنکه در صحن به دنبال شفا امده بود

با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت



زائری گفت چرا اشک ندارم آقا

نگهش کردی و با دیده ی دریا برگشت



صبح درقامت یک مردگدا،رفت حرم

ظهر نزدیک اذان بود که "آقا"برگشت



جبرئیل آمده بود ازوسط عرش حرم

دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت



منبع: چهل داستان از کرامات امام رضا علیه السلام) صفحه۲۴ / نویسنده: محمد علی داروگر

(با اندکی تصرّف)







ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1zZ2RMc



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: