۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

سخنان تکان دهنده جانباز فتنه 88/عکس

به نقل از "ره به ری" :فتنه 88 از جمله فتنه هایی بود که در آن عوام سربلند شدند و تعداد قابل توجهی از خواص که بصیرت نداشتند مردود گردیدند.

سعید حسینی نسب از جوانان قبله تهران است که در فتنه 88 نه تنها چشم به خواص جامعه ندوخت که با توجه به ندای "این عمار رهبر" خود به میدان آمد و جان خود را کف دست گرفت تا حریم ولایت از هجوم فتنه گران در امان بماند.

به مناسبت 9 دی، میهمان این جانباز فتنه 88 بوده و پای سخنان او نشستیم.

در ادامه گفت و گوی پایگاه خبری "ره به ری" با سعید حسینی را مشاهده می کنید:

آموبولانس توان ورود به محدوده درگیری را نداشت ، ماشین پلیس کار حمل و نقل مجروحان را برعهده داشت.

مجروحیت من در روز 25 خرداد بود که به میدان کاج رفتیم و خبر خاصی نبود، اما صحنه های سنگ پرانی و آتش سوزی ها را دیدیدم.

برایمان جای تعجب داشت که چه خبر شده است ؟

اینها به اسم تقلب امده اند ؟ در اعتراض به تقلب این کار را می کنند ؟

این سنگ هایی که می زدند واقعا می توانست به مرگ منجر شود.

حوالی میدان کاج بود که دیدیم به ناگاه از بالا شروع کردند به پرتاب سنگ ،ما موتور اول بودیم.

متوجه نشدم ، چیزی که به صورت من اثابت کرد خیلی بزرگ تر از یک سنگ بود.

در همان گیر دار پرتاب سنگ فتنه گران بود که رویم را برگرداندم و یک سنگ به صورت من اثابت کرد.

در حالت نیمه بیهوش بودم و از حال رفتم.

ما را سوار ماشین پلیس کردند و به بیمارستان منتقل کردند.


آمبولانس نمی توانست وارد محدوده شود و ماشین پلیس کار انتقال مجروح ها را انجام می داد.

یک نفر دیگر هم به همراه من به بیمارستان منتقل شد که از ناحیه صورت مجروح شد و در بیمارستان به شهادت رسید و در بیمارستان به من هم اجازه خروج نمی دادند و فکر می کردند که ایشان از دوستان ما بوده و با ما اماده است.

حالت نیمه بیهوش بودم و پیشانی ام کاملا باز شده بود و وقتی به بیمارستان منتقل شدم و از دوستم درباره زخمی شدن صورتم پرسیدم و زخم صورت را به آن نشان دادم ، فشارش افتاد.

دوستان به شوخی می گفتند : ما برای تو کمپوت و آب میوه آوردیم تا حالت بهتر شود ، زخم پیشانی ات را که دیدم فشارت افتاد و کمپوت ها رو خوردوم...

حالت عجیبی بود ، پیشانی ام باز شده بود و خون بالا می اوردم

در این حد به خاطر دارم که پیشانی ام کاملا باز شده بود و حالم اصلا خوب نبود ، بی قراری می کردم ، خون بالا می اوردم ، اما متاسفانه شهادت قسمتم نشد.

به بیمارستان رفتیم و سرم را بخیه کردند و قرار شد مرا عمل کنند و چند روزی بود که آن قدر به من مسکن زدند که گاهی چشمم را باز می کردم و دوباره حالت بی هوشی به من دست می داد.

از بیمارستان به خانه ما زنگ زدند و موضوع را اطلاع دادند و برخورد مادرم خیلی برایم عجیب بود.

مثل یک کوه ، ذره ای ناراحت نشد و گفت : تو در این راه قدم گذاشته ای و اگر تا اخر این مسیر هم بروی من ناراحت نخواهم شد.

ایشان به من می گفتند : حالا که زخمی شدی دلسرد نشوی ها ؟ این سخنان بسیار مرا آرام کرد و باری از دوش من برداشت.

وقتی پدرم بالای سر من رسید ، طوری با من برخورد کرد که انگار یک مدال مهم را کسب کرده ام و کار بزرگی انجام داده ام.

افتخار را در چشمان پدرم دیدم.


پزشک ها می گفتند ممکن است از زیر عمل زنده بیرون نیایی

من 25 خرداد زخمی شدم ، 5 تیر ماه کنکور داشتم و نزدیک 10 روز در بیمارستان بودم و قرار بود عمل شوم و پزشک ها می گفتند : اگر عمل کنیم رگی پشت پیشانی شما هست و ممکن است زنده از زیر عمل بیرون نیایی و عمل کردن شما ریسک بسیار بزرگی است.

پزشک ها ساعت ها با هم بحث می کردند که من را عمل کنند یا نه ، هر کدام هم دلایل و نگرانی خاص خود را داشتند .

یکی می گفت :اگر عمل کنیم ممکن است فوت شود ، دیگری می گفت : اخر که چه ؟ باید عمل کنیم تا بالاخره فرجی حاصل شود.

در همان روزها بود که اولین نماز جمعه ای که رهبری پیشنماز آن بود و با حضور پر شور مردم همراه بود ، در حال برگزاری بود و آن نماز جمعه را در بیمارستان دیدم.

واقعا هر کسی که ذره ای علاقه به رهبری داشته باشد ، با دیدن این نماز گریه می کرد.

همین اتفاق برای من افتاد ، تقریبا نیمه بیهوش بودم ،پدرم در حال نگاه کردن نماز جمعه بود ، صدا به گوشم آشنا آمد ، (هیچ وقت آن صحنه را فراموش نمی کنم ) آخرای خطبه بود و رهبری آن سخنان خاص خطاب به امام زمان را می خواند پدرم از اتاق خارج شد و صدای آقا را که شنیدم فقط اشک می ریختم.

در همان روزها بود که پزشک ها امدند و گفتند : آقا شما مرخصی و به منزلت برو..

گفتم : مگر قرار نبود که مرا عمل کنید ؟

گفتند :نمی دانیم اسمش را معجزه بگذاریم یا نه ؟ آزمایش هایت را نگاه کرده ایم و انگار در این یکی دو روزه همه علائم بر طرف شده و نیاز به عمل ندارید.

من نیز به منزل بازگشتم و در جلسه کنکور نیز شرکت کردم.

حدود 9 روز بستری بودم.

خیلی بخیه های سرم زیاد بود انگار که پوست سرم را جمع کرده و بستند....

وقتی از بیمارستان خارج شدم ، فتنه گران شماره ام را پیدا کرده بودند و با من تماس می گرفتند و بد وبیراه می گفتند و زخم زبان می زدند و حتی جلو منزل اذیت کردند و رفتند..

خانواده ام به مسئولان سپاه گفتند : ممنونیم که فرزند ما را در این راه بردید..

فکر نمی کردم خانواده اینگونه با موضوع برخورد کنند. یک روز که برخی مسئولان برای عیادت من امدند و از مادرم پرسیدند که چه درخواستی دارید ؟ مادرم خیلی تشکر کرد که فرزند من را در این جریان و این خط برده اید و از این بابت خوشحال بودند که موجب تعجب من هم بود .

پدرم می گفت : در فتنه ای که از بعضی آقایان انتظار می رفت بیایند وسط و نیامدند فرزند من به میدان آمد و راه درست را انتخاب کرد و این خلیلی برای من ارزش دارد.

من کسی نیستم که بخواهم از طرف جمع صحبت کنم و خود را در حدی نمی دانم که بخواهم بگویم : من خدمتی کرده ام ، بسیار بودند دوستانی که زحمت کشیدند و جان خود را کف دست گرفتند و خیلی چیزها را از دست دادند و خدمت هایی کردند که به چشم نیامد شاید هیچ گاه کسی از آن مطلع نشود وخیلی هم در این میدان ضربه دیدند.

تا قبل از سخنان آقا مرز معترض و فتنه گر مشخص نبود ، بعد از سخنان ایشان فقط اغتشاش گران بودند که در میدان ماندند.

قبل از سخنان آقا فتنه گر و معترض در یک خط بودند و هر دو به میدان آمدند و قابل تشخیص نبود که چه کسی معترض و چه کسی فتنه گر است ، اما پس از نماز جمعه آقا اتمام حجت شد ، ان سخنرانی فصل الخطاب بود و بعد از آن سخنرانی هرکس که به میدان امد فتنه گر بود و معترض به میدان نیامد و هرکس که امد معاند بود.

یکی از انتظاراتی که بعد از سخنرانی آقا در نماز جمعه از خواص و سیاست مداران داشتم این بود که مرز بندی کنند و رسما فتنه را محکوم کنند.

آنهایی که به اسم جمهوری اسلامی شناخته می شوند باید با فتنه گران مرز بندی می کردند.

بر فرض که برخی خواص بر این باورند که در انتخابات تقلب شده است. باید بعد از این سخنرانی با فتنه مرز بندی می کردند ، کاری که خیلی ها انجام ندادند.

ما به این میدان آمدیم و نهایت این بود که جان خود را بدهیم و سعادت مند شویم ، چیزی که نصیب ما نشد.

ضربه ای که دیدم و مجروحیتی که برایم پبش امد هیچ تاثیری در انگیزه بچه حزب الهی ها و بسیجی هایی که با ما در ارتباط بودند نداشت و آنها را با انگیزه تر نیز کرد.

کسی که با سنگ به پیشانیم زد مقصر نیست ، مقصر سران فتنه اند

اگر بر فرض محال روزی این بنده خدایی که به سنگ به پیاشنی شما زد را ببینی چه می گویی و از او چه می پرسی ؟

خیلی زیاد به این موضع فکر کردم و اگر این آدم را ببینم می گویم : به چه دلیل این سنگ را زدی ؟ آیا من به تو بدی کرده بودم ؟

ما همان روز هم که رفتیم ، هدفمان درگیری نبود و برای تامین امنیت رفتیم.

در بعضی موارد خانمی را که چادری بوده ، چادر از سرش کشیده یا مسجد را به آتش کشیده بودند ، ما رفتیم تا امینت را حفط کنیم ، رفتیم تا اگر کسی اعتراض دارد اعتراض خود را انجام دهد و امنیت مردم نیز در کنار ان حفظ شود.

کسی که سنگ را به من زد مقصر نیست ، مقصر اصلی سران فتنه اند که از دروغ تقلب کوتاه نیامدند و اگر کوتاه می امدند کار به جایی نمی کشید که این افراد سنگ برداشته به خیابان بیایند .

خیلی این فتنه صدمه وارد کرد ، من که کسی نیستم که بخواهم حرفی بزنم ، اما باید حواسمان باشد که یک طرف به قاضی نرویم و بگوییم یک آشوبی بود و تمام شد و رفت ، هرکسی که کاری انجام داده باید پاسخگو باشد که به چه حقی این کارها را کرده اند.

ما وقتی رفتیم ، هدفمان حفظ ارزشی به نام ولایت فقیه بوده است .کاری هم به شخص نداشتیم ، نه به احمدی نژاد کار داشتیم ، نه به این و آن ما فقط برای این رفتیم که از حریم ولایت دفاع کنیم.





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum260/thread72347.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: